دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!


تو سیگاری نیستی..تبریک میگم..صد سال هم عمر میکنی

اما وقتی زندگیت لذت بخش نیست ، عمر چه فایده ای داره؟


Liberal Arts (2012)




بی شانه ی تو سر به کجا می گذاشتم ؟

ای نارفیق کوه و بیابان اگر نبود ...


{ حسین جنتی }


http://bayanbox.ir/view/2334741460552779587/20160811-130929-Medium.jpg


می گفتمت چه دیده ام و چیست در دلم ،
این ترسِ خنده آورم از جان اگر نبود !



مغز ما انسان ها یک موتور کوچک  کم مصرف 40 وات خطاکاره..این همه پردازش وقتی فقط با 40 وات انجام میشه مشخصه که یک جاهایی مغز شروع میکنه به میانبر زدن..این میانبرها معمولا سودمند هستند اما گاهی هم میتونند خیلی به ما آسیب بزنند...


اولین میانبر ذهنی : برچسب همه یا هیچ..

مثلا من کارمندی دارم که همیشه لطف زیادی بهش کردم..در یکی از جلسات شرکت اون ما با من رفتار بدی میکنه..اگه بخوام تحلیل درستی داشته باشم باید بگم که از مجموع 50 جلسه شرکت اون در 47 جلسه رفتار خوبی داشته ، در دو جلسه خنثی بوده و در یک جلسه بد رفتار کرده..مغز اگه بخواد اینطور تحلیل کنه به جای 40 وات باید 4000 وات مصرف کنه ...پس به جای این تحلیل میگه...

تو این دنیا هیچکدوم از مردم قدر شناس نیستند..همیشه به هر کی لطف کردیم خیانت کرد !

مغز ما این ترفند همه یا هیچ رو خوب یاد گرفته..و سعی میکنه با این کار انرژی کمتری مصرف کنه..


ادامه  مطلب



http://bayanbox.ir/view/3861644761588785861/SC20160513-094606.png


کتاب دو قرن سکوت نوشته ی دکتر عبدالحسین زرین کوب ، به بررسی دو قرن از تاریخ ایران ، درست بعد از حمله ی اعراب مسلمان ، میپردازه..

این کتاب حدودا 300 صفحه ست ، در کتابخونه های شهر هم پیدا میشه ، نسخه ی تایپ شده اش رو هم میتونید از اینجا دانلود کنید..

اگر قصد خوندن کتاب روندارید با خوندن چند پستی که ارائه میشه میتونید خلاصه ای از اونچه که در کتاب گفته شده رو بفهمید..امیدوارم بی طرفانه بیانشون کنم..

زرین کوب در ابتدای کتاب بر این نکته تاکید میکنه که امکان رسیدن به حقیقت و یقین در تاریخ بسیار بعیده..

" گذشته ای را که در فضای بی انتهای خاموشی و فراموشی غوطه میخورد چگونه میتوان به مدد سندی و کتابی چند بر حسب اتفاق از دستبرد فنا و فراموشی جسته است دیگر باره زنده کرد ؟ "

همینطور در  بی طرفی و حقیقت جویی مورخان تردید بسیار میکنه و اونو یک ادعا بیشتر نمیدونه..با همه ی اینها  تاریخ پر از حوادث و اتفاقی هست که خوندنشون میتونه راهی برای پیدا کردن جواب های درست در آینده باشه..


بررسی کتاب : درست در زمان رشد و شکوفایی اسلام در عربستان ، حکومت ساسانیان در ایران به قهقرا رفته بود..این باعث شد بعضی از مردم ایران راه رو برای ورود تازیان باز کنند..بخشی از خیانت هایی که این مردم به سرزمینشون کردند از روی ترس ، بعضی از روی سودجویی و بعضی هم به خاطر خستگی از ستم های  پادشاهان ساسانی و موبدان زرتشتی بوده..اون ها احتمالا دیر متوجه شدند که چیز بهتری قرار نیست نصیبشون بشه..اشتباه دسته ی سوم مسلما از روی نادانی بوده..مارک تواین جمله ی زیبایی داره ..

وفاداری به وطن همیشه ، وفاداری به دولت در زمان شایستگی..متاسفانه خیلی از مردم اینو درک نکردند و نمیکنند..درسته سقوط جکومت ساسانیان قطعی بوده ..اما مثل تمام دوره های پیشین این سرنگونی باید توسط یک جریان و سلسله ی داخلی اتفاق می افتاد...نه بیگانگان و اقوام وحشی..

هیچوقت ..هیچوقت ، مردم بیگانه باعث سعادت مردم یک کشور دیگه نمیشن..هرچقدر هم مترقی باشند و دارای انسانیت ابتدا به خواسته ها و سود خودشون فکر میکنند ، نه خوشبختی مردم  کشور شکست خورده( رفتار استعماری واستثماری تقریبا قطعیه)..مخصوصا اگر این دخالت با یک هجوم نظامی صورت گرفته باشه..

البته جا داره در بعضی از نقاط حساب اسلام رو از حساب تازیان جدا کنیم..در بعضی از نقاط هم رفتارهایی بنابر دستورات قرآن صورت گرفته که بهشون اشاره میشه..

دو قرن سکوت - عبدالحسین زرین کوب



آری، آغاز دوست داشتن است

گر چه پایان راه ناپیداست

من به پایان دگر نیندیشم

که همین دوست داشتن زیباست...


رابطه ها معمولا با این شعر فروغ شروع میشن..

و با این شعر وحشی تموم ...


تکیه کردم بر وفای او غلط کردم ، غلط

باختم جان در هوای او غلط کردم، غلط

عمر کردم صرف او فعلی عبث کردم ، عبث

ساختم جان را فدای او غلط کردم ، غلط..


