دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

۱۴۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «روزانه ها» ثبت شده است


یادش بخیر. امتحان اندیشه اسلامی 1 اصلا نخونده بودم. تو هر سوال میدیدم چی از نظر خودم درست و منطقیه، دقیقا برعکسشو تو برگه مینوشتم. سرآخر 19.5شدم.

مثل اینکه از بخت بد به اندازه نیم نمره روی یک موضوع توافق داشتیم. میخوام بگم یه جاهاییشم واقعا منطقیه :)



رفته بودیم بازدید کارخونه ی ذوب فولاد..از اون بالا ، صفحات حضور غیاب و نمرات میانترمو پرتاب کردیم تو کوره ی مذاب..ولی استاد نپرید که بگیردشون..اینا همش مال فیلماست..



بعد از بارون دیروز..حال ِ امروز آسمون خیلی خوب بود..


http://bayanbox.ir/view/6878755178769263762/20161016-130431-Medium.jpg


http://bayanbox.ir/view/74122298663351680/20161016-130609-Medium.jpg


http://bayanbox.ir/view/3110476013298772824/photo-2016-10-16-19-37-31-Medium.jpg


http://bayanbox.ir/view/2813624583147087876/20161016-131538-Medium.jpg


+{Clean Bandit - Rather Be Lyrics}



شبا تنها میرم کنار رودخونه ، زیر یه درخت بید مجنون،  روی چمنا دراز میکشم، دستامو میذارم زیر سرمو به جریان آب و آسمون و ستاره ها نگاه میکنم .. رادیو چهرازی گوش میدم و به زیبائیت فکر میکنم..



دیگه تنها چیزی که باید ازش مطمئن بشم اینه که دارم از تمام حواس ام برای لذت بردن استفاده میکنم :)



من نمیتونم (یا شاید بلد نیستم) که چرت و پرت بگم و سوالات مزخرفی بپرسم که جوابشون واقعا هیچ اهمیتی برام نداره...فکر میکنم به همین خاطر باشه که نمیتونم با هیچ انسانی ارتباطی طولانی مدت برقرار کنم و همیشه تنهام..



تصمیم میگیری به هر مشکلی که برخوردی یا حلش کنی یا کنار بذاریش.. اما متوجه میشی این دوتا راهکار در مورد هر موضوعی جواب نمیده..بعض از مسائلو به خیال خودت کنار گذاشتی اما درست ده دقیقه بعد مجبور میشی باز با دوراهی حل کردن یا کنار گذاشتن و نادیده گرفتنش مواجه بشی..و ده دقیقه بعد.. و یک ساعت بعد..و یک روز بعد ...و شاید یک عمر .



http://bayanbox.ir/view/8110697220316385148/20160811-110343-Medium.jpg


اولین تجربه ی کمپینگ - دریاچه میانشه..



سکوت ، میتونه بهترین موضع باشه...در مقابل کسی که که منتظره دهنتو باز کنی تا جواب های آمادشو به سمتت پرتاب کنه..


 

از بچگی بهترین لحظاتم تو دریا گذشته..هنوز حس خوب اون روزها باهامه.. روزهایی که صبح زود قبل از طلوع آفتاب از خونه حرکت میکردیم و هنوز چند دقیقه نگذشته صدای تکراری نشدنی دریا رو میشنیدیم و خودمون یکدفعه مینداختیم تو آب که زودتر سردیش برامون عادی بشه و اونقدر شنا میکردیم تا رمقی برامون نمونه و نور آفتاب غیرقابل تحمل شه و صبحونه ی بعدش که روی ماسه ها با اشتهای 4 بار روزای عادی غذا میخوردیم..بعد خونه و حمام و یه خواب راحت..باخستگی که بی اندازه دلچسب بود..

