دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

 

آن‌ها که در ناخودآگاه‌شان می‌دانند مورد علاقه و عشق خانواده و اطرافیان‌شان هستند کمتر دچار بیماری می‌شوند.

این مسئله از دوران بچگی آغاز می‌شود. در کودکی وقتی احساس کنی دیگران تو را دوست ندارند برای جلب توجه و مهربانی آن‌ها مریض می‌شوی. و اتفاقا مهر و محبت و مراقبت لازم را هم از سوی آن‌ها می‌گیری. احتمالا چندین برابر حالت معمول.

اما مسئله اینجاست که این عادت تا انتها همراه تو می‌ماند‌. یعنی هربار که احساس بی‌جایی یا پس زده شدن کنی، ناخودآگاه به جای واکنشی درست، حالتی مریض‌گونه پیدا می‌کنی. ولی اینجا دیگر کسی برای مراقبت کردن از تو وجود ندارد.

 

 

ژاپنی‌ها رسمی دارند که وقتی شکسته‌ای را مرمت می‌کنند بین ترک‌ها را با لعاب طلایی‌رنگی پر می‌کنند و کاسه‌ی مرمت شده تمام خطوط شکست را به رنگ طلا به رخ می‌کشد. به این مرمت کینتسوگی می‌گویند و تاییدی است بر ترک‌ها و زخم‌ها و نه شرم از‌شان، دیدن زیبایی‌ست در نقصان، و گردن گذاشتن است به تغییر.

 


http://s9.picofile.com/file/8355068076/Kidding_S01E07_720p_x265_HEVC_Film2Movie_US_040530_2018_11_13_22_22_43_Small_.JPG

 

 

آقا من چقدر حالم گرفته می‌شه از اینکه می‌بینم اطلاعات و اصطلاحات وصله‌پینه می‌شه به نوشته‌ها یا گفته‌ها...یه چیزی یاد گرفتی چند سال صبر کن بذار خودش از ته ذهنت بیاد و جا خوش کنه تو حرفت...یا فراموش شه بره اون جور که واقعیت داره، چیه خب اینجوری عاریتی مثل الان؟

 

 

«ضعف و سستی به تنهایی وادارمان می کند که بیاموزیم و ما را قادر می‌کند روندی را که تاکنون چیزی درباره اش نمی دانستیم مورد تحلیل قرار دهیم. آدمی که هر شب به محض رفتن به رختخواب خوابش می برد، و تا لحظه ای که بیدار می شود و بر می خیزد از دار دنیا بی خبر است، بی‌تردید از مشاهدۀ جزئیاتی در مورد خوابیدن عاجز است. او به ندرت متوجه می شود که خواب است. اندکی بی خوابی این ارزش را دارد که ما را وادارد خوابیدن را تحسین کنیم، و شعاع نوری بر این تاریکی بتاباند. حافظه ای بی نقص ابزار کارآمدی برای مطالعۀ پدیدۀ حافظه نیست. 

هر چند ما بدون رنج بردن هم قادریم از شعورمان استفاده کنیم، اما به زعم پروست وقتی دچار رنج و تألّم هستیم کنجکاوی مان کامل تر می‌شود. رنج می بریم، پس فکر می کنیم، زیرا فکر کردن کمک‌مان می کند که رنج کشیدن را در زمینۀ مساعد قرار دهیم. کمک‌مان می کند آن را ریشه‌یابی کنیم، ابعادش را بسنجیم، و با حضورش کنار بیاییم.

در نتیجه: افکاری که بدون رنج حاصل شده اند فاقد منبع مهم انگیزه هستند. به نظر می رسد فعالیت ذهنی برای پروست به دو بخش تقسیم می شود: بخشی که می توان افکار بی درد نامید، که بدون کمترین تألّمی جرقه زده اند، که جز از تمایل کمرنگی برای یافتن علل بی خوابی یا فراموشی سرچشمه نمی گیرند. و افکار دردناک، که ناشی از رنج نخوابیدن یا فراموشی است. این بخش اخیر است که برای پروست مهم هستند.

 

طبیعی است که وقتی همه چیز بر وفق مراد است خرفت بمانیم. وقتی که اتومبیل‌مان بدون نقص کار می کند، چه انگیزه ای وجود دارد که عملکرد پیچیدۀ درون آن را یاد بگیریم؟ وقتی معشوقی به ما وفادار است، چه لزومی دارد که راجع به انگیزه های خیانت های انسانی بیندیشیم؟ وقتی جز احترام چیزی نصیب‌مان نمی شود چه ضرورتی دارد که دربارۀ حقارت های زندگی اجتماعی تحقیق کنیم؟ تنها زمانی که غرق در اندوه هستیم و زیر ملافه‌مان ضجه می زنیم و مانند برگ در باد پاییزی می لرزیم است که انگیزۀ پروستی‌مان شکوفا می شود که با حقایق دشوار رو به رو شویم.

