تو لب باز میکنی
تذکره ها غزل میشوند
سیگارها مربای بهار نارنج : )
+نه لبی داشت کزان بوسه توان کرد دریغ
نه رخی داشت کزو صبر توان برد به کار...
(قاآنی)
- ۴ نظر
- ۰۸ شهریور ۹۵ ، ۲۱:۰۲
تو لب باز میکنی
تذکره ها غزل میشوند
سیگارها مربای بهار نارنج : )
+نه لبی داشت کزان بوسه توان کرد دریغ
نه رخی داشت کزو صبر توان برد به کار...
(قاآنی)
من نمیتونم (یا شاید بلد نیستم) که چرت و پرت بگم و سوالات مزخرفی بپرسم که جوابشون واقعا هیچ اهمیتی برام نداره...فکر میکنم به همین خاطر باشه که نمیتونم با هیچ انسانی ارتباطی طولانی مدت برقرار کنم و همیشه تنهام..
همیشه این موضوع ذهنمو مشغول کرده که زندگی تا چه زمانی ارزش زیستن داره ؟
بارها در خیابون مردهایی رو دیدم که با پاهای قطع شده کشون کشون خودشونو بر زمین میکشیدند..پیرمردهایی با شونه های خمیده ، چشمانی تقریبا نابینا و گوش های سنگین..پیرزن هایی که حتی در بالا رفتن از دو پله هم عاجز بودند...دخترانی با صورت های سوخته و دستانی که برای گدایی دراز میشدند..من نمیتونم و نمیخوام که به جای این افراد تصمیم بگیرم ، لابد اون ها هم در کنار رنج هایی که دارند ، لذت هایی رو تجربه میکنند که به زندگی و زندگی کردن ادامه میدن ، نمیدونم ..شاید هم به گزینه های دیگه شون فکر نکردند..
اما اگه این اتفاق روزی برای خودم بیفته چی ؟ اگه به هرشکلی قدرت بینایی یا کنترل عضلاتم رو از دست بدم ؟ اگه روزی نخوام به زندگی ادامه بدم و حتی قدرت خودکشی رو از دست داده باشم ، دوست دارم دیگران چه تصمیمی برام بگیرن و چه طور باهام رفتار کنند ؟
نحوه ی برخورد خودم با این موضوع چطور خواهد بود ، دوست دارم به زندگی ادامه بدم یا..
واقعا ، زندگی ، تا چه زمانی ارزش زیستن داره ؟
The Sea Inside شما رو مجبور میکنه تا بارها و بارها به این موضوع فکر کنید.. این فیلم بر پایه زندگی واقعی رامون سمپدرو ساخته شده ..داستانی حقیقی از تلاش های فردیه که به دلیل فلج بودن چهار دست و پا حتی قادر به خاتمه دادن زندگی خودش نیست.
فیلم تفسیری از "همه از اوییم و به سوی او باز می گردیم" نیست. دریای درون مفهومی کاملا برعکس داره. رامون فکر نمیکنه بعد از مرگ چیزی وجود داشته باشه ، همانطور که قبل از تولد چیزی نبوده ، برای همین مرگ برای او تنها پایان تمام دردها و رنج ها و سختی هاست..
فیلم به حکومت های اروپایی طعنه می زنه که هنوز رگه هایی از سلطه حکومت واتیکان را در خودشون پنهان کردند. اینکه فردی درخواست میکنه تا در دنیای آزاد به زندگی اش پایان بده اما این امر با وجود منطقی بودن از نظر قانونی و قضایی و البته به حکم شرع و عرف (؟) امکان پذیر نیست..
محور و سوال اصلی فیلم اینه که انسان تا چه میزان در برابر "زندگی" خود، "حق" و "آزادی" داره و گستره این حق تا کجاست و آیا انسان این "حق" رو داره که به خاطر رنج هاش، بطور قانونی ، مرگ رو طلب کنه؟ و البته نگاهی به این موضوع که در این راه تکلیف کسانی که او رو دوست دارند چی میشه و این تصمیم بر زندگی اون ها چه تاثیری داره...
فیلم رامون رو مستحق این می دونه که خودش برای مرگ و زندگیش تصمیم بگیره.
با این نتیجه گیری و دیالوگ محشر :
" بر
این باورم که زندگی یک حق است ، نه یک التزام... "
دیدن این فیلم رو به شدت توصیه میکنم..هر فیلم یا کتابی اگه تنها و تنها یک پرسش هم در ذهن ایجاد کنند ارزشمند هستند..سکانس انتقال رامون از خونه به دادگاه از نگاه من یکی از زیباترین سکانس های تاریخ سینماست..بارها تماشاش کنید..علاوه بر این در این فیلم یکی از زیباترین و غم انگیزترین لبخندهای دنیا رو بر لب های خاویر باردم خواهید دید..
