دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آداب معاشرت و با ملاحظه بودن» ثبت شده است


بودا مراحل سکوت را توضیح می‌دهد. او می‌گوید که آدم خالی هیچ ایده و تفکری ندارد و ساکت است، حتی اگر صحبت کند. در مرحله بالاتر انسانی را می‌بینیم که در راه یادگیری‌ست و دائما دلش می‌خواهد درباره چیز‌هایی که آموخته حرف بزند. مرحله نهایی اما جایی‌ست که آدمی به دانش رسیده است. او هم آرام می‌شود. اما اسم این صحبت نکردن دیگر سکوت نیست؛ خاموشی‌ست. خاموش ماندن.



در قطار بین شهری نشسته بودم. ساعت هشت شب بود. خسته بودم. چند روز قبل را روز و شب کار کرده بودم و برنامه‌ریزی سفری که حالا شروع شده بود مانده بود برای قطار. اولین تلفن را شروع کردم و داشتم ساعت حرکت قطار برگشت را از روی بلیط برای کسی که آن طرف خط بود می‌خواندم. اسم ایستگاه و ساعت حرکت را بلندتر از معمول گفتم که تاکید کرده باشم. مردی که آنطرف راهروی قطار نشسته بود درحالی که انگشت سبابه‌اش را جلوی دهانش نگه داشته بود تقریبن داد زد که "ساکت شو! باید ساکت بشی" چند ثانیه مکث کردم و ازش عذرخواهی کردم و مکالمه را با صدای آرامتر کوتاه کردم. مردی که کنارم نشسته بود به مرد عصبانی گفت اینجا واگن سکوت که نیست. بعد هم به من نگاه کرد و ابروهایش را بالا انداخت. می‌دانستم که کار خلاف عرفی نکرده بودم. می‌دانستم که وقتی مرد عصبانی با هم‌سفرش حرف می‌زد صدایشان از تلفن من بلندتر بود. اما از اول سفر هم دیده بودم که مرد عصبانی و هم‌سفرش به سختی و خیلی آرام حرکت می‌کنند. انگار اختیار مفاصلشان را نداشتند. اگر کوچک‌ترین مانعی سر راهشان بود نمی‌توانستند راه بروند. سر هر نیم ساعت هم می‌رفتند دستشویی و من هربار نگران بودم وسط راهرو کله‌پا شوند. بیمار بودند. نمی‌دانم چه اما یک بیماری مزمن که ذره ذره جانشان را گرفته بود. وقتی سرم فریاد زد یاد خودم افتادم که در اورژانس بیمارستان بارها سر پرستارهایی که می‌گفتند و می‌خندیدند داد زدم که "ساکت شوید. من درد دارم." برای همین ازش عذرخواهی کردم و تا وقتی از قطار پیاده نشد با تلفن حرف نزدم. حتی وقتی بعدتر خودش با صدای بلند با تلفن حرف می‌زد هرچقدر مرد کناریم ابرو بالا انداخت به رخش نکشیدم. به مرد عصبانی حق نمی‌دادم که سرم داد بکشد، اما درکش کردم. چون خودم هم حق نداشتم سر پرستارها داد بزنم یا به دکتری که آزمایش مغز استخوانم را انجام می‌داد و برای اینکه حواس مرا از دردش پرت کند یکسره حرف می‌زد بگویم "خفه شو و کارت را درست انجام بده." و وقتی کارش را درست انجام نداد و باید دوباره امتحان می‌کرد بگویم "ازت متنفرم"
البته ازبربودن همه حق و حقوق‌ کمکی به احساس آدم در موقعیت‌های این چنینی نمی‌کند. من از پزشک پرحرفم متنفر بودم و دلم می‌خواست پرستارهای بخش اورژانس خفه شوند. برای همین وقتی انسانی که دارد به وضوح رنج می‌کشد با تنفر به سمتم فریاد می‌کشد یاد تمام دفعاتی می‌افتم که از استیصال با تنفر سر کسی فریاد کشیدم. راستش بیشتر ازینکه از قربانی بودن در قطار ناراحت شوم آرزو کردم درگذشته در موقعیت فریاد زدن قرار نمی‌گرفتم.
می‌دانید بالاخره ما همه حق کسانی را پایمال کرده‌ایم و احساساتی‌ را نادیده گرفته‌ایم و دل‌های کسانی را شکسته‌ایم که گاهی نه یک مسافر رندوم قطار بلکه از نزدیکترین کسانمان بودند. فکر می‌کنم تا اینجایش قانون زندگی باشد. اما چیزی که برخی آدم‌ها را در نظر من متفاوت می‌کند رجوعشان به گذشته است.
انگار زندگی یک بازی است که تازه بعد از چند دست جالب می‌شود. از آن بازی‌هایی که اولش خیلی رندوم پیش می‌رود و "خوب" یا "بد" بازی کردن اثر زیادی بر نتیجه ندارد، اما از یک مرحله‌ای به بعد آدم می‌تواند هوشمندانه روی ساخته‌های قبلیش بالا برود و یا هرچه ساخته بریزد دور و از نو با تکیه بر شانس ادامه دهد.
آدم‌هایی زندگی کردن بلدند که بعد از بیست، سی سال اول که "دست گرمی" بود بازی را شروع کنند و هرچه پیش می‌روند بهتر بازی کنند..


+نقطه سرخط


1. افراد درونگرا طرفدار بحث های عمیق و شناخت واقعی هستند و مکالمات سطحی و دم دستی را نمی پسندند. (اگر از مهم ترین افراد زندگی آنها نیستید میتوانید مطمئن باشید علاقه ای به شنیدن حرف های معمولی یا جزئیات زندگی روزانه شما ندارند حتی اگر از روی نزاکت اینکار را انجام دهند.)

2. بیشتر درونگراها توانایی بهتری در نوشتن دارند تا صحبت کردن. احتمالا ارتباط نوشتاری مانند ایمیل زدن و مسیج دادن راه آسوده تری برای برقراری ارتباط با آن ها باشد تا تماس صوتی.

3. اگر با یک فرد درونگرا در کافی شاپ یا رستوران قرار دارید بهتر است میزهایی را انتخاب کنید که در گوشه یا کناره ی مکان مورد نظر قرار دارند. بدیهی ست که مکان های شلوغ و میزهای وسط انتخاب مناسبی نیستند. (من در محیط های بسته همیشه میز هایی که یک طرف یا دو طرفشان دیوار هست را ترجیح میدهم.)

4. وقتی در حال مذاکره با یک درونگرا هستید سعی کنید سرعت صحبت کردنتان را کاهش دهید و به او فرصت کافی دهید تا جمله های شما را پردازش کند. صحبت کردن سریع و دادن اطلاعات فراوان به یک درونگرا ممکن است او را مضطرب یا ناراحت کند. (بهتر است بعد از هر جمله سه ثانیه درنگ کنید. برای شنیدن پاسخ هم به اندازه کافی صبرکنید. او به دنبال یک جواب دقیق و کلمات مناسب برای بیان آن میگردد و این تامل لزوماً نشانه ی تردید و.. نیست.)

5. وقتی با یک درونگرا در حال تماشای فیلم (یا شنیدن یک آهنگ) هستید سعی کنید سکوت را رعایت کنید و حتی الامکان کمتر صحبت کنید. شاید دوست درونگرای شما در ظاهر ساکت به نظر برسد ولی در ذهن خود در حال تحلیل و طبقه بندی اطلاعات است و صحبت کردنِ شما میتواند در این روند تداخل ایجاد کند.

6. یادتان باشد یک درونگرا بیشتر از چشمها و گوش هایش استفاده می کند تا از زبانش. (اگر دوست دارید رابطه ی خود را با او بهبود ببخشید باید بتوانید توجه بیشتری به ارتباط  غیرکلامی تان داشته باشید.)


Pin :Your Guide To Interacting With An Introvert

Pin : با درونگراها مهربان باشیم - متمم
Pin : قدرت درون گراها..
Pin :آیین دوست یابی برای درونگرایان


من واقعاً به این معتقدم که توجه کردن به یه سری جزئیات خیلی ریزه که باعث یه تفاوت بزرگ تو شخصیت آدمها میشه..

