دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!


http://s7.picofile.com/file/8246138926/11373802_483008131883989_890917314_n.jpg


من مهندس بوده ام، دلدادگی شأنم نبود

تازگی ها گلفروشی تازه کارم کرده ای !


{ مهدی ذوالقدر }


http://s7.picofile.com/file/8246138850/12797836_943352552446153_1163586910_n.jpg


وطن پرستی ، آخرین سنگر یک فرمانده ی خبیث است .

 Paths of glory -  Stanley Kubrick



http://s6.picofile.com/file/8246007368/e137c290241b042646dbc8307e2c29aa.jpg

در واقع موضوع جنگ در این فیلم تنها جولان گاهیست برای بیان دیدگاه های تلخ اندیشانه کوبریک نسبت به انسان معاصر . ما در تمام مدت فیلم هیچ یک از سربازان دشمن را نمی بینیم و فیلم تنها در جبهه خودی می گذرد در واقع جنگ اصلی در همین جبهه خودیست که اتفاق می افتد.

فرماندهانی که در قصرهای خود نشسته اند وبر سر جان انسان های بی گناهی که به عنوان سرباز در خط مقدم جنگ شرکت دارند معامله می کنند.

راه های افتخار راوی از بین رفتن روابط سالم انسانی وجایگزینی رفتار های حیوانی و غیر انسانیست. نگاه کوبریک در این فیلم نگاهی به شدت انسان شناسانه و تلخ است. با وجود اینکه اتفاقات این فیلم در زمان جنگ جهانی دوم می گذرد اما در واقع برای این فیلم زمان ومکانی مشخص نمی توان در نظر گرفت زیرا این روابط سیاه همیشه و در همه جای دنیا وجود دارند..


+ فرانسه چنان از توصیف مفتضحانه ارتش و نظام اش به خشم آمد که نمایش فیلم، 18 سالی در کشوری که می گوید: «همه چیز مجاز است»، ممنوع بود.



http://s7.picofile.com/file/8246005842/129e734b318a8c5879c23defd28d40ea.jpg



لبخند بزن سرخ لب من که منوط است
زیبایی هر تنگ به رقصیدن ماهی..
 

{ حامد عسکری }


http://s6.picofile.com/file/8245988550/10601710_1683830968557650_785812888_n.jpg

"در هر خراب شده ای از گوشه های زندگی که افتاده باشی، کم کم چنان در ابتذال فرو می روی و چنان عادتت می شود که حتی نمی خواهی داد بزنی..."

شاید هرکدام از ما ایرانی ها یک " مدیر مدرسه " در وجودمان داشته باشیم..همه ی ما در جایی از زندگیمان  بعد از دیدن  فسادهای گسترده اجتماعی ، اقتصادی ، سیاسی ... به شکلی گفتیم " به ما چه " ،" اصلا چه کاری از دست من بر می آید ؟ " و سعی کردیم در این کثافت ها ، به اجبار برای گذران زندگی ، شبیه دیگران جا و مقامی برای خودمان دست و پا کنیم و با خودمان گفتیم " .. اما خودم را درگیر بازی ها کثیفشان نمیکنم.. "  فکر کردیم میشود با سکوت کردن پاک ماند
اما دیری نگذشت که  فهمیدیم ، به دنیا آمدن در همچین سرزمینی یعنی آلوده شدن..چه همدستشان بشوی و چه سکوت کنی و در کنار بمانی..

شاید بعضی از ما به گزینه ی دیگری هم فکر کنیم ، تغییر ! کاری که مدیر در آغاز ورود به مدرسه تصمیم به انجامش میگید اما خیلی زود متوجه میشود تلاش فردی او که از روی آگاهی و قدرت هم نیست ( وفقط نتیجه ی کمی دلسوزی و احتمالا وظیفه شناسی و نوع دوستی ست )  نتیجه ای ندارد

در واقع اگر ما حتی بخشی از فساد اجتماعی را از بین ببریم، فساد از جای دیگری سر بر می آورد .
یک حکومت فاسد از میان مردم فاسد بلند میشود ، شاید بشود حکومت فاسدی را از میان برد ، اما جامعه و مغزهای فاسد تا ابد به پوسیدنشان ( که مسری و ارثی نیز هست ) ادامه خواهند داد..

+شاید نگاه من کمی بدبینانه باشه به هرحال هیچ مملکتی یک شبه خراب نشده و یک شبه هم آباد نخواهد شد..ما در دوره ای زندگی میکنیم که اروپایی ها سال ها قبل در قرون وسطا تجربه اش کردند و از اون عبور کردند..به امید رنسانسی در ایران که احتمالا چندین قرن به طول میکشه و متاسفانه قطعا به عمر ما قد نخواهد داد .