موضوع فیلم به چالش کشیدن حق انسان در
پایان دادن به زندگی خویش است. فیلم مفاهیمی چون عشق ،مرگ و زندگی را به
طرز شاعرانه ای مورد کنکاش قرار می دهد . دریای درون ، با بازی هنرمندانه و
تاثیرگذار خاویر باردم تجربه ای بسیار فراتر از تماشای یک فیلم است..
فیلم اقتباسی از زندگی واقعی “رامون سم پدرو”
است. رامون که در ابتدای جوانی قطع نخاع شد 30 سال تلاش کرد تا دادگاه حق
مرگ آسان را برایش به رسمیت بشناسد تا بتواند به زندگی خود پایان دهد. فیلم
ما را به درون زندگی پررنج و دشوار رامون می برد. خانواده ای که او را
بسیار دوست دارند و دوستان و غریبه هایی که بدون درک رنج عظیمی که می کشد
سعی دارند به او امید به ادامه زندگی بدهند.
تصمیم میگیری به هر مشکلی که برخوردی یا حلش کنی یا کنار بذاریش.. اما متوجه میشی این دوتا راهکار در مورد هر موضوعی جواب نمیده..بعض از مسائلو به خیال خودت کنار گذاشتی اما درست ده دقیقه بعد مجبور میشی باز با دوراهی حل کردن یا کنار گذاشتن و نادیده گرفتنش مواجه بشی..و ده دقیقه بعد.. و یک ساعت بعد..و یک روز بعد ...و شاید یک عمر .
آقای نخست وزیر ( مهندس بازرگان) ، جمله ایست که شما اغلب تکرار میکنید :
" به دست من چاقویی داده اند ، ولی چاقویی که فقط دسته دارد و تیغه را سایرین در دست دارند "
بنابراین از شما می پرسیم ، چقدر به حساب می آید ، بلکه چقدر به حساب نمی آید ، دولتی که شما نخست وزیر آن هستید ؟
+گفت و گوهای اوریانا فالاچى / انتخاب و ترجمه : غلامرضا امامی
( در این سرزمین تاریخ تکرار نمیشه ، چون ( به جز اسم ها ) چیزی تغییر نمیکنه که بخواد تکرار بشه ! حکایت روحانی و دولتش.. )
زمین اگر جای خوبی بود
برایش جاذبه نمیگذاشتند
پرندهها
تا بتوانند بالاتر میپرند
زمین باید تبعیدگاه راه شیری باشد
- و آدمها:
محکومانی که هیچ تصوری از زندگیای دیگر ندارند -
کدام حاکم را دیدهای
که به زندانش سر بزند؟
پرندههایی که بالا میپرند
سایه ندارند
شرمندهام از بودنم
گاهی میخواهم سایهام را در آغوش بگیرم
و از اینکه به دنیایش آوردم
عذرخواهی کنم
هنوز راز رهایی را نفهمیدهام
هنوز با سایهام یکی نشدهام...
{ مهدیار دلکش }
ز خنده رویی گردون، فریب ِ رحم مخور
که رخنههای قفس، رخنه رهایی نیست...
{ صائب تبریزی }
+همیَشه یکی از وظایف شکنجه دهنده ها زنده نگه داشتن زندانی بوده..
تمام وسایلی راکه ذکر کردیم ( رادیو ، تلویزیون و ...) به شکلی درست شده اند که فکر کردن را غیر ضروری جلوه میدهند (گرچه این فقط ظاهر قضیه است)
بسته بندی و قالب ریزی افکار و نظریات و عرضه ی آنها به مردم یکی از رایجترین اموری است که امروزه توسط بهترین مغز ها انجام میگیرد. مطالب کاملا پیچیده - از بیان معانی ساده گرفته تا اطلاعات منتخب و دقیق علم آمار- برای بینندگان تلویزیون ، شنوندگان رادیو و خوانندگان مجله ها به شکلی ارائه می شود که آنها بتوانند با کمترین کوشش ، ساخت فکری خود را به وجود آورند .
اما اغلب این بسته
بندی افکار چنان موثر است که بیننده ، شنونده و خواننده در ساخت ذهن خود اصلا نقشی
ندارد. در عوض ، نظری که از قبل بسته بندی شده در ذهن او جای داده می شود ، مانند
قرار دادن نوار کاست در ضبط صوت.
هر گاه نظر وی را جویا شویم با فشار دادن دکمه ای و عقب و جلو کردن نوار ، جواب از پیش تعیین شده را تحویل می دهد. او بدون هیچگونه فکری این کار را انجام می دهد.
چگونه کتاب بخوانیم / مارتیمر جی. آدلر - چارلز ون دورن
امروز برخی معتقدند که خواندن ضرورت پیشین را ندارد . رادیو و به خصوص تلویزیون بسیاری از وظایف چاپ را برعهده گرفته اند . دقیقا مانند حرفه ی عکاسی که وظایف دیگر هنرهای ترسیمی را تا حدود زیادی بر عهده گرفته است .
تلویزیون ، بعضی از این وظایف را مسلما به خوبی انجام میدهد . مثلا ارتباطی که انسان از طریق چشم با حوادث خبری برقرار میکند ، روی او تاثیر عمیق تری میگذارد .