 

اما پیش از آن که بخواهیم چشم و گوش بسته به سلک «رنج‌برها» بپیوندیم، بیایید فراموش نکنیم که تحمل رنج به تنهایی کافی نیست. رنج بردن فقط امکاناتی برای هوشمندی و کنجکاوی خلاق فراهم می آورد. اما این امکانات ممکن است به آسانی طرد یا نادیده گرفته شوند، که اغلب هم می شوند.  اغلب رنج کشیدن در ما تبدیل به اندیشه و نظر نمی شود و به عوض آن که درک بهتری از واقعیت به ما بدهد، ما را در مسیر مرگبار نیاموختن سوق می دهد، و نه تنها در معرض توهم های بیشتری قرار می گیریم، بلکه از زمان پیش از رنج بردن هم کمتر به تفکر می پردازیم. 

رمان پروست پر است از کسانی که می توانیم آنان را «رنج‌برانِ بد» بنامیم، افراد رقت‌انگیزی که در عشق به آن ها خیانت می شود، از میهمانی ها حذف می‌شوند، از پایین بودن سطح تفکر یا حقارت اجتماعی درد می کشند، ولی نه تنها از این مصیبت های چیزی نمی آموزند، بلکه بر عکس به روش های دفاعی مخربی متوسل می شوند که بی خردی، گمراهی، سنگدلی و سطحی بودن، و خشم و انتقام را در پی دارد.

 

+پروست چگونه می‌تواند زندگی شما را دگرگون کند | آلن دوباتن | گلی امامی

 

 

خسته‌ اما خوشحالم. تقریبا راهمو پیدا کردم و از سردرگمی دور شدم. می‌دونم قراره چیکار کنم و کجا برم. می‌دونم دوست دارم باقی زندگیم رو چه جایی و با چه کسانی باشم...و اینکه باید از چه آدم‌هایی دور بمونم. می‌دونم چی می‌خوام و فهمیدم که دوست دارم به چه آدمی تبدیل بشم.

با این که هنوز هیچ کاری نکردم و هیچ نتیجه مشخص قطعی‌ای وجود نداره، ولی امیدوارم و ترسی ندارم. مهم نیست چی پیش بیاد و نتایج مقطعی چی باشند، من به خودم اطمینان دارم. من به اندازه کافی به خودم علاقه دارم.

ذهنیتی که آرومم می‌کنه درک پایان ناپذیری رنجه. اینکه نه فردا و نه هیچ روزی در آینده دور، اون روز خوب نخواهد اومد. قرار نیست یه روز منحصر به فرد پرده بالا بره و خوشبختی خودشو بهم نشون بده. چیزی به نام "دوران آسودگی" وجود نداره. لحظاتی رنج و لحظاتی شادی. لحظاتی ملال و لحظاتی خوشبختی. زندگی همیشه همین شکلی خواهد بود. شبیه امروز که خسته اما خوشحالم.

 

 

 

وقتی یک ساعت زمان می‌دهی و صبر می‌کنی برای جواب دادن، حرفت زمین تا آسمان با ابتدایش فرق می‌کند...اما چیزی که یقین است - اگر خیلی صبر کنی و دست نگه‌ داری - تنها جوابی که در انتها به آن می‌رسی، جواب ندادن است.

 

 

آنان که وقتشان پایان یافته خواستار مهلتند و آنان که مهلت دارند، کوتاهی می‌ورزند.

 

 

ناهار رو که تو خونه زوج سالخورده خوردیم یکی شروع کرد به جمع کردن سفره، من هم رفتم پشت سینک تا ظرف‌ها رو بشورم. کمی اصرار کردم تا قبول کردن. شنیده بودم که پیرمرد روی شکل شستن ظرف‌ها و همینطور آبی که مصرف میشه حساسه. اما با خودم گفتم می‌تونم با دقت کافی رضایتش رو جلب کنم.

