دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

۳۶ مطلب در خرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است


اینکه تمامی داده ها و تجربه های هفت سال اول زندگی زیربنای هفتاد درصد شخصیت و به تبع انتخاب های آینده ات میشوند به معنی وجود سرنوشت نیست؟ چون حقیقتاً حتی گوشه ای از هفت سال اول زندگی را خودمان انتخاب نمیکنیم...



هر کی ز حور پرسدت رخ بنما که همچنین

هر کی ز ماه گویدت بام برآ که همچنین


هر کی پری طلب کند چهره خود بدو نما

هر کی ز مشک دم زند زلف گشا که همچنین


هر کی بگویدت ز مه ابر چگونه وا شود؟

باز گشا گره گره بند قبا که همچنین


گر ز مسیح پرسدت مرده چگونه زنده کرد؟

بوسه بده به پیش او جان مرا که همچنین


هر کی بگویدت بگو کشته عشق چون بود

عرضه بده به پیش او جان مرا که همچنین


{ مولانا }



مگر هردو به یک اندازه لذت برده ایم از هم
که هنگام جدایی سهممان از غم یکی باشد؟

{ علیرضا قنبری }


فیبی : تازگی همه چی درباره من بوده خوب شما اوضاعتون چطوره؟
ریچل: راستش، درباره من که به عروسی راس نمیرم صحبت می کردیم..ممکنه خیلی سخت باشه یادآوری خاطره ها و همه اون چیزهایی که با هم گذروندیم..

فیبی : این من رو یاد موقعی میندازه که نوجوون بودم و تو خیابون زندگی می کردم..یه مرد بهم پیشنهاد داد، اگه باهاش بخوابم برام غذا میخره..
ریچل: این چه ربطی به اون داره؟

فیبی : خوب، بذار ببینم..اوه درسته، ربطی نداره..چون اون یه مشکل واقعی بود..و مال تو چرندیات دبیرستانیه..که واسه هیچ کس واقعاً مهم نیست!


Friends - 4x22 - The One With The Worst Best Man Ever+


http://bayanbox.ir/view/1874250019422913062/2222.jpg


http://bayanbox.ir/view/8878180348017395028/1111.jpg


یکی از استادامون همیشه میگفت: حق دارید با حال داغونی که ناشی از اصلا نخوابیدن تو شب امتحانه، بیاید سرجلسه ولی دیگه با بلند گفتن جلوی من بهش افتخار نکنید چون هیچ ارزشی نداره.

البته امکان پاس کردن اون درس با مطالعه شب امتحانی و یا حتی خوندن تو فرجه میسر نبود. مثل اکثر قریب به اتفاق درسامون اول نیاز به فهمیدن، بعد جا افتادن و مرحله ی آخر رسیدن به توانایی حل مسئله داشت که فقط تو یه بازه بلندمدت میتونستی به همه ی اینها برسی..

من بعد از دوترم تونستم اون درسو پاس کنم و دقیقا با روش پیش بردن تدریجی همه چیز. چیزی که بعدش موند برام نه مطالب و مفاهیم خود اون درس که درک این مسئله بود که برای رسیدن به بعضی از چیزها باید "به موقع " زمان بذاری و تلاش کنی. یعنی واسه موفقیت یه پارامتر مهم تر از تلاش داریم که زمانه..تو اصول مدیریت میخونی با منابع محدود اگه زمان کافی نداشته باشی پروژه قطعا به تعویق می افته و این، اینجا، یعنی FAIL شدن تو امتحان.

تو زندگی موقعیت ها و فرصت هایی برات پیش میاد که شبیه همین امتحانه. مهم نیست شب امتحان چقدر دلت میخواد قبول شی یا چقدر براش تلاش میکنی، اگه از قبل خودتو آماده نکرده باشی نمیتونی از اون فرصت استفاده کنی تا به چیزی که میخوای برسی.

مثلا: با یه موقعیت شغلی فوق العاده ای مواجه میشی ولی مهارتای لازم براشو نداری

یا به یه آدم ایده آل که مناسب یه رابطه بلندمدته برخورد میکنی ولی در برابرش احساس کم بودن میکنی و به هیچ جا نمیرسی.

