دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

۳۹۵ مطلب با موضوع «حرف‌هایی که باید گفته می‌شد» ثبت شده است


هشت سال پیش یک همکار آمریکایی جوان داشتم که اسمش هانتر بود. همان شکارچی. بیشتر از دو متر قد داشت و از هیچ دری بدون تعظیم کردن نمی‌توانست رد شود. دو سال با هم کار کردیم. یک روز صبح یکهو نامه‌ی استعفایش را گذاشت روی میز رئیس و گفت از فردا نمی‌آید سرکار. خلاص. آن هم وسط رکود اقتصادی آن ‌سال‌ها‌ که همه لیس به کفش رئیس‌هایشان می‌زند تا اخراج نشوند. ظهرش هم با هم رفتیم ناهارِ خداحافظی‌ بخوریم. من و شکارچی. بردمش رستوران ایرانی. تنها رفیق آمریکایی‌ام بود که از دوغ و فسنجان هراسی نداشت و دولپی آن‌ها را می‌خورد. سر میز غذا ازش پرسیدم که چرا داری می‌ری؟ نمی‌ترسی کار گیرت نیاید؟ گفت می‌خواهد تا جوان است، پیاده تمام مسیر آپالاچین را برود. همان راه مال‌روی جنگلی که از چهارده ایالت رد می‌شود. دو ماه تمام پیاده‌روی. بعد هم می‌خواهد تمام مسیر جاده‌ی شصت و شش را براند. شرق تا غرب آمریکا. بعد هم چند تا برنامه‌ی دیگر برایم ریسه کرد. گفت خیلی هم از گشنگی نمی‌ترسد. دیدن را به سیر بودن ترجیح می‌دهد.
شکارچی من را یاد پدرم می‌انداخت. پدرم معتقد است که آدم باید عرض زندگی را تجربه کند نه طولش را. طول زندگی یک فرآیند فلوچارتی و ملال‌آور است که همه آن راخواه‌ناخواه تجربه می‌کنند. همان اتفاقات روتینی که از تولد شروع می‌شود و مثلا قرار است به مرگ ختم شود. همان نگاهی که دین‌ها به زندگی آدم دارند. رسیدن از مبدا به مقصد. همان پله‌هایی که ما عوام اسمش را گذاشته‌ایم پیشرفت و ترقی. اما عرض زندگی همان اتفاقاتی‌ است که معنا می‌دهد به طول آن. همان چیزی که هیچ کس از آن حرف نمی‌زند. درست مثل بال‌های عریض هواپیما که بدون آن‌ها پرواز بی‌معنی است. این حرف‌ها را با فلاکت ترجمه‌ کردم به انگیسی برای شکارچی. حرف زدن و ترجمه کردن و چلوکباب خوردن به شکل هم‌زمان کار دشواری است. اما حتما فهمیده منظورم را. چون خودش داشت عرض زندگی را عملا تجربه می‌کرد. نه مثل من که بر خلاف حرف‌ها و ظاهر آوانگاردم، درونِ دگماتیکی دارم.
گمان کنم این بزرگترین مسئولیت روی دوش پدر و مادرهاست. این‌که بچه‌هایشان را هل بدهند سمت عرض زندگی و نه طول آن. یا لااقل سمت طول آن هل‌شان ندهند. جامعه درست مثل اسب‌های بارکش، روی چشم‌ آدم‌ها، چشم‌بند می‌گذارد. که فقط جلویش را نگاه کند. نه چپ و نه راست. فقط طول راه را ببینید. خوش‌به حال آدم‌هایی که معتاد عادت‌های جامعه نمی‌شوند. خوش‌به‌حال شکارچی.


+فهیم عطار


شناخت آدمها را دوست دارم. تماشا کردنشان با دقت به ریزترین جزئیات. شکل یک جور سرگرمی را برایم دارد...و خب گاهی، بسته به آدم رو به رو، شکل نوعی از ابراز علاقه و ارادت هم میتواند بگیرد. برای همین، همیشه سعی میکنم با دقت ببینم و بشنوم و بخوانم!

اما یک جایی از زندگی ام متوجه شدم دیدن و شنیدن آدم ها برای شناختشان کافی نیست. خواسته یا ناخواسته حرف ها کنترل و رفتارها سانسور میشوند. با سوال پرسیدن هم چیز زیادی دست گیر آدم نمیشود. حتی اگر صادقانه ترین جواب ها را بشنوی. بیشتر آدم ها چیز زیادی راجع به خودشان نمیدانند...خیلی ها حتی در اشتباهند و تقریباً تمام عمر در همان تصور اشتباه باقی میمانند.

چکار میتوانستم بکنم؟ باید دنبال یک چیز ظریف تر میگشتم. چیزی که واقعیت داشته باشد و از طرفی دست خود آدم ها نباشد یا حداقل کاملاً دست خودشان نباشد. فورانی نادیدنی باشد. آنقدر کوچک باشد که به چشم نیاید تا آدمها سعی به پنهان کردنش نکنند. چیزی از جنس همان گفتار و رفتار اما کمی درونی تر.

روزها و روزها دقت کردم تا بتوانم ورای کلمات و واکنش ها بروم. آنقدر رفتم تا اینکه یک روز توانستم ببینم. یک روز توانستم "نشانه ها" را ببینم. نشانه هایی که واضح تر از صادقانه ترین اعترافها بودند.

نشانه ها بروز روان و ذهنیت و درونی ترین بخش درون بودند و من این را به خوبی احساس میکردم. نمیتوانم یا نمیخواهم از نشانه هایی که دیده ام حرف بزنم. شبیه خصوصی ترین افکار هر آدم میماند. رازهای خودم و دیگران اند. بعضی هایشان تنها مختص به یکی از آدمهای اطرافم هستند و بعضی آنقدر فراگیر انگار که میتوانی به نصف آدم ها کره ی زمین تعمیم شان بدهی.

از طرفی نمیخواهم دست های این نوشته خالی باشند. هرچند اگر مثالی را هم که میخواهم بگویم باز نمیتوان مطمئن بود. چیز ساده ای است و شاید همه به آن فکر کرده باشید. یک نمونه از رفتارهای ما در دنیای آنلاین است. یک نشانه برای شناخت آدم ها. بله، وضعیت آنلاین بودن!

چیزی که شاید در تلگرام بولدتر از سایر اپلیکیشن ها باشد. میدانید؟ وقتی وارد تلگرام میشوید و در وضعیت پیشفرض، همه ی کسانی که شماره ی شما را در لیست مخاطب هایشان داشته باشند میتوانند ببینند که شما چه زمانی آنلاین هستید. گزینه های دیگری هم وجود دارد. میتوانید انتخاب کنید که فقط کسانی که در کانتکت لیست شما هستند بتوانند وضعیت آنلاین بودنتان را ببینند. و یک وضعیت دیگر.

Last seen recently! انتخابی که باعث میشود هیچکس نتواند بفهمد شما چقدر یا چه زمانی آنلاین هستید. این یکی ترجیح بیشتر آدم هاست.
اما تجربه به من نشان داده است که آدم هایی که وضعیت آنلاین بودنشان مشخص است انسان های شفاف تری هستند. اما این چیزی ست که حدس آن بدون دیدن مثال ها و شرایطشان هم ممکن است...چرا؟

بگذارید یک چیز را همینجا مشخص کنیم. اینکه هیچ رفتاری بی دلیل و پشتوانه نیست! حتی اگر خودمان مستقیما به آن فکر نکرده باشیم. پس وقتی میروی و یک کاری انجام میدهی حتما دلیلی پشتش هست. حتی اگر روند تحلیل در ناخودآگاهت رخ داده باشد. حتی اگر خودت از آن دلیل آگاه نباشی. پس کسی که وضعیت آنلاین بودنش را از نسخه پیش فرض به چیز دیگری تغییر میدهد منظوری دارد. در اینجا به نظر من با خودش یا با آدم ها رو به رو و روابطش مشکلی دارد. بگذارید ببینیم چه دلایلی ممکن است باعث شود نخواهیم دیگران بفهمند که ما چه زمان یا چه اندازه آنلاین هستیم!

حتما برای شما هم پیش آمده که پیامی دریافت کنید اما حوصله و یا وقت جوابی درست دادن به آن را نداشته باشید. اگر وضعیت آنلاین بودنتان مشخص باشد شاید به این فکر کنید که طرف مقابل چه فکری در موردتان میکند. اگر خودتان باشید چه فکری میکنید؟ اگر عزت نفس نداشته باشید احساس بی ارزش بودن خواهید کرد و احتمالاً به چیزی شبیه این فکر میکنید. "نگاه کن عوضی آنلاین بود اما جوابمو نداد! حالا اگه دوست دختر/پسر اش هم بود همین کارو میکرد؟!"