در تمام طول ماجرا سعی می‌کردم وقت‌هایی که نیازی به آب نیست سریع شیر رو ببندم و هر ظرف رو هرچند با کمترین مقدار ممکن آب، اما خیلی تمیز بشورم‌. با این حال احساس کردم هر جوری که انجامش بدم پیرمردی رو که اونجا وایستاده راضی نمی‌کنه. باید خودش انجام می‌داد. به شیوه خودش. فقط همون راه براش درست بود و بهش احساس رضایت می‌داد.

فکر می‌کنم فرق بین "وسواس" و "مراقبت" همینه. و به اندازه همین قصه هم ساده است. در مراقبت همه توان برای بهترین کارایی در نظر گرفته و نتیجه‌ با تمام نقص‌هاش پذیرفته میشه. اما در وسواس یه سخت‌گیری پیچیده‌یِ تموم نشدنی ِ اذیتت کننده برای یه نتیجه کم‌ نقص وجود داره. یه پافشاری بیهوده که شاید نتیجه رو کمی بهتر کنه، اما واقعا به زحمتش نمی‌ارزه.

 


امیل سیوران می‌گوید: «ﺗﻨﻬﺎ ﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﻫﻨﺮﯼ ﻣﯽﭘﺮﺩﺍﺯﺩ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﻓﺮﯾﺐ ﻣﯽﺩﻫﺪ، ﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﻧﮕﯿﺰﻩﻫﺎﯼ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺧﻮﯾﺶ ﺧﺒﺮ ﻧﺪﺍﺭﺩ. ﺁﻓﺮﯾﻨﻨﺪﻩﺍﯼ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩﺵ ﺷﻔﺎﻑ ﺷﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﻤﯽﺁﻓﺮﯾﻨﺪ. ﺷﻨﺎﺧﺖ ﺧﻮﯾﺶ "ﺟﻦّﻣﺎﻥ" ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﺎ ﻣﯽﮔﯿﺮﺩ. ﺷﺎﯾﺪ ﺩﻟﯿﻞ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺳﻘﺮﺍﻁ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﻨﻮﺷﺖ ﺭﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺟﺴﺘﺠﻮ کنیم.»


  • February

  • Book
  1. شیطان | لئون تولستوی | سروش حبیبی | 93 ص
  2. سومین پلیس | فلن اوبراین | پیمان خاکسار | 225 ص
  3. دختری از پرو | ماریو بارگاس یوسا | خجسته کیهان |  352 ص
  4. مالون می‌میرد | ساموئل بکت | سهیل سمی (یا محمود کیانوش) | 200ص
  5. روزهای خون، روزهای آتش: گزارش مصوری از پیروزی انقلاب اسلامی | بهمن جلالی, کریم امامی
  6.  زنگ‌ها برای که به صدا در می‌آید؟ | ارنست همینگوی | رحیم نامور | 360ص

  • شعر
  1. اوحدی مراغه‌ای
  2. امیلی دیکنسون

  • Movies
  1. The Hours 2002 Stephen Daldry Drama 7.6/10IMDb 80%Rotten Tomatoes
  2. Murphy's Law (2018) Rambod Javan e Khar
  3. A Tale of Two Sisters 2003 Kim Jee-woon Drama/Mystery 85%Rotten Tomatoes
  4. The Wild Pear Tree 2018 Nuri Bilge Ceylan Drama 8.3/10IMDb 86%Metacritic
  5. Drag Me to Hell 2009 Sam Raimi Thriller/Horror ‧ 1h 39m 6.6/10IMDb
  6. Axing 2018 Behrouz Shoeibi Drama  5.9/10 · IMDb
  7. The House That Jack Built 2018 Lars von Trier Thriller 7/10IMDb 60%Rotten Tomatoes

  • Short Film
  1. Sing 2016 Kristóf Deák Drama/Short film ‧ 25 mins 8.1/10 · IMDb
  2. Dilemma 2005 Boris Paval Conen Fantasy/Short film ‧ 10 mins 7.4/10IMDb
  3. Gradiva (2014) Leos Carax 2min | Short, Drama, Fantasy | 28 May 2014 (France)
  4. Bear 2011 Nash Edgerton Drama/Short film ‧ 11 mins  7.3/10 · IMDb
  5. Reach (2009) Luke Randall 7min | Animation, Short, Drama | 13 March 2009 (USA)
  6. Andosi (2007) Shahram Mokri 15min
  7. A Lunch Break Romance (2013) Danny Sangra Short | 25 January 2013 (UK)
  8. Necktie (2013) directed by Yorgos Lanthimos
  9. On Time (2008)  Ted Chung
  10. KENZO World - The new fragrance - Spike Jonze


  • Documentary
  1. The ugly side of Korean beauty
  2. Redefine Pretty

  • Podcast


{ روایت شنیدنیِ ماجراهای واقعی }


اپیزود سی‌ام: کابینه سایه پوتین
اپیزود سی و یکم: گیزموندو
اپیزود سی و دوم: داستان بی‌پایان پرومته‌ئا




اپیزود چهارم : خاک های رنگین جزیره هرمز
اپیزود پنجم‌ : نغمه هایی از ماکوندو
اپیزود ششم : توت های سفید اردیبهشتی



{ گپ و گفتمانی خودمانی با موضوع زندگی، کار و مهاجرت }


  ......