داستان شما چطور پیش رفت ؟

{ -Mahdieh Mohammadkhani  Az Doost Dashtan }


در مسائلی همچون عصیان ، مواد مخدر ، عرفان ، مذهب ، فلسفه ی عقلی و خیلی چیزهای دیگر جست و جو کرده ام و فهمیدم که حقیقت چیز ساده ای است که احساس خوبی ، شفافیت و دوستی به انسان میدهد

( چیک کوریا )


http://bayanbox.ir/view/7876370380823168226/SC20160708-123346.jpg


+شنیدی موافقت کردن بازداشتی‏ها با هم توی زمین بازی کنن؟
-آهان. واقعاً خوش شانس هستن..
+ اگه غیر عادی رفتار نکنی .تو رو هم منتقل میکنن.. اینو میدونی دیگه؟
-آها..

+و اهمیتی نمیدی؟


-اونا هستن که واسشون مهم نیست مو بور...به هیچی اهمیت نمیدن .فقط چیزهایی که زندگی رو واسشون راحت میکنه رو میخوان..شما همش میگین "اگه از این قوانین پیروی کنین اجازه میدیم تلویزیون نگاه کنین" ...اما اگه من پیروی کنم یعنی چی؟
یعنی من موافقم که این حق رو دارین که واسم قانون بذارین ، درسته؟
خب ندارین..این حق رو ندارین..


Camp X-Ray (2014)


http://bayanbox.ir/view/4759981961575638167/Camp-X-Ray-2014.720p.WEB-DL.Ganool-IranMusicMe-095558-2016-08-09-21-06-09.jpg


+شاید بشه این دیالوگ رو به زندگی هم تعمیم داد . به سیستم فرمانبرداری و پاداشی که در زندگی جریان داره..از بچگی هم شروع میشه..هم پدر و مادرها تو خونه و هم در مدرسه این کارو میکنند..گاهی اسمش تربیت میشه..کسی که منصف تر باشه میگه کنترل..

بعید میدونم هیچ فرمان و پاداشی خوب باشه..پاداش باید تو خود فرمان باشه..و گرنه میشه فروختن چیزی که واقعا میخوایش به یه پاداش خیره کننده..



اینکه شمعدانی را
" جانم"

صدا میزنم ،

دست خودم نیست...

همیشه فکر می کنم که گلها را
تو بدنیا آوردی

به گلدان مریم و نرگس و یاس
یا همین بنفشه و شب بو نگاه کن!

زیبایی شان به تو رفته
تنهایی شان به من !


{ حمید جدیدی }


http://bayanbox.ir/view/8870272427422762891/SC20160615-220931.png



دو ترم قبل باید سر کلاس معارف ( اخلاق اسلامی ) در مورد موضوع خودکشی صحبت میکردم . کمی جست و جو کردن در این مورد نگاه من به خیلی از موضوعات رو تغییر داد . پیش از اون من هم نگاه منفی نسبت به خودکشی داشتم . یعنی خودکشی در هر شرایطی رو کاری " بد " تلقی میکردم .

اما بعد از اون نگاه به این موضوع تغییر کرد.. فکر کردن در این مورد باعث شد دیگه چیزی در نظرم خوب یا بد نیاد..اینطور به ذهنم رسید که ما تنها میتونیم در مورد خوشایند یا ناخوشایند بودن کارها ، فکرها و اعتقادات صحبت کنیم ، نه خوب یا بد بودنشون..

هر چیزی در نظر من میتونه خوشایند یا ناخوشایند باشه اما نفس اون عمل ، طرز فکر یا هر چیز دیگه ای فارغ از احساس من نه خوبه و نه بد...

شاید این موضوع برگرده به تعریف کلمات و عینی یا ذهنی بودنشون..


(کلمات «عینی» کلماتی هستند که همه شنوندگان از اونها  معناهای تقریباً مشابه دریافت می‌کنند.

مثل ساعت هفت، میز ناهارخوری، تهران، سیاه، قرمز

کلمات «ذهنی» کلماتی هستند که افراد مختلف، مصداق‌ها و معانی مختلفی را از آنها دریافت کنند. در کلمات «ذهنی»، شنونده و گوینده بخشی از معنای کلمه هستند.

برای مثال  بد، خوب ، وجدان  ،عشق ، مومن، ظالم ، فرسوده، حق ، ناحق )


در واقع کمی بعیده دو انسان در مورد تعریف کلمات ذهنی به توافق برسند و این صحبت کردن در این موارد رو به کاری دشوار تبدیل میکنه..

از اونجایی که خوب یا بد هم کلماتی ذهنی هستند برچسب خوب یا بد زدن به کارها منطقی به نظر نمیرسه .. این نسبی بون یک حکم کلیه با تنها یک استثنا ..تنها یک چیز بده و اون آزار رسوندنه..به هرچیزی..به طبیعت ، به حیوانات ، به انسان ها و حتی خودت..


فکر میکنم قانون هم در جوامع بشری بر همین اساس شکل گرفته..قانون برای این شکل گرفته که آزادی های شهروندان به حریم یکدیگه تجاوز نکنه.در واقع آزادی من باعث آزار رسوندن به تو نباشه...

هرچند آزار هم کلمه ای ذهنی به نظر میرسه و نیاز به تعریف داره.. شاید کلمه آزار نزدیک به کلمه ی آسیب باشه اما از نگاه من کمی متفاوته..

برای مثال در تمرین یک ورزش رزمی ، من ممکنه به حریفم ضربه ای بزنم و این ضربه علاوه بر درد و رنج برای اون مصدومیتی هم در پی داشته باشه ، هرچند من به اون آسیب رسوندم اما این به قصد آزار یا رسوندن یک آسیب بلندمدت نبوده . علاوه بر این اون با علم به اینکه همچین اتفاقاتی کاملا  در این نوع ورزش محتمله پا به این تمرین گذاشته و نکته دیگه اینه که این آسیب در بلند مدت و با مداومت بیشتر  باعث قوی تر شدن اون میشه...

اما  آزار ، آسیب بلند مدتیه که بدون میل و خواست و اجازه ی شخص آسیب بیننده ، به  ناحق ( باز هم کلمه ای ذهنی ) بهش وارد میشه..و اثرات منفی اون قابل برطرف کردن نیستند یا  به تعریف دیگه هزینه های این آسیب بیشتر از منفعت هاشه..

نسبی بودن ارزش های اخلاقی بحث جدیدی نیست..اما  این مسئله هنوز هم مورد پذیرش خیلی ها نیست .

