دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

۱۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نیچه» ثبت شده است


یکی برای یافتن خویش و دیگری برای گم کردن خویش رو به همسایه می‌آورد. عشق ِ بد تو به خودت، تو را در انزوا و تنهایی زندانی می‌کند. (نیچه)


+ انسان در جستجوی خویشتن | رولو می | سید مهدی ثریا | ۳۲۰ص


[ کی‌ یرکگور می‌گوید: اقدام به هر عملی دلهره می‌آفریند، اما اقدام نکردن گم کردن خویشتن است...و هر اقدام جدی آگاهی از خویشتن را به همراه دارد.] 


نکته نخست این است که انزوا و تنهایی می‌تواند زندان باشد، همانطور که گم کردن خود در دیگری. نمونه‌هایی از عشق ِ بد به خود یا دیگری. 

اما آیا یافتن خویشتن با اقدامات جدی، خیر مطلق است؟ آیا ممکن نیست انفعال نسبی یا انزوا و تنهایی یا گم کردن خویشتن در دیگری، در موقعیت‌هایی بهتر یا بهینه‌تر باشد از آگاهی به خویشتن؟


نکته یا پرسش دوم. عشق ِ بد تو به خودت، چه صورت‌ها یا پیامدهای دیگری دارد یا می‌تواند داشته باشد؟



انسان کامل کسی است که کامل نباشد. پروژه ی انسان کامل محکوم به شکست است درست به این دلیل که پروژه ای است که با تصور کمال، پرونده ی تکامل و "شدن" و تحول را می‌بندد و از یک "پروسه" به یک "پروژه" تبدیل می‌شود. کمال، در رفتن و نرسیدن است. کسی که کامل است جایی برای بزرگ شدن ندارد. تصور کمال، عینِ نقص است. انسان فقط می‌تواند کمال گرا باشد نه کامل. و انسان کمالگرا، کسی است که دریچه های وجودش و ذهنش بر تجارب نامحدود و امکانات تجربه نشده بی‌انتها باز باشد. و از آن جا که این تجارب و امکانات نامحدود است، کمال نقطه ی پایان ندارد.

انسان کمال‌گرا از دارایی ها و تعینات و صفات خود هویت نمی‌سازد و دائماٌ در مسافرتی بی‌پایان به قصد کشف بی‌پایان خود و جهانش می‌باشد. "انسان هزار گسترة دلوز" و "ابرمن نیچه‌ای" توصیف‌هایی از این انسان بی‌هویت و خانه‌بدوشی هستند که شدن و رفتن را بر بودن و ماندن ترجیح می‌دهد نو به نو می‌زید و نو به نو می‌شود و نمی‌خواهد به قالب خاصی در آید و تمام شود.

انسانی که به قول اگزیستانسیالیست‌ها وجودش بر ماهیتش مقدم است و هر لحظه ماهیت و هویتی جدید از خود به نمایش می‌گذارد. انسانی "ناتمام" و دنباله‌دار که هرگز به پایان راه نمی‌رسد چرا که انسان به محض این که تصور کمال پیدا کند به آخر خط می رسد و قصه اش تمام می‌شود. تمامیت وجودی بشر در ناتمامی و تداوم است.


+محمدامین مروتی


کسانی هستند که به طور جدی، عهد و پیمان دائمی در ازدواج یا مناسبات عاشقانه و روابط عاطفی را بنابر دلائلی امری ناشدنی و در نتیجه امری غیر اخلاقی می دانند‌. استدلال اصلی آنها این است که در تلقی رایج از ازدواج یعنی ازدواجی که بر مبنای یک رابطه پرشور عاشقانه شکل می‌گیرد، طرفین رابطه با یکدیگر عهد و پیمان می‌بندند که تا پایان عمر نسبت به هم متعهد و وفادار خواهند ماند و از یکدیگر مراقبت خواهند کرد. حال آنکه اخلاقا وقتی ما قول می‌دهیم باید قول به انجام کاری بدهیم که از عهده انجام آن برخواهیم آمد. آنها می‌گویند عشق، یک هیجان شدید و عاطفه پرشور و خارج از کنترل است که برای مدتی طرفین ارتباط را درگیر خود می کند و پس از چندی، دیر یا زود ممکن است دستخوش تغییر شود و رو به سردی و خاموشی گراید. همانطور که انسان‌ها در طول یک رابطه ممکن است دستخوش تغییر و تحول شوند.