این روزا دیگه کسی  حوصله ی صبح زود دریا رفتن نداره..حداقل برای شنا..دیگه ساحل بکری نیست که دور از سر و صدا بتونی در آرامش از دریا لذت ببری.. ترجیح میدم روزهایی که دریا توفانی و مواج برای شنا کردن برم..میشه کمی جلوتر رفت ، به افق نگاه کرد و آدمای دیگه و سر و صداهاشون نادیده گرفت..
دریا تقریبا تنها جایی که میتونم توش به هیچ چیزی فکر نکنم..سرمو رو به آسمون بگیرم ، به ابرها خیره بشم و غرق لذت..امروز وقت شنا ابرهای کومولوس بالای سرم بودند..وقت غروب آفتاب ، یک طرفشون که رو به خورشید بود طلایی شده بود و طرف دیگه و زیرشون که دور از نور بود خاکستری و سیاه..رنگ آمیزی بی نظیر طبیعت..فقط کافی بود سرتو بالا بگیری

بعضی وقت ها هم باید کنار ساحل قدم زد..صحنه های رشک برانگیزی در نزدیکی های دریا و بخش های کم عمق تر وجود داره..پدرهایی که دارن با دختربچه های 4-5 سالشون بازی میکنند..به نظرم خیلی شیرین و دوست داشتنیه..باید تجربه ی فوق العاده ای باشه..

گاهی هم زوج هایی که  جای خلوت تری پیدا کردند و روی سنگ بزرگی ، بفل هم نشستند..تصویر قشنگیه..سعی میکنم نزدیک نشم و خلوتشونو بهم نزنم..گاهی خلوت کنار دریا تنها چیزیه که آدمها بهش نیاز دارند..

 


کارآموزی تو شرکت های بزرگ بیشتر شبیه ولگردیه و وقت تلف کردن! چون چیزی بهت یاد نمیدن، هیچ وظیفه و کاری رو دوشت نمیذارن و فقط میتونی کار کردن بقیه رو تماشا کنی و نهایتا اگه سر و صدای دستگاه ها مجالی داد چندتا سوال بپرسی!

اینها اولین جملاتی بودند که به ذهنم رسید..اما بعدتر نظرم عوض شد و همه ی اینها به نظرم یک گام به جلو بود. دور شدن از فضای مدرسه و دانشگاه و نزدیک تر شدن به فضای صنعت..جایی که باید برای بقا تلاش کنی..و برای یاد گرفتن سخت کوش، علاقه مند،کنجکاو  و شجاع باشی..

خبر خوب اینه که بیشتر آدم ها آماده کمک کردن به تو هستند تا سریع تر خیلی از چیزها رو یاد بگیری، البته نه همه چیزها رو ..خبر بد هم اینه که دیگه از لقمه های آماده خبری نیست ..

درس هایی که من در طول یک ماه آموختم و ای کاش از آغاز ازشون خبر داشتم..


1.بیشتر اپراتورهایی که پشت دستگاه ها می ایستادند یا تو سالن مونتاژ بودند ، تحصیل کرده بودند و دانشگاه رفته..حتی مهندسای برق ، مکانیک هم توشون بود ..و حالا داشتند با حقوق 800 تومن ، تو یه زمینه  کاملا متفاوت به عنوان کارگر معمولی کار میکردند ..یه کار تکراری ، ماشین وار و خسته کننده ! تقریبا همشون هم ناراضی و نالان..که به حقشون نرسیدند !

به نظرم مسئله انتخاب مسیر درسته..شرایطو نمیشه عوض کرد یا حداقل ما آدم های عوض کردن شرایط نیستیم . پس باید بهترین مسیرو در این باتلاق و جاده ی ناهموار انتخاب کنیم ! مطمئنا این مسیر دانشگاه نیست..و یا حداقل برای همه دانشگاه نیست...با این همه اگه این مسیرو انتخاب کردی باید بدونی چرا ...و در نهایت اگه به جواب درست و قانع کننده ای رسیدی این سوالاتو از خودت بپرسی ..

الف.در رشته مورد علاقت درس میخونی ؟ ب.کسی برای دانشگاهی که در اون تحصیل میکنی تره خرد میکنه ؟

حتی اگه جواب دو سوال بالا مثبت باشه باید به خودت نگاه بندازی و ببینی در این رشته و این دانشگاه در چه جایگاهی قرار داری..اگه جایگاهی خوبی داری در نهایت میتونی ببینی کسی به توانایی های تو در بیرون از دانشگاه نیاز داره ، یا  خودت قادر به رفع یک نیاز هستی؟

حقیقت اینه که اگه به رفت و آمد کردن به دانشگاه و درس نخوندن باشه ، که همه بای دیفالت همین کارو میکنند ! اگه  آشنایی مختصر با نرم افزارهای مربوط به رشتت باشه تقریبا باز همه همینطورند..بلد بودن زبان انگلیسی هم اگه در حد خوندن و فهمیدن جملات معمولی باشه که خب بیشتر آدما در همین سطحند..چیزی که تو نیاز داری و چیزی که باعث میشه دیگران به تو نیاز داشتن استاد بودن در هرکدوم از این زمینه هاست..دور روش برای استاد شدن در هرکاری...

