دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

کتاب هفته (22) - ناطور دشت

جمعه, ۶ فروردين ۱۳۹۵، ۰۸:۱۱ ب.ظ

شاید اگه چند سال پیش این کتاب میخوندم برام جالب و جذاب بود ولی الان خیلی با چیز عجیبی مواجه نشدم لااقل نه اونطور که ازش تعریف شده بود
فکر میکنم خیلی از نوجوون هایی که واقعا چیزی سرشون میشه مثل هولدن کالفیلد به دنیا و آدم هاش نگاه میکنند اما تعداد خیلی کمی از اون ها به این اندازه عاصی و سرکش بودن انتخاب میکنند..
تمام کتاب در مورد دلمشغولی ها و افکار ، هولدنه اما فقط دوبار اون ها را با اطرافیانش در میون میذاره .. بار اول با دوست دخترش که به گریه کردن و قهرش منتهی میشه و بار دوم با خواهرش فیبی  جاییکه راجع‌ به این‌که دوست داره در آینده چه کاره بشه صحبت می‌کنه ،

"همه‌ش مجسم می‌کنم که هزارها بچه‌ی کوچیک دارن تو دشت بازی می‌کنن و هیش‌کی هم اون‌جا نیس، منظورم آدم بزرگه، جز من. من هم لبه‌ی یه پرت‌گاه خطرناک وایساده‌م و باید هر کسی رو که میاد طرف پرتگاه بگیرم... تمام روز کارم همینه. یه ناتور ِ دشتم..."

در مورد این کتاب زیاد صحبت شده فقط یک نکته در مورد اسم این کتاب ( The Catcher in the Rye ) بگم که با توجه به واژه Catcher نام " ناطور دشت " درسته و نه " ناتور دشت "
چون ناطور به معنای " نگهبان و نگهدارندست " و ناتور به معنای " ته و انتها " ... وعجیبه که مترجم این کتاب ( محمد نجفی ) جنین تسلط پایینی به زبان فارسی داشته..البته شاید هم من در اشتباه باشم .
من ترجمه آقای احمد کریمی خوندم که ترجمه خوبی نبود . متن سازگاری مناسبی بین لحن رسمی و عامیانه نداشت و دائما بین این دو شناور بود که خوش آیند نبود .مشکلی که من هم در نوشتن دارم . گویا در کل ترجمه ی آقای نجفی مناسب تره..


http://s6.picofile.com/file/8244669642/1335474302_salinger_103_h.jpg


1
تمام آن مزخرفاتی که توی مجله ساتردی ایوینینگ پست و آن جور مجله ها توی کاریکاتور ها می کشند که مردهایی را نشان می دهد که گوشه خیابان ها مثل خوک تیرخورده ایستاده اند، چون معشوقه شان دیر کرده است – این ها همه دروغ و مزخرف است. اگر دختر موقعی که سر وعده اش می آید خوشگل و دلربا باشد، چه کسی به دیر آمدنش اهمیت می دهد؟
به خدا هیچ کس.


2
جناب سروان یکی از آن اشخاصی بود که خیال می کنند اگر نتوانند موقع دست دادن با یک نفر چهل تا از انگشت های او را بشکنند، باید اسمشان را گذاشت زن صفت و ... من از این جور مردانگی نشان دادن ها بی اندازه متنفرم.

3
من همیشه به اشخاصی که از دیدنشان ابداً خوشحال نمی شوم، مجبورم بگویم “از دیدنتون خیلی خوشوقت شدم.” با این حال اگر آدم بخواهد توی این دنیا جل و پلاسش را از آب در بیاورد، مجبور است که از این جور مزخرفات به مردم تحویل بدهد.

4
زن مانند ویولن است، برای اینکه آدم بتواند آن را خوب بنوازد، باید نوازنده زبردستی باشد.

5
به نظر من بهتر از همه این است که آدم با مسخره بازی حالِ دختری را بگیرد؛ اما عجیب است. دخترهایی که من حقیقتاً دوستشان دارم آن هایی هستند که هیچ وقت دلم نمی خواهد مسخره شان بکنم. بعضی اوقات فکر می کنم که اگر آدم ها آن ها را مسخره بکند، خوششان می آید

6
علامت انسان رشد نیافته این است که می خواهد بزرگوارانه در راه یک هدف جان بسپارد، و حال آنکه علامت انسان رشد یافته این است که می خواهد در راه یک هدف به فروتنی زندگی کند. (به نقل از ویلهلم استکل)

7
 مردم همیشه برای چیزها و آدم های عوضی دست می زنن..