خیلی ها برای اینکه از این موقعیت ها فرار کنند به لست سین ریسنتلی پناه میبرند. آسوده تر است. هر وقت راحت بودی جوابشان را میدهی و آنها هم چیزی نمیفهمند.

حتی شاید بگویید من به این چیزها فکر نمیکنم و برایم مهم نیست اما طرف مقابل فکر میکند و واقعاً ناراحت یا دلخور میشود، چاره چیست؟

هرکدام از اینها که باشد نشانه ای واضح برای حضور در یک رابطه ناسالم است. یا شما نمیتوانید یکبار و  به شکل مناسبی برای آدمهای اطرافتان توضیح دهید که تاخیر در جواب دادن نشانه ی هیچ شکلی از بی احترامی نیست (فقط حوصله ندارید، دلتان نمیخواهد یا واقعاً نمیتوانید در آن زمان به آنها جواب دهید.) یا حتی با یک توضیح شفاف و منطقی، آنها باز هم نمیتوانند این موضوع را به درستی درک کنند که هرکس مختار است چطور از زمانش استفاده یا چه زمانی با دیگران ارتباط برقرار کند. در هر صورت پنهان کردن وضعیت آنلاین بودن تنها یک شکل فرار از مشکلات درونی و ضعف های خودمان یا افرادیست که با آنها ارتباط برقرار میکنیم.

گریز، آدم ها و بعد روابط را کدر میکند. شفاف باشیم، به سادگی همه چیز را توضیح دهیم و بعد با هر آنچه هست رو به رو شویم.



‪‫از وقتی که نوجوان بودم شروع به فیلمسازی کردم... ‬‬اماّ زمانی که داشتم رویای کارگردان شدنم رو تقریبا تسلیم میکردم هم یادمه...اون موقع باید ۱۶ سالم بوده باشه یک فیلم توی شهر اکران شد به نام"لورنس عربستان" و همه داشتن دربارش صحبت میکردن...قبلش هیچوقت روی یه صندلی مجللّ سینمِا ننشسته بودم..بلیت ویژه...نمایش دهنده ۷۰ میلیمتری..صدای استریو...و وقتی فیلم تموم شد دیگه نمیخواستم کارگردان شم!

چون فیلم استاندارد خیلی بالایی به نمایش گذاشت...صحنه ای بود که اون خودش رو توی خنَجرش نگاه میکرد...


http://s8.picofile.com/file/8323345850/Spiel_berg_2017_720p_wb_dl_x265_001850_2018_04_09_23_24_47_.jpg


وقتی اولّین بار ردَا بهش داده شد و فکر میکرد که تنهاست و با خنده شروع به قدم زدن کرد و به سایه خودش نگاه میکرد جایی که ردَای  شفافش رو باز کرد تا در واقع روی شنِ و سایه اش منَقوشش کنه...


http://s9.picofile.com/file/8323345884/Spiel_berg_2017_720p_wb_dl_x265_002120_2018_04_09_23_24_58_.jpg


لحظه بزرگی بود و بعدا، وقتی در مسیر عقب نشینی ترُک ها دوباره صورتش رو میبینید که غرق در خونه و چاقویی که در موقعیت مشابه توی روزهای گذشته و با شکوهش دستش گرفته بود و به خودش نگاه میکرد که حالا به کی تبدیل شده!


http://s9.picofile.com/file/8323345918/Spiel_berg_2017_720p_wb_dl_x265_002497_2018_04_09_23_25_31_.jpg


این اولّین باری بود که فیلمی رو میدیدم و متوجه محتوایی در اون شدم که به روایت داستان مربوط نمیشد..اونها ریشه در دل شخصیت داشتند...موضوعات ِ شخصیش بودند...دیوید لین یک پرُتره خلق کرده و دور تا دور اون پرُتره رو با دیواری از توجهّ و حرکت های حماسی احاطه کرده بود. اما در بطَن "لورنس عربستان" این سوال مهم نهفتست...‬ من کی ام؟

من چنان عکس العمل ژرَفی برای فیلمسازی داشتم که هفته بعد برگشتم و دوباره فیلم رو دیدم...هفته بعد از اون هم باز رفتم و دیدم...و باز هم هفته بعدش..و متوجه شدم دیگه راه برگشتی نیست!
این همون کاریه که من قراره انجام بدم یا در راه تلاش توی مسیرش بمیرم! اما این قراره مابقی زندگی من باشه....


Spielberg 2017 Susan Lacy Documentary ‧ 2h 27m 7.7/10IMDb


این مستندو دوست داشتم. به دو دلیل...اول نمایش شیفتگی ذاتی اسپیلبرگ نسبت به سینما که کاش کاش کاش به این شدت در من هم وجود داشت. دوم تغییر نگاه من به آثار اسپیلبرگ. قبل از این فقط فهرست شیندلر، اگه میتونی منو بگیر و نجات سرباز رایان رو تماشا کرده بودم و اگرچه نسبت به فیلم های دنباله داری مثل ایندیانا جونز کنجکاو بودم اما علاقه زیادی به فضای جاری باقی آثارش مثل آرواره ها و پارک ژوراسیک نداشتم.

اما وقتی تلاش و احساسی که پشت ساخت هر سکانس از فیلم هاش هست رو میبینی انگار هر کدوم معنای تازه ای میگیرن و علاقه مند میشی که تک تک اونها رو تماشا کنی. حتماً سر فرصت یه سری به آثارش میزنم.

++اگر ذائقه دیدن فیلم های کلاسیک رو دارید تماشای Lawrence of Arabia رو هم از دست ندید که جفاست آدم ندیده باشدش.


اختلاف من با حکومت در چه چیزی خلاصه میشود؟ من درک کردم که ایدئولوژی بزرگ به انسان کوچک نیاز دارد، انسان کوچکی نباید بزرگ شود. انسان بزرگ برای ایدئولوژی اضافی است و کار کردن با او راحت نیست. دردسرساز است.


+جنگ چهره زنانه‌ ندارد | سوتلانا آلکساندرونا اَلکسیویچ | عبدالمجید احمدی


تعدادی از کارگردان ها بودند که امسال بیشتر آثارشونو تماشا کردم. اگرچه بعضی از فیلمها باید بازبینی و نقد بشن و در مورد تعدادی از فیلمسازها باید کتاب های بیشتری بخونم.

پارسال تقریباً 170 تا فیلم دیدم. امیدوارم امسال بتونم بیشتر از 200 تاشونو خوب تماشا کنم.


  • کارگردان ها:
  • کسانی که باید آثارشونو ببینم...
  1. دیوید لینچ

  2. بلاتار
  3. لوئیس بونوئل
  4. آکیرا کوروساوا
  5. جان فورد
  6. هاوارد هاوکس
  7. ورنر هرتزوگ
  8. فدریکو فلینی
  9. اینگمار برگمن
  10. فرانسوا تروفو
  11. سرجو لئونه
  12. پل توماس آندرسن
  13. ریدلی اسکات
  14. کلینت ایست‌وود
  15. برادران کوئن
  16. یاسوجیرو اوزو
  17. جیم جارموش
  18. جورج لوکاس
  19. ویم وندرس
  20. پیتر بوگدایوویچ
  21. اورسن ولز
  22. دیوید لین
  23. تام تیکور
  24. فریتس لانگ
  25. راینر ورنر فاسبیندر
  26. برناردو برتولوچی
  27. جوزپه تورناتوره
  28. روبرتو بنینی
  29. پیر پائولو پازولینی
  30. ژان-لوک گدار
  31. امیر کاستاریکا
  32. ژاک اودیار
  33. علی حاتمی
  34. بهمن قبادی


  • تا حد قابل قبولی دیده شده اند و به تدریج باقی آثارشونو هم میبینم:
  1. آلفرد هیچکاک
  2. پدرو آلمودوار
  3. بیلی وایلدر
  4. کوئنتین تارانتینو
  5. دارن آرنوفسکی
  6. دیوید فینچر
  7. آندری تارکوفسکی
  8. استنلی کوبریک
  9. الخاندرو گنزالس ایناریتو
  10. لارس فون تریر
  11. وونگ کار وای
  12. رومن پلانسکی
  13. هایائو میازاکی
  14. بهرام بیضایی
  15. بهمن فرمان آرا
  16. اصغر فرهادی
  17. عباس کیارستمی
  18. مسعود کیمیایی
  19. داریوش مهرجویی
  20. بهرام توکلی
  21. مجید مجیدی
  22. کریستوفر نولان
  23. استیون اسپیلبرگ
  24. مارتین اسکورسیزی
  25. وودی آلن
  26. تیم برتون
  27. اسپایک جونز
  28. فرانک دارابونت
  29. فرانسیس فورد کاپولا
  30. ام. نایت شیامالان
  31. لوک بسون
  32. میشائیل هانکه
  33. چارلی کافمن
  34. دنی ویلنوو
  35. Jean-Marc Vallée


  • مستند
  • متاسفانه مستند کم میبینم. سعی میکنم امسال 20 تا مستند تماشا کننم+ 3 یا چهار مستند سریالی...


