دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!


نقدی بر یادداشت " آل پاچینو و موقعیت آقای خلبان " نوشته محسن الوان ساز،سردبیر مجله ی ابزورد


چند روزی بود که رادیاتور ماشینم حسابی کلافه ام کرده بود و وقت و بی وقت توی این گرما ماشین جوش می آورد و ما آفتابه به دست تو این بحران بی آبی درپی رفع مسئله. پس از جستجوهای بسیار و سرزدن به چند رادیات ساز خبره که نتوانستند مشکل را حل کنند عاقبت مثل ارشمیدس که قانون چگالی را کشف کرده باشد،  علت را دریافتم و در یک عصر تابستانی با دختر سه ساله ام عازم مکانیکی شدیم تا شیلنگ بخاری را تعویض کنیم . پس از انجام عملیات تعویض شیلنگ و خوشحالی از این که حالا می تونم با خیال راحت کولر ماشین رو روشن کنم و با دخترم موسیقی گوش بدیم ، تازه سوالات فلسفی دخترم شروع شد:
-  آقای تعمیرگاه چی کار کرد؟
-  ماشینمون خراب بود آقای تعمیرکار  شلنگشو عوض کرد.
-  شیلنگ دستشوئیش خراب بود؟!
من در حالی که به زور جلوی خنده امو گرفته بودم یاد سوال شازده کوچولو از آقای خلبان حین تعمیر هواپیماش افتادم که :
بره ای که علف ها رو می خوره گل ها رو هم می خوره؟
و برای این که تو اون موقعیت قرار نگیرم یه گوشه ای پارک کردم وکاپوت ماشینو دادم بالا و شروع کردم به توضیح دادن در مورد سیستم خنک کننده ماشین به یه دختر سه ساله و وقتی که تو اون گرمای عصر به ده ها سوال با ربط و بی ربط دخترم جواب دادم و از کلافگی دراومدم فکر کردم که ما چقدر از این موقعیت های مشابه در طول روز داریم کسانی که با تصورات و نادانسته هاشون مسائل رو تحلیل می کنند و ما با خنده از کنارشون می گذریم و حتی گهگاه از سر تبختر و تفاخر یاد اون جمله آل پاچینو می افتیم که :
بعضی وقتا به طرف نگاه می کنم و تعجب می کنم این حجم از حماقت چطور تو کله به اون کوچیکی جا شده؟!
انتظاری که ما از جامعه داریم با هزینه ای که برایش صرف می کنیم رابطه مستقیمی دارد
اگر در تاکسی نشستید و تحلیل خنده داری را از راننده تاکسی شنیدید هدفون را در گوشتان فشار ندهید اگر دوستی در یکی از شبکه های اجتماعی پیامی را از سر ناآگاهی می فرستد سریع گروه را ترک نکنید زیرا شما در قبال ناآگاهی جامعه مسئول هستید و این اطلاع رسانی های کوچک در حقیقت گام هایی هستند که برای بهبود آگاهی جامعه بر می داریم . و چیزی که قرن هاست در گوش ما خوانده اند که باید از نادان گریخت ، نوعی دیگر از جهل و ناآگاهیست باید با نادانی مواجه شد و آن را به چالش کشید رها کردن نادان به حال خویش در حقیقت اجازه دادن به تداوم وضعیتیست که به آن گرفتاریم.

محسن الوان ساز





تمثیل اگرچه یکی از اقسام استدلال منطقیه اما از قطعیتی برخوردار نیست .به گمان من اشتباهی که نویسنده مرتکب شده، تشبیه دو وضعیت کاملا متفاوته..

ذهن کودکان( برخلاف اکثر بزرگسالان) مانند یک صفحه ی سفید کاغذ، تشنه و آماده یادگیری اطلاعات جدیده ...در واقع اون ها به راحتی اطلاعات جدید رو میپذیرند و مقاومتی در برابرشون نشون نمیدن.. اما ذهن بزرگسالان شبیه کاغذهای سیاه و خط خطی شده ، آمادگی برای پذیرشی خطوط و داده های جدید نداره ...برای ثبت داده های جدید باید خطوط قبلی رو پاک کرد  اما حتی با وجود پاک کردن خطوط ، این صفحه احتمالا هیچ وقت به سفیدی قبل نخواهد بود .