8
یکی از اشکالای این روشنفکرا و آدمای باهوش اینه که درباره‌ی چیزی حرف نمی‌زنن مگه این که مهارِ قضیه دست خودشون باشه. همیشه می‌خوان وقتی خودشون خفه شدن تو هم خفه شی و وقتی خودشون می‌رن تو اتاقشون تو هم بری


9
امیوارم اگه واقعا مردم، یه نفر پیدا شه که عقل تو کله ش باشه و پرتم کنه تو رودخونه، یا نمی دونم، هر کاری بکنه غیر گذاشتن تو قبرستون. اونم واسه اینکه مردم بیان و یکشنبه ها گل بزارن رو شکمم و این مزخرفات. وقتی مردی گل می خوای چیکار؟


10
برگه مو همچین دستش گرفته بود انگار گُه دستش گرفته. گفت «از چهارم نوامبر تا دوم دسامبر، "مصریان" رو خوندیم. جزو سوالات انتخابی هم تو مصریان رو انتخاب کردی. دوس داری ببینی چی نوشتی؟»
گفتم«نه آقا. همچین دلمون نمی خواد.»

با این حال شروع کرد به خوندن. وقتی یه معلم می خواد کاری رو بکنه هیچ چی جلودارش نیست. کارشو می کنه.


11
استرادلِیتِر گفت«هِی. می خوای یه لطف بزرگی در حقم بکنی؟»
گفتم«چی؟» ولی نه با میل و رغبت. همیشه از یکی می خواست در حقش لطفِ بزرگی بکنه. این خوش تیپا، یا اونایی که خیال می کنن چه ... ان همیشه از آدم می خوان در حق شون لطفِ بزرگی بکنه. فقط چون خودشون کشته مُرده ی خودشونن فکر می کنن بقیه م کشته مُرده ی اونان. یه جورایی خنده داره.


  • موافقین ۴ مخالفین ۰
  • جمعه, ۶ فروردين ۱۳۹۵، ۰۸:۱۱ ب.ظ
  • Mohammad Mahdi ..

نظرات  (۲)

بله درسته ولی بحث سر درست یا غلط بودن افکار نیست. منظور من اینه که این فکرا تا حدی تو سر هممون اومده. درسته که رفتارمون مثل هولدن نیست. برای همینه که شخصیتشو میشه درک کرد به راحتی.
پاسخ:
آره ولی عجیبه بیشتر در مورد دیگران اینطور فکر میکنیم و دیگران هم در مورد ما..یه چرخه ی بی معنی..
فکر میکنم هولدن رفتاری داره که آدمای خیلی کمی بروزش میدن. مثل همون چیزی که خودتون نوشتید. تعداد خیلی کمی این سرکشی رو انتخاب میکنن. با این وجود خیلی راحت میشه با هولدن همذات پنداری کرد. انگار از یه جایی از درون خودمون بیرون میاد. انگار نمود بیرونی چیزیه که درونمون داشتیم و داریم و اگر شجاعتشو داشتیم بروزش میدادیم. 
و فکر میکنم فقط مختص نوجوونی نیست. به نظرم چیزی که ناطور دشت و شخصیت هولدن رو خاص میکنه همین کم بودن شباهت بیرونیش به آدمای معمولی در عین قابل لمس بودن شخصیتشه. 
از کتابایی بود که همیشه تو ذهنم میمونه.
پاسخ:
قبول دارم که آدم های کمی این افکار به رفتار تبدیل میکنند اما اگه متوجه باشید خود هولدن هم زندگی خوبی نداره در واقع راه حل مناسبی برای مواجهه با آشفتگی ها و نا پاکی های اطرافش نداره و فقط یک سری افکار بچه گانه برای فرار کردن به غرب و کار کردن در یک پمپ بنزین به عنوان یک آدم لال و زندگی در یک کلبه در کنار جنگل داره...که خودش هم در پایان کتاب متوجه میشه که عملی نیست یا تصمیم میگیره که عملیشون نکنه..
در واقع همونطور که در ابتدای کتاب بهش اشاره شده با بستری بودن هولدون در یک کلینیک بیماری های روانی متوجه میشیم که اون هم در نهایت با وجود افکار متفاوتش در مواجه با دنیا  و آدم های اطرافش شکست خورده
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی