دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «هویت» ثبت شده است


اگر در معرض کین و نفرت قرار گیری ، اگر متهم گردی و طعمه ی دیگران شوی ، از کسانی که تو را میشناسند ، میتوانی دو انتظار داشته باشی : برخی همرنگ جماعت میشوند ، برخی دیگر محتاطانه وانمود میکنند که هیچ نمیدانند ، هیچ نمیشنوند ، به طوری که تو خواهی توانست به دیدن آن ها و سخن گفتن با آن ها ادامه دهی . این گروه دوم ، که رازدار و آداب دان اند ، دوستان تو هستند . دوستان به معنای مدرن کلمه .

+هویت - میلان کوندرا

"دوستی برای من نشانه ی آن بود که چیزی نیرومند تر از ایدئولوژی ، نیرومند تر از کیش و آیین ، و نیرومند تر از ملت ، وجود دارد . در رمان دوما ، چهار دوست اغلب در اردوگاه های مخالف هم هستند و ، بدین سان ، مجبورند با یکدیگر زد و خورد کنند . آنان در خفا ، و با نیرنگ ، دست از کمک به یکدیگر بر نمیدارند ، در حالیکه حقیقت مورد قبول در اردوگاه های خویش را به تمسخر میگیرند . آنان دوستی شان را برتر از حقیقت و مصلحت ، برتر از اوامر مافوق ، برتر از شاه و ملکه و برتر از همه کس و همه چیز میدانند ."
 شانتال دست او را نوازش داد و او ، پس از مکثی کوتاه ، گفت "دوما داستان تفنگداران را دو قرن پیش نوشته است . ، آیا در همانوقت ، در نظر او نشانه از دست رفتن جهان دوستی نبود ؟ یا از بین رفتن دوستی پدیده ای جدیدتر است ؟
- نمیتوانم به تو پاسخ بدهم . دوستی ، معضل زنان نیست..
-چه میخواهی بگویی ؟
-آنچه میگویم این است که دوستی معضل مردان است ، رمانتیسم آنان است ، نه رمانتیسم ما . "

+هویت - میلان کوندرا

شانتال هنگامی که این دقایق غم دوری عجیب را در کنار دریا میگذراند ، ناگهان به یاد مرگ کودکش افتاد و موجی از خوشحالی او را فرا گرفت . دیری ناگذشته ، از این احساس متوحش میشود . اما هیچکس نمیتواند بر ضد احساسات کاری بکند .. احساسات وجود دارند و از دست هرگونه عیب جویی میگریزند . میتوان خود را از کاری یا از به زبان آوردن سخنی سرزنش کرد ، اما نمیتوان خود را از داشتن فلان یا بهمان احساس مورد سرزنش قرار داد ، ولو به این دلیل ساده که هیچ کنترلی بر آن نداریم .
خاطره مرگ پسرش او را از خوشحالی اکنده می ساخت و او فقط میتوانست معنای این حالت را از خود بپرسد . پاسخ روشن بود : این بدان معنا بود که بودن در کنار ژان مارک برایش همه چیز است و ، از برکت غیبت پسرش میتوانست همه چیز باشد . او خوشحال بود که پسرش مرده است . در حالیکه در برابر ژان مارک نشسته بود میل داشت با صدای بلند این احساس را بر زبان بیاورد اما جرات نمیکرد .

+هویت | میلان کوندرا

هر قدر هم که به اومیگفت دوستش دارد و او زنی زیباست بی فایده بود . نگاه عاشقانه اش نمیتوانست او را تسلی دهد . زیرا نگاه عشق ، نگاه تنهایی است . ژان مارک ، به تنهایی ِ عاشقانه ی دو موجود سالخورده ، که برای دیگران نامرئی شده اند ، می اندیشید : تنهایی غم انگیزی که مرگ را از پیش تجسم میبخشد . نه . چیزی که شانتال به آن نیاز دارد ، نه نگاه عشق ، که سیل نگاه های ناشناس ، خشن و لذت طلبانه است ، نگاه هایی که ، ناگزیر و به گونه ای اجتناب ناپذیر ، بدون احساس همدلی ، بدون انتخاب ، و بدون مهربانی و ادب ، بر بر او می افتد . این نگاه ها ، او را در جامعه ی انسان ها نگه میدارد و نگاه عشق را از آن بیرون میکشد .

+هویت | میلان کوندرا


چگونه شانتال میتوانست از اینکه دیگران به او توجهی ندارند متاسف باشد درحالیکه ، همان صبح ، ژان مارک برای آنکه هرچه زودتر به او برسد حاضر بود خود را در جاده به کشتن دهد . اما هنوز یک ساعت نگذشته بود که ژان مارک به خود گفت : هر زنی میزان سالخوردگی اش را بر پایه توجه یا عدم توجهی می سنجد که مردان دیگر نسبت به پیکر او نشان میدهند . آیا مسخره نخواهد بود که از این امر آزرده شویم ؟

+هویت | میلان کوندرا

فراموش نکن من دوچهره دارم و یاد گرفته ام که از آن تا حدی لذت ببرم ولی ، با وجود این ، داشتن دو چهره کار آسانی نیست و نیاز به تلاش و کوشش ، نیاز به انضباط دارد ! 
 تو باید بفهمی که هر آنچه انجام میدهم - خواه ناخواه ، ولو به خاطر از دست ندادن شغلم باشد - با این آرزوست که آن را خوب انجام دهم .
 و کار کردن به حد کمال و ، در عین حال ، خوار شمردن آن کار بسیار دشوار است .

+هویت | میلان کوندرا