یادم میاد وقتی مدرسه می رفتیم (با اینکه خودمون از نظر مالی خانواده ی خیلی متوسطی هستیم) مادرم هیچ وقت اجازه نمیداد که میوه یا غذایی ببریم که حتی امکان اینو داشته باشه که باعث شه یک یا چندتا از بچه ها دلش همچین چیزی رو بخواد..مثلاً هیچوقت حتی یه موز هم نبردیم مدرسه..اون موقع ما خیلی متوجه این موضوعات نمیشدیم و قبولش برامون سخت بود ، چون میدیدم که بیشتر بچه ها اصلاً همچین ملاحظاتی در مورد ما یا دیگران نمیکنند . ولی فکر میکنم همین مسائل و سختی های کوچک و همین شکل تربیت البته در ابعاد دیگه باعث شد یه چیز هایی یاد بگیریم و یه چیزهایی برای همیشه با ما بمونه که قابل گفتن یا حتی دیدن نیست ولی حس میشه...

این خاطره ی مشترکی بود که تو یکی از عید دیدنی ها ، من و خواهرم و همسر یکی از فامیلامون( که به تازگی با هم ازدواج کردند) با " آره آره دقیقاً " تاییدش کردیم..یعنی مادر ایشون هم با چنین سیاستی فرزندشو به مدرسه میفرستاد : )

من دومین باری بود که ایشونو میدیدم..و این خانم در عین این که سن زیادی نداشت ، اینقدر پخته و با شخصیت و باملاحظه و فهمیده بود..در عین وقار اینقدر صمیمی و مهربون و در عین موفقیت و برتری اونقدر خاکی و فروتن و کمک کننده..که باعث شد من متوجه شم همچین دخترهایی هم پیدا میشن و فقط من تا به حال باهاشون مواجه نشدم..و این مسئله تا حدود زیادی منجر به این شد نظرم در مورد ترجیح تنهایی و آسایش و راحتی که در تنها بودن هست عوض بشه و به این فکر کنم چقدر اوضاع بهتر میشه اگر هم خودم به چنین شخصیتی نزدیک بشم و هم بتونم کسی رو با چنین ویژگی های شخصیتی برای همراهی در زندگیم پیدا کنم..

من واقعاً به این معتقدم که توجه کردن به یک سری جزئیات خیلی ریزه که باعث یه تفاوت بزرگ تو شخصیت آدمها میشه..

همین هاست که نشون دهنده ی متوجه و فهمیده و با ملاحظه بودن یک نفره..ملاحظاتی که یک شخصیت دوست داشتنی و دلپذیرو میسازه..



چو بینی یتیمی سر افگنده پیش

مده بوسه بر روی فرزند خویش..


{ سعدی }


http://bayanbox.ir/view/3828292775800001442/My.Life.As.A.Zucchini.2016.720p.BluRay.x265.HEVC.Film2Movie-BiZ-044360-2017-04-18-21-12-31.jpg


http://bayanbox.ir/view/1335273224147726565/My.Life.As.A.Zucchini.2016.720p.BluRay.x265.HEVC.Film2Movie-BiZ-044633-2017-04-18-21-12-12.jpg


یتیم ار بگرید که نازش خرد؟

وگر خشم گیرد که بارش برد؟



روزی کسی را میکشم . مرد یا زنی را که در سینما به هنگام پخش فیلم به تلفن همراه شان جواب میدهند .


+دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد | آنا گاوالدا | الهام دارچینیان


یک نفر می آید و جوابی را که به یک نفر دیگر داده ای، به تو پس میدهد. تازه می فهمی چه گفته ای.



اینایی که میدونند کجا خودشون به نفهمی بزنند، جداً آدم های فهمیده ای هستند..



اگر آدم خوبی با تو بدی کرد ، چنان وانمود کن که نفهمیده ای . او توجه خواهد کرد و مدت زیادی مدیون تو خواهد بود..