«می‌بینی احمق! این را می‌گویند قدم اول. همیشه هم وضع از این قرار است. موقعیتی ایجاد می کنند درست شبیه بآنچه تو در آن گیری. برایت شخصیت و اهمیت می‌تراشند. عین یک بادکنک بادت می‌کنند و می‌بندند به شاخه‌ی اقاقیا که گله به گله تیغ دارد. موقعیتی که برایت ساخته اند نمی‌گذارد بفهمی چه خبر است. عینا مثل حالا. ناظم مدرسه ات کلافه است. البته از دست مدیری مثل تو حق هم دارد. نمی‌خواهد لای این چرخ‌ها خردش کنند. همیشه هم که نمی‌خواهد ناظم بماند.

آخر ترفیعی، حق مقامی، مدیریتی و بالاتر و بالاتر. و حالا تو برایش عور و اطوار می‌آیی… ناظم دیگری هم که سراغ نداری. داری؟ اگر هم داشتی مگر سلمان بود یا اباذر؟ و اصلا خیال می‌کنی اگر سلمان و اباذر را هم جای این چلفته‌های بی سر و زبان می‌گذاشتند فرقی می‌کرد؟ یا ول کن و برو یا قدم اول را بردار. سور بده بعد هم بخور- بده و بستان. بعد هم قدم دوم و بعد چهاردهم و… درست یک جیره خور صندوق دولت. موقع شناس، به نرخ روز نانخور، چرب زبان و درست همچون کنه ای چسبیده به مقررات! …»


+مدیر مدرسه | جلال آل احمد




سعدیا ! در پای جانان گر به خدمت سر نهی

همچنان عذرت بباید خواستن ، تقصیر را..


{ سعدی }


http://s7.picofile.com/file/8245020084/586f507b80f929d94129be839ac06c4b_1_.jpg


+لطفا کپی نکنید .



اگر قرار باشد به بقای شخصیت پس از مرگ جسم باور داشته باشیم باید تصور کنیم که پیوستگی زمانی خاطره ها یا دست کم عادت ها همچنان وجود خواهد داشت .

زیرا در غیر این صورت دلیلی در دست نداریم که بگوییم همان شخص از پیوستگی زمانی برخوردار بوده است . اما در همینجا فیزیولوژی دشواری هایی را پدید می آورد . عادت و حافظه هر دو از نتیجه آثاری که بر جسم - به ویژه مغز - گذاشته میشوند پدید می آیند .

چگونگی پیدایش عادات را می توان به چگونگی تشکیل بستر رود تشبیه کرد . آثاری که در جسم سبب پیدایش عادت و تشکیل حافظه میشود پس از مرگ و تباهی زدوده و محو میشود و اگر معجزه ای نباشد دشوار خواهد بود که به جسم تازه ای منتقل شود - جسمی که قرار است در دنیای دیگر در آن زندگی کنیم .

اگر قرار است روحی باشیم بدون جسم ، این نظر فقط بر تعداد دشواری های می افزاید .

در واقع فکر میکنم با توجه به دیدگاه های تازه درباره ی ماده ، روح بی جسم از نظر منطقی تردید پذیر است.ماده فقط روش معینی برای دسته بندی رویداد ها است و به این ترتیب جایی که رویدادها روی میدهند ماده نیز وجود دارد .

پیوستگی زمانی وجود شخص در سراسر زندگی جسم او اگر به موضوع تشکیل عادت وابسته باشد باید به موضوع پیوستگی جسم نیز وابستگی داشته باشد . اگر انتقال بستر رودخانه ای به آسمان به شیوه ای امکان پذیر باشد که هویت خود را از دست ندهد ، انتقال فرد هم به همانجا آسان خواهد بود..


+ نبرد دین و علم | برتراند راسل | دکتر احمد ایرانی



از آن روزی که سرودن اشعار را شروع کردم، برایم سوال بود که آیا این کار ارزشش را دارد:

آیا بهتر نخواهد بود اگر زندگی را به شعر برگردانیم تا آن‌که اشعاری از زندگی بسازیم؟


+اکتاویو پاز  - شاعر و نویسنده ی مکزیکی



هرکه در عشق سر از قله برآرد هنر است..

همه تا دامنه‌ی کوه تحمل دارند !