یکی از مهندسا حرف جالبی زد ..میگفت : " تفاوت باعث ایجاد کنجکاوی میشه و این رمز موفقیته.."..منظورش این بود که  ( بعد پارتی و چیزای دیگه .. ) کارفرما میخواد بدونه چه تفاوتی با هم رشته ای هات داری..چرا باید تو رو به جای یکی دیگه استخدام کنه ؟ چه چیزی تو رو متمایز میکنه ؟

اولین درس این بود که باید با بقیه فرق هایی داشته باشی و این تفاوتو به خوبی به نمایش بذاری !


2.تقریبا هیچ کس بدون پرسیدن و خواستن ، نه کاری به کار تو داره ، نه چیز خاصی بهت یاد میده ! اگه میخوای چیزیو یاد بگیری ، باید بخوای ، بپرسی  ( خواهش کنی ) و حتی اگه شده ساعت ها وایستی و بدون حرف زدن فقط تماشا کنی..


3.درونگرا  ، کم حرف یا هرچیز دیگه..اگه سرمایه و پارتی نداری  یا نابغه و ماهر نیستی ، تنها چیزی که میتونه نجاتت بده داشتن ارتباط فوق العاده با دیگرانه..آشنایی با هر آدم فقط آشنایی با همون یک نفر نیست ، آشنایی با یک شبکه بزرگ از آدماییه که اون میشناسه و این میتونه خیلی به دردت بخوره..از طرفی خیلی مفیده که رابطه نزدیکی با همکارات داشته باشی تا کارهات بهتر و سریع تر پیش بره..تو محیط کار همه به هم نیاز دارند ..پروژه های من که شکست خورد در این زمینه ! چون هم کم تمرین میکنم ، هم خوشم نمیاد کلا ، هم به نظرم فوق العاده ریاکارانه ست .. ولی پول که این حرفا رو نمیشناسه. لعنتی.


4.بهتره دو بار بپرسی ، تا اینکه یه بار اشتباه انجام بدی !


5.در مورد رشته ی ما خیلی بهتره تو یه کارگاه کوچک مشغول کار بشی تا یه کارخونه بزرگ..با اینحال تقریبا چیزای بیشتری از دستگاه تراش یاد گرفتم نسبت به اون چیزی که تو دانشگاه بود ، در مورد دستگاه فرز و وایرکات هم همینطور..ولی تا خود آدم تنهایی  پشتشون نباشه و دست به آچار نشه و چندتا قطعه نزنه چیز زیادی دستگیرش نمیشه..تو کارگاه های کوچک تر بیرون از شرکت بعد از یک مدت میذارن پشت دستگاه ها باشی و خودت قطعه بزنی..چیزی که فهمیدم این بود که حتی اگه کارت فقط طراحی با نرم افزار باشه ، خیلی موفق تری اگه کار کردن با یک سری از دستگاه ها  و نحوه ی تعمیرشون رو هم بدونی..

فرق یه مهندس دست به آچار با یه مهندس که صرفا مدرک دانشگاهی داره زمین تا آسمونه..تقریبا هیچ شرکت و کارخونه ای بدون پارتی این فرصتو در اختیارت نمیذاره که بدون مهارت وارد اونجا بشی و کارها رو یاد بگیری..


6.کارگری کردن در دوران دانشجویی و یاد گرفتن کار کردن با ابزارها  و دستگاه ها ، خیلی بهتر از مواجه شدن با ریشخند کارگرها در آینده ست..اینکار باعث میشه اعتماد به نفس بالایی بدست بیاری و اون ها هم از تو حرف شنوی داشته باشند .