هنوز هم بسیاری از آدم ها بسته به فرهنگ ، دین یا قوانینی که در کشورشون دارند ، رفتارهایی مثل خودکشی کردن ،  روابط خارج از چارچوب ازدواج و احساسات و تمایلاتی مثل همجنسگرایی و ... رفتارهایی " بد " و سزاوار مجازات تلقی میکنند .

به نظر من همه ی این مسائل به تدریج و به مرور زمان حل میشن ، اما مسئله اینه که دقیقا چقدر طول میکشه که یک جامعه به فهم کافی در مورد این مسائل برسه.. خوشبختانه جوامع دیگه به این نقاط رسیدند یا در حال نزدیکی به اون هستند ... (و فکر میکنم دلیل اون جداسازی سیاست از دین باشه..جدا از برخوردهای قانونی ، به هرحال این موضوع باعث میشه سیاست های فرهنگی یک کشور در مورد آموزش افراد هم تغییر کنه و نگاه ، احساسات شهروندان به این موضوعات عوض شه )


برای مثال در مورد خودکشی...کشور فرانسه..

" خودکشی در اجتماعات قدیم بر اساس ضوابط شرعی گناه تلقی می شد اما از سال ۱۷۹۱ و حدود دو سال پس از انقلاب فرانسه از شمول مقررات جزایی خارج شد مبنای این خروج آن بود که هر شخصی مطلقاً آزاد و مالک نفس و جان خود میباشد ... "


در مورد هم جنسگرایی...کشور انگلستان..

جالبه که تا همین شصت سال پیش همجنس گرایی در انگلستان بیماری روانی و جرم تلقی میشده ..تا جایی که ریاضیدان بزرگشون آلین تورینگ  پس از فاش شدن هم جنسگرا بودنش مجبور به خودکشی میشه.. اما سالهاست که دیگه  همجنس‌گرایی از فهرست بیماری‌های روانی توسط مجامع علمی خارج شده..


موضوع اینه که وقتی بخش بزرگی از جامعه رفتاری رو  " بد " تلقی میکنه ، اون رفتار تبدیل به یک " گناه و جرم " میشه..به همین دلیله که میگم میتونیم احساسات شخصی خودمون رو نگه داریم ، اما باید دیدگاه و رفتارمون رو راجع به این موارد و چیزهای مشابه عوض کنیم..


هر چیزی در نظر من میتونه خوشایند یا ناخوشایند باشه اما نفس اون عمل ، طرز فکر یا هر چیز دیگه ای ، اگه محدود کننده ی آزادی های من نباشه ،  نه جرمه ، نه گناه..نه خوبه و نه بد...خیلی ساده...

 هیچ ربطی به من نخواهد داشت .


+این که چرا من دیگه خودکشی رو بد تلقی نمی کنم در یه پست دیگه شاید گفتم..تو این فرصت اگه تونستید فیلم The Sea Inside رو ببینید..



دلداده حقیقت ، حقیقت را به خاطر هماهنگی ِ آن با امیال ِ خویش نمیخواهد ، بلکه حقیقت را تنها به خاطر حقیقت بودن دوست میدارد ، حتی اگر مخالف باور و عقیده اش باشد .

پس هرگاه اندیشه ای متعارض با مبادی اش به ذهن او خطور کرد ، باید آنجا باز ایستد و هرگز در پذیرش آن دو دل نباشد . مبادا حایلی باشد میان اندیشه خود و آنچه که با آن در تعارض است و هر اندیشه وری که به این توصیه عمل نکند به نخستین مرتبت فرزانگی نایل نخواهد آمد .


   " تو باید هر روز یک بار با خویشتن ِ خویش به جنگ برخیزی و در این کار نباید برای شکست

    و پیروزی اهمیتی قایل شوی . چرا که آن به حقیقت مربوط میشود نه به تو .. "


+چنین گفت زرتشت  / فردریش نیچه / مسعود انصاری



چه کرده ایم

برای

مام  ِ وطن ؟


بعضی از ما مردیم

بعضی سخنرانی کردیم ..


{ اورهان ولی }


http://bayanbox.ir/view/1108954512798249067/IMG-20151010-005958.jpg


{ خنیاگر در خون }

برای گوش دادن به تمام آلبوم هاش..


ما بسیار گفتیم..شما نشنیدید..فریدون فرخزاد..



+ ما خیلی با هم توافق داریم، دیوونه کننده ست..اون ، اونطوری نیست که قبلاً درباره اش فکر می کردم..اون فوق العاده ست..
-اوه پسر ...

+چیه؟
-چون یه دختر خوشگل از همون مزخرفاتی خوشش میاد که تو دوست داری ، دلیل نمیشه که عاشقش بشی...


500 Days of Summer 2009


http://bayanbox.ir/view/7470114746538964946/500-Days-of-Summer-2009-Blurey-720P-www.irani-dl.com-2-060626-2016-08-05-13-20-29.jpg


اصولا اینجور وقت ها حضور یک خواهر خیلی کاربردیه ..اونایی که خواهر دارن بهتر میتونند تجسم کنند این نصیحت های راه گشا رو ..هرچند گوش نمیکنیم هیچوقت !  : )



+من دوست دارم که مال خودم باشم..روابط آدما رو درگیر می کنه و باعث زجر دیدنشون میشه..کی همچین چیزی رو میخواد؟  ما جوونیم و داریم توی زیباترین شهر دنیا زندگی می کنیم..پس چه بهتر که تا موقعی که میتونیم خوش بگذرونیم و مسائل جدی رو بزاریم واسه بعد...

- اما اگه عاشق بشی چی؟

+تو که بهش اعتقاد نداری ، داری؟
- چرا ؟ اون عشقه...بابانوئل که نیست..

+اصلاً این کلمه یعنی چی؟ من رابطه های زیادی داشتم ، اما فکر نکنم تا حالا همچین چیزی دیده باشم..
- فکر کنم داری اشتباه می کنی...

+کجای کارو اشتباه می کنم؟
-فکر می کنم وقتی اونو حس کنی...خودت بفهمی

+فکر کنم بتونیم موافقت کنیم ، که با هم مخالف باشیم...


