قدرت درون گراها..
به عنوان یک آدم درون گرا ، سال هاست که به من گفته میشود "باید" رفتارهای اجتماعی بیشتری از خود نشان دهم و بیشتر شبیه برون گراها باشم . اما همیشه چیزی در وجود من با این پیشنهاد مخالفت کرده است و اتفاقا من فکر میکنم انسان های درون گرا ، دقیقا همانطور که هستند خیلی عالی به نظر می آیند
اما درونگرایی چیست ؟ باید بدانیم که این با خجالتی بودن بسیار متفاوت است ، خجالتی بودن درباره ترس از قضاوت جامعه است. اما درون گرا یا برون گرا بودن درست مانند راست یا چپ دست بودن انسان هاست ، آیا میتوانیم کسی را به خاطر چپ دست بودن سرزنش کنیم و از او بخواهیم به جای دست چپ که با آن احساس راحتی بیشتر میکند با دست راست بنویسد ، آن هم تنها به این خاطر که متفاوت از دیگران رفتار نکند ؟
اما ما با فشارهای اجتماعی آدم های درونگرا را مجبور به خجالت کشیدن از احساسات و رفتارهایشان میکنیم . باعث میشویم تصور کنند دچار نوعی تفاوت منفی با دیگران هستند و این نیاز به درمان دارد . شاید برای همین است که بیشتر انسان های درونگرا ، احساس خجالتی بودن میکنند .
درونگرایی بیشتر درباره این است که شما چطور به محرکها پاسخ میدهید . برونگراها به دنبال مقدار زیادی از محرکها هستند ، در حالی که درونگراها وقتی بیشترین احساس زندگی و آمادهترین حالت و بیشترین قابلیت را دارند که در جایی آرامتر و محیط کم سر و صداتری هستند. نه همیشه ( هیچ چیز مطلق نیست ) ولی بیشتر اوقات..
اما تبعیض و مشکلات از جایی آغاز میشود ، که مهمترین موسسات ،
مدارس و محلهای کار ما،
برای برونگراها طراحی شدهاند و این باعث میشود که آن ها به این طریق بتوانند بسیار آسان تر موفقیت های کاری و مالی کسب کنند و این یعنی نادیده گرفتن درون گراها و قدرت درون گرایی..
البته هیچ کدام از این ها در مورد این نیست که بگوییم که مهارتهای اجتماعی مهم نیستند، و من هم اصلا شما را به نابودی کار تیمی دعوت نمیکنم . مشکلاتی که ما امروزه با آن مواجهیم در زمینههایی مانند علم و اقتصاد آنقدر وسیع و پیچیدهاند که به یک ارتش از آدمها نیاز داریم که دور هم جمع شوند و با همکاری هم آنها را حل کنند. اما من میگویم اگر آزادی بیشتری به درونگراها بدهیم تا خودشان باشند، احتمال بیشتری دارد که آنها راهحل منحصر به فردشان را برای این مشکلات پیدا کنند.
زمانی هم که صحبت از مدیریت و رهبری میشود به نظر میرسد که افراد برونگرا برای این قبیل کارها مناسب تر هستند درحالیکه تحقیقی جالب توسط آدام گِرانت در مدرسه وارتن
نشان داد که رهبران درونگرا
اغلب خروجی بهتری از برونگراها دارند، زیرا وقتی که آنها کارکنان بیشفعال را رهبری میکنند، بسیار بیشتر امکانش هست که اجازه دهند آن کارمند با ایدهاش جلو برود و به نتیجه برسد . از طرفی درونگراها بیشتر مراقب هستند،
و خیلی کمتر احتمال دارد که ریسکهای بزرگ و خطرناک انجام دهند .
مسلما همه ی ما در یک جایی از طیف درونگرا/برونگرا قرار میگیریم . ایوِن کارل یونگ، روانشناسی که اولین بار این اصطلاح را ترویج کرد، گفت که چیزی مثل یک درونگرای کامل یا یک برونگرای کامل وجود ندارد و اگر هم چنین کسی وجود داشته باشد در دیوانه خانه خواهد بود..
...
تنهایی اغلب جزء خیلی مهمی از خلاقیت است اما این به آن معنا نیست که همه ما باید همکاریها را متوقف کنیم بلکه معنیش این است که تنهایی مهم است
و برای بعضی از مردم
هوایی است که آنها نفس میکشند..پس ما باید قدرت بالای تنهایی را بشناسیم و به آن احترام بگذاریم
(خوب است که بدانیم ما نمیتوانیم بین گروهی از آدمها باشیم
بدون اینکه بطور غریزی نظرات آنها را تکرار و تقلید کنیم.
حتی در مورد چیزهای جزئی و شخصی
مثل اینکه شما به چه کسی تمایل دارید،
شما شروع به تقلید از عقاید آدمهای اطراف خودتان میکنید
بدون اینکه حتی بفهمید که دارید این کار را میکنید. و این میتواند مانعی در برابر افکار آزاد و خلاقیت باشد)
حالا اگر همه این درست است، چرا ما اینقدر اشتباه میکنیم؟ چرا ما مدرسهها و محیطهای کاریمان را اینطور میچینیم؟ و چرا ما به درونگراها به خاطر اینکه میخواهند که برای مدتی در خلوت خودشان باشند اینقدر احساس گناه تلقین میکنیم؟
+سخنرانی کامل سوزان کین در مورد قدرت درون گراها..
+نگاه دقیقی بندازید که توی ساکتون چی دارید
و چرا آن رو اونجا گذاشتید.
خُب برونگراها !
ممکنه که ساک شما هم پر از کتاب باشه.
یا شاید آنها پر از لیوانهای شامپاین یا وسایل پرش آزاد باشد
هر چی که هست، امیدوارم که هر وقت فرصت داشتید این چیزها را بیرون بیاورید
و ما را با انرژی و خوشی خودتان ببخشید !
- دوشنبه, ۲۳ فروردين ۱۳۹۵، ۰۲:۴۴ ب.ظ
ممنون از توصیه هاتون:)
+ امیدوارم همه مون تو موقعیتی قرار بگیریم که توسط آدمای اطرافمون درک بشیم و متقابلا درکشون کنیم ...