{ مژگان عباسلو }



http://s6.picofile.com/file/8245394176/1442145746193.jpg


خوشحالم که به قله ی اول رسیدید..خوشحالم برای حال ِ خوب این روزهاتون :)

خوشحالم که هنوز دوست داشتن های واقعی وجود داره..خوشحالم که ثابت کردید تمام سختی ها

همه هیـچ اند اگر یار مـوافـق باشد !


+{Niaz Nawab - Darya}



مامان یک تکه یخ توی دهانش انداخته تا درد دندانش کمتر شود . دلم میخواهد .

میگویم : فکر میکنم منم یه دندون خراب داشته باشم.

مامان ناله میکند : اوه جک .

- واقعی واقعی ، عو عو عو ...

قیافه مامان عوض میشود : اگه بخوای میتونی یه تکه یخ بخوری ، لازم نیست دندون درد بگیری..

-خیلی خوبه

-دیگه من رو اینطور نترسون .

نمیدانستم میتوانم او را بترسانم . یک تکه یخ از یخچال برایم می آورد ، نفسش را با  فشار بیرون میدهد : "دروغگو ، دروغگو دشمن خداست ."

ولی من دروغ نگفتم ، فقط وانمود کردم !


+ اتاق | اما دون اهو | علی قانع


http://cdn2.thr.com/sites/default/files/imagecache/landscape_928x523/2015/11/room.jpg


یکی از فیلم های شگفت انگیزی که سال پیش اکران شد ، Room اثر Lenny Abrahamson بود با داستانی که از روی یک رمان اقتباس شده بود . جالب اینکه نویسنده ی  فیلمنامه هم خود نویسنده ی کتاب بود .

به نظر من هنوز هم ادبیات به واسطه ی پیشینه ی طولانی و گسترده ای که داره قدرتمندتر از سینماست اما سینما  به خاطر مخاطبان بسیار بیشتری که داره که تاثیرگذاری گسترده تری بر جامعه داره..مطمئنا بیشتر مردم ترجیح میدن به تماشای یک فیلم دو ساعته بنشینند تا خوندن یک کتاب سیصد صفحه ای !

اما مزیت یک اثر ادبی بر این که تنها دو نفر یعنی شخص نویسنده و ناشر در موفقیتش نقش دارند اما در یک فیلم  تعداد زیادی از عوامل (چند دقیقه ی  طولانی پایان فیلم ها و سیاهه ی اسامی رو در نظر بیارید :) باید نقش خودشون به خوبی ایفا کنند تا  فیلم منجر به یک شاهکار سینمایی بشه..

هم رمان و هم فیلم " اتاق " ارزش خوندن و دیدن دارند به شرطی که تنها به چشم یک اثر داستانی بهشون نگاه نشه..چون هم پرسش های فلسفی و هم مسائل روان‌شناختی زیادی در متنشون دارند که مطمئنا ارزش فکر کردن داره..


http://images.persianblog.ir/594119_MF2Feg8F.JPG


"اتاق" این گونه و با این جملات آغاز می‌گردد:

«امروز پنج سالم شد. دیشب وقتی تو کمد خوابیدم، چهار سالم بود ولی وقتی تو تاریکی صبح زود از توی رختخواب پا شدم، پنج سالم شد. اجی مجی لاترجی. قبلش، سه ساله، یک ساله و صفر ساله بودم. «زیر صفر هم بودم؟»




تو چیستی ؟

که من از موج هر تبسم  ِ تو


بسان قایق سرگشته روی گردابم !


{ فریدون مشیری }


http://s6.picofile.com/file/8245260792/12822284_987317521337120_1921509207_n.jpg


دلایل محکمی هست تا معتقد شویم که حیات بر روی سیاره ی ما تا جاودان ادامه نمی یابد ، چنانکه هرگونه خوشبینی که بر بنیاد جریان تاریخ زمین استوار شده است دامنه اش باید محدود و موقت باشد .

البته ممکن است در جای دیگر حیات یا موجود زنده وجود داشته باشد ، اما اگر وجود داشته باشد ، از آن هیچ خبر نداریم و هیچ دلیلی ندارد که فرض کنیم که این موجود زنده به علمای پرهیزگار الاهیات بیشتر شباهت دارد تا به هیتلر .

زمین گوشه ای به غایت کوچک از عالم است و پاره ای کوچک از منظومه ی شمسی . منظومه ی شمسی پاره ای کوچک از کهکشان راه شیری است . و کهکشان راه شیری پاره ای کوچک از چندین هزار هزار کهکشان است که تلسکوپ های نوین آشکارشان کرده است .

در این گوشه ی بی اهمیت کیهان ، میان پرده ای کوتاه وجود دارد در میان دو دوره ی مدید فاقد حیات .