500 Days of Summer (2009)



http://bayanbox.ir/view/740794858264039759/500-Days-of-Summer-2009-Blurey-720P-www.irani-dl.com-2-099890-2016-08-05-13-18-26.jpg

 
اسکات دینزمور کارش رو ول کرد چون بهش احساس خیلی بدی می داد و ۴ سال بعد از اون رو صرف پیدا کردن راهی کرد تا شغلی رو پیدا کنه که از اون لذت ببره و براش اهمیت داشته باشه. در این سخنرانی به ظاهر ساده، او هر چیزی که در رابطه با درک کردن چیزهایی که براش مهمه و نحوه ی بدست آوردنشون یاد گرفته به اشتراک میذاره..



 ۸ سال پیش، بدترین مشاوره شغلیه زندگیم رو گرفتم. یکی از دوستام به من گفت
 "نگران این نباش کاری که الان داری رو چقدر دوست داری. همه این ها برای ساختن سابقه کاریته."

 من هم تازه از اسپانیا برگشته بودم، و به این شرکت که جز  ۵۰۰ شرکت برتره ملحق شده بودم با خودم فکر کردم، "این عالیه. قراره تأثیر بزرگی روی دنیا بذارم".با همه این ایده ها تو سرم.

طی ۲ ماه، متوجه شدم که هر روز صبح حدود ساعت ۱۰ تمایل عجیبی دارم تا سرم را به صفحه کامپیوترم بکوبم. نمی دونم تا حالا تجربش کردین یا نه. خیلی زود بعد از اون متوجه شدم که همه رقبا در کارهای ما کار من رو خودکار کردند. و این دقیقاً همون وقتیه که به من مشاوره دادند که سابقه خودم رو درست کنم.

خوب ، چونکه میخوام بفهمم دارم قدم تو چه مسیری میذارم تا اوضاع را تغییر بدم، چند توصیه کاملا متفاوت از وارن بافت را مطالعه کردم که می گفت: "انتخاب شغل برای ساختن سابقه مثل نگه داشتن رابطه ج/ن/س/ی برای دوران پیریه ! "

 و تمام اون چیزی رو که باید میشنیدم رو شنیدم... بعداز ۲ هفته، اون کار رو ول کردم و فقط یک هدف داشتم: اینکه یه چیزی پیدا کنم و بترکونمش قضیه تا این حد جدی شده بود. می خواستم تأثیرگذار باشم حالا هرچی که میخواست باشه...

و خیلی زود فهمیدم که من تنها نیستم . معلوم شد که بیش از ۸۰ درصد مردم از کارشان لذت نمی برن. میخواستم بفهمم اون چیه که این دو دسته از آدمها رو از هم جدا میکنه اونهایی که عاشق کارشونن و با کارشون دنیاروتکون میدن هر صبح با روحیه بیدار می شن از طرف دیگه، منظورم اون ۸۰ درصده اون هایی که زندگیشون سراسر یأس و نا امیدیه..

پس شروع کردم به مصاحبه با همه افرادی که شغلشون براشون الهام بخش بود کتاب خواندم و مطالعات موردی انجام دادم، در کل ۳۰۰ کتاب در زمینه هدف و شغل و این چیزها،  می خواستم کاری پیدا کنم که نتونم انجامش بدم، چیزی که فقط مال من بود..

هرچی جلوتر میرفتم افراد بیشتر و بیشتری ازم می پرسیدند، "کار شما پیدا کردن شغل مناسبه. کارمو دوست ندارم. می تونیم با هم ناهار بخوریم؟" میگفتم: "حتما"
اما باید بهشون هشدار بدم
چون در این مرحله تا ۸۰ درصد کارشونو ترک میکردن از همه کسایی که باهاشون ناهار می خوردم ۸۰ درصد شغلشون رو ول می کردن اونهم طی دو ماه. من به خودم می بالیدم و درواقع جادویی هم در کار نبود. و اینجا بود که یک سوال ساده می پرسیدم. "چرا مشغول این کاری؟" و در اکثر موارد جوابشون این بود: "خوب، چون یکی بهم گفته که باید اینکارو بکنم." تازه فهمیدم که خیلی از افراد دوروبرمون مشغول کاری هستن که دیگران بهشون گفتن، و خوب آخرش هم به در بسته می خورن، یا اصلا دری در کار نیست.

هر چه بیشتر با این افراد وقت گذروندم و مشکل را دیدم، فکر کردم، چی میشد یه گروه تشکیل می دادیم، جایی که مردم احساس می کردند که بهش تعلق دارند و عیبی نداشت اگه کارها را جور دیگه انجام بدید، راهی رو بریم که کمتر کسی رفته جایی که خیلی‌ها تمایل نداشتن، و افراد رو تشویق به تغییر کنیم؟ و این همانی شد که بهش می گم "افسانه ات رو زندگی کن"

اما همچنان که به این کشف رسیدم متوجه ساختاری متشکل از ۳ چیزساده شدم که درهمه این افراد پر شور و مشتاق به تغییرمشترکه، فرقی نمی کنه که استیو جابز باشید یا فقط، مثلا، یا یک نانوا در پایین همین خیابان. شما کاری رو انجام می دید که توش خودتونید. میخوام این ۳ ویژگی رو بگم تا ازشون مثل یه ذره‌بین استفاده کنیم همین امروز و امید وارم برای تمام عمرمان.

 اولین گام از این ساختار ساختار سه مرحله ای برای کار با اشتیاق تبدیل شدن به متخصص شناخت و فهم خودتونه، چون اگه ندونید که دنبال چی هستید هیچ وقت اونو پیدا نمی کنید، و نکته اینه که هیچ کس اینکار رو واسه ما انجام نمی ده. هیچ رشته دانشگاهی درمورد علاقه، هدف و شغل وجود نداره. نمی دونم چرا برای این رشته لیسانس نداریم، حاضرم قسم بخورم که شما وقت بیشتری رو برای انتخاب تلویزیون خوابگاه میذارید تا انتخاب رشته دانشگاهی تون.

اما نکته اینه که این وظیفه ماست که حلش کنیم، ما نیاز به یک چهارچوب داریم تا ازش عبورکنیم.