  • سریال
  • سریال هایی که تست میکنم:
  1. Better Call Saul
  2. The Handmaid's Tale
  3. Band of Brothers
  4. Shameless
  5. A Series of unfortunate Events
  6. Sherlock
  7. Twin Peaks
  8. True Detective
  9. MindHunter
  10. Fargo
  11. Downton Abbey

  • سریال هایی که ادامه میدم:
  1. Six Feet Under
  2. Black Mirror
  3. Lie to Me
  4. Big Little Lies
  5. West World
  6. Big Bang





لیست کتاب ها رو مرتب تر کردم. هنوز ناقصه اما به تدریج کامل تر میشه.

به روال سابق  هر هفته بهترین کتابی که خوندم اینجا معرفی و بررسی میشه. باقی کتاب ها داخل کانال معرفی میشن. اگه موردعلاقه ام باشند یا تصور کنم برای اکثریت مفید هستند با #پیشنهاد ذکر میکنم.

قصد دارم امسال بین 50 تا 70 جلد کتاب بخونم که تعدادشون با توجه به شرایط زندگیم متغیره. شکل خوانش حتما عوض میشه. برنامه ریزی و تعیین تعداد صفحات مورد مطالعه روزانه+یادداشت کردن و خلاصه برداری+ نوشتن نظرات خودم راجع به کتاب+ خوندن نقد های دیگران+ صحبت کردن با افرادی که کتاب رو خوندند. سعی میکنم از goodreads هم بیشتر استفاده کنم.

  • کتاب هایی که امسال سعی میکنم بخونم:
  1. در جستجوی زمان از دست رفته | مارسل پروست. [نشر مرکز، ترجمه مهدی سحابی]
  2. مثنوی معنوی اشعاری از مولوی. [نشر هرمس]
  3. وقتی نیچه گریست، اروین یالوم، ترجمه سپیده حبیب، انتشارات کاروان/ نشر نی
  4. هنر درمان، اروین یالوم، ترجمه سپیده حبیب، انتشارات قطره
  5. دژخیم عشق، اروین یالوم، ترجمه مهشید یاسایی، نشر آمون
  6. درمان شوپنهاور، اروین یالوم، ترجمه حمید طوفانی و زهرا حسینیان، نشر ترانه
  7. مامان و معنی زندگی، اروین یالوم، ترجمه سپیده حبیب، نشر قطره
  8. روان درمانی اگزیستانسیال، اروین یالوم، ترجمه سپیده حبیب، نشر نی
  9. خیره به خورشید، اروین یالوم، ترجمه مهدی غبرائی، نشر نیکو نشر
  10. تسلی بخشی‌های فلسفه، آلن دو باتن، ترجمه عرفان ثابتی، انتشارات ققنوس
  11. پروست چگونه می‌تواند زندگی شما را دگرگون کند، آلن دو باتن، ترجمه گلی امامی
  12. هنر شناخت مردم، پُل دی تیگر و باربارا بارون تیگر، ترجمه محمد گذرآبادی
  13. نظریه‌های شخصیت، دوان شولتز، مترجمان: یوسف کریمی و ….، نشر ارسباران
  14. بودن | یرژی کاشینسکی | مهسا ملک‌مرزبان | 136 صفحه
  15. سمت آبی آتش | امیرحسین کامیار | هیرمند
  16. منشأ آگاهی | جولین جینز | سعید همایونی
  17. جهان همچون اراده و تصور | شوپنهاور | ولی یاری
  18. نامه‌های‌آل احمد به دانشور | نشر نیلوفر
  19. اولین تپش های عاشقانه قلبم: نامه های فروغ فرخزاد به پرویز شاپور
  20. دنیای قشنگ نو | آلدو ساکسلی
  21. سمفونی مردگان | عباس معروفی
  22. صبحانه در تیفانی | ترومن کاپوتی | بهمن دارالشفایی
  23. درک یک پایان | جولین بارنز
  24. در باب حکمت زندگی، آرتور شوپنهاور، ترجمه محمد مبشری، انتشارات نیلوفر
  25.  راه هنرمند، نوشته‌ی جولیا کامرون
  26. معمای زندگی | فرناندو ساواتر
  27. افسانه ی سیزیف | آلبر کامو  | علی صدوقی | 200 ص
  28.  آینده ی یک پندار - زیگموند فروید
  29. سکوت، قدرت درون گراها | سوزان کین - نرگس جوادیان
  30. چرا کشورها شکست می‌خورند: سرچشمه‌های قدرت، فقر و غنای کشور/دارون عجم‌اوغلو ؛ جیمز ای. رابینسون؛ ترجمه پویا جبل‌عاملی؛ محمدرضا فرهادی‌پور؛ 559 ص
  31. قمار عاشقانه | عبدالکریم سروش
  32. ابله | فیودور داستایوسکی. [نشر چشمه، ترجمه سروش حبیبی]
  33. تسخیرشدگان اثر فیودور داستایوسکی. [نشر نگاه، ترجمه علی‌اصغر خبره‌زاده]
  34. فاوست اثر یوهان ولفگانگ گوته. [انتشارات نیلوفر، ترجمه م.ا به آذین]
  35. مجموعه داستان‌ها اثر فرانتس کافکا. [نشر ماهی، ترجمه علی‌اصغر حداد]
  36. نظریه های شخصیت/شولتس دوآن/ 592 ص
  37. مادام بواری / گوستاو فلوبر / محمد قاضی، رضا عقیلی / 467 ص
  38. روسپی بزرگوار، ژان پل سارتر، ترجمه زنده یاد عبدالحسین نوشین

  39. چرخدنده، ژان پل سارتر

  40. شهریار، نیکولو ماکیاولی، ترجمه ارزشمند داریوش آشوری

  41. حاجی آقا، صادق هدایت

  42. بعثه الاسلامیه فی البلاد الافرنجیه | صادق هدایت
  43. توپ مرواری | صادق هدایت
  44. تس دوربرویل، تامس هاردی
  45. جود گمنام، تامس هاردی

  46. سلاخ خانه شماره پنج، کورت وونه گات

  47. جوینده در گندمزار،Catcher in the Rye جی دی سلینجر

  48. ثروت ملت ها، آدام اسمیت

  49. زنگ ها برای که به صدا در می آیند، ارنست همینگوی

  50. گرگ بیابان، هرمان هسه

  51. هنر جنگاوری | سان تزو
  52. سواران سرسخت، تئودور روزولت
  53. شرق بهشت، جان اشتاین بک

  54. مرگ فروشنده، آرتور میلر
  55. موبی دیک، هرمان ملویل
  56. رابینسون کروزو، دانیل دفو

  57. تپلی، گی دوموپاسان، ترجمه زنده یاد قاضی

  58. جمهوری افلاطون/ احمد توکلی / 162 ص

  59. کتاب راهنمای جمهوری افلاطون / نیکلاس پاپاس/ بهزاد سبزی. 335 ص
  60. قصر | کافکا | امیر جلال الدین اعلم | ‏ [۴۴٢] ص

+قطعا وقت نمیشه همشون رو بخونم. صرفا اولویت های کلی مشخص شدند.

+فقط دو جلد از مجموعه در جستجوی زمان از دست رفته و دو دفتر اول مثنوی رو خواهم خوند.


نویسنده هایی که در نظر دارم در طول این سال ها مجموعه آثارشونو بخونم.