.....


دکتر فرزاد گلی

۱. فکر کردن یا فکری شدن؟
2. افسردگی ایدئولوژیک




  1.     Sicario: Day of the Soldado (2018)
  2.     A Quiet Place (2018)
  3.     Wonder (2017)
  4.     The Hunt (2012)


ترجمان


  • Photography
  1. انقلاب ایران به روایت کاوه گلستان


  • Album
  1. Airbag – All Rights Removed - Release date: October 17, 2011 - Genres: Alternative/Indie, Rock
  2. Avril Lavigne - Head Above Water - Released: 2019 - Genres: Alternative rock, Pop rock
  3. Hawniyaz Album by Aynur Doğan and Kayhan Kalhor - Release date: June 24, 2016
  4. Manchester by the Sea  - Artist: Lesley Barber Release date: November 18, 2016
  5. Elvis Presley - The Sun Sessions -  March 22, 1976 - Genres: Rock, Rock and roll
  6. Mahasti - Asir - Release date: 1992 - Genre: Pop
  7. Shahin Najafi - The Year of Blood  - Released: 2010
  8. Ali Zand Vakili - Yadi Be Range Emrooz - Release date: October 18, 2015 Genre: Pop
  9. Ehsan Khajehamiri - Crazy City - Release date: January 23, 2019 Genre: Pop


کاستی‌ها

متاسفانه مستند ندیدم
باید یه مجموعه شعر و یه رمان دیگه می‌خوندم
سه تا فیلم دیگه هم باید تماشا می‌کردم که فرصت نشد
شش تا آلبوم موسیقی دیگه گوش می‌دادم
تماشای نقاشی‌های رنه ماگریت هم که به ماه بعد موکول شد


پیمانه‌ام ز رعشه ى پیری به خاک ریخت

بعد از هزار دور که نوبت به من رسید!


{ صائب تبریزی }




http://s8.picofile.com/file/8353404068/largeSSS.jpg


He Can make people His Bitches!



امشب باید از ماریو بارگاس یوسا تشکر کنم، به خاطر هدیه‌ای که به من داد. به خاطر یکی از زندگی‌های بی‌کم‌ و‌ کاستی که به من بخشید. خواندن "دختری از پرو" هیچ‌چیز از تجربه یک زندگیِ کامل "دیگر" کم نداشت.

شروع کردن با یک هیجان کودکانه و شوق نوجوانانه...تا رسیدن به شیفتگی جوانی، سرسپردگی میانسالی‌ و البته که، عشق ِ بخشنده پیرانه‌سری.

چشیدن (تقریبا) تمام احساسات در طول هم. تجربه دوست داشتن و دوست داشته نشدن تا مورد خیانت قرار گرفتن و بازی داده شدن توسط یک چریک ِ جذاب ِ سنگدل. حرص خوردن و زجر کشیدن و کلافگی بی‌امان. احساس شادی و سرمستی و خوشبختی کردن تا اندوهی طولانی و یک سرخوردگی و حسرت تمام نشدنی.



The Bad Girl


نویسنده برای بار هزارم به من ثابت کرد که "پرداخت همه‌چیز است"....که مهم نیست ایده اصلی چقدر دست‌خورده یا پیش‌پا افتاده‌ست...اگر بلد باشی یک داستان را چطور روایت کنی، نتیجه نهایی (فارغ از ایده اصلی) یک اثر بسیار خوب خواهد بود.
کاش همه‌ی آن‌ها که قصد دارند عاشقانه یا ناعاشقانه‌ای بنویسند این کتاب را می‌خواندند و یاد می‌گرفتند که چطور می‌توان چنین داستانی را گفت و حتی یکبار هم به دام ابتذال نیفتاد.