 پس اولین گام پی بردن به نقاط قوت منحصر به فردمونه. اون چیه که وقتی از خواب بیدار می شیم دوست داریم انجام بدیم؟ چه براش پول بدند چه ندند، کاری که مردم به خاطرش از ما تشکر کنند. و" Strengths Finder 2.0" هم یک کتاب و هم یک ابزارآنلاینه. من اونو شدیداً توصیه می کنم تا بفهمید در چی مهارت دارید.

گام بعدی اینه که بفهمیم سلسله مراتب تصمیم گیری (اولویت ها ) ما چیه؟

آیا ما به مردم، خانواده و سلامتی اهمیت می دیم و یا به موفقیت و اینجور چیزها؟ ما باید اول این رو بدونیم تا بتونیم تصمیم بگیریم، بنابراین ما می دونیم باطنمون چیه تا اونو به خاطر هدفی که بهش اهمیت نمی دیم نفروشیمش.

گام بعدی تجارب ماست. همه چنین تجربه هایی داریم. ما هر روز و هر دقیقه در حال یادگیری هستیم درباره انچه عاشقشیم یا ازش متنفریم، چیزی که توش ماهریم و چیزی که نیستیم و اگر برای توجه به این موضوع وقت نذاریم و اونچه یادگرفتیم رو وجذب نکنیم و در مابقی زندگیمان به کار نبندیم به هیچ دردی نمی خوره. هر روز، هر هفته و هر ماه از سال، من هم به اتفاقات درست زندگیم فکر می کنم، و هم به اتفاقات غلط و به چیزایی که می خوام تکرار کنم، چطور میتونم مفیدتر باشم

 و حتی بیشتر از آن.  امروزه شما کسانی را می بینید، که الهام بخشن. کاری می کنند که شما می گید «خدای من. جف داره چیکار می کنه من میخوام مثل او باشم

چرا این حرف رومیزنید؟ یه دفتر بردارید. بنویسید چی باعث میشه اونها منبع الهامتون باشن. لازم نیست همه چیز زندگی اونها رو بنویسید، اما هر چیزیه بنویسیدش، به مروز زمان ما یک مجموعه خواهیم داشت که می تونیم تو زندگی خودمون به کار ببریم و زندگی دوست داشتنی‌تری داشته باشیم وتاثیر بهتری بزاریم. چون وقتی شروع می کنیم به کنار هم گذاشتن این ها، می تونیم واسه خودمون تعریفی ازموفقیت داشته باشیم، که البته بدون داشتن همه اجزای این قطب نما،غیرممکنه.

به وضعیتی میرسیم -- که زندگی یکنواخت و تکراری میشه مثل همه که دارند و از یک نردبونی که راه به جایی نمیبره بالا میریم.

تقریبا شبیه جنبش وال استریت ۲.اگه کسی اونو دیده باشه، کارمند معمولی از مدیر ارشد بانکی در وال استریت می پرسه، «چقدر پول بسته؟ همه یه عددی دارند، که اگه اینقدرپول در بیارند همه چیز رو رها کنند.» او جواب می ده، «معلومه. بیشتر.» وفقط لبخند می زنه، این وضعیته غم بارِ بیشترافرادیه که تلاش نکردند که بفهمند چه چیزی واسشمون مهمه، که می خوان به چیزی برسند که هیچ معنی براشون نداره، اما کاری رو می‌کنیم که همه گفتند باید انجام بدیم.

اما همینکه ما این قالب روشکل می دیم، چیز هایی رو درک می کنیم که ما رو به زندگی بر میگردونه. میدونید، قبل از این، ممکن بود یه علاقه شدید سر راه شما سبز بشه، یا ممکنه تو مسیرکاری، اونو دور بندازید چون راهی برای شناسایی اون ندارید. اما همینکه بشناسیدش، می بینید چیزیه که سازگار با نقاط مثبت شماست، با ارزشهاتون و انچه هویت شمارو شکل میده، پس شما می‌گید من می خوام بهش بچسبم من می خوام کاری باهاش بکنم، من می خوام دنبالش کنم و با اون تاثیر بزارم.

 جنبش "افسانه ات رو زندگی کن" رو که ما ساختیم ساخته نمیشد اگه من این قطب نمارو برای تشخیص این نداشتم که، "وای، این همونیه که میخام دنبال کنم و باهاش در دنیا تغییر ایجاد کنم". اگه ندونید دنباله چی هستید هیچ وقت بهش نمیرسید، اما با داشتن این چهارچوب یعنی این قطب نما میریم به مرحله بعد...

انجام غیر ممکن ها و گذر از محدودیت ها.

بخاطر همین دو دلیل مردم دست بکار نمیشن. اولاً به خودشون میگن نمیتونن انجامش بدن، یا اینکه آدمای دور و برشون بهشون اینو میگن.

هر کاری غیر مممکنه مگر اینکه شروعش کنی. هر اختراعی و هر چیز جدیدی در جهان، به نظر مردم در ابتدا احمقانه بوده برای "راجر بانیستر" به لحاظ فیزیکی غیر ممکن بود که چهار مایل رو با دویدن در یک دقیقه طی کند اما راجر بانیستر باورش کرد و انجامش داد. اما بعدش چی شد؟ دو ماه بعدش ۱۶ نفر دیگه این رکورد رو شکستن.

چیزهایی که تو سرمون داریم و فکر میکنیم غیرممکنند اغلب جایی منتظرند که انجامشون بدید به شرطی محدودیت هارو کنار بزنیم. فکر میکنم این کار با وضعیت جسمی و تناسب اندام بیشتر از هر چیزی شروع میشه چون ما نمیتونیم کنترلش کنیم اگه فکر نمیکنید بتونید یک مایل رو، بدوید،به خودتون نشون بدید میتونید بیشتر برید، یا تو ماراتون بدوید، یا وزن کم کنید هر چی میخواد باشه، میفهمی اعتماد به نفس پیدا کردی و اون رو به تمام جهانت منتقل میکنی.