در واقع در بزرگسالان پیش فرض ها و تصوراتی از هر مسئله  و موضوعی وجود داره و برای تصحیح و جایگزینی این اطلاعات و پیش فرض ها نیاز به سه مرحله ست ..

1.قانع کردن مخاطب که در حال اشتباهه 2. دور ریختن اطلاعات یا استدلال های غلط قبلیش ( unlearn )  3.همراهی مخاطب برای رسیدن به سواد اطلاعاتی


اما طی کردن این مسیر با فردی که هر حرفی رو که میشنوه ، باور میکنه ، قادر به تشخیص منابع معتبر از غیرمعتبر نیست ، با انواع مغالطه ها آشنایی نداره و...بسیار دشوار خواهد بود .
(در واقع این افراد نیاز به یک دوره بازپروری و آموزش کلی، در  یک بازه ی زمانی بلندمدت توسط معلمین مجرب دارند ، نه بحث ها و صحبت های پراکنده در زمان های کوتاه و موقعیت های نامناسبی مثل محیط های مجازی یا تاکسی ! )

به تجربه برای من ثابت شده چیزی که نویسنده از اون به عنوان "اطلاع رسانی های کوچک" برای " بهبود آگاهی جامعه" نام میبره ، در اکثر اوقات وقت تلف کردنی بیش نیست .

کسی که در هنگام صحبت کردن ، گوش نمیکنه و آماده یادگیری نیست و فقط به دنبال اثبات حرف های خودشه یا کسی که بدون اطلاع از صحت و سقم مطالب (در مورد سلامتی ) در شبکه های اجتماعی اون ها رو میپذیره و انتشارشون میده... یا کسی که در کامنت ها و پست های اینستاگرام به دنبال اثبات یا رد خداست ( آقای مصطفی ملکیان در 330 صفحه و 49 درس گفتار این کارو انجام میده ! ) یا کسی که تمام افکارش توسط رسانه های غیرقابل اعتماد بسته بندی و جهت دهی شده اند  به مرتبه ای نرسیده که لیاقت وقت گذاشتن و صحبت کردن داشته باشه  .

در واقع کسی آماده و لایق یادگیری و هم صحبتی خواهد بود که خاضعانه خواهان پذیرش  آموزه های جدید باشه.. و این متاسفانه مرتبه ای نیست که هر انسانی بهش دست پیدا کنه .

انسانی که به این مرتبه برسه ، در هر موقعیتی بحث نمیکنه بلکه میپرسه تا جواب بگیره و به اون فکر کنه . حرف نمیزنه بلکه به دنبال منابع و انسانهایی آگاه تر میگرده تا بیشتر گوش کنه..

شاید عاقلانه و حتی اقتصادی تر باشه که همچنان هدفون رو ( حتی محکم تر از قبل ) در گوشمون فشار بدیم..چون از نگاه من بدتر از کاری نکردن ، تلاش بیهوده و کار کردن در مسیر نادرسته ، که باعث اتلاف انرژی و از دست رفتن زمان میشه..هرکسی اگر واقعا به دنبال چیزی باشه ( و لایق اون ) حتما پیداش میکنه..


"آدم ها هیچ چیز را با شنیدنش نمی آموزند، باید خودشان آن را کشف کنند."


  • موافقین ۸ مخالفین ۰
  • دوشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۵، ۱۱:۵۷ ب.ظ
  • Mohammad Mahdi ..