IMG_20180910_203004_067



تنها حسرت من هنگام خواندن، آن پرانتزهای بسته با سه نقطه در میانشان (....) بود که به وقت داغ شدن داستان پدیدار می‌شد و جای متن اصلی را می‌گرفت. سانسوری که تنها نمایشگر حماقت سیستم حاکم در قبول بخش طبیعی‌ای از زندگی بشر است. حماقتی طولانی و البته تمام‌نشدنی.

اما باید بگویم که ترجمه "خجسته کیهان" خیلی خوب است. و این شکل از امانت‌داری نصفه‌نیمه هم کار بدی نیست...که حداقل بدانی چیزی آن وسط جا افتاده است.



http://s8.picofile.com/file/8353405476/20190225_220158_klm_Small_.jpg



من در این هفته، در لیما، پاریس، توکیو و مادرید بودم. من در این هفته، صاحب دو زندگی بودم.

ممنون آقای یوسا.



در خود
به جست وجویی پیگیر
همت نهاده ام

در خود به کاوشم
در خود
ستمگرانه...

من چاه می‌کنم
من نقب می‌زنم


من حفر می‌کنم.



{ احمد شاملو }




به نظر می‌رسه شرایط حاکم بر ایران فرصت رشد هم‌زمان و دو سویه رو از اغلب ما آدم‌های معمولی می‌گیره. برای همین تا چشم کار می‌کنه آگاه ِ مفلوک و پخمه دارا، داریم.



چرا اصرار داشت گاهی به من تلفن کند؟ چون در زندگی پرماجرایش از جمله چیزهای نادر باثبات بودم، احمق وفادار و عاشقی که همیشه آنجا بود و انتظار تلفنش را می‌کشید تا به او چیزهایی بگوید که مدتی بود حقیقت نداشت: اینکه او هنوز جوان، زیبا، دوست داشتنی و دلرباست.


+دختری از پرو  | ماریو بارگاس یوسا | خجسته کیهان |  352 ص



خوره فیلم حد واسط میان تماشاگر عادی و منتقد است. نگاه عوامانه و تربیت نشده تماشاگر را ندارد و درگیر تعابیر و اشارات منتقدانه هم نیست. عبوس و گند دماغ نیست و نگاهش را مانند یک منتقد محدود به خط‌کشی‌های منتقدانه نمی‌کند و آزادانه و راحت با فیلم‌ها مواجه می‌شود. او کلمات و قراردادهای خود را به منظور دسته بندی کردن فیلم‌ها دارد. مهمترینش این است که برای خوره فیلم، فیلم‌ها در دو دو قالب کلی تعریف می‌شوند؛ فیلم‌های دیده شده و فیلم‌هایی که هنوز فرصت آشنایی و دیدارشان فراهم نشده. نه حتا فیلم خوب و فیلم بد که مورد وثوق منتقدان است.


خوره فیلم در میان مشاهده شده‌ها، حتا در میان بدترین‌های آن به دنبال لحظه، حس یا عنصر بیانگر ویژه‌ای است که آن را در ذهنش ثبت و موکد کند. جامع‌ترین سلیقه در میان منتقدان هم به جرگه خوره‌های فیلم این جماعت تعلق دارد؛ دیوید تامسون و پالین کیل. دو نفری که در مقام عاشق و شیدای مدیوم، علاوه بر اعلام مواضع انتقادی درباره فیلم‌ها، با نگاه جزئی‌نگر و دقیقی که داشتند، فرهنگ خوره‌های فیلم را واجد منظری انتقادی نسبت به مدیوم و تاریخ آن کردند. فرسنگ‌ها دورتر از نگاه‌های آکادمیک خسته کننده و قالب پذیر. آنها به جای ترسیم منحنی و نمودار، مشخص کردند که چگونه باید به فیلم‌ها نگاه کرد و چه منظری پیش روی خوره‌های فیلم برای کشف فیلم‌ها و تاریخ سینما وجود دارد. از شاهکار صامت ناشناخته (تاد براونینگ) و فیلم‌های آمریکایی مهجور رده بی در دهه چهل میلادی تا کار اساتید بزرگ فرانسوی؛ ژان رنوار و ژان کوکتو قدیمی‌تر و متاخرینی چون کلود شابرول و موریس پیالا و کلود سوته.
 