نیازی نیست رکود دار دو ماراتون تو جهان باشی، فقط ناممکن هاتونو ممکن کنید، همش با قدمهای خیلی کوچیک شروع میشه. و بهترین کار هم برای عملی کردنش اینه که دور و برتون روبا آدمای مشتاق پر کنید. با سریع ترین چیزهایی که فکر میکنید نمیتونید از پسشون براید و با افرادی که قبلا از پسش برومدن.

به قول جیم رون. "شما میانگین پنج نفری هستی که بیشترین وقت رو باشون می گذرونی" و در طول تاریخ بزرگترین ترفند برای موفقیت از هرجایی که هستی تا هر کجا میخواهی باشی افرادی هستن که انتخاب میکنی تا هواتونو داشته باشن. اونا همه چیزو عوض میکنن این حقیقت اثبات شده. سال ۱۸۹۸، نورمن تریپلت این تحقیق رو روی یه سری دوچرخه سوار انجام داد، زمان حرکت دور مسیر را هم به صورت گروهی اندازه گرفت، و هم به صورت انفرادی. و فهمید که دوچرخه سوارها وقتی با گروهن تندتر رکاب میزنن. و این مسئله در تمامی جنبه های زندگی صدق میکنه، و باز هم اینو اثبات میکنه که، افراد دور و برتو مهمند محیط همه چیزه. اما کنترلش دیگه با شماست چون دوم سیر براتون میذاره.
۸۰ درصد از آدمای اون بیرون کارشونو دوست ندارن، این یعنی بیشتر آدمای دور و برمون ..و اون ها مارو از دنبال کردن چیزایی که برامون مهمه باز میدارن پس باید حواسمون به اطرافیانمون باشه.

 من خودم تو این موقعیت بودم -- مثلا یکی دو سال پیش. اینجا کسی سرگرمی ای داره که با جون و دل انجامش بده، همه وقتتونو براش بذارید و اسمش رو بذارید کار، اما کسی اهمیت نمیده و ریالی هم پول ازش در نمیاد؟ خوبه، من چهار سال تو اینطور بودم تا جنبش "افسانه ات رو زندگی کن" رو بسازم تا به مردم کمک کنم کاری روانجام بدن که واقعاً میخوانش وبهشون انگیزه میده، از جون و دل مایه گذاشتم، فقط سه نفر واقعاً جدی گرفتنم..

 ولی واقعا می‌خواستمش، تو چهار سال رشدش صفر درصد بود، نزدیک بود بی خیالش بشم، و همون موقع بود که، رفتم سانفرانسیسکو و آدمای فوق العاده ای رو دیدم که زندگیشون دیونگی بود و هیجان، از تجارت و صفحات وب و وب نوشته هایی که دور و برشون رو گرفته بود و به مردم به شکل معناداری کمک میکردن...

آخه چطوری میشه؟ شدیداً تحت تأثیر این چیزی که دیدم قرار گرفتم، و به جای اینکه بی خیالش بشم جدیش گرفتم. همه کاری کردم تا بتونم براش وقت بذارم، همه وقتمو گذاشتم و سعی کردم پا به پای این آدما باشم، با هم بیرون میرفتیم، اب جو میزدیم ورزش میکردیم از این کارا. و بعد از چهار سال که پیشرفتم صفر بود، بعد ازاینکه شش ماه رو با این آدما گذروندم، رشد انجمن "افسانه‌ات رو زندگی کن" ۱۰ برابر شد.

۱۲ ماه بعد رشدش ۱۶۰ برابر شد. الان هم که بیشتر از ۳۰ هزار نفر از ۱۵۸ کشور از ابزارهای کاریابی و ارتباطی ما به طور ماهانه استفاده میکنن. و اون افراد این اجتماع رو با آدمای پر انگیزه ساختن کسایی که الهام بخش چیزی بودن که من ارزوشو داشتم برای "افسانه‌ات رو زندگی کن" خیلی سال پیش.

  از خودتون سوال میکنید چی شد چهار سال من هیچ کس رو این جا نمیشناختم، من حتی خبر نداشتم چنین چیزی هست، و آدمایی هستن که این کارهارو میکنن، یا اینکه میشه جنبش های اینجوری داشت. اما وقتی اومدم سانفرانسیسکو همه آدمای دور و برم داشتن این کارو میکردن. خیلی عادی بود، پس فکر منم رفت به اون سمت که من چی جوری میتونم این کارو بکنم تا اینکه چطور میشه نکنم. و درست همون موقعست که اون اتفاقه میوفته و چراغ مغزتون روشن میشه، و همه دنیاتون رو میگیره. و حتی بدون تلاش هم، استانداردهاتون از صفر میرسه به صد. نیازی نیست اهدافتون رو تغییر بدید بلکه باید اطرافتون رو تغییر بدید. همینه، برای همینه که عاشقه اینم که با همه این آدما باشم، تا جایی که بتونم تو TED شرکت میکنم، تو راه رفتن به سر کار تو آی‌پدم هم نگاشون میکنم، هرچی میخواد باشه چون این گروهیه که افرادش انگیزه دارن. یه روز تمام رو با هم میگذرونیم و خیلی هم بیشتر.

بحثم رو این جوری ببندم که در این سه رکن، یک چیز بیشتر از هر چیزی بینشون مشترکه. اون ها صد در صد تحت کنترل ما هستن.

هیچ کس نمیتونه بتون بگه که نمیتونید خودتون رو بشناسید. هیچ کس نمیتونه بگه نمیتونید یه قدم به جلو برید و محدودیت هاتون رو بشناسید و ازشون عبور کنید. هیچ کس نمیتونه بگه نمیشه دور رو برتون آدمایه با انگیزه باشه یا اینکه نباید از آدمای نا امید کننده دور بشین .

اخراج شدن یا تصادف دست شما نیست. خیلی چیزا از دست ما خارجه. اما این سه چیز کاملا دسته خودمونه، و میتونن کل دنیامون رو عوض کنن اگه ما تصمیمش رو داشته باشیم.