7.نباید تو دست و پا باشی..از طرفی نباید غیب هم بشی یا گوشه نشین ..یه مرز باریکی هست بین این دوتا که به طرز عجیبی باعث منفور شدن یا محبوبیت میشه!


8.تمام سعیتو بکن هیچوقت ، به هیچ شکلی و تحت هیچ شرایطی کارمند نباشی..

یا حداقل سال های کاریتو با عنوان کارمند زیردست ِ حقوق بگیر به پایان نرسونی..



رفته بودم کتابخونه . طبق معمول کتابایی که میخواستمو نتونستم پیدا کنم..از پشت میز بلند شدم و رفتم پشت پیشخوان کتابدار ..در مورد سیستم خرید کتاب ، بودجه و نحوه ی انتخابشون پرسیدم...گفت خیلی ساده بگم برات..هیچ سیستمی وجود نداره..هر سال خودشون یه سری کتاب برامون میفرستند..که خیلی هاشون هم تکراری اند..خیلی بخوان لطف کنند یه لیست محدود بهمون بدن و بگن انتخاب کنید..پرسیدم بقیه کتابخونه های عمومی هم همینطوریند ؟ خندید و گفت آره ، تازه اینجا کتابخونه ی نمونه ی کشوریه..

نمیدونم چرا هنوز از این چیزها تعجب میکنم..انگار بیست سال و خرده ای اینجا زندگی نکردم...

آدم خوبی بود..گفت لیست کتابایی که به نظرت به درد کتابخونه میخورند بنویس..گاهی آدمایی پیدا میشن که دوست دارند کمکی به اینجا بکنند..ما هم میتونیم این لیستارو بهشون بدیم..میگفت اگه قراره کاری هم انجام بشه باید خودمون، حداقل بخشی از مردم ، انجامش بدیم..به هیچ کس و هیچ جای دیگه ای هم امیدی نیست..با هم بودن شاید یعنی همین ، بدون توجه به این که چه اتفاقاتی میفته کنار هم ایستادن..قدم برداشتن ، هرچند کوتاه و ناچیز..



تازگی ها در مورد هر موضوع بخوام اظهار نظر کنم، یه سوالی برام پیش میاد که..آقا کلا به من چه؟



یک نفر می آید و جوابی را که به یک نفر دیگر داده ای، به تو پس میدهد. تازه می فهمی چه گفته ای.



حتی اگه سی سالت هم بشه، باز شنیدن دعوای پدر و مادر اعصاب خردکن ترین اتفاق دنیاست.

+اگه روزی پدر بشم و بخوام با همسرم جروبحث کنم ، قطعا اول چک میکنم ببینم هندرفری بچه هام سالمه یا نه :)



گاهی تو دانشگاه اونقدر سطح انرژیم پایین میاد که دوست دارم همونجا خاموش شم و از کار بیفتم و اگه دنیا هم همونجا تموم بشه جدا اهمیتی بهش نمیدم ، حتی شاید با یک لبخند رضایت بخش با چشمهایی که به زحمت باز میشه تماشاش..هاااااا..


http://s7.picofile.com/file/8246928100/12534381_1066901096701423_1244312295_n.jpg



اگه کسی دوست داشته باشم ، واقعا برام ناراحت کنندست که ببینم داره با یک نفر دیگه حرف میزنه یا میخنده

حتی یه دفعه یکی دوست نداشتم و ناراحت شدم !


+{Hasud - Dariush }



نمیدونم واقعا فایده ی خونه تکونی و تمیز کردن و اینا چیه وقتی همه دوباره قراره کثیف بشن..



شاید اگه امروز فقط ده دقیقه بیشتر سر کلاس حل تمرین نمیموندم و به خاطر همین پونزده دقیقه دیرتر به کارگاه نمیرسیدم هیچ کدوم از اتفاق های بعدش اونطور که قرار بود بیافته نمی افتاد و من الان..

شاید اگه استاد حل تمرین بهم نمیگفت که برم پای تخته و اون سوالو حل کنم..شاید اگه دور روز پیش آخر کلاس اون مسئله رو ازش نمیپرسیدم تا امروز مجبورم کنه حلش کنم..شاید اگه آخرین امتحان ترم قبل جور دیگه ای میدادم، شاید..شاید..شاید... همه چیز جور دیگه ای اتفاق می افتاد و من الان...