فرصتا تو زندگی مثل امتحان ضرب الاجل دارن نمیتونی بهش بگی وایستا وایستا تا من خودم کامل آماده کنم..میان و میگذرن..اون شغل نصیب یک نفر دیگه میشه و اون شخص دلخواه هم میره با یکی دیگه. چون نمیتونی از کسی یا چیزیکه بهتره از توئه انتظار داشته باشی برات صبر کنه..

تازه تو زندگی شرایط سخت تره..مثل امتحان نیست که تاریخش مشخص باشه و نمیدونی کِی، چی برات اتفاق می افته..و تمام فرق آدمها به اینه که چه زمانی وقت گذاشتن و براش آماده شدن..



همی‌خرامد و عقلم به طبع می‌گوید
نظر بدوز که آن بی‌نظیر می‌آید !

ز دیدنت نتوانم که دیده دربندم
و گر مقابلم بینم که تیر می‌آید !

{ سعدی }


وقتی حالم بد بود چه کار می کردم؟ برای یک آدم درونگرا تنهایی همیشه بهترین گزینه است.

برای مدت طولانی هر هفته حداقل ۴ فیلم از ۲۵۰فیلم برتر سایت imdb را می دیدم، و هر هفته 2کتاب از بهترین کتاب های جهان را می خواندم. و البته فرندز هم نقش کمی نداشت و خواب.
حالا می دانید چقدر سربلندانه، از یکی از وحشتناک ترین دوره های زندگی ام بیرون امدم، طوری که تمام سوادم را مدیون دوره ای هستم که می شد فقط به غر زدن گذراندش..


+نیلوفر فرجیان


باید همه باهم متحد بشوند تا دنیا را عوض کنند ولی آخر اگر همه می توانستند با هم متحد شوند دیگر لازم نبود دنیا را عوض کرد! اصلا دنیا دیگر اینطور نبود.

اقلا اگر تنها باشی می توانی کاری بکنی. می توانی دنیای خودت را عوض بکنی. اما مال آنهای دیگر، آن که دیگر دست تو نیست..


خداحافظ گاری کوپر | رومن گاری | سروش حبیبی | انتشارات نیلوفر |  ۲۸۸ صفحه


 
هیچ چیز دوبار اتفاق نمی افتد
و اتفاق نخواهد افتاد .

به همین دلیل ناشی به دنیا آمده ایم
و خام خواهیم رفت .
 
حتا اگر کودن ترین شاگرد مدرسه ی دنیا می بودیم
هیچ زمستان یا تابستانی را تکرار نمی کردیم .
 
هیچ روزی تکرار نمی شود
دو شب شبیه هم نیست
دو بوسه یکی نیستند .
نگاه قبلی مثل نگاه بعدی نیست .
 
دیروز وقتی کسی در حضور من
اسم تو را بلند گفت
طوری شدم ، که انگار گل رزی از پنجره ی باز
به اتاق پرت شده باشد .
 
امروز که با همیم
رو به دیوار
رز! رز چه شکلی ست ؟
آیا رز، گل است؟ شاید سنگ باشد!
 
ای ساعت بد هنگام
چرا با ترسی بی دلیل می آمیزی ؟
هستی - پس باید سپری شوی
سپری می شوی - زیبایی در همین است .
 
هر دو خندان و نیمه در آغوش هم
می کوشیم بتوانیم آشتی کنیم
هر چند با هم متفاوتیم
مثل دو قطره ی آب زلال .

 

+آدم ها روی پل | ویسواوا شیمبورسکا | شهرام شیدایی


+ریچل : دارم از تنهایی میمیرم..

- چندلر : مردهای خوبی تو اداره من هستن میخوای با هم آشناتون کنم؟
+ریچل :من مدت زیادیه که تنهام چرا قبلا بهم پیشنهاد ندادی؟
-چندلر :خوب الان دوست دختر دارم. خوشحالم. دیگه نمیخوام جلوی خوشحال بودن دیگران رو بگیرم! :))


Friends - 4x10 - The One With The Girl From Poughkeepsie


http://bayanbox.ir/view/8455691840459985140/photo-2017-06-11-23-51-56.jpg


آیا واقعاً ما دیگر قادر نیستیم بدون اینکه در بند نتیجه و منفعت باشیم، بی آنکه هدف دیگری را جز گاهگاه دیدارکی با هم، تعقیب کنیم، به طبیعت، به آزادی زنده احترام بگذاریم؟