  • اولویت های اول:


  • افلاطون:
  1. جمهوری افلاطون/ احمد توکلی / 162 ص
  2. کتاب راهنمای جمهوری افلاطون / نیکلاس پاپاس/ بهزاد سبزی. 335 ص

  • فروید
  1. تفسیر خواب / فروید/ شیوا رویگریان، نشر مرکز
  2. کاربرد تداعی آزاد در روانکاوی کلاسیک – نوشته فروید، ترجمه سعید شجاعی، نشر ققنوس
  3. فروید، نوشته آنتونی استور، ترجمه حسن مرندی، نشر طرح نو
  4. شور ذهن، نوشته ایروینگ استون، ترجمه اکبر تبریزی و فرخ تمیمی، نشر مروارید
  5. فیلمنامه فروید، ژان پل سارتر، ترجمه قاسم روبین، نشر نیلوفر
  6. ناخوشایندی های فرهنگ، نوشته فروید، ترجمه امید مهرگان، نشر گام نو
  7. «روانشناسی فروید با اشاراتی به غرفان در ایران» اثر زنده یاد امیرحسین آریانپور

  • کافکا
  • خوانده شده:
  1. مسخ | فرانتس کافکا |صادق هدایت
  2. قصر | کافکا | امیر جلال الدین اعلم | ‏ [۴۴٢] ص


  • بازخوانی:
  1. قصر | کافکا | امیر جلال الدین اعلم | ‏ [۴۴٢] ص


  • خوانده میشود:
  1. محاکمه | امیر جلال الدین اعلم
  2. یادداشت ها(١٩١٠ -١٩٢٣)وسفرنامه ها | فرانتس کافکا | ترجمه مصطفی اسلامیه | 632 ص
  3. تمثیلها و لغزواره ها همراه با نامه به پدر | فرانتس کافکا | امیر جلال الدین اعلم | 154 ص
  4. دیوار ( فرانتس کافکا ودیگران) | صادق هدایت | 128 ص
  5. گروه محکومین | حسن قائمیان
  6. داستان های پس از مرگ | فرانتس کافکا | علی اصغر حداد.
  7. امریکا (مفقودالاثر)/فرانتس کافکا ؛ مترجم علی‌اصغر حداد./299 ص
  8. نامه هایی به میلنا فرانتس کافکا / سیاوش جمادی. /255 ص
  9. نامه به فلیسه باوئر/  فرانتس کافکا / مرتضی افتخاری.
  10. کافکا، روایت‌گر تراژدی مدرن | نویسنده مرادحسین عباسپور | 183 ص
  11. مکتب فلسفی اگزیستالیسم حاوی افکار: کی یرکه گور نیچه کافکا کامو ژان پل سارتر هایدگر
  12. یاسپرس/مهرداد مهرین./152 ص


  • آلن دوباتن
  • خوانده شده
  1. تسلی بخشی‌های فلسفه، آلن دو باتن، ترجمه عرفان ثابتی، انتشارات ققنوس
  2. پروست چگونه می‌تواند زندگی شما را دگرگون کند، آلن دو باتن، ترجمه گلی امامی، انتشارات نیلوفر

  • بازخوانی
  1. تسلی بخشی‌های فلسفه، آلن دو باتن، ترجمه عرفان ثابتی، انتشارات ققنوس
  2. پروست چگونه می‌تواند زندگی شما را دگرگون کند، آلن دو باتن، ترجمه گلی امامی، انتشارات نیلوفر

  • خوانده میشود
  1. هنر سیر و سفر، آلن دوباتن، ترجمه گلی امامی، انتشارات نیلوفر
  2. جستارهایی در باب عشق | آلن دو باتن

  • اروین یالوم
  • خوانده میشود:
  1. وقتی نیچه گریست، اروین یالوم، ترجمه سپیده حبیب، انتشارات کاروان/ نشر نی
  2. هنر درمان، اروین یالوم، ترجمه سپیده حبیب، انتشارات قطره
  3. دژخیم عشق، اروین یالوم، ترجمه مهشید یاسایی، نشر آمون
  4. درمان شوپنهاور، اروین یالوم، ترجمه حمید طوفانی و زهرا حسینیان، نشر ترانه
  5. مامان و معنی زندگی، اروین یالوم، ترجمه سپیده حبیب، نشر قطره
  6. روان درمانی اگزیستانسیال، اروین یالوم، ترجمه سپیده حبیب، نشر نی
  7. خیره به خورشید، اروین یالوم، ترجمه مهدی غبرائی، نشر نیکو نشر

  • آلبر کامو:


  • فئودور داستایوسکی:
  • خوانده شده:
  1. خاطرات خانه اموات/فئودور داستایوسکی ؛ ترجمه مهرداد مهرین.393 ص
  2. جنایت و مکافات |فیودور داستایوسکی [انتشارات امیرکبیر، ترجمه محسن سلیمانی]
  3.  برادران کارامازوف اثر فیودور داستایوسکی. [نشر ناهید، ترجمه صالح حسینی]


  • بازخوانی:
  1. جنایت و مکافات |فیودور داستایوسکی [انتشارات امیرکبیر، ترجمه محسن سلیمانی]
  2.  برادران کارامازوف اثر فیودور داستایوسکی. [نشر ناهید، ترجمه صالح حسینی]


  • خوانده میشود:
  1. همزاد : شعری پترزبورگی/ فیودور داستایوفسکی ؛ مترجم سروش حبیبی. 214 ص
  2. نیه توچکا فیودور داستایفسکی. 285 ص
  3. بانوی میزبان/ فئودور داستایوسکی ؛ مترجم سروش حبیبی. 140 ص
  4. دوست خانواده/ فیودور داستایوفسکی ؛ ترجمه مهرداد مهرین. 421 ص
  5. مردم فقیر/داستایوسکی؛ ترجمه کاظم انصاری. 224ص
  6. زندگی و آثار فیودور داستایفسکی از نگاهی دیگر/ استانیسلاو ماتسکه وی. 294 ص


  • لئون تولستوی:


  • خوانده شده:
  1. جنگ و صلح اثر لئو تولستوی. [انتشارات نیلوفر، ترجمه سروش حبیبی]
  2. آناکارنینا اثر لئو تولستوی. [انتشارات نیلوفر، ترجمه سروش حبیی]

  • بازخوانی:
  1. جنگ و صلح اثر لئو تولستوی. [انتشارات نیلوفر، ترجمه سروش حبیبی]
  2. آناکارنینا اثر لئو تولستوی. [انتشارات نیلوفر، ترجمه سروش حبیی]


  • خوانده میشود:



فردریش نیچه

آنتوان چخوف

ژان پل سارتر

آرتور شوپنهاور


اولویت های دوم:


  • جرج اورول
  • خوانده شده:
  1. آس و پاس های پاریس و لندن/ جورج اورول / زهره روشنفکر / ‏ ٢٣٩ ص
  2. روزهای برمه / جورج اورول / زهره روشنفکر / ٣۶٧ص
  3. قلعه حیوانات جورج اورول / ترجمه حمیدرضا بلو. 128 ص
  4. تنفس در هوای تازه/  جورج اورول / زهره روشنفکر. 296 ص
  5. ١٩٨۴/ جورج اورول/ صالح حسینی. 312 ص
  6. جورج اورول/هاپکینسن تام ؛ تام هاپکینسن ; ترجمه پیروزسیاوشی. 72 ص


  • بازخوانی
  1. ١٩٨۴/ جورج اورول/ صالح حسینی. 312 ص


  • صادق هدایت

  • خوانده شده:
  1. افسانه آفرینش
  2. بوف کور
  3. وغ‌وغ‌ساهاب
  4. پروین دخترساسان
  5. سه قطره خون (مجموعه‌داستان)


  • بازخوانی:
  1. بوف کور


  • خوانده میشود:
  1. نیرنگستان
  2. انسان و حیوان
  3. فولکور یا فرهنگ توده
  4. مازیار (با مجتبی مینوی)
  5. تاریک‌خانه (داستان کوتاه)
  6. تجلی (داستان کوتاه)
  7. تخت ابونصر (داستان کوتاه)
  8. حاجی آقا
  9. دن‌ژوان کرج
  10. سگ ولگرد
  11. کاتیا (داستان کوتاه)
  12. میهن‌پرست (داستان کوتاه)
  13. بن‌بست (داستان کوتاه)
  14. نامه‌های صادق هدایت به حسن شهیدنورائی
  15. نقد آثار داستانی صادق هدایت/به‌کوشش محمدرضا سرشار.
  16. نقد و تحلیل گزیده داستانهای صادق هدایت/ محمدمنصور هاشمی.
  17. ارزیابی آثار و آرائ صادق هدایت &هدایت در بوته نقد و نظر)/ گردآوری مریم دانایی برومند. /267 ص