یک خوره فیلم – یک تماشاگر تربیت شده – همه جور فیلمی می‌بیند. از محصولات روشنفکرانه اکسپریمنتال تا فیلم‌های سوپرهیرویی هالیوودی. برای خوره فیلم کلمه «هالیوود» یک فحش نیست. بیانگر یک نظام عظیم صنعتی است با قدمتی بیش از یک قرن. همان‌طور که ترنسفورمرزها فیلم هالیوودی هستند «همشهری کین» اورسن ولز هم یک فیلم هالیوودی است. از کمدی‌های پیچیده لوبیچ و استرجس تا فیلم‌های غریب ولز و هارورهای رده بی ول لوتن و محصولات روشنفکرانه و بی‌نهایت سرگرم کننده هاوارد هاکس کبیر همه در یک ساختار و مختصات مشخص تعریف و ساخته شده‌اند. این‌گونه است که هالیوود به عنوان مهمترین نظام تولید فیلم در جهان، محل اصلی مراجعه برای تماشاگران فیلم بود و است و خواهد بود. هر کسی در این سفره رنگارنگ انتخاب خود را خواهد داشت و برای هر سلیقه‌ای خوراک مقوی وجود دارد. نتیجه‌اش می‌شود اینکه آندری تارکوفسکی از تاثیر جان فورد بر خود می‌گوید و لوییس بونوئل انگشت اشاره به سمت آلفرد هیچکاک می‌گیرد.


برعکسش هم صادق بوده است. هالیوود از قدیم الایام مهاجرین را جذب سیستم خود می‌کرده و با دادن امکانات به آنها از استعداد و نبوغشان به بهترین شکل بهره می‌برده. از زمانی که هالیوود همچون جامعه آمریکا از خواب خوش ناخودآگاهی بعد از جنگ جهانی دوم بیدار شد و بحران‌ها و مصائب اجتماعی/زیستی را به رسمیت شناخت، ایده‌های هنری/اروپایی به کالبد سینمای آمریکا نشت کرد و تاثیرش شد بیان متفاوت داگلاس سیرک در ملودرام‌های اروپایی‌طورش. فیلمسازان بعدی هم که کارشان را از اواسط دهه شصت آغاز کردند در گفته‌هایشان به کرات از تاثیری که از سینمای هنری اروپا گرفته‌ بودند اشاره کردند و مدل فیلم‌های آنها در یک دوره 13 ساله (از 1967 که ساخت بانی و کلاید در حکم ورود بچه تخس‌ها بود تا 1980 که شکست تجاری دروازه بهشت به مثابه میخ تابوت رویای نسل‌شان عمل کرد) تلفیق خاصی از شکل داستانگویی آمریکایی و فضاسازی به شیوه اروپایی بود. در نسبت با پارانویای سیاسی/اجتماعی موجود در ایالات متحده در آن دوران. در فیلم‌های کارگردانان بعدی سینمای آمریکا هم این تاثیر دیده می‌شود؛ کوئنتین تارانتینو از میراث روبر برسون فقید در شروع «سگ‌های انباری» و بسیاری دیگر از لحظات فیلم‌هایش بهره می‌برد و حرکات دوربین پیچیده پل تامس اندرسون در خون به پا خواهد شد خوره فیلم را به یاد شاهکارهای ماکس اوفولس می‌اندازد. و اگر فیلم‌های حیرت‌انگیز اریک رومر وجود نمی‌داشتند خبری از تریلوژی «پیش از ...» ریچارد لینکلیتر هم نبود.
 
یک خوره فیلم سلیقه باز و بسیطی دارد. تماشای فیلم هارور به نظرش کریه نیست و فیلم موزیکال را درک می‌کند. انقدری شعور دارد که بداند هر فیلمی را ریتمی متناسب با آن فیلم نیاز است؛ همان‌طور که کندی و متانت و مکث‌های پرشمار کودک (برادران داردن) برایش نفسگیر است به همان میزان ریتم دیوانه‌وار شبکه اجتماعی (دیوید فینچر) هوش از سرش می‌پراند. پایان خوش به نظرش فحش نیست. همان‌ قدری انتظار تماشای فیلم‌های سوپرهیرویی و اقتباس از کامیک‌بوک‌ها را می‌کشد که مشتاق تماشای فیلم تازه لارس فون تریه است.