انسانها ناچار باید به حفظ چیز دیگری موفق شوند جز آنچه به درد ساختن تخت کفش و چرخ خیاطی میخورد. باید حاشیه ای را باقی بگذارند، حاشیه ی امنی که امکان بدهد گاهی به آن پناه ببرند. فقط آنوقت است که میتوان دم از تمدن زد. تمدنی که صرفاً مبتنی بر اصالت فایده باشد همیشه تا آخر خط یعنی تا اردوگاه کار اجباری پیش میرود..


+ریشه های آسمان | رومن گاری | منوچهر عدنانی | نشر ثالث | 608 صفحه


فرق انگلیسی ها و بقیه آدمها این است که آنها از مدت ها پیش و بسیار خوب به حقیقت خودشان پی برده اند!


+ریشه های آسمان | رومن گاری | منوچهر عدنانی | نشر ثالث | 608 صفحه


کافی ست کشیش، کافیست. تو هم مثل همه احتیاج داری گاهگاهی اطرافت را نگاه کنی تا متوجه شوی که همه چیز خراب، همه چیز نابود و ضایع نشده، تو هم مثل همه احتیاج داری خاطر جمع باشی، به خودت بگویی هنوز یک چیز زیبا روی این زمین گه آلود باقی مانده، حتی اگر فقط برای ادامه ی اعتقاد به خدایت باشد. پس اینجا را امضا کن. کشیش لازم نیست اینطور خودت را زجر بدهی و بترسی: امضا کردن همراهی با شیطان نیست و فقط برای این است که دیگر فیل ها را نکشند، سالی سی هزار تا میکشند..


+ریشه های آسمان | رومن گاری | منوچهر عدنانی | نشر ثالث | 608 صفحه


یه وضعیت روانی هست که من اسمشو Safe Mode گذاشتم و انتخابش کردم.

حال ِخوب ناشی از منتظر نبودن، دلتنگ نبودن، نخواستن کسی یا چیزی که دستت بهش نمیرسه، یا حتی به صورت کلی.



از هر صد نفر،
آن‌هایی که خیال می‌کنند همیشه بیشتر از بقیه می‌دانند:
پنجاه و دو نفر.

آن‌ها که هر قدمی برمی‌دارند، با شک برمی‌دارند:

تقریباً بقیه.

آن‌هایی که همیشه خوشحال می‌شوند کمکی بکنند،
البته اگر خیلی وقت نگیرد:
چهل و نُه نفر.

کسانی که همیشه خوب‌اند،
چون جور دیگری بلد نیستند باشند:
چهار ... خُب ... شاید هم پنج نفر.

کسانی که قادرند تحسین کنند،
بدون دشمنی:
هجده نفر.

آن‌ها که اشتباه می‌کنند،
از روی جوانی (که البته می‌گذرد):
شصت نفر، شاید کمی بیشتر یا کمتر.

آن‌هایی که در هیچ کاری به حساب نمی‌آیند:
چهل و چهار نفر.

کسانی که در ترسِ دایمی‌اند ــ
ترس از کسی یا چیزی:
هفتاد و هفت نفر.

آن‌هایی که توانایی شادی کردن دارند:
حداکثر بیست نفر.

کسانی که به‌تنهایی بی‌آزارند،
اما در میان جمع وحشی می‌شوند:
مطمئناً بیشتر از نیمی از مردم.

کسانی که وقتی در موقعیتش قرار می‌گیرند، بی‌رحم می‌شوند:
بهتر است ندانیم،
حتی عدد تقریبی‌اش را.

کسانی که بعد از فهمیدنِ حقیقتی عاقل می‌شوند:
خیلی بیشتر از کسانی نیستند
که پیش از آن عاقل‌اند.

کسانی که در زندگی به چیزی غیر از مادیات فکر نمی‌کنند:
چهل نفر.
(هر چند امیدوارم اشتباه کرده باشم.)

کسانی که دیر یا زود
کمرشان زیر بارِ درد خم می‌شود،
در تاریکی ــ بدون هیچ کورسوی امیدی:
هشتاد و سه نفر.