نظرات  (۴)

این یکی از چالش های این روزهای منه.. رها کردن یا به دست گرفتن رشته اختلاف نظرها..
پاسخ:
باید تصمیم گرفت..
گاهی یک جمله، می تونه روی باورهای آدم تاثیر بذاره. تفاوت هست بین آدم ها...  "اطلاع رسانی های کوچک" به معنی تحمیل عقاید خودمون به دیگران و عوض کردن باورهای دیگران نیست...  گاهی از مسئله ای آگاه هستی که دیگری نیست؛ مسئول هستی آگاهش کنی.
پاسخ:
من فقط در داستان هایی که از افراد گفته شده شنیدم که یک جمله روی باورهاشون تاثیر جدی بذاره.. مدل ذهنی آدم ها با آموزش مدون نیاز به بازنویسی و سالم سازی داره . بدون اینکار احتمال پذیرش همین " اطلاع رسانی های کوچک " اغلب نخواهد بود .
بله ، شنیدن یک جمله میتونه تاثیر لحظه ای داشته باشه اما در بلند مدت چیزی با یک جمله عوض نخواهد شد .
وقتی بحثی شروع میشه صرفا برای قانع کردن طرف مقابل نه به این هدف ک چیزی به دانسته هامون اضافه بشه خیلی عاقلانه تره ک ازبحث کردن فرارکنیم...
پاسخ:
عاقلانه ست..
دیروز من بعد یک و سال خورده ای کار تیمی. از تیم بیرون رانده شدم. چندتا دلیل روشن برام اوردن . 
یکیش این بود که شنونده خوبی نیستم. این در حالی که من چون نمی فهمم راحت، زیاد می پرسم و چون با پرسیدن ادمها کلافه میشدن میذاشتن روی حساب این که شنونده خوبی نیستم که نمی فهمم و می پرسم تا بفهمم

دومین دلیلش این بود که پروسه یادگیریم متوقف شده. این در حالیه که هر روز دارم مطلب جدید یاد میگیرم و سعی می کردم با منتقل کردنشون بقیه رو هم مطلع کنم. اما پذیرشی برای این مطالب جدید نمی دیدم. چون هدف نفر مقابلم یه چیز دیگه بود و من داشتم سعی می کردم از راه دیگه ای بهش بفهمونم که احتمالا داری اشتباه می کنی. 

سومین دلیلش این بود که بعد یک سال کارکردن زبان مشترکی نیافتیم. و من فکر می کنم اشتباه بود، زبان ما مشترک بود فقط تن صدهامون خیلی متفاوت بود. وقتی خیلی اروم حرف بزنی کسی که داد میزنه صدات رو نمی شنوه. حتی اگه حرف خودش رو تکرار کنی. 

همه اینها و چند مورد دیگه رو که کنار هم میذارم به این نتیجه می رسم که اره نباید خیلی سعی کرد ادمهایی که دوست ندارن روشن بشند رو روشن کرد. شاید باید گذاشت در تاریکی دست به دیوار حرکت کنند. با سرعتی که ازش لذت می برند. بی چراغ. شاید اونا واقعا با چراغ حرکت کردن براشون معضل باشه. 
چون سعی کردم مثل بابای بچه باشم اما اونی ک مقابلم بود اصلا نمی خواست بشنوه که چی میگم. حس می کرد داره وقتش تلف میشه. در چنین حالتی صحبت کردن راحت نیست 

پاسخ:
کارگروهی معمولا آسون نیست..شاید تو کشور ما سخت تر هم باشه..
تصورات شما هم یک روی ماجراست ، شاید واقعیت طور دیگه باشه .. اما عجیبه که شما کاملا متفاوت با طرف های مقابلتون فکر میکنید ، حتما دلایلتون برای هر کدوم از این موارد رو هم براشون توضیح دادید ، این که نپذیرفتند نشونه ی خوبی برای عدم سازگاری بینتون هست..حتی شاید این جدا شدن اتفاق خوبی برای شما باشه..

بااین حال همین که ایراداتون بهتون گفته شده ( حالا این که چقدر واقعیت دارند بحثش جداست ) خیلی خوبه به نظرم..تحلیلتون از این مشکلات هم..به هرحال با توجه به پایه هایی که بنا میکنیم ، بعضی نتایج ناگزیرند..
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی