می توانستم فراموشت کنم اما نشد !
زندگی یعنی همین ؛ جبری، به نام اختیار...
{ پوریا شیرانی }
- ۱ نظر
- ۱۰ مهر ۹۴ ، ۱۵:۱۱
می توانستم فراموشت کنم اما نشد !
زندگی یعنی همین ؛ جبری، به نام اختیار...
{ پوریا شیرانی }
مــرا
بپـیچ
در
حـریـر ِ بوسه ات..
{ فروغ فرخزاد }
پسرم توی حیاط
از درخت انار بالا و پایین می رود
دخترم موهای بورش را بافته و برادرش را تشویق میکند ،
برای چیدن سرخ ترین شان...
تو ، اما
از پشت پنجره
چه غمگین و سرد..به نقطه ای دور خیره شده ای..
شعر گاهی
شبیه واقعیت هاست
برای خانواده ای که نداشته ای
و همسری زیبا که هیچگاه از آن تو نبوده است..
دفترم را ورق میزنم
باید از تنهایی نوشت
از نداشتن ها
ولی صدای خنده ی بچه های آن سمت این دیوار کاغذی..
بی اختیار بر میگردم
{ بچه ها آهسته تر ،مواظب دست و پاهایتان باشید وقت بازی }
پدر است دیگر
تاب نمی آورد دلش..
و زنی که در هیچ یک از سطر هایش پیدا نیست..
دوباره ورق میزنم
باید از تنهایی نوشت
از نداشتن ها
از خنده های پسری روی درخت
و دختری که فکر میکنی
هنوز مال توست..
{ حمید جدیدی }
دلخوش به خنده های ِ من خیره سر نباش
دیوانه ها به لطف خدا غالبا خوش اند!
{ حسین زحمت کش }
نبود چنین مه در جهان ای دل همین جا لنگ شو
از جنگ میترسانیم گر جنگ شد گو جنگ شو...
مـاییــم مست ایــزدی زان بــادههــای سرمـدی
تو عاقلی و فاضلی دربند نام و ننـگ شو ..
{ مولانا }
+{تریوله - ای دل همینجا لنگ شو}
آغوش ، یعنی آنقَدَرها مرد هستی، که..
بر گردنت زنجیر بغضــش را، بیآویزد
{ مریم عظیمی }