  • میلان کوندرا
  1. بار هستی | میلان کوندرا | ترجمه پرویز همایون پور | ‏ ٣٣٢ ص
  2. هویت/ میلان کوندرا | پرویز همایون پور. | 169 ص
  3. کتاب خنده و فراموشی | میلان کوندرا |  فروغ پوریاوری | 162 ص
  4. رمان، حافظه، فراموشی/میلان کوندرا ؛ ترجمه خجسته کیهان. / 176 ص
  5. جاودانگی/کوندرا میلان - ١٩٢٩ ؛ میلان کوندرا; ترجمه حشمت الله کامرانی. / 454 ص
  6. مهمانی خداحافظی/ میلان کوندرا /فروغ پوریاوری. / 312 ص
  7. جهالت/کوندرا میلان ١٩٢٩ ؛ نویسنده میلان کوندرا; برگردان آرش حجازی. | 208 ص
  8. ده نقاش بزرگ نوگرا | میلان کوندرا  | علی اصغر شیرزادی | 105 ص
  9. هنر رمان/کوندرا میلان ١٩٢٩ ؛ میلان کوندرا; ترجمه پرویز همایون پور. /288 ص
  10. میلان کوندرا/ یاروسلاف آندرس /مترجم حشمت کامرانی. /99 ص
  11. دنیای داستانی میلان کوندرا/ وتسلاو کواتیک | عیسی سلیمانی | 264 ص


  • آنا گاوالدا
  • خوانده شده
  1. دوستش داشتم / آنا گاوالدا / ناهید فروغان / 198 ص
  2. گریز دلپذیر / آنا گاوالدا  / الهام دارچینیان / 146 ص
  3. دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد / آنا گاوالدا  / الهام دارچینیان / 198 ص
  4. ٣۵ کیلو امیدواری / آنا گاوالدا  / آتوسا صالحی / 81 ص


  • ویلیام شکسپیر


  • جلال آل احمد


  • نیکوس کازاتزاکیس


  • خوانده شده:
  1. زوربای یونانی/ نیکوس کازانتزاکیس / محمد قاضی / 438 ص


  • خوانده میشود:
  1. سفرها / نیکوس کازانتزاکیس / محمد دهقانی /240  ص
    مسیح باز مصلوب / نیکوس کازانتزاکیس/ ترجمه محمدقاضی / 645 ص



آنتوان چخوف
میخائیل بولگاکف

ایتالو کالوینو

گابریل گارسیا مارکز

استیو تولتز
محمود دولت آبادی

رومن گاری

گابریل گارسیا مارکز

گلشیری

ارنست همینگوی

رومن رولان

اریک امانوئل اشمیت
گوستاو فلوبر

بزرگ علوی



اولویت های سوم:


پائولو کوئیلو

سیمین دانشور

یوستین گاردر

ویلیام فاکنر

جومپا لاهیری

کریستین بوبن

جی دی سلینجر

میچ آلبوم

هاینریش بل

هاروکی موراکامی

اسکار وایلد

فردریک بکمن

جین آستین

ژوزه ساراماگو

نادر ابراهیمی

عباس معروفی




در فیلم پستچی همیشه دو بار زنگ می‌زند، ساخته‌ی باب رافلسون کارگردان موج نوی آمریکایی، فرانک چمبرز [جک نیکلسون]، یک آس و پاسِ باری به هرجهت قصد دارد به کورا پاپاداکیس [جسیکا لنگ]، همسر محترم و جذاب یک مهمان‌دار پول‌پرست تجاوز کند. فرانک حمله می‌کند و کورا ابتدا با چنگ و دندان مقاومت می‌کند تا از خودش حفاظت کند.
او میخواهد از خود حفاظت کند؟! اما از کدام «خود»؟؟! قطعاً همان «خود» وابسته به قانون پدر، وابسته به قراردادهای متعارف زناشویی، وابسته به ارزش‌گزاری‌های مبتنی بر نیک و بد، و همان خودی که از طریق بازتولید «زنانه‌گی» به عنوان یک آسیب‌پذیری بالقوه، شکل می‌گیرد. همان «خود»ی که «خود» نیست. درست‌تر این است که کورا در ابتدا از «خود»ش محافظت نمی‌کند بلکه از بدنی حفاظت می‌کند، که دارایی شوهرش است. در حال حفاظت از قانون پدر و در حال حفاظت از منطق خانواده است!
فرانک کوتاه نمی‌آید و تنها به هم‌آغوشی با کورا فکر می‌کند. او چیزی برای از دست دادن ندارد و همین هم از او یک فیگور غیراخلاقی می‌سازد. اما کورا یک فیگور اخلاقی است. کسی که به رغم تمنایش برای سکس با فرانک و بیزاری‌اش از شوهرش در حال حفاظت از قانون پدر است. اما درست در یک لحظه تصمیم می‌گیرد، قانون پدر را فراموش کند. او برخلاف فرانک باید انتخاب کند. باید چیزی را از دست بدهد. باید قمار کند. و درست در یک لحظه انتخابش را می‌کند. دم دست‌ترین محافظش، یعنی چاقوی آشپزخانه را به گوشه‌ای پرت می‌کند و بدن پذیرایش را روی میز پهن می‌کند و بلافاصله یکی از اروتیک‌ترین دیالوگ‌های سینما را می‌گوید؛«اُکی کام آن ..ها ...اکی کام آن ..کام آاااان».
او می‌توانست این‌کار را نکند و به جای آن مقاومتش را به شکلی نمایشی ادامه دهد، او می‌دانست که در نهایت در این مقاومت فرمالیته، شکست خواهد خورد و توفیق اجباری هم‌آغوشی با فرانک را بدون آن‌که تصویر اخلاقی‌اش فروبریزد، به‌دست خواهد آورد. او می‌توانست با آخرین سلاح موجودش، چاقوی آشپزخانه، یک تهدید نمایشی و نومیدانه بکند، تا با این آخرین مقاومتش، با قانون پدر و عرف زناشویی اتمام حجت کند. او می‌توانست قمار نکند و یک بازی دوسر برد کند، هم با فرانک هم‌آغوش شود و هم از مسئولیت در برابر قانون‌شکنی فرار کند. هم به تمنای جنسی‌اش برسد هم با تصویر معصومی که از خود به عنوان یک قربانی می‌سازد، به تمکین در برابر قانون پدر ادامه بدهد. اما او تصمیم می‌گیرد، فقط یک طرف را انتخاب کند. او تمنایش را انتخاب می‌کند و مسئولیت آن را نیز می‌پذیرد. مسئولیت از دست دادن همه‌ی آن چیزهایی که می‌تواند نگران‌شان باشد. او این بار خودش را انتخاب می‌کند، «خود»ی که در یک حادثه‌ در برابر قانون پدر ایستاده است. و اینجاست که او از جهتی دیگر هم‌چنان یک اخلاق‌گرا ست، منتها اخلاقی که این‌بار «آزادی» را بر «قرارداد» و درون را بر بیرون ارجح می‌کند و مؤمنانه مسئولیت بربادرفتن را نیز می‌پذیرد.

+میلاد روشنی‌پایان


طبیعت!

هیچ از تو مرا متأثر نمی‌کند،
نه دشت‌های بارورت، نه آواز گلگون شبانان سیسلی.
نه شکوه سپیده دمانت،
نه طمطراق شِکوه آمیز غروبگاهان.

من می‌خندم

به هنر، به انسان، به ترانه،
به شعر، به معابد یونان، به برج‌های مارپیچ
و کلیساهایی که در خلأ قد بر‌افراشته‌اند،
و

بد و خوب در نظرم یکی ست.

من ملحدم، بی‌باوری خدانشناس،
رویگردان از هر فکری،
و درباره‌ی عشق،

آن مزاح کهنه،
بهتر است که دیگر هیچ نگویم.

از مرگ هراسان

و به‌ستوه از زندگی،
چونان کشتیِ گمگشته‌ای در چنگال جزر و مد
روحم بندرش را ترک می‌کند

به سوی هولناکِ تباهی.


{‌ پل ورلن }


http://s8.picofile.com/file/8322415776/photo_2018_03_25_22_07_17.jpg


چقدر انسان تنهاست...مثل پر کاه در هوای طوفانی...


http://s8.picofile.com/file/8322227542/1980_Being_there_Bienvenido_Mr_Chance_ing_03.jpg


نوشتن از بعضی فیلمها اصلا آسون نیست و نیاز به زمان بیشتری داره..."بودن" این کمدی سیاه درخشان برای من چنین حکمی داره...تلفیق سینما و فلسفه اغلب نتیجه خوشایندی نداره اما این فیلم برای من سراسر لذت بود...حتما در طول ده سال آینده سه بار دیگه هم تماشاش میکنم و سراغ کتاب یرژی کاشینسکی هم خواهم رفت...شاید اون موقع بتونم راجع بهش صحبت کنم.



به دلایلی تقریبا پنج ماهه که حالم خیلی خوبه و حداقلش این بوده که روزای کمتری صبح ها بعد از بیدار شدن دشنامی نثار زندگی کردم. این رو گفتم که روشن باشه حرف هایی که در ادامه میزنم متاثر از حال بد نیست...ناشی از یک سری واقعیات تو زندگی خودمه...