قدرت رادیو در پخش خبر و صرفه جویی در وقت به هنگام انجام کارهای دیگر مانند رانندگی قابل ملاحظه است . اما شاید بتوان به صورت جدی سوال کرد که با پیدایش وسایل مدرن ارتباط جمعی ، دانش ما از دنیایی که در آن زندگی میکنیم بیشتر شده است ؟
چگونه کتاب بخوانیم / مارتیمر جی. آدلر - چارلز ون دورن
فهمیدهام که
کار صدفهای ابله است !
تا پایِ جان محافظت از گوهری که نیست...
{ حسین جنتی }
دشمن چو بدی کرد ، نیکی نکنید . زیرا با اینکار او احساس خواری میکند و شما را نرسد که کسی را خوار شمرید . خشمی دروغین بروز دهید . چون شما را نفرین کرد ، دوست ندارم دعا کنید . شما نیز نفرین گویید .
اما اگر ستمی بزرگ بر شما روا دارند ، مقابله به مثل کنید و آن را به پنج بیداد کوچک فرو کاهید ، زیرا هیچ صحنه ای زشت تر از آن نیست که به ستم تن دهی..
+چنین گفت زرتشت / فردریش نیچه / مسعود انصاری
سکوت ، میتونه بهترین موضع باشه...در مقابل کسی که که منتظره دهنتو باز کنی تا جواب های آمادشو به سمتت پرتاب کنه..
«لئ یاری»(Lê Yarê) یک آهنگ کرمانجی بسیار غمگین است که اشاره به واقعهای تلخ دارد که بر اثر آن زنان و دختران ایل باچوانلوی که یکی از ایلات مهم ایل بزرگ زعفرانلوی قوچان است به اسارت رفته، گروهی از مردان این ایل شبانه کشته میشوند.
در این حادثه تلخ گروهی از ترکمانان غارتگر مسلح بر
اثر کینه دیرینه خوانین ایل شادلو با ایل زعفرانلوی قوچان، شبانه بر سر
چادرهای ایل در مکانی در حوالی جنگاه شیروان ریخته و با کشتن مردان و آتش
زدن چادرها حدود ۶۳ زن و دختر را به اسارت برده و حادثهای را رقم میزنند
که در سرتاسر کشور و حتی در بسیاری از روزنامههای خارج از کشور انتشار
مییابد.
بعدها چند نفر معدود از اسرا خریده و آزاد گردیدند، اما بسیاری از آنان در اسارت به ازدواج جوانان ترکمن درآمدند و همانجا ماندند.
آهنگ
«لئ یاری» که امروز بهعنوان برگی تاریخی بر ادبیات کرمانجی خراسان
خودنمایی و جایی برای خود بازکرده است، از سینه پر داغ یک جوان کرمانج
برخاسته که معشوقش را در این شبیخون به اسارت برده و در بازارهای بخارا و
خیوه فروختهاند.
بهمن جوان عاشقپیشه کرمانجی که چوپانی یکی
از گلههای ایل را بر عهده داشت، بعد از آنکه در روز دوم از اسارت گلنار
مطلع شد، گله گوسفندان را در کوهستان رها و به محل چادرها برگشت. اما غیر
از تلی خاکستر چیزی بر جا ندید. خسته و دلمرده، بر تختهسنگی نشست و
درحالیکه در نی هفتبند خود میدمید، بر این فاجعه نفرین فرستاد و آهنگ
جدایی خود را از معشوق به فریاد در آورد تا «لئ یاری» بهعنوان سندی از این
فاجعه بزرگ بر خاطرهها بماند.
زیباترین اجرای این موسیقی فولکوریک مربوط به اجرای مشترک یلدا عباسی و محسن میرزاده است.
{ Yalda Abbasi Mohsen Mizazade - Lê Yarê}
Liberal Arts (2012)
+قبل از این هم خیلی به این موضوع فکر کردم..و اینو تجربه کردم که صحبت کردن در مورد چیزهایی که ازشون بدم میاد چقدر حساسیت بر انگیزه..و فهمیدم بهتره به جای اینکار ، از آدمایی که دوستشون ندارم دور شم ، وبلاگها یا کتاب هایی که ازشون خوشم نمیاد نخونم ، به آثار خواننده ای که به نظرم سخیفه گوش نکنم و به طور کلی به جای حرف زدن در مورد چیزهایی که ازشون متنفرم ، فقط فاصله بگیرم و به جای اون در مورد چیزهایی که دوستشون دارم صحبت کنم..
+اگه من شبیه یکی از اون زندانیایی باشم..که آزادی مشروط میخوره بعد میفهمه زندگیه بیرون رو نمیتونه تحمل کنه و یه جرم کوچیک انجام میده تا برگرده به هرچیزی که میدونه ، چی؟
-فکر میکنی اینجا یه زندانه؟
+هرجایی رو که ترک نکنی یه زندانه...
Liberal Arts (2012)