بنابراین به خاطر همین ساختار وحشی و کنترل ناپذیر عشق و همینطور غیرقابل پیش بینی بودن شکل شخصیت و عقاید و احساسات و خواسته‌های انسان، هیچ قولی نمی توان داد و هیچ عهد و پیمانی نمی‌توان بست مبنی بر اینکه رابطه عاشقانه طرفین تا پایان عمر برقرار و پایدار بماند. وقتی که ما متاثر از عاطفه پرشوری به نام عشق به دیگری قول می دهیم که تا پایان عمر با او خواهیم بود، اگر ارزیابی واقع‌بینانه ای از ذات و سرشت عشق و ظرفیت و امکانات روان شناختی خود داشته باشیم، در حقیقت به مصداق تکلیف مالایطاق، قول به انجام کاری داده ایم که فراتر از مقدورات انسانی ماست. این امر، توقع داشتن چیزی ناممکن از خویشتن و دیگری است و از همین رو، امری غیر اخلاقی به شمار می آید (به قول نیچه: از خویشتن چیزی ناممکن نخواهید!).



از من بسیار می‌پرسند که کدام کتابِ نیچه را اوّل بخوانیم؟ و با کدام ترجمه بخوانیم؟ و چگونه بخوانیم؟ و آیا بهتر نیست پیش از کتاب‌هایِ نیچه، کتابی درباره‌یِ او بخوانیم؟
ببینید دوستان، خواندنِ کتاب‌هایِ نیچه، در اصل، ترتیبِ خاصی ندارد. هر کتابی از نیچه را که به دست بگیرید، بدونِ خواندنِ کتاب‌هایِ دیگرش، چندان چیزی از آن درنخواهید یافت. آثارِ نیچه به فهمِ همدیگر کمک می‌کنند. امّا ناگزیر باید نیچه‌خوانی را از یک کتاب آغاز کرد. آن کتاب باید کتابی از نیچه باشد، نه کتابی که درباره‌اش نوشته‌اند.

من خواندنِ «چنین گفت زرتشت» را در آغازِ این راه سفارش می‌کنم. این کتاب، شاهکارِ نیچه است و چنان که خودش می‌گوید «کتابی برایِ همه‌کس و هیچ‌کس» به شمار می‌آید. نیمه‌یِ اوّلِ این سخن یعنی که همه به این کتاب روی می‌آورند و بیش از کتاب‌هایِ دیگرِ نیچه با آن احساسِ نزدیکی می‌کنند، چون روایت‌گونه و شاعرانه است. البته نیچه در همه‌یِ آثارش از زبانِ رسمی و سنگینِ اهلِ فلسفه کناره می‌گیرد و به‌قولِ خودش «رقص با قلم» را برمی‌گزیند، امّا قلمِ او در چنین گفت زرتشت چنان به رقص درمی‌آید که همانندش را در هیچ کتابِ فلسفی و ادبیِ دیگری نمی‌توان یافت، مگر در شعرهایِ بزرگانِ پارسی‌گویِ خودمان. بنابراین کتابی که واژه‌ها و مفهوم‌هایش دست در دستِ همدیگر داده و به رقص و آواز برخاسته‌اند و نوایِ موسیقی‌اش گوشِ جان را می‌نوازد، هر کسی را از دور به سویِ خود می‌کشانَد.

امّا نیمه‌یَ دوّمِ سخن «کتابی برایِ هیچ‌کس» بدین معناست که اگرچه جاذبه‌یِ این کتاب همه‌کس را به خود فرامی‌خوانَد، لیکن هیچ‌کس به ژرفنایِ آن راه نتواند یافت. در لایه‌هایِ زیرینِ چنین گفت زرتشت، غرّشِ تندرها و طنینِ پتک‌ها و چکاچاکِ شمشیرها، خوانندگانی را به صدایِ نرمِ سرود و ترانه و به هوایِ عیش و عشرت جلو آمده‌اند، فراری می‌دهد. اهلِ ناز و نوازش، تابِ آن‌همه آتش و یخ و اشک و خون و آذرخش را ندارند. و من به هزار دلیل، چنین گفت زرتشت را بهترین آغاز برایِ نیچه‌خوانی می‌دانم.