آن‌هایی که نیکوکارند:
سی و پنج نفر،
که نسبتاً رقمِ بالایی است.
آن‌هایی که هم نیکوکارند، هم فهمیده:
سه نفر.

آن‌هایی که سزاوارِ دلسوزی‌اند:
نود و نُه نفر.
آن‌هایی که فانی‌اند:
صد نفر از صد نفر ــ
این عدد، تا این لحظه، همچنان بدون تغییر باقی مانده است.

{ ویسواوا شیمبورسکا }



https://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/d/d7/Meisje_met_de_parel.jpg


لیزا : اونچه باعث میشه یک زن و مرد با هم بمونن، مسائل مبتذل و پستیه که بینشونه: به خاطر منافع، ترس از تغییر، وحشت پیری، ترس از تنهایی. سست می شن، تحلیل می رن، دیگه حتی فکرشم نمی کنن که یک کاری بکنن تا زندگیشون عوض شه، اگه دست همو می گیرن فقط برای اینه که تنها به گورستان نرن.


+خرده جنایت های زناشوهری|اریک امانوئل اشمیت|شهلا حائری|نشر قطره| 87صفحه


ژیل: اگه آدم می خواد از همه چیز مطمئن باشه، باید به روابط کوتاه مدت اکتفا کنه. روابط راحت، بی دغدغه، با یک آغاز مشخص، یک وسط و یک انتها؛ یک راه مشخص با مراحل کاملا واضح و تعیین شده: اولین لبخندی که رد و بدل میشه، اولین قهقهه ی خنده، اولین شب، اولین جر و بحث، اولین آشتی، اولین کسالت، اولین سوء تفاهم، اولین تعطیلاتِ خراب شده، اولین جدایی، دومین، سومین، بعدشم جدایی واقعی.

بعدش آدم دوباره شروع می کنه. همون بساطو ولی با یک آدم دیگه! بهش میگن زندگی پر ماجرا. ولی در واقع یک زندگی بی ماجراست، یک زندگی فهرست گونه... عشق ابدی عاقلانه تر نیست. این که آدم مدت ها کسی رو دوست داشته باشه دیوونگی محضه.

کار عاقلانه اینه که فقط دوران شیرین عاشقی، عاشق باشی. آره عقل گرایی عاشقانه اینه: تا وقتی که اوهام عاشقانه مون ادامه داره همدیگه رو دوست داریم، همین که تموم شد همدیگه رو ترک می کنیم. به محض اینکه در برابر شخصیت واقعی قرار گرفتیم و نه اونی که در رویامون بود، از هم جدا میشیم!


+خرده جنایت های زناشوهری|اریک امانوئل اشمیت|شهلا حائری|نشر قطره| 87صفحه


آزادی بدون قبول تعهد که آزادی نیست . آزادی تو خالی ، تهی ، بی محتوا ، آزادی که جرات انتخاب نداره ، آزادی متزلزل ، آزادی احتیاطی به چه درد می خوره ؟ مردها بیشتر در رویای آزادی هستن ولی کمتر به کارش می برن ، با دقت توی قفسه نگهش می دارن تا خاک بخوره.

آزادیم خشک میشه، میپوسه و قبل از اونا میمیره. مرداها واسه خودشون داستان میبافن: یک جور دیگه ای زندگی میکنن و برای خودشون یک چیز دیگه ای تعریف میکنن!

برای خودشون شاعرانه و بی سر و صدا یک زندگی دوگانه میسازن: یک زندگی مرموز، مطلوب، رویایی !

همون وقتی که در آغوشت برای هزارمین بار خوشبختی رو احساس میکردم، بازم خودمو شیری میدیدم که قادر به تسخیر هر زنیه. حتی همون روزی که این آپارتمانو میخریدیم تو سرم هوای رفتن بود!

وقتی رو زمینم فکر میکنم دریانوردم و وقتی تو دریام دنبال ساخت ساز تو خشکیم. وقتی عاشقتم از قید و بند گریزونم، وقتی مزدوجم از وفاداری بی زار..


+خرده جنایت های زناشوهری|اریک امانوئل اشمیت|شهلا حائری|نشر قطره| 87صفحه