من آدم مناسبتی نیستم...و نوروز، تنها جایگاهی تو تقویمه که واقعاً دوسش دارم. جاییه که خواسته یا ناخواسته آدمو به فکر کردن و انجام یک سری کارها وا میداره که اغلبشون هم مثبت اند...حتی اگه جز آداب و رسوم باشند و فکر و تصمیم شخصی پشتشون نباشه ( یادم باشه بعدا راجع به تیک ِ فرهنگی هم بنویسم)

اونایی که منو میشناسند میدونند چقدر آدم سخت گیری هستم در ارتباطاتم..حتی در دنبال کردن یک صفحه هم حساسیت فکر شده ای دارم...چون برام مهمه که چی وارد زندگی و ذهنم میشه. حتی اگه به وسعت چند کلمه باشه.

همین الان وبلاگ چند نفر رو باز کردم که بهشون بگم با هر میزان از آشنایی، چقدر دوسشون دارم یا چقدر قابل احترام هستند برام. صادقانه شاید من ِ ریزبین ِ جزئی نگر  ِ حساس ِ درونگرا حتی بعضی از نوشته ها یا جنبه های وجودشون رو هم دوست نداشته باشم اما تک تک شون برام قابل احترام اند چون احساس میکنم آدم های درست و اصیلی پشت این کلمات هستند.

در نهایت فقط به یک نفر تبریک گفتم و باقی صفحاتو بستم. نمیدونم چرا ولی هر جمله ای بی معنی به نظر میرسید..تبریک گفتن یا آرزو کردن...متاسفانه ما جادوی تاثیر واژه ها رو در اثر استفاده مکرر از دست دادیم و هر حرفی با هر میزان پشتوانه عاطفی خالی به نظر میرسه...

من با خیلی هاتون تا به حال حتی یک کلمه هم مستقیماً صحبت نکردم اما دوست داشتم بدونید حضورتون در زندگیم، به هر اندازه ای که بوده، برام ارزشمنده... تبدیل به بخشی از داستان زندگیم شدید و با شخصیت منحصر به فردتون جایگاه مخصوص به خودتون رو در ذهنم حک کردید...

از همتون ممنونم، به خاطر تمام چیزهایی که ازتون یاد گرفتم و از همه مهم تر..برای شکل بودنتون.


آقایون و خانوم ها:

(سپهرداد  پریا  آیبک امیرحافظ  الهام  سوگند  فاطمه  رعنا  بهنام  آفتاب  bio .k  کازیوه نرگس  پیمان  بلوط  مهدیار  Mission Blue امیرحسین زهرا  مهشاد هستی  حورا صبا مرضیه )



همیشه ما یک طرف ماجراییم و سمت دیگر انسان کامل ایستاده است و فاصله ای در این میان که پر از رنج است. این انسان کامل برای ما، گاهی تصوریست از انسانی که از دنیا فراتر رفته و حتی بر قوانینش حاکم شده است همانطور که از معجزات و کرامات،کتابهایمان پر است. و گاهی یک انسان معمولی است که در همین جهان و تابع قوانین لاینحلش زندگی میکند اما بشیوه ای درست.
زمانی که از انسان کامل اولی دل بِبُری به این انسان کامل دومی دل میبندی. ازسورئالیسم عرفانی دور میشوی و خود را رئالیست فرض میکنی.

اما هنجارهای انسان واقعی چیست؟ به زودی میفهمی این هنجارها یا تابع فرد است که در این صورت نسبی و غیر واقعی و در مورد هر شخص، متفاوت است. و یا تابع جامعه، که باز هم در هر جامعه و حتی هر جمعی ارزشهای متفاوتی میبینی.

اینجاست که انسان کاملت را گم میکنی. میفهمی رنج بیهوده برده ای، هیچ ارزشی واقعی نیست تا با آن سنجیده شوی. انگار در آزمونی بارها و بارها شکست خورده ای که هرگز وجود نداشته است.

برای زندگی اجتماعی شاید همین بس است که به چند فرمان از آن ده فرمان موسی عمل کنی . مثلاً قتل نکنی، دزدی نکنی و به زن و پول و الاغ همسایه چشم ندوزی!

اما نکند روزی جامعه ای را ببینی که برایت آشکار میکند حتی این چند فرمان نیز پوچ بوده است!

جایی که باید به خود بگویی آسوده باش که در آسمان و زمین آزمونی نیست.



به گمانم نفس مشروب خواری، همانگونه که برخی عرفا و عقلای نیز گفته اند، به ذات نمی تواند قبیح باشد. بلکه اثر آن عموما قباحت می آورد. و اثر آن چیست؟! جز رو کردن آن "من" اصیل آدمی! تو گویی مشروب،آیینه است که از آن رو که بدی "من" اصیل تو را به آفتاب فاش می افکند، آن آیینه شکسته میگردد(آیینه گر نقش تو بنمود راست،خود شکن،آیینه شکستن خطاست!) و نگاه در آن حرام اعلام میشود.
میدانید که مولوی قبل انکه پا در ره عرفان عاشقانه نهد،زاهدی بلند پایه بود،و در روزگار زیست اش،از انجایی که فهم عمیق از فقه داشت،یکی از مراجع اصیل فتوی دهنده دینی بود. اما روزگار خواست تا این زاهد و سجاده نشین باوقار، در دالان عشق شمس،ترانه گو شده و بازیچه ی کودکان کوی شود و سر مجلسی باده خوی.
از او پرسیدند تو که زاهدی عالی مقام بودی،و کنون مراد تو (شمس) لب به شراب می برد، چگونه بر این افعال شمس خرده نمی گیری که شراب خواری در شریعت حرام است؟!
پاسخ مولانا بسیار تامل بر انگیز است و نشان میدهد که او علاوه بر فهم عمیق دین و عرفان، فلسفه ی قانون را نیز به عمق میفهمد!
ایشان در مقام پاسخ چنین اقامه برهان میکنند:

باده نی در هر سری شر میکند
آنچنان را آنچنان تر میکند!
گر بود عاقل نکو تر میشود
ور بود بد خوی بدتر میشود!

و از این رو دلیل حرامیتش در اسلام و قانون این است:
لیک چون مردم بد اند و بد پسند/ بر همه می را محرم کرده اند! -(لذا این حرامیت شامل اقلیت اصیل نمی شود./ یا قاعده ی :من ما عام الا قد خص)-و ادامه میدهد:حکم-(قانون)- اغلب راست،چون اغلب بد اند - تیغ را از دست رهزن بستنند.
در جایی دیگر نیز،مولوی دلیل عمومیت حرامیت امور لذت اور را باز چنین قرائت میکند که از آنجایی که عموم آدمیان از آنجایی که -به تعبیر کانت- حیوانی اخلاقی باشند،حیوانی فطری نگر و لذت جو اند، این لذت جویی میتواند آدمی را در "بودن" حیوانی خویش اسیر کند، و ره ندهد که او به "شدن" انسانی به پیش رود!
اما آن انسان هایی که به شدن، رسیده اند، برایشان عموم امور حرام، حلال است:

از آنچه که او خوش است،نهی است مدام
تا ره نزند خوشی از این مردم عام!
ورنه می و چنگ و معشوق و سماع
بر عام حرام است و بر خاص حلال!

+امین جباری


مشکل، انتخاب بین بد و بدتر بود. و فارغ از این‌که کدام را انتخاب کنی، آن‌ها تکه‌ای از وجودت را جدا خواهند کرد. تا آن هنگام که چیزی از تو باقی نخواهد ماند. اکثر مردم تا سن بیست و پنج سالگی دیگر چیزی از وجودشان باقی نمانده است.

ملتی نفرین شده، از بیشعورهایی که رانندگی می‌کنند، غذا می‌خورند، بچه‌دار می‌شوند و هر کاری را به بدترین شکل ممکن انجام می‌دهند. مانند رای دادن به کاندیداهایی که نمادی از اکثریت مردم هستند.



میرزا ملکم خان روشنفکر دوران ناصری چنین نوشته است: در ایران نمی‌توانیم بگوییم که مفاهیم جدید را از غرب مسیحی گرفته ایم چون در این صورت با مخالفت و عدم پذیرش مردم روبرو می‌شویم اما در صورتیکه بگوییم این دست آوردها همان است که در تعالیم اسلامی وجود داشته به سرعت میتوانیم تمدن غربی را به ایران جذب کنیم.(نقل به مضمون) برای سخن ملکم می‌توان مصادیق فراوان آورد. چنانکه گفتند روزنامه همان امر به معروف و نهی از منکر و قانون همان شریعت است. برای میهن پرستی حدیث حب الوطن من الایمان را بیان کردند و مشهور است که برای آموزش زنان به انتهای حدیث طلب العلم فریضه علی کل مسلم یک مسلمه نیز اضافه ساختند. این سیر را می‌توان تا کشفیات علمی در قرآن مطابق با ذوق مهندسین مسلمان و تفسیر سوسیالیستی از اسلام و حتی بیرون کشیدن مفاهیم حقوق بشری از قرآن دنبال کرد.