من به نشونه ها اعتقاد ندارم اما به اتفاقات چرا..بزرگترین اتفاق امروز بهم فهموند تا به حال همه چیز در ذهن من اتفاق افتاده و من چیزی از دنیای واقعی نفهمیدم، اما خوبی زندگی اینه که بدون دونستن یا ندونستن من هم جریان داره و مهم تر از همه اینکه من برخلاف دیشب و تمام شب های قبل خوبم، خیلی خوب..



چشم را از دیگران بر بنـد و بر خود باز کن!
مرد شو جز همت مردانه پشتیبان مخواه...

{ احمد کمال پور }


http://s6.picofile.com/file/8222946226/7920ec1c789f2159972e4405a73a9710.jpg


+یکی از فامیل های مادرم بعد از دوره ی کارشناسی برای ادامه تحصیل به آمریکا رفت و بعد تونست اقامت بگیره و استاد دانشگاه بشه..همونجا هم با یک دختر مهاجر ازدواج کرد.

اولین باری که با همسرش به ایران اومدند خیلی تعجب کردیم چون هیچ چیز بنابر انتظارات پیش نرفت..

همسرش زیبا نبود..نه از لحاظ قیافه و نه لباس. هیچ قشنگی و آراستگی نداشت.. بستگی به محلی که ایستاده بودی ، سخت یا آسون ،همهمه چقدر زشته این! بین اعضای خانواده شنیده میشد !

داشتیم از سلیقه ی فامیلمون پاک نا امید میشدیم که بعد از چند دقیقه همه چیز تغییر کرد و فهمیدیم چقدر زود قضاوت کردیم..

اون زیبا بود. خیلی مهربون تر و گرم تر و دوست داشتنی  تر از خیلی از ما ایرانی ها..

با همون زبان فارسی دست و پا شکسته سعی میکرد با همه ارتباط برقرار کنه..حرف ها و حتی تعارفاتش اونقدر شیرین و صمیمانه بود که به دل همه مینشست..

جدا از این بحثا ارگیمار اون روز حرفی زد که فکر نمیکنم در اون جمع کسی شنیده باشه یا بهش توجهی کرده باشه..

"شما چرا کار نمیکنید ؟ انگار دارید داخل یک کیک شکلاتی زندگی میکنید..! "

خب ما هم که خوب متوجه نشدیم اول ولی بعد علی توضیح داد و اضافه کرد...ما در آمریکا روزی پونزده ساعت کار میکنیم !

"در خوش‌بینانه‌ترین برآورد، ساعت کار مفید در ایران 2 ساعت است و در کشورهای پیشرفته‌ی دنیا در بدبینانه‌ترین برآورد این رقم به 5 ساعت می‌رسد "

رفتم آمار سال 91 نگاه کردم..میدونید سرانه کار مفید در ایران حتی از افغانستان هم کم تره !


به نظر میرسه ما تا واقعا مجبور نباشیم کار نمیکنیم و این تقریبا از زمان دانش آموزی و دانشجویی شروع میشه...تا وقتی امتحانی در کار نباشه ، معمولا درس خوندنی هم در کار نیست..  خجالت آوره دانشجویی که کاری جز درس خوندن نداره همون درسو هم نخونه..(البته مراد درس خوندن صرف نیست ، هر فعالیت علمی.. )

همین روند ادامه پیدا میکنه و فکر میکنم در تمام مشاغل  شاید به جز تجارت های خصوصی که پای سرمایه شخصی وسطه همین وضع برقراره..(تا اونجا که من دیدم اون ها هم بیشتر کار نمیکنند ! بلکه سود شون با دوز و کلک و کم فروشی یا گرون فروشی بیشتر میکنند...)

غرض گفتن از کم کاری ایرانی ها  نیست..وضع همین و همین خواهد بود..وقتی نظام آموزشی رسمی و غیر رسمی توسط کسانی اداره بشه که به همین شکل و با همین اوضاع کار میکنند..( و اصولا تا وقتی بشه به همین شکل داخل کیک  شکلاتی زندگی کرد ، چرا که نه ؟ )