و امّا ترجمه. بارها گفته‌ام که بهترین ترجمه‌یِ فارسیِ «چنین گفت زرتشت» را «داریوشِ آشوری» رقم زده است. حقّی که این استادِ زبان‌شناس و مترجمِ زبردست به گردنِ ایرانیانِ اهلِ اندیشه دارد و سهمی که او در برکشیدنِ بینشِ ایرانی با ترجمه‌هایِ بی‌همتایش از نیچه دارد، بسی بیش از آن است که در توصیف بگنجد. نیچه را باید با ترجمه‌هایِ داریوشِ آشوری خواند و بس. «چنین گفت زرتشت» و «غروبِ بُت‌ها» و «تبارشناسیِ اخلاق» و «فراسویِ نیک و بد» را آشوری به زبانِ فارسی برگردانده که سه کتابِ نخست را نشرِ آگه به چاپ رسانده و چهارمین یعنی فراسویِ نیک و بد از سویِ انتشاراتِ خوارزمی منتشر شده است.

بی‌پرده بگویم: به‌جز این چهار کتاب، هیچکدام از کتاب‌هایِ نیچه حتا ترجمه‌یِ متوسطی نیز ندارند و باز هم به مددِ فهمی که ترجمه‌هایِ چهارگانه‌یِ آشوری از نیچه در ما به بار می‌آورند، می‌توان کلامِ نیمه‌جانِ نیچه را که از میانِ ترجمه‌هایِ خفقان‌آورِ دیگر به سختی نَفَس می‌کشد، دریافت. پس نخست این چهار کتابی را بخوانید که آشوری ترجمه کرده است و اوّل از همه «چنین گفت زرتشت» را. «فراسویِ نیک و بد» بهتر است چهارمین کتابی باشد که از نیچه می‌خوانید، چون از جهاتی فلسفی‌ترین و سنگین‌ترین کتابِ نیچه است و حتماً پیش از آن می‌باید با فلسفه‌یِ نیچه در کتاب‌هایِ دیگرش اندکی آشنا شده باشید. پس از این چهار کتاب، هر کدام از کتاب‌هایِ دیگرِ نیچه را که خواستید بخوانید چون ترجمه‌هایشان چندان تفاوتی با هم ندارند و ضمناً درکی که آن چهار کتابِ آغازین به شما داده‌اند، راه را بر شما گشوده‌اند.

امّا چگونه خواندن، اهمیّتِ بسیار دارد! نیچه از سرسری‌خوان‌ها بیزار است. برایِ درکِ نیچه، کتاب‌هایش را می‌باید با دقّت و تمرکز و شور و اشتیاق خواند؛ به ویژه شاهکارش را. چنین گفت زرتشت در برابرِ انسان راهی می‌گسترانَد که باید آهسته و پیوسته رفت. این کتابی نیست که مثلِ قصه بخوانیم و یک‌شبه تمام کنیم. هر برگ و هر جستار از این کتاب را باید بارها خواند و در آن درنگ کرد و اندیشید. اگر حس و حال نداریم، نباید خودمان را وادار به خواندن کنیم. اصلاً نباید به فکرِ تمام کردنِ چنین گفت زرتشت باشیم، چون این کتاب پایانی ندارد، و پایان‌اش یک خواننده‌یِ راستین را به آغازِ کتاب می‌کشانَد. این کتابی نیست که تنها یکبار خوانده و پرونده‌اش بسته شود. من خود بیش از بیست بار این کتاب را خوانده و هزاران بار هم به‌طورِ پراکنده به آن روی کرده‌ام. امّا نخستین بار باید این کتاب را از آغاز تا به پایان خواند و از پراکنده‌خوانی پرهیخت. این کتاب همیشه باید آغوش‌اش به رویِ ما گشوده باشد.


+حامدِ حجت‌خواه


نیچه توضیح می‌دهد که سایه‌هایی از خدا نیز هست که باید از میان برداشته شوند. چیزهایی هست که باید نسبت به آن‌ها هوشیار باشیم چیزهایی مثل اندیشیدن به جهان به مثابه‌ی یک موجود زنده و یا یک ماشین، اعتقاد به قوانین طبیعت وقتی که تنها ضرورت‌ها هستند که وجود دارند، اعتقاد به این‌که مرگ متضاد زندگی است درحالی‌که زنده فقط نوعی نادر از چیزی مرده است، جایگزین‌کردن افسانه‌ی خدا با آیین ماده، و غیر از آن.

به‌طور خلاصه بحث نیچه این است که ما با این شناخت با مشکل رو به رو می‌شویم زیرا درمی‌یابیم که هیچ‌یک از احکام زیباشناسانه و اخلاقی ما به جهان قابل اطلاق نیستند.

