دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!


می توانستم فراموشت کنم اما نشد !

زندگی یعنی همین ؛ جبری، به نام اختیار...
 

{ پوریا شیرانی }


http://s6.picofile.com/file/8178962934/PUxy7LFn7P.png



مــرا

  بپـیچ

در

حـریـر  ِ بوسه ات..


{ فروغ فرخزاد }



http://s6.picofile.com/file/8214861242/e07deb70332434af98bd8472cec2e13c.jpg



نمیدانم در نقاط دیگر دنیا اوضاع چگونه است اما این جا، بوق و چراغ و راهنما نشانه ی هیچ چیز نیست. باید صاف در چشمان راننده ی رو به رویت نگاه کنی تا از آخرین تصمیمش باخبر شوی!



پسرم توی حیاط

از درخت انار بالا و پایین می رود

دخترم موهای بورش را بافته و برادرش را تشویق میکند ،

برای چیدن سرخ ترین شان...

تو  ، اما

از پشت پنجره

چه غمگین و سرد..به نقطه ای دور خیره شده ای..


شعر گاهی

شبیه واقعیت هاست

برای خانواده ای که نداشته ای

و همسری زیبا که هیچگاه از آن تو نبوده است..


دفترم را ورق میزنم

باید از تنهایی نوشت

از نداشتن ها

ولی صدای خنده ی بچه های آن سمت این دیوار کاغذی..

بی اختیار بر میگردم


{ بچه ها آهسته تر  ،مواظب دست و پاهایتان باشید وقت بازی }


پدر است دیگر

تاب نمی آورد دلش..

ولی خوب که نگاه میکنم ،کاغذ سرد و سفیدی میبینم

و زنی که در هیچ یک از سطر هایش پیدا نیست..

دوباره ورق میزنم


باید از تنهایی نوشت

از نداشتن ها

از خنده های پسری روی درخت

و دختری که فکر میکنی

هنوز مال توست..


{ حمید جدیدی }


http://s6.picofile.com/file/8214733226/1436357172418.jpg



من باور دارم که پس از مرگ بدنم تجزیه می شود و هیچ چیز از جسم و جانم باقی نخواهد ماند. امروزه دیگر جوان نیستم ولی هنوز به زندگی عشق می ورزم. اما وقتی در مورد وحشت از نابودی حرف می زنند می خواهم از خنده روده بر شوم.
خوشبختی به این خاطر واقعی است که به پایان می رسد. اندیشه و عشق بخاطر اینکه ابدی نیستند ارزش خود را از دست نمی دهند..

‌‌+برتراند راسل


دلخوش به خنده های  ِ من خیره سر نباش
دیوانه ها به لطف خدا  غالبا خوش اند!


{ حسین زحمت کش }


http://s3.picofile.com/file/8214574392/333815_644.jpg


نبود چنین مه در جهان ای دل همین جا لنگ شو

از جنگ می‌ترسانیم گر جنگ شد گو جنگ شو...


مـاییــم مست ایــزدی زان بــاده‌هــای سرمـدی

تو عاقلی و فاضلی دربند نام و ننـگ شو ..


{ مولانا }


http://s3.picofile.com/file/8214219192/riot_kissing_w1.jpeg


+{تریوله - ای دل همینجا لنگ شو}



http://s3.picofile.com/file/8213862800/fa5ebce7e10c59b967d0cea48ee749db.jpg



آغوش ، یعنی آنقَدَرها مرد هستی، که..

بر گردنت زنجیر بغضــش را، بیآویزد  


{ مریم عظیمی }


  

http://s6.picofile.com/file/8213539776/1433376396192.jpg



اگر آدم خوبی با تو بدی کرد ، چنان وانمود کن که نفهمیده ای . او توجه خواهد کرد و مدت زیادی مدیون تو خواهد بود..


همه چیز پیش تر گفته شده اما چون کسی گوش نکرده است دوباره برمیگردیم و تکرارش میکنیم ...