در این میان پرده ی کوتاه ، میان پرده ای بس کوتاه تر وجود دارد که مشتمل بر انسان است .

اگر به راستی انسان مقصود عالم است ، مقدمه ی آن کمی مدید می نماید !

آدمی را به یاد ِ پیرمرد محترم پرگویی می اندازد که داستانی بس دراز و ملال آور میگوید که سراسرش به تمامی ناخوشایند است تا اینکه مطلبی کمابیش بی اهمیت در آن به پایان می آید .

گمان نمیکنم علمای الهیات دیانتی در خور برای ممکن ساختن چنین تشبیهی از خود نشان داده باشند .


+ آیا خدا وجود دارد | برتراند راسل



دائما محبوس، عقلش در صور..از قفس اندر قفس دارد گذر..مولانا



http://s7.picofile.com/file/8245027884/c1ba1d0e1403fcd44d52cb566af6bb14.jpg


اول آهنگ گوش کنید..شعر  ِ کامل هم در ادامه ی مطلب هست..


"

حقیقت..

نه به رنگ است و نه بو... نه به های است و نه هو
نه به این است و نه او ، نه به جام است و سبو

گر به این نقطه رسیدی
به تو سربسته و در پرده بگویم..

تا کسی نشنود این راز گهربار جهان را

آنچه گفتند و سرودند ... تو آنی !
خود ِ تو جان  ِ  جهانی..

گر نهانی و عیانی
تو همانی که همه عمر به دنبال خودت نعره زنانی..

تو ندانی که خود آن نقطه عشقی
تو خود اسرار نهانی ، تو خود ، باغ بهشتی

تو به خود آمده از فلسفه چون و چرایی

به تو سوگند
که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی
 در همه افلاک بزرگی ، نه که جزئی ، نه که چون آب در اندام سبوئی

" تو خود اویی ..به خود آی "


به خود آی تا به در خانه ی متروکه ی هر عابد و زاهد ننشینی
و به جز روشنی شعشعه پرتو خود هیچ نبینی

و گل وصل بچینی ...


به خود آی ..


{ علی حیدری }



میتونید این ویدئو تا انتها ببینید ؟



مادرم همیشه یه چیزی میگفت ، که منو دیوونه میکرد
"خورشید هر روز  طلوع و غروب میکنه و تو هم میتونی انتخاب کنی که بری تماشاش کنی یا نه..
میتونی خودت  درمسیر  زیبایی ها قرار بدی.. " و این فقط انتخاب خودته..


Wild (2014)  - Director: Jean-Marc Vallée


http://s7.picofile.com/file/8244673434/Wild_2014_BluRay_720p_Ganool_108160_2016_03_23_12_52_32_.JPG


شاید اگه چند سال پیش این کتاب میخوندم برام جالب و جذاب بود ولی الان خیلی با چیز عجیبی مواجه نشدم لااقل نه اونطور که ازش تعریف شده بود
فکر میکنم خیلی از نوجوون هایی که واقعا چیزی سرشون میشه مثل هولدن کالفیلد به دنیا و آدم هاش نگاه میکنند اما تعداد خیلی کمی از اون ها به این اندازه عاصی و سرکش بودن انتخاب میکنند..
تمام کتاب در مورد دلمشغولی ها و افکار ، هولدنه اما فقط دوبار اون ها را با اطرافیانش در میون میذاره .. بار اول با دوست دخترش که به گریه کردن و قهرش منتهی میشه و بار دوم با خواهرش فیبی  جاییکه راجع‌ به این‌که دوست داره در آینده چه کاره بشه صحبت می‌کنه ،

"همه‌ش مجسم می‌کنم که هزارها بچه‌ی کوچیک دارن تو دشت بازی می‌کنن و هیش‌کی هم اون‌جا نیس، منظورم آدم بزرگه، جز من. من هم لبه‌ی یه پرت‌گاه خطرناک وایساده‌م و باید هر کسی رو که میاد طرف پرتگاه بگیرم... تمام روز کارم همینه. یه ناتور ِ دشتم..."