چگونه نیچه بخوانیم | کیت انسل پیرسون | ترجمه‌ی لیلا کوچک‌منش | 167 ص


http://s8.picofile.com/file/8314036926/Bonnie_And_Clyde_1967_720p_HeyDL_044147_2017_12_12_00_12_33_Medium_.JPG


http://s9.picofile.com/file/8314036934/Bonnie_And_Clyde_1967_720p_HeyDL_044204_2017_12_12_00_12_36_Medium_.JPG


http://s9.picofile.com/file/8314036950/Bonnie_And_Clyde_1967_720p_HeyDL_044217_2017_12_12_00_12_36_Medium_.JPG


http://s8.picofile.com/file/8314037300/Bonnie_And_Clyde_1967_720p_HeyDL_044223_2017_12_12_00_12_37_Medium_.JPG


http://s8.picofile.com/file/8314036968/Bonnie_And_Clyde_1967_720p_HeyDL_044235_2017_12_12_00_12_37_Medium_.JPG


http://s8.picofile.com/file/8314036976/Bonnie_And_Clyde_1967_720p_HeyDL_044261_2017_12_12_00_12_38_Medium_.JPG


Bonnie and Clyde 1967 Arthur Penn True crime/Drama ‧ 1h 52m 7.9/10IMDb


+ باید قادر باشیم خود را در فراسویِ اخلاق قرار دهیم، امّا نه با اضطرابِ آن کس که از تخطّی و سرنِگونی در هر لحظه واهمه دارد، بلکه با آسودگیِ خاطرِ آن کس که می تواند در فراسویِ اخلاق با فراغِ بال تفریح کند. در چنین صورتی، چگونه می توان از هنر و دیوانگی در گذشت؟ ( حکمت شادان | نیچه )



مردم همیشه بر کسی که برای زندگی اش الگوهای شخصی اختیار میکند خشم میگیرند. چون منش خلاف عرفی که برمیگزیند باعث میشود مردم احساس خفت کنند، همانند موجودات عادی. (نیچه)


+جزء از کل | استیو تولتز | پیمان خاکسار | 656 صفحه


"آن‌چه را که غوغا روزی بی‌دلیل باور داشته است، چه کس می‌تواند با دلیل واژگون کند؟"
این از تکان‌دهنده‌ترین گُزین‌گویه‌هایِ نیچه است. هستند کسانی که هر جایی و برایِ هر کسی می‌خواهند روشنگری کنند، و روشنگری را دوایِ هر دردی می‌دانند. ایشان چنین می‌انگارند که جهل به باورهایِ غلط دامن می‌زند و با دانش می‌توان درهایِ حقیقت را به رویِ جاهلان گشود. غافل از این‌که جهل فقط از کمبودِ آگاهی پدید نمی‌آید. یعنی چنین نیست که با آموزشِ همگانی بتوانی کارخانه‌یِ تولیدِ روشنفکر و فیلسوف و دانشمند به راه بیندازی و جهل را ریشه‌کن کنی. این تصوری باطل است که همه از جهل و ظلمت گریزان‌اند و جاهلان نیز بی‌خبر از جهلِ خویش‌اند و همین که جرقه‌ای از علم ببینند بی‌درنگ به صفِ دوستارانِ حقیقت خواهند پیوست. نه! این‌گونه نیست.
بسیاری با جهل، زاده می‌شوند و جهلِ خود را شرفِ خود می‌دانند. مهم نیست که بر جهلِ خود چه نامی می‌گذارند؛ مهم این است که جهل را می‌خواهند و بر آن پای می‌فشارند. بارها دیده‌ام روشنگران را در حالِ روشنگری، آن‌جا که سایه‌یِ جهل بر همه‌چیز سنگینی می‌کرد. روشنگر می‌کوشید به جاهل بگوید که حقیقتِ به این روشنی را بنگر و آگاه شو. و به‌راستی حقیقی که می‌گفت چون خورشید می‌درخشید و روشن بود. امّا جاهل از جهلِ خودش دست نمی‌کشید. روشنگر نیز همچنان زور می‌زد و عرق می‌ریخت. روشنگر از جاهل در شگفتی بود و من از روشنگر در شگفتی که چه‌گونه از خود نمی‌پرسد: آیا کوششِ من بیهوده نیست؟ کسی که خورشید را نمی‌بیند، یا نابیناست یا نمی‌خواهد ببیند یا می‌بیند و خورشید را نمی‌خواهد، و در هر صورت می‌توان پی برد که او به روشنگری نیازی ندارد.
آن‌که اهلِ دانش و پژوهش است، «باور» را دستاوردِ خردورزی و آزمونگری می‌داند و با همین شناختی که از «باور» دارد به جنگِ باورهایِ دیگر می‌رود، و نمی‌داند که بسیاری از باورهایِ فراگیر بدونِ هیچ دلیل و برهانی در توده‌ها شکل گرفته‌اند. بنابراین می‌رسیم به سخنِ نیچه که می‌پرسد: چه کسی می‌تواند باورهایِ بی‌دلیلِ مردم را «با دلیل آوردن» از میان بردارد و حقیقت را به آنان بباوراند؟ مردمی که برایِ باورهای‌شان دلیلی ندارند، چه‌گونه می‌خواهند با دلیل به جنگِ باورهایِ نهادینه در خویش بروند؟ آن‌چه که از آغاز بدونِ دلیل برپا شده است، هیچ دلیلی قدرتِ واژگون کردن‌اش را نخواهد داشت. در باورهایِ بی‌دلیل، هیچ دلیلی، اثرگذار و کارگر نیست.