 و این چیز داره اتفاق میافته اونهم تو یه سطح وسیع. بار اول در مجله فوربس گزارش دولت آمریکارو خوندم که در یک ماه افراد بیشتری کارشون رو ترک کرده بودن از اونهایی که اخراج شده بودند. به نظر اونا این غیر عادی بود اما سه ماه پشت هم اتفاق افتاد. درست وقتی مردم ادعا میکنن اوضاع سخت شده، مردم دل خوشی از این زندگی از پیش نوشته ندارند، و نمیخوان کاری رو که بهشون دیکته میشه بکنن، اونم در عوض چیزایی که براشون مهمه چیزایی که بهشون الهام میده.

 مسئله اینه که مردم دارن بیدار میشن، و میفهمن تنها چیزی که میتونه سد راه اتفاق افتادن چیزی بشه، تخیله. این حرفا دیگه کلیشه نیستن. برایه من مهم نیست تو به چی علاقه داری سرگرمیت چیه و این حرفا. اگر توکار بافتنی هستی میتونی کسی رو پیدا کنی که دیوونه بافتنیه، میتونید ازشون یاد بگیری. این عالیه. و تمام حرف امروزم اینه اینکه از تو دل حرفهای همین مردم یاد بگیریم، ما هر روز در "افسانه‌ات رو زندگی کن" مشخصات این آدمها روتهیه میکنیم، چون همین آدمهای عادی کارای خارق العاده‌ای میکنن، و ما میتونیم باهاشون باشیم، و برامون عادی میشه. قرارم نیست گاندی یا استیو جابز بشم یا دیوونه بازی کنیم. فقط باید کاری رو بکنی که برات مهمه، و تأثیری بذاری که فقط و فقط از پس تو برمیاد

حرف گاندی شد، اون یه وکیل مسائل مالی بود، من این اصطلاح رو شنیدم، اون رفت دنباله یه دلیل بزرگتر چیزی که براش مهم بود، که نمی‌تونست انجامش بده. من با این گفته گاندی زندگی میکنم. "ابتدا نادیده‌ات می‌انگارند، سپس به سخره‌ات میگیرند، سپس به جنگ با تو برمی‌خیزند، آنگاه پیروز میشوی"

 هر چیزی فقط تا وقتی غیر ممکنه که یه نفر انجامش بده. میتونی با آدمهایی باشی که همش بهت بگن نمیتونی و تلاشت احمقانست، یا با آدمهایی باشی که بهت انگیزه انجام کارهارو میدن، مثل آدمهایی که اینجا تو این اتاقند. مسئولیت خودمون میدونم که به دنیا نشون بدیم که چیزایی که یه روز غیر ممکن بنظر میرسن خیلی زود عادی میشند. و همین الان در حال رخ دادنند. اول باید کاری رو بکنیم که برامون الهام بخشه، تا بتونیم به بقیه انگیزه بدیم تا کارایی بکنن که بهشون الهام بده. اما نمیتونیم پیداش کنیم مگر این که بدونیم دنبال چی هستیم.

باید روی خودمون کار کنیم. باید اراده داشته باشیم و دست به کشف بزنیم. چون دنیایی رو تصور میکنم که در اون ۸۰ درصد مردم کاری رو میکنن که دوستش دارند اما این دنیا چه جوریه؟ نوآوری چه شکلی میشه؟ شما با آدمای اتاق‌تون چطور برخورد میکنین؟ تغییر داره شروع میشه..

همینطور که به پایان وقتمون نزدیک میشیم میخوام فقط یه سوال ازتون بپرسم، شاید تنها سوالیه که اهمیت داره. و اون اینه که چه کاریه که شما نمیتونید انجامش بدین؟
 کشفش کنید، باهاش زندگی کنید، نه فقط برای خودتون بلکه برای همه اطرافیانتون، چون این همون نقطه شروع تغیر دنیاست. اون چه کاریه که نمی‌تونید انجامش بدید؟



میلیارد ها آهنگ در اینترنت وجود داره و هر روز به تعدادشون اضافه میشه..فکر میکنم میلیون ها کتاب تا به حال به چاپ رسیده باشه.. و هزاران فیلم به روی پرده های سینما رفته باشه..

ما عمر و زمان محدودی برای  تجربه کردن همه ی این ها داریم.. نه . تقریبا محاله خودمون به تنهایی بتونیم مزه ی همشون رو بچشیم..پس چیکار میتونیم بکنیم ؟

شاید یکی از راه هاش همین باشه که بهترین تجربه هامونو با هم به اشتراک بذاریم..اون وقت یک لیست اولویت ها شکل میگیره و انتخاب ها آسون تره میشه.. طبیعت رو چه دیدید ، شاید سلیقه هامون به هم نزدیک بود و از تجربه های پیشنهادی همدیگه حسابی لذت بردیم :)

به دعوت دوست ِ عزیز..نویسنده ی وبلاگ سایه ی سفید..


معرفی فیلم :

در افسانه ها آمده که در زندگی هر کس هفت فیلم وجود داره که بیشترین میزان احساس و همدلی را در او بر می انگیزه..به عبارت دیگه هرکس هفت فیلم داره که عاشقشون میشه..هرکسی هفت فیلم ِ زندگی داره..و برای من این هفت فیلم عبارتند از :


اگه اینها رو ندید ، شک نکنید و اول از همه تماشاشون کنید.. من همیشه در این قسمت فیلم معرفی کردم..فکر میکنم همشون ارزش تجربه کردن دارند..همینطور در قسمت Cinema  ، زیر پوسترها به فیلم هایی که فرصت معرفی کردنشون رو نداشتم ، امتیاز خودمو دادم..این لیست همیشه آپدیت میشه..اگه سلیقه ی من ( سه ستاره ها و بالاتر )  با سلیقه شما همخوانی داشته باشه میتونید ازش استفاده کنید..


 فیلم های ایرانی :

  1. شب های روشن - فرزاد موتمن
  2. مجموعه آثار علی حاتمی (سوته دلان ، مادر و ...)
  3. مجموعه آثار بهرام بیضایی (باشو غریبه کوچک ، مرگ یزدگرد و .. )
  4. گوزن ها - کیمیایی
  5. کتاب قانون - مازیار میری
  6. ابد و یک روز - سعید روستایی
  7. هامون - داریوش مهرجویی
  8. بید مجنون - مجید مجیدی
  9. بوی کافور ، عطر یاس- بهمن فرمان‌آرا



سریال


  1. Breaking Bad
  2. House of Cards
  3. Friends
  4. Rick & morty
  5. How I Met Your Mother



معرفی کتاب :


1. چگونه کتاب بخوانیم ! - مورتیمر آدلر  / از من میشنوید ، هرکتابی در دست دارید ، پایین بگذارید و خواندن این کتاب را شروع کنید..