یک خوره فیلم سلیقه تربیت شده‌اش را در انضمام با قبیله و عشیره تعریف نمی‌کند. به تشخیص خودش احترام می‌گذارد و برایش مهم نیست که آدم‌های مثلن مهم به هاکس و تارانتینو و فینچر و برسون و گدار و برگمان درشتی می‌کنند. او می‌داند همان‌قدر که برسون قواعد بیانی سینما را گسترده‌ کرده به همان میزان هاوارد هاکس شکل خاصی از «لحن و روحیه» را برای فیلم به وجود آورده. او فهمیده همان‌طور که «پرسونا» برگمان یک تجربه رادیکال است شکل «تدوین» در چهار فیلم آخر فینچر هم کاری انقلابی در مدل بسته‌بندی کردن فیلم به اجزای کوچکتر است. یک خوره فیلم می‌داند که سینمای تارانتینو ادامه منطقی سینمای دوره اول ژان لوک گدار در دهه شصت میلادی است و در صحنه معروف رقص وینسنت و میا در پالپ فیکشن، به یاد سکانس رقص سه نفره در شاهکار گدار با نام دسته جداگانه می‌افتد. یک خوره فیلم بنا به ذوق و سلیقه‌اش به درستی تشخیص می‌دهد پوستی که در آن زندگی می‌کنم بهترین فیلم پدرو آلمودوبار است. او منتقد نیست که دیدگاه محدود آکادمیک و پاستوریزه‌اش مانع از فهم کیفیت پاورقی‌گونه فیلم آلمودوبار شود؛ تلفیقی از مفاهیم والای مترقی از نوع فیلم‌های دیوید کراننبرگ تا شکل و لحن زننده و بدنام فیلم‌های کثیف خسوس فرانکو. به همین دلیل خوره فیلم در شناخت و تشخیص فیلمسازانی که در یک دسته و قالب مشخص قرار نمی‌گیرند و ایده‌های مختلف/ متناقض را نمایندگی می‌کنند کیلومترها از منتقد جلوتر است. فیلمسازانی مانند تاد براونینگ، ژاک تورنر، نیکلاس روگ، برایان دی‌پالما، دیوید کراننبرگ، ایبل فرارا، جاناتان دمی و نیکلاس ویندینگ رفن.
 
متن مورد بررسی و مداقه یک خوره فیلم، تاریخ سینما است. او در نگاه به یک فیلم، جریان‌ها، چرخه‌ها، ژانرها و فیلم‌های قبلی و بعدی فیلمساز و فیلمسازان مورد نظر را در مرکز توجه خود دارد. ساکن و خلوت‌نشین اتاق است و نه یک مدعی از همه جا بی‌خبر که در اتاق را باز می‌کند و به اظهار فضل می‌پردازد. پل تامس اندرسون برای او فقط کارگردان مرشد و فساد ذاتی نیست و در مواجهه با فیلم‌های آندری زویاگینتسف عنان از کف نمی‌دهد و با بررسی زمینه‌های سینمایی او و تحسین ویژگی‌های نظرگیرش، پی به تقلید او از روی دست بزرگان می‌برد. خوره فیلم به صرف دیدن دو فیلم از دیوید لینچ خود را کارشناس سینمای او نمی‌خواند و در ارتباط با فیلمی مثل 21 گرم ناگهان این حکم کلی را صادر نمی‌کند که روایت این فیلم، شکلی رادیکال و انقلابی در روایتگری سینمایی است. خوره فیلم زمان سنجی بد (نیکلاس روگ) را دیده و می‌داند که این تجربه بیست و دو سال قبل از فیلم ایناریتو به شکلی کامل‌تر و عجین‌تر با محتوا اتفاق افتاده.


خوره فیلم تاثیر بیست دقیقه جادویی/ آبستره کفش‌های قرمز (مایکل پوئل و امریک پرسبرگر) را در پایان یک آمریکایی در پاریس (وینسنت مینه‌لی) می‌بیند و با مشاهده فیلم‌های ژاک دمی پی می‌برد که این سنت/ ژانر سینمایی در تلفیق با ایده‌های اروپایی چه شکلی پیدا می‌کند. احساسات خوره فیلم در مواجهه با لحظه معرفی جین کلی در دختر خانم‌های روشفور (ژاک دمی) به غلیان درمی‌آید و اشک در چشمانش حلقه می‌زند. این فقط یک ادای دین به موزیکال آمریکایی نیست. بلکه جایی است که احساسات و رویکردهای زیبایی شناسانه فارغ از نژاد و قوم و ملت یک معنا/ حس واحد پیدا می‌کنند؛ زیبایی. اینگونه فیلم‌ها بهم می‌رسند و بر گروه‌های مختلف در جاهای مختلف دنیا تاثیر می‌گذارند. بر مبنای احساسات. همان‌طور که سوزان سانتاگ در مقاله فوق‌العاده آگاهی بخش «علیه تفسیر» بیانش می‌کند.
 
