دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «توتالیتاریسم» ثبت شده است


هنر در نگاه من ، مانند یک سیستم خطر هشدار از راه دور است و به فرهنگ مستقر امروز میگوید که قرار است در آینده چه بر سر آن آید..


+مارشال مک لوهان


http://bayanbox.ir/view/9166327820512254629/1339240383309383251.jpg


حکومت های تمامیت خواه، برای جلوگیری از افشاگری نخبگان، غیر از حذف آنها از صحنه ی روزگار، و غیر از محکوم و زندانی کردن آنها شیوه های دیگر هم داشته اند. یکی از این شیوه ها گوشه گیر کردن نخبگان است در این مورد حکومت، تا اندازه ای فشار بر فرد وارد می کنند تا او به این نتیجه برسد که عنصری بدون معناست.
نخبه یک انسان است. او در درجه اول به نیازهای اولیه احتیاج دارد، خوراک، پوشاک و مسکن کمترین نیازهای انسانند! درواقع نخبه در احتیاج بدین نیازها با بقیه مردم هیچ تفاوتی ندارد، توتالیترها این حقیقت را می دانند پس تمرکز خود را بر نیازهای اولیه این قشر می گذارند تا دیگران نیز بدون آگاهی و با اذهانی خالی و تاییدکننده ی ایدئولوژی غالب باقی بمانند، تا حاکمیت، در مسیر پیش گرفته اش متهورتر شود!

در حکومت تمامیت خواه، یک ایدئولوژی غالب بواسطه ی شخصی که در صدر حکومت قرار دارد حاکمیت می کند نخبه و دگراندیش در این فضا چون در محدوده ی ایدئولوژی قرار نمی گیرد از جانب طرف قدرت،  باید هیچ پنداشته شود یعنی او یا باید به تبعیت بی چون و چرا دربیاید یا "هیچ" شود!
 اما چگونه یک نخبه که ترازوی نقد را همیشه همراه دارد به هیچ مبدل می شود؟ گام اول، این است که نیازهای اولیه زندگی انسانی از او دریغ شود تا به ذهن دورپروازش، توان اوج گرفتن را از یاد ببرد. یعنی او که تحصیلات دانشگاهی دارد، او که سالها تجربه و تخصص در زمینه های مختلف کسب کرده است به گوشه ای رانده  شود آنقدر که عذاب بی مصرف بودن به سراغش بیاید!

نخبه، در ذیل حاکمیت تمامیت خواهانه، مثل زباله نگریسته می شود، عزت و احترام از او گرفته می شود، کار به او داده نمی شود و اساسا تلاش های او برای کسب شغل معمولا با دری بسته مواجه می شود که روی آن نوشته شده است "شما از ما نیستید پس گورتان را گم کنید"!

کسی که شغل، مسکن، خوراک و پوشاک مناسب نداشته باشد دیگر چه فرصت و انگیزه ای می تواند برای نقد و واکنش بر علیه جهل و حماقت و مبارزه مدنی در مقابل ظلم داشته باشد؟ کسی که برای تهیه وعده ی غذایی اش دچار مشکل معیشتی است چگونه می تواند بیش از معیشت به سوژه ها و ابژه های جامعه اش توجه کند؟ کسی که به دلیل ناتوانی منابع مالی قادر به ازدواج نیست نیازهای عاطفی و جنسی اش را چگونه می تواند برطرف کند؟

او احتمالا در تنهایی، خودش را تفاله ای فرض می کند که با تمام تحصیلات و تخصص، قادر به تامین کوچک ترین نیازهای زندگی اش نیست، حالا هی بیایم از طرف ژان پل سارتر بگوییم که نخبه و یا به نوعی روشنفکر وظیفه تغییر جامعه را دارد و باید از خود برای جامعه بگذرد اما احتمالا سارتر از سر شکم سیری این حرف را زده است چون کسی که گرسنگی، نان هر روزه اش باشد نمی تواند بحث آزادی، عدالت اجتماعی و درونی کردن تساهل در جامعه را پیش بکشد!
نخبه در حکومت تمامیت خواه به هیچ مبدل می شود چون او را از خودش می گیرند، و او به مرور با ابزار رسانه های حکومت، از طرف مردم نیز شاید ضداجتماعی تعریف می شود که می خواهد نظم جامعه را به هم بزند و بی امنی را بجای امنیت همراه بیاورد!

او فردی ژولیده، عصبی، و افسرده می شود که گذر عمرش را می بیند و نقادی اش به فحاشی تنزل پیدا می کند، اینجاست که "هیچ" تنها نام اوست و بی شک "هیچ" تنها نام جامعه ای که در آن زیست می کند.


+انصار امینی