همانطور که ملکم گفته است شاید زمانی چنین روشی برای پذیرش مفاهیم غربی در ایران لازم بود. اما لازمه ی وضعیت کنونی در بیش از یک قرن پس از ملکم چیست؟ گمان میکنم اکنون زمان آن رسیده که تلاش روشنفکران نه متوجه به انکار تضاد بلکه صرف آشکار ساختن تضادها شود. جامعه به اندازه ای رشد کرده که دیگر بدنبال دنیای ساده و امن کودکانه نباشد و در عوض با پیچیدگی و تضادهای زندگی یک انسان بزرگسال روبرو شود. این تضاد نیز تنها در بین هویت اسلامی و غربی نیست بلکه شامل ایران پیش از اسلام نیز می‌شود. اگر روشنفکر امروز بدرستی تضادهایی را که بین اندیشه غربی و اسلامی و  باستانی ایران وجود دارد آشکار کند وظیفه ی خود را که آسان ساختن انتقال جامعه ی ایرانی از نوجوانی به بزرگسالی است انجام داده است.



توی فیلم Wonder پرده ها عوض میشه. تو از اول فیلم فقط میبینی که میراندا دوست صمیمی و چندساله ی ویا براش قیافه میگیره و جوابشو نمیده و یهو پشت پا زده به دوستی چند ساله شون. شخصیت و رفتاری که تمام و کمال زیر سواله.
بعد پرده ها عوض میشه و قصه رو از زاویه دید میراندا به تصویر میکشه. اونوقته که دیگه آدم بده نیست و حتی میتونی باهاش احساس همدردی کنی. همین قصه برای جک هم تکرار میشه.
میدونید؟ تو زندگی واقعی هیچ دوربینی نیست که ما رو ببره تو ذهن و دل و زندگی و موقعیتِ آدمای دیگه. هیچ زاویه ی دید دیگه ای جز اونی که بهمون نمایش میدن وجود نداره. ولی یادمون بمونه، بیاید که یادمون بمونه، همه ی چیزی که ما میبینیم، همه ی چیزی نیست که وجود داره. و هر آدمی هرجایی که هست و هررفتاری که تو لحظه داره، یه قصه ای پشتشه. یادمون بمونه که ما از بیشتر قصه های هم بی خبریم. همین.


+نازنین هاتفی


صائب تبریزی یک تک بیت بسیار زیبا دارد که در آن از شکسته شدن قدر شعر اینگونه سخن میگوید:" صائب دو چیز می شکند قدر شعر را...تحسینِ ناشناس و سکوت سخن شناس..."
فقط هم بحث شعر در میان نیست. هر وقت کاری انجام دادی یا حرفی زدی دقت کن چه کسی حرف به میان آورده است و شروع به تحسین و تمجید کرده است و چه کسی ترجیح داده سکوت کند. میخواهم بگویم گاهی اوقات میشود از سکوت بعضی آدمها بیشتر از سخن پراکنی بعضی دیگر یاد گرفت.
بیشتر از همه حواست باشد چجور آدمهایی دورت را گرفته اند. یک تنهایی درخشان بسیار بهتر از دوره شدن با آدم های سخیف است.


فیلم های خوب کوک آدم را تغییر میدهند. نه تنها سطح، که ماهیت انتظارات ما را از یک مدیوم عوض میکنند. آنها پاسخ نیازهای ما نیستند بلکه نیازهای جدیدی در ما به وجود می آورند...


http://s9.picofile.com/file/8320767350/db66e2009730af1280d2c9a7f68b08cf.jpg


+به پیشنهاد نرگس بود.

هفت ساعت فیلم. شاید نابخردانه ترین سوالات اینها باشند: هفت ساعت؟ خسته کننده نیست؟ چی قراره بگه؟ باید بگم حتی یک لحظه اش هم خسته کننده نبود. حتی یک ثانیه هم بهم اجازه نداد بپرسم، قراره چی بگه. هر سکانس شبیه یه موجود زنده ست که رشد کردنشو به چشم میبینی و هر لحظه میتونی هرم نفس هاشو روی گردنت احساس کنی. هر برداشت، شبیه یک تابلوی نقاشی حیرت انگیزه. نه شبیه تابلوهای خیره کننده اما ملال آور تارکوفسکی و آنگلوپولوس. تماماً چیزی دیگر...اقتباسی از رمان تانگوی شیطان، شاهکار لاسلو کراسناهورکایی.