یک خوره فیلم، هر چه بیشتر فیلم می‌بیند متواضع‌تر می‌شود. بیشتر از آنکه وراجی کند وقتش را به بیشتر دیدن و بهتر فهمیدن اختصاص می‌دهد. در کمال اعتماد به نفس - آن هم در میانسالی - اعلام نمی‌کند که فلان فیلم را ندیده. اگر بخواهد درباره کارنامه یک کارگردان اظهارنظر کند، دقیق و مشخص حرف می‌زند. با فکت و دلیل. نه براساس دیدار سال‌ها پیش و گمان قدیمی ناقصش. او متوجه شده که فیلم‌ها مهمتر از خالقین‌شان هستند. پس فیلم بد فیلمساز مورد علاقه‌اش را با فراست بررسی می‌کند و رگ گردنی نمی‌شود. همان‌طور که فیلم عالی فیلمساز نامحبوب می‌تواند او را سر حال آورد. یک خوره فیلم این آموزه را آویزه گوشش کرده که «قبل از غوره شدن مویز نشود» و تا می‌تواند ببیند و ببیند و ببیند.



+پویان عسگری



گاهی خوشحال می‌شم که اثر محبوبم جایزه نمی‌گیره، محبوب نمی‌شه و از یادها میره!



چرا وقتی ما انسان‌ها از ناچیز بودنِ خودمون آگاه می‌شیم...و می‌فهمیم که موجوداتِ چندان مهمی هم نیستیم به طورِ غریزی دچارِ رنج و عذاب می‌شیم؟ آیا بهتر نیست که بهش همچون لحظه‌یِ کلیدیِ کشف و شهود نگاه کُنیم؟

درحالیکه این خودِ ما هستیم که باورهامون رو شکل می‌دیم، بنابراین باید به همون اندازه که به زیبایی و عشق باور داریم، به جدایی هم باور داشته باشیم و خودمون رو مهیایِ اون کُنیم، چون انفصال و جدایی همواره در کمینِ هر چیزِ زیباست.

پس در اینصورت، چرا نباید این‌چنین رنج و محنت‌هایی رو همچون فجایعی سازنده در نظر بگیریم؟
فجایعی که به ما کمک می‌کُنن به درکِ اسرارِ ناشناخته‌یِ درونِ‌مون نائل بشیم؟


The Wild Pear Tree 2018 Nuri Bilge Ceylan Drama 8.3/10IMDb 86%Metacritic



http://s8.picofile.com/file/8352535618/The_Wild_Pear_Tree_2018_1080p_BrRip_Vito_30NAMA_064737_2019_02_17_13_32_45_Small_.JPG


اریک فروم می‌گوید: «هرگاه سعی می‌کنیم پدیده‌ای را همان‌طوری که هست حفظ کنیم، دچار اضطراب و رنج فراوان برای حفظ قرار آن پدیده می‌شویم. بی‌قراری آدم‌ها عمدتا نتیجه‌ی این است که به دنبال قرار می‌گردند. فقط بی‌ثباتی‌ست که ثبات دارد و ما مدام در حال نقض این مهم‌ترین قانون جهان هستیم. مدام می‌خواهیم قرار و ثبات را حفظ کنیم در حالی که اصل جهان بر بی‌ثباتی است.»

فروم احتمالا درست می‌گوید؛ این یکی از خطاهای شناختی اغلب مردمان است...زندگی مجموعه ای از آمدن‌ها و رفتن‌ها، بودن‌ها و نبودن‌ها و تولدها و مرگ‌هاست. آمدن خوشی‌ها و رخت بر بستن هاشان؛ تولد یک دوستی و به یکباره مرگش و...
اساسا پایاییِ این جهان، مبتنی بر همین آمدن‌ها و رفتن‌هاست که اگر فقط تولد بود و مرگ نبود، کلیت جهان به بافتی سرطانی مبدل می‌شد و حیاتش مختل می‌گشت...

خطای ما این است که دنبال قرار و ثبات می‌گردیم و این حرکتی است در خلاف جهت قانون جهان و تمام بی قراری‌هایمان هم ریشه در عدم پذیرش این قانون اساسی دارد.

مولوی در دیوان شمس می‌گوید:


جملهٔ بی قراری ات، از طلبِ قرارِ توست
طالبِ بیقرار شو، تا که قرار آیدت...




بسیاری از چیزهایی را که به ذهنم می‌رسد، یادداشت نمی‌کنم. اجازه می‌دهم که جایی در ته ذهنم، گم یا فراموش شوند‌. نویسندگی، خودفروشی‌ست و آنچه به دیگران می‌گویی برای همیشه از دست می‌رود.