در مورد این کتاب زیاد صحبت شده فقط یک نکته در مورد اسم این کتاب ( The Catcher in the Rye ) بگم که با توجه به واژه Catcher نام " ناطور دشت " درسته و نه " ناتور دشت "
چون ناطور به معنای " نگهبان و نگهدارندست " و ناتور به معنای " ته و انتها " ... وعجیبه که مترجم این کتاب ( محمد نجفی ) جنین تسلط پایینی به زبان فارسی داشته..البته شاید هم من در اشتباه باشم .
من ترجمه آقای احمد کریمی خوندم که ترجمه خوبی نبود . متن سازگاری مناسبی بین لحن رسمی و عامیانه نداشت و دائما بین این دو شناور بود که خوش آیند نبود .مشکلی که من هم در نوشتن دارم . گویا در کل ترجمه ی آقای نجفی مناسب تره..


http://s6.picofile.com/file/8244669642/1335474302_salinger_103_h.jpg


1
تمام آن مزخرفاتی که توی مجله ساتردی ایوینینگ پست و آن جور مجله ها توی کاریکاتور ها می کشند که مردهایی را نشان می دهد که گوشه خیابان ها مثل خوک تیرخورده ایستاده اند، چون معشوقه شان دیر کرده است – این ها همه دروغ و مزخرف است. اگر دختر موقعی که سر وعده اش می آید خوشگل و دلربا باشد، چه کسی به دیر آمدنش اهمیت می دهد؟
به خدا هیچ کس.


2
جناب سروان یکی از آن اشخاصی بود که خیال می کنند اگر نتوانند موقع دست دادن با یک نفر چهل تا از انگشت های او را بشکنند، باید اسمشان را گذاشت زن صفت و ... من از این جور مردانگی نشان دادن ها بی اندازه متنفرم.

3
من همیشه به اشخاصی که از دیدنشان ابداً خوشحال نمی شوم، مجبورم بگویم “از دیدنتون خیلی خوشوقت شدم.” با این حال اگر آدم بخواهد توی این دنیا جل و پلاسش را از آب در بیاورد، مجبور است که از این جور مزخرفات به مردم تحویل بدهد.

4
زن مانند ویولن است، برای اینکه آدم بتواند آن را خوب بنوازد، باید نوازنده زبردستی باشد.

5
به نظر من بهتر از همه این است که آدم با مسخره بازی حالِ دختری را بگیرد؛ اما عجیب است. دخترهایی که من حقیقتاً دوستشان دارم آن هایی هستند که هیچ وقت دلم نمی خواهد مسخره شان بکنم. بعضی اوقات فکر می کنم که اگر آدم ها آن ها را مسخره بکند، خوششان می آید

6
علامت انسان رشد نیافته این است که می خواهد بزرگوارانه در راه یک هدف جان بسپارد، و حال آنکه علامت انسان رشد یافته این است که می خواهد در راه یک هدف به فروتنی زندگی کند. (به نقل از ویلهلم استکل)

7
 مردم همیشه برای چیزها و آدم های عوضی دست می زنن..

8
یکی از اشکالای این روشنفکرا و آدمای باهوش اینه که درباره‌ی چیزی حرف نمی‌زنن مگه این که مهارِ قضیه دست خودشون باشه. همیشه می‌خوان وقتی خودشون خفه شدن تو هم خفه شی و وقتی خودشون می‌رن تو اتاقشون تو هم بری


9
امیوارم اگه واقعا مردم، یه نفر پیدا شه که عقل تو کله ش باشه و پرتم کنه تو رودخونه، یا نمی دونم، هر کاری بکنه غیر گذاشتن تو قبرستون. اونم واسه اینکه مردم بیان و یکشنبه ها گل بزارن رو شکمم و این مزخرفات. وقتی مردی گل می خوای چیکار؟


10
برگه مو همچین دستش گرفته بود انگار گُه دستش گرفته. گفت «از چهارم نوامبر تا دوم دسامبر، "مصریان" رو خوندیم. جزو سوالات انتخابی هم تو مصریان رو انتخاب کردی. دوس داری ببینی چی نوشتی؟»
گفتم«نه آقا. همچین دلمون نمی خواد.»

با این حال شروع کرد به خوندن. وقتی یه معلم می خواد کاری رو بکنه هیچ چی جلودارش نیست. کارشو می کنه.


11
استرادلِیتِر گفت«هِی. می خوای یه لطف بزرگی در حقم بکنی؟»
گفتم«چی؟» ولی نه با میل و رغبت. همیشه از یکی می خواست در حقش لطفِ بزرگی بکنه. این خوش تیپا، یا اونایی که خیال می کنن چه ... ان همیشه از آدم می خوان در حق شون لطفِ بزرگی بکنه. فقط چون خودشون کشته مُرده ی خودشونن فکر می کنن بقیه م کشته مُرده ی اونان. یه جورایی خنده داره.




جان به فدای عاشقان ، خوش هوسی است عاشقی

عشق پرست ای پسر ، باد هواست مابقی..


{ مولانا }



http://s7.picofile.com/file/8244571292/61afc8041680f68acecd2e516946f672.jpg