از کسانی که تنهایی تان را میگیرند اما همراه تان نمیشوند دوری کنید.



دشمن چو بدی کرد ، نیکی نکنید . زیرا با اینکار او احساس خواری میکند و شما را نرسد که کسی را خوار شمرید . خشمی دروغین بروز دهید . چون شما را نفرین کرد ، دوست ندارم دعا کنید . شما نیز نفرین گویید .

اما اگر ستمی بزرگ بر شما روا دارند ، مقابله به مثل کنید و آن را به پنج بیداد کوچک فرو کاهید ، زیرا هیچ صحنه ای زشت تر از آن نیست که به ستم تن دهی..


+چنین گفت زرتشت  / فردریش نیچه / مسعود انصاری


دلداده حقیقت ، حقیقت را به خاطر هماهنگی ِ آن با امیال ِ خویش نمیخواهد ، بلکه حقیقت را تنها به خاطر حقیقت بودن دوست میدارد ، حتی اگر مخالف باور و عقیده اش باشد .

پس هرگاه اندیشه ای متعارض با مبادی اش به ذهن او خطور کرد ، باید آنجا باز ایستد و هرگز در پذیرش آن دو دل نباشد . مبادا حایلی باشد میان اندیشه خود و آنچه که با آن در تعارض است و هر اندیشه وری که به این توصیه عمل نکند به نخستین مرتبت فرزانگی نایل نخواهد آمد .


   " تو باید هر روز یک بار با خویشتن ِ خویش به جنگ برخیزی و در این کار نباید برای شکست

    و پیروزی اهمیتی قایل شوی . چرا که آن به حقیقت مربوط میشود نه به تو .. "


+چنین گفت زرتشت  / فردریش نیچه / مسعود انصاری



من نیکی را جز اینگونه نمیخواهم..اینها را همه به خواست ِ خدایی یا به حکم قانونی یا ضرورتی انسانی نمیخواهم . نمیخواهم رهنمایی را که مرا به دنیاهای برتر و بهشت جاودانه رهنمون شود .

بگو : تنها به فضیلت زمینی عشق میورزم . زیرا از اندک حکمتی برخوردار است ...


چنین گفت زرتشت  / فردریش نیچه / مسعود انصاری


کسی را دوست میدارم که برای آموختن زندگی میکند .

و آموختن را برای زنده ماندن و انسان ِ برتر شدن میخواهد و او اینگونه خواهان فروگراییدن خویش است..


چنین گفت زرتشت  / فردریش نیچه / مسعود انصاری


از شما میخواهم که به اخلاص وفای خود در حق زمین پایبند باشید و باور ندارید کسانی که با شما سخن از آرزوهای فرازمینی دارند. آنان - دانسته یا ندانسته - شما را به دردی بی درمان گرفتار میسازند و برایتان زهری میپاشند. آنان زندگی را خوار میدارند . دلی زهرآگین دارند و در وادی مرگند و زمین از دست آنان به ستوه آمده ، پس باید که در آن زوال را پذیرا شوند .روزگاری انکار خدا ، بدترین انکار و گناه بود ، اما خدا مرد و در پی آن منکران نیز فنا شدند و اینک انکار زمین گناهی بس عظیم است  .
در گذشته روان ، به چشم خواری به تن مینگریست و هیچ شکوه و شرفی برتر از این خوار داشتن نبود .روان تن را را ضعیف و رنجور و گرسنه میخواست و میپنداشت با اینکار میتواند از شر تن و زمینی که در آن است رهایی یابد . اما شگفتا ! که خود این روان به ناتوانی و زشتی و گرسنگی سخت دچار بود و میپنداشت که برترین لذت او در سختی و رنجوری اش نهفته است .

چنین گفت زرتشت  / فردریش نیچه / مسعود انصاری