+ آندره ژید

میان قفسه های کتابخانه قدم میزدم. میان هزاران کتابی که میدانستم هیچگاه فرصت خواندن تمامشان را بدست نخواهم آورد. با خودم گفتم سخن تازه ای برای گفتن نیست. همه ی حرف ها را از پیش گفته اند. دیگر نباید چیزی نوشت. فقط باید خواند.


هیچ وسیله ای برای تشخیص تصمیم درست وجود ندارد، زیرا هیچ مقایسه ای امکان پذیر نیست. در زندگی با همه چیز برای نخستین بار برخورد می کنیم. مانند هنرپیشه ای که بدون تمرین وارد صحنه شود. اما اگر اولین تمرین زندگی، خود زندگی باشد، پس برای زندگی چه ارزشی می توان قائل شد؟ اینست که زندگی همیشه به یک " طرح " شباهت دارد. اما حتی طرح هم کلمه ی درستی نیست، زیرا طرح همیشه زمینه سازی برای آماده کردن یک تصویر است، اما طرحی که زندگی ماست طرح هیچ چیز نیست، طرحی بدون تصویر است !
 توما این ضرب المثل آلمانی را با خودش زمزمه میکرد : یک بار حساب نیست  ، یکبار چون هیچ است . فقط یکبار زندگی کردن مانند هرگز زندگی نکردن است..

بار هستی | میلان کوندرا | مترجم : پرویز همایون پور..

فاصله ی بیشتر آدم ها تا ظالم شدن، چیزی به جز داشتن قدرتش نیست..


یک بار ، در هستی بی نهایت ، شماره ناپذیر در زمان و مکان ، به مخلوقی روحانی ، به هنگام آمدنش به زمین ، قدرت گفتن این کلام داده شد که : " من هستم و دوست میدارم " یکبار ، تنها یکبار ، لحظه ای از عشق "زنده" به او داده شد و به خاطر آن زندگی زمینی به او داده شد ، و با آن زمان ها و فصول . و آن خلق سعادتمند این هدیه بی بها را رد کرد ، گرامیش نشمرد و دوستش نداشت ، حقیرش شمرد و سنگدل ماند . چنین آدمی ، پس از ترک این خاکدان ، آغوش ابراهیم را میبیند و با ابراهیم سخن میگوید ، آنگونه که در مثل مرد دولتمند و ایلعازر آمده است و بهشت را نظاره میکند و میتواند به سوی خداوند برود . اما درست همین عذاب اوست که ، بدون مهر ورزیدن به کسی سر به آستان خداوند بردارد ، به نزدیک کسانی آورده شد که مهر ورزیده اند و او مهرشان را حقیر شمرده است . چون او به روشنی می بیند و به خودش میگوید : "اکنون به شناخت رسیده ام ، هرچند که حالا تشنه دوست داشتن هستم ، در محبت من عظمت و فداکاری نخواهد بود ، چون زندگی خاکی من به پایان رسیده .." زندگی دیگری برایم نیست و وقت دیگری در میانه نخواهد بود !

+ برادران کارامازوف -
داستایوسکی

نمی‌توانید دربارهٔ کسی حکم کنید. چون هیچ‌کس نمی‌تواند دربارهٔ یک مجرم حکم کند، تا اینکه تشخیص دهد خودش هم به اندازهٔ همان شخصی که روبه‌رویش ایستاده، مجرم است و شاید بیش از همه انسان‌ها به خاطر آن جرم سزاوار سرزنش است ..