رمان :


2.پَر-شارلوت مری ماتیسن / یکی از عاشقانه ترین کتاب هایی که خواهید خواند..

3.آتش بدون دود / هفت جلد - نادر ابراهیمی / نادر ابراهیمی مثل همیشه شگفت زده تان خواهد کرد . حداقل سه جلد اول را بخوانید . البته با شروع کردن جلد اول ، بقیه اش دست خودتان نخواهد بود !

4.شن های زمان - سیدنی شلدون / از معدود رمان هایی که دوبار خوانده ام

5.هویت - میلان کوندرا

6.برادران کاراموزف / داستایوسکی

4.دست های آلوده - ژان  پل سارتر



ادبیات نوجوان :


1.نبرد با شیاطین - دارن شان / دنیایی که دارن شان خلق کرده حسابی هیجان زدتون میکنه

2.کوه های سفید  - جان کریستوفر

3.سی و پنج کیلو امیدواری -  آنا گاوالدا


فلسفه :


1.معمای زندگی | نوشته فرناندو ساواتر


شعر :


1.غزلیات سعدی / واقعا نمیفهمم بعد سعدی ، بقیه به چه امیدی شعر (عاشقانه) سرودند :)

2.دیوان اشعار صائب تبریزی

3.شعر نو - برای مبتدیان جوان - مسعود خیام


تاریخ :


دو قرن سکوت - عبدالحسین زرین کوب



موسیقی:


{ Jerry Goldsmith - Theme from Papillon }

{Freydoon Farokhzad - Dele zar }

{Fereidoon Farokhzad - Ashiane Man }


بقیه انتخابامو میتونید اینجا بشنوید..



در پایان دعوت میکنم از وبلاگ نویسان عزیز ، زهرا خانوم  (ناگفته های واقعی ) ،هستی خانوم ( عصیان بودن ) ، ( الهام خانوم ( یادداشت ها )  ، MS Blue ، سوگند خانوم ( مشغول خودم ) و  حدیث خانوم ( معبد دل ) تا اگه تمایل داشتند در این مجموعه حضور داشته باشند..

و البته تمام کسانی که دوست دارند دیگرانو در تجربه های گزینش شده شیرین و خاطره انگیزشون سهیم کنند ، تعارف نکنید.. :)


در کنج ِ دلم عشق  ِکسی خانه ندارد

کس جای در این خانه ی ویرانه ندارد


دل را به کف هر که دهم باز پس آرد

کس تاب ِ نگهداری دیوانه ندارد !


{ حسین پژمان بختیاری }


http://bayanbox.ir/view/3808719084750143524/f98cee9ac96d268562a9bb6b87974997.jpg


+گفتم مه من! از چه تو در دام نیفتی ؟
گفتا چه کنم دام شما دانه ندارد  !

{Alireza Eftekhari -Afsaneh Omr }


 

از بچگی بهترین لحظاتم تو دریا گذشته..هنوز حس خوب اون روزها باهامه.. روزهایی که صبح زود قبل از طلوع آفتاب از خونه حرکت میکردیم و هنوز چند دقیقه نگذشته صدای تکراری نشدنی دریا رو میشنیدیم و خودمون یکدفعه مینداختیم تو آب که زودتر سردیش برامون عادی بشه و اونقدر شنا میکردیم تا رمقی برامون نمونه و نور آفتاب غیرقابل تحمل شه و صبحونه ی بعدش که روی ماسه ها با اشتهای 4 بار روزای عادی غذا میخوردیم..بعد خونه و حمام و یه خواب راحت..باخستگی که بی اندازه دلچسب بود..

این روزا دیگه کسی  حوصله ی صبح زود دریا رفتن نداره..حداقل برای شنا..دیگه ساحل بکری نیست که دور از سر و صدا بتونی در آرامش از دریا لذت ببری.. ترجیح میدم روزهایی که دریا توفانی و مواج برای شنا کردن برم..میشه کمی جلوتر رفت ، به افق نگاه کرد و آدمای دیگه و سر و صداهاشون نادیده گرفت..
دریا تقریبا تنها جایی که میتونم توش به هیچ چیزی فکر نکنم..سرمو رو به آسمون بگیرم ، به ابرها خیره بشم و غرق لذت..امروز وقت شنا ابرهای کومولوس بالای سرم بودند..وقت غروب آفتاب ، یک طرفشون که رو به خورشید بود طلایی شده بود و طرف دیگه و زیرشون که دور از نور بود خاکستری و سیاه..رنگ آمیزی بی نظیر طبیعت..فقط کافی بود سرتو بالا بگیری

بعضی وقت ها هم باید کنار ساحل قدم زد..صحنه های رشک برانگیزی در نزدیکی های دریا و بخش های کم عمق تر وجود داره..پدرهایی که دارن با دختربچه های 4-5 سالشون بازی میکنند..به نظرم خیلی شیرین و دوست داشتنیه..باید تجربه ی فوق العاده ای باشه..

گاهی هم زوج هایی که  جای خلوت تری پیدا کردند و روی سنگ بزرگی ، بفل هم نشستند..تصویر قشنگیه..سعی میکنم نزدیک نشم و خلوتشونو بهم نزنم..گاهی خلوت کنار دریا تنها چیزیه که آدمها بهش نیاز دارند..

 


تنها یک احساس واقعی وجود دارد و آن دوستی بین دو مرد میباشد .

آیا شما کسانی را دیده اید که آنقدر دل و جرات داشته باشند که وقتی یک رفیق به آن ها میگوید : " برویم یک جسد را چال کنیم " بی آنکه چیزی بگوید یا با اندرز های اخلاقی دردسرش بدهد دنبال او برود ؟ من رفته ام .


بابا گوریو / انوره دو بالزاک