+داستایوسکی - برادران کارامازوف

تمام آفرینش خدا را دوست بدارید ، تمامی و هردانه شن در آن را . هر برگی را دوست بدارید و هر شعاعی از روشنایی خدا را . حیوانات را دوست بدارید ، نباتات را دوست بدارید ، همه چیز را دوست بدارید .اگر همه چیز را دوست بدارید ، راز ملکوتی درون آن را حس خواهید کرد  و زمانی که آن را حس کنید ، هر روز بهتر از پیش به آن پی خواهید برد . و در آخر کار با محبتی همه جانبه تمامی دنیا را دوست خواهید داشت . حیوانات را دوست بدارید : خدا به آنان مبادی اندیشه و شادی برنیاشفته عطا کرده است. آن را برنیاشوبید ، آن ها را آزار مرسانید ، از شادی محرومشان مگردانید ، کاری بر خلاف اراده ی خدا مکنید .
 ای انسان ! بر اشرف بودن خودت به حیوانان فخر مفروش . آن ها از گناه مبرایند . و تو با آن بزرگیت ، زمین را با پیداشدنت بر روی آن می آلایی ، و نشانه های آلایشت را پس از خود برجای مینهی - افسوس که این موضوع تا حدودی درباره ی تک تک ما صادق است !

+برادران کارامازوف - داستایوسکی


آدم می‌تواند در هر زنی چیزی فوق‌العاده جالب پیدا کند. لعنت به من، اگر به آن‌چه هر زنی دارد و دیگر زن‌ها ندارند پی نبرم. فقط باید آدم بداند چه طوری آن را پیدا کند، رازش در همین است! این یک استعدادِ ذاتی است! برای من هیچ‌وقت زنِ زشتی وجود نداشته! فقط همین موضوع زن بودن خودش نیمی از همه چیز است.ولی چگونه می‌توانید به آن پی ببرید؟ حتی در پیردخترها هم آدم گاهی چیزهایی می‌یابد که انگشت به دهان می‌ماند! مخصوصا از این بابت که مردهای احمق متوجه آن‌ها نشده و گذاشته‌اند دخترهای بیچاره پیر شوند..

+برادران کارامازوف - داستایوفسکی

اگر در معرض کین و نفرت قرار گیری ، اگر متهم گردی و طعمه ی دیگران شوی ، از کسانی که تو را میشناسند ، میتوانی دو انتظار داشته باشی : برخی همرنگ جماعت میشوند ، برخی دیگر محتاطانه وانمود میکنند که هیچ نمیدانند ، هیچ نمیشنوند ، به طوری که تو خواهی توانست به دیدن آن ها و سخن گفتن با آن ها ادامه دهی . این گروه دوم ، که رازدار و آداب دان اند ، دوستان تو هستند . دوستان به معنای مدرن کلمه .

+هویت - میلان کوندرا

"دوستی برای من نشانه ی آن بود که چیزی نیرومند تر از ایدئولوژی ، نیرومند تر از کیش و آیین ، و نیرومند تر از ملت ، وجود دارد . در رمان دوما ، چهار دوست اغلب در اردوگاه های مخالف هم هستند و ، بدین سان ، مجبورند با یکدیگر زد و خورد کنند . آنان در خفا ، و با نیرنگ ، دست از کمک به یکدیگر بر نمیدارند ، در حالیکه حقیقت مورد قبول در اردوگاه های خویش را به تمسخر میگیرند . آنان دوستی شان را برتر از حقیقت و مصلحت ، برتر از اوامر مافوق ، برتر از شاه و ملکه و برتر از همه کس و همه چیز میدانند ."
 شانتال دست او را نوازش داد و او ، پس از مکثی کوتاه ، گفت "دوما داستان تفنگداران را دو قرن پیش نوشته است . ، آیا در همانوقت ، در نظر او نشانه از دست رفتن جهان دوستی نبود ؟ یا از بین رفتن دوستی پدیده ای جدیدتر است ؟
- نمیتوانم به تو پاسخ بدهم . دوستی ، معضل زنان نیست..
-چه میخواهی بگویی ؟
-آنچه میگویم این است که دوستی معضل مردان است ، رمانتیسم آنان است ، نه رمانتیسم ما . "

+هویت - میلان کوندرا

ننگی را که بر تو فرود می آید و باعث آن هیچ یک از اعمال تو نیست ، با حزم و شادمانی تحمل کن . پریشان مشو ، و از آنکس که تو را به ننگ آلوده است متنفر نباش..

+داستایوسکی - برادران کارامازوف