الان دقیقا ۱۰۰ سال از وضع قانون ممنوعیت مواد در ایالات متحده و بریتانیا میگذرد، و بعد آن را به بقیه دنیا تحمیل کردیم. یک قرن از زمان گرفتن این تصمیم واقعا سرنوشت‎ساز از سوی ما برای گرفتن معتادها و تنبیه‎شان و باعث رنجشان شدن میگذرد، چون باور داشتیم که باعث پاک شدن آنها میشد.
برای تحقیق در مورد اعتیاد سراغ آدمهای مختلف در سراسر دنیا که قبلا روی این موضوع کار کرده‎اند رفتم. در ابتدا اصلا فکر نمی‎کردم بیش از ۴۸۰۰۰ کیلومتر را طی کنم، اما خب این کار را کردم.
تنها کشوری که تا به حال از کلیه مواد از ماری‌جوانا گرفته تا کراک جرم زدایی کرده، پرتقال است.
میتوانم بگویم تقریبا همه آنچه درباره اعتیاد فکر می‎کردیم اشتباه است.
اما بگذارید با چیزیی شروع کنم که فکر می‎کنیم واقعیت دارد. فرض کنید همه شما، برای ۲۰ روز، سه بار در روز هرویین مصرف کنید. چه اتفاقی میفتاد؟ فکر می‎کنیم در آخر آن ۲۰ روز، شما معتاد به هروئین می‎شوید، نه؟ این تفکر من هم بود.
اما یک جای داستان می‎لنگد. اگر امروز بیرون بروم و ماشین بهم بزند و لگنم بشکند، به بیمارستان برده می‎شوم و کلی دیامورفین به من تزریق خواهد شد. دیامورفین همان هروئین است. راستش خیلی بهتر از هروئینی است که ممکن است در خیابان بخرید، چون کاملا از لحاظ دارویی خالص است. و یک مدت طولانی برایتان تجویز خواهد شد. کلی آدم توی این اتاق هست که شاید خودشان ندانند اما کلی هروئین مصرف کردند. و اگر اعتقاد ما درباره اعتیاد راست باشد چه اتفاقی باید بیفتد؟ باید معتاد شوند. بررسیهای واقعا دقیقی انجام شده. این اتفاق نمیفتد؛ حتما متوجه شدید وقتی مادر بزرگتان عمل پیوند لگن داشته از بیمارستان معتاد بیرون نیامده.
پروفسور بروس الکساندر، استاد روانشناسی در ونکوور برایم توضیح داد که ایده اعتیادی که ما همگی در ذهنمان داریم قصه است، تنها نتیجه یک سری آزمایشاتی است که اوایل قرن ۲۰ام انجام شدند. آزمایشاتی واقعا ساده. اگر موشی را بگیرید و توی قفس بندازید و بهش دو بطری آب بدهید: یکی فقط آب و آن یکی آبی که کمی هرویین یا کوکایین به آن افزوده شده، موش تقریبا همیشه آب حاوی مواد را ترجیح می‎دهد و تقریبا همیشه خودش را سریعا می‎کشد.
در دهه ۷۰، پروفسور الکساندر این آزمایش را مورد بررسی قرار داد و فهمید که: آهان، ما موش را در یک قفس خالی می‎گذاریم. پس کار دیگری ندارند، جز استفاده کردن از این مواد. پس باید چیزی کمی متفاوت را امتحان کرد. پس پروفسور آلکساندر قفسی ساخت که " پارک موش" نام دارد، که در واقع بهشت موشهاست. یک عالم پنیر و توپ رنگی توش هست، با یک عالم تونل. از همه مهمتر، کلی دوست دارند.‎‎ یک عالم هم سکس اگر بخواهند. و آن دو بطری آب هم البته هست، آب عادی و آب حاوی مواد. اما نکته جالب اینجاست که، در پارک موش، اونها آب حاوی مواد دوست ندارند. تقریبا هیچوقت استفاده نمی‎کنند. از تقریبا ۱۰۰٪ اوردز در زمانی که تنها هستند به صفر درصد اوردوز در جایی که زندگی شاد و پر از ارتباط دارند می‎رسیم.
آزمایشی انسانی نیز هم‌زمان و با همان اصول وجود دارد که جنگ ویتنام نام دارد! در ویتنام، ۲۰ درصد کل نیروهای آمریکایی کلی هروئین مصرف می‎کردند، و اگر به گزارشات خبری آن زمان نگاه بیاندازید، واقعا نگران بودند، چون فکر می‎کردند، خدای من، وقتی جنگ تمام شود، ما قرار است صدها هزار معتاد و عملی در خیابانهای ایالات متحده داشته باشیم. آن سربازها که کلی هروئین مصرف می‎کردند مورد بررسی قرار گرفتند. چه بسرشان آمد؟ معلوم شد که به مراکز بازپروری نرفتند؛ دچار افسردگی ناشی از ترک نشدند؛ نود و پنج درصد آنها خیلی ساده مصرف هروئین را متوقف کردند. پروفسور الکساندر به این فکر کرد که احتمالا داستان متفاوتی درباره اعتیاد به جز قصه وسوسه‎های شیمیایی وجود دارد. گفت، شاید اصلا اعتیاد درباره ‎‎وسوسه‎های شیمیایی نباشد. شاید اعتیاد ماجرای قفس باشد. شاید اعتیاد راهی برای تطبیق با شرایط محیطی باشد.
پروفسور دیگری بود به اسم پیتر کوهن در هلند که گفت شاید نباید آن را حتی اعتیاد بنامیم. شاید باید آن را پیوند یافتن بنامیم. بشر نیاز ذاتی و طبیعی برای پیوند و رابطه داشتن دارد، و وقتی ما شاد و سالم هستیم، با یکدیگر رابطه و پیوند برقرار خواهیم کرد، اما اگر به خاطر این که در زندگی شکست خورده‎اید یا منزوی هستید یا از شوک ناشی حادثه‎ای رنج می‎برید، قادر به انجام آن نباشید، با چیزی پیوند خواهید خورد که به شما نوعی حس تسکین یافتن را بدهد. که خب می‎تواند قمار کردن باشد یا دیدن پورن، ممکن است کوکایین باشد یا ماری‌جوانا، اما حتما با چیزی پیوند خورده و ارتباط برقرار می‎کنید چون این در ذات ماست آن چیزی است که ما بعنوان بشر نیاز داریم.
همه ما دسترسی به مواد اعتیاد‌آور داریم، ولی دلیل اینکه معتاد نمیشویم این است که پیوندها و ارتباطاتی داریم که میخواهیم برای آنها حاضر باشیم، شغل و افرادی داریم که دوستشان داریم و ارتباطات سالمی داریم.
بخش اصلی اعتیاد، درباره نداشتن توان تحملِ حاضر بودن در وضعیت کنونی زندگیتان است.
در همه جای دنیا با معتادان بسیار بد برخورد می‎شود. تنبیه‎شان می‎کنیم. شرمسارشان می‎کنیم. سوابق جزائی برایشان درست می‎کنیم. سر راه ارتباط مجددشان موانعی قرار می‎دهیم. دکتری در کانادا به اسم دکتر گابور میت به من گفت اگر میخواستیم سیستمی را طراحی کنیم که اعتیاد را بدتر می‎کند، همین سیستم می‌بود.
پرتغال جایی است که تصمیم گرفت درست نقطه مقابل آن را انجام دهد. در سال ۲۰۰۰، پرتقال یکی از بدترین معضلات مواد را در اروپا داشت. یک درصد جمعیتش به هروئین اعتیاد داشتند که واقعا سرسام‎آور است، و هر سال، آنها خیلی بیشتر و بیشتر به شیوه آمریکایی متوسل می‎شدند. افراد را تنبیه کرده و گاو پیشانی سفیدشان می‎کردند و باعث شرمساری بیشترشان می‎شدند، و هر سال، مشکل بدتر می‎شد. و یک روز، نخست وزیر و رهبر جناح مخالف با هم نشستند و تصمیم گرفتند مجمعی از دانشمندان و پزشکان را برای حل خلاقانه این مشکل تشکیل دهند. مجمعی را به سرپرستی مرد بی‎نظیری به اسم دکتر خواوو گوالوو دایر کردند، تا همه شواهد جدید را بررسی کنند، و در نهایت جوابشان این بود، " از همه مواد از حشیش گرفته تا کراک جرم زدایی کنید، اما— و این گام مهم بعدی است— همه آن پولی که برای جدایی معتادان از جامعه استفاده می‎کردید را بردارید و در عوض خرج پیوند مجددشان با جامعه کنید."
کاری که آنها کردند کاملا عکس شیوه آمریکایی بود: برنامه‎ای انبوه کار آفرینی برای معتادان، و وامهای خرد برای معتادان تا تجارتهای کوچکی را راه بیاندازند. برای مثال فردی که قبلا مکانیک بوده، دولت به کارفرما میگوید این فرد را استخدام کن، نصف دستمزدش را پرداخت خواهم کرد. هدف این بود که حتما هر معتادی در پرتقال صبح‌ها برای بیرون آمدن از رخت خواب دلیلی داشته باشد. و وقتی رفتم و معتادها را در پرتقال دیدم، آنها در ضمن کشف مجدد هدف، پیوندها و روابط را با اجتماع از نو بازسازی کردند.
الان ۱۵ سال از شروع این آزمایش می‎گذرد، و نتایج آشکار شده‌اند: مواد تزریقی در پرتقال طبق آمار مجله جرم شناسی بریتانیا، تا ۵۰ درصد کاهش داشته. مرگ و میر ناشی از استعمال بیش از حد مواد و شاخص ایدز در معتادان شدیدا کاهش داشته. اعتیاد در تمامی مطالعات به طور قابل توجهی کاهش یافته. الان تقریبا هیچکس در پرتقال تمایلی به بازگشت سیستم قدیمی ندارد.
ما امروزه در فرهنگی زندگی می‎کنیم که آدمها بطور فزاینده‎ای واقعا در برابر کل انواع اعتیادات آسیب پذیر هستند، خواه تلفن‌های هوشمندشان باشد یا خرید کردن و خوردن باشد.
 اگر به شما بگوییم که برای مدتی موبایلتان را باید خاموش کنید، وحشت‌زده می‌شوید، مثل معتادانی که به آنها گفته شود موادفروششان برای چند ساعتی در دسترس نخواهد بود. ما فکر می‎کنیم که اجتماع کنونی ما بیش از هر زمان دیگر از ارتباطات بهره می‎برد. اما بیشتر از هر زمان دیگر، ارتباطاتی که داریم یا فکر می‎کنیم داریم، بیشتر به تقلید مسخره‎‌ای از رابطه بشر میمانند.
 اگر با بحرانی در زندگی خود مواجه شوید؛ حتما متوجه خواهید شد که فالوئرهایتان در توئیتر کنارتان نخواهند نشست. دوستان فیسبوک تان به شما در برخورد با آن کمکی نخواهند کرد. دوستانی واقعی که با آنها روابط رودرروی عمیق و ریشه‎دار به شما کمک خواهند کرد.
 و تحقیقی توسط بیل مک‎کیبن میانگین تعداد دوستان نزدیکی که هر آمریکایی میتواند در هنگام بحران با آنها تماس بگیرند را بررسی می‌کند. این رقم از دهه ۱۹۵۰ با شتاب ثابتی در حال پایین آمدن است. سهم هر فرد برای فضای محل زندگی‎اش افزایش مداوم داشته، و بنظرم استعاره‎ای است از انتخاب ما برای فرهنگی که ایجاد کرده‎ایم. فضای بیشتر را با دوستان طاق زده‎ایم، اشیا را با ارتباطات طاق زده‎ایم، و نتیجه این که یکی از تنهاترین اجتماعاتی هستیم که تابحال بوده. جامعه‎ای خلق کرده‎ایم که خیلی بیشتر شبیه آن قفس متروکه است و خیلی کمترشبیه پارک موش.
وقتی از این سفر طولانی برگشتم و همه اینها را آموختم، به معتادان زندگی‎ام نگاه انداختم، و اگر واقعا رک و راست باشید، دوست داشتن فرد معتاد سخت است. شما کلی از اینها را می‎شناسید. بیشتر اوقات عصبانی هستید. همه ما کمی با این منظره آشنا هستیم که با دیدن معتادی فکر می‎کنیم، کاشی کسی مانعت میشد. و انواع نسخه‎ها در نحوه برخوردمان با معتادها پیچیده می‎شود.
فکر کردم، چطور می‎توانم یک پرتغالی باشم؟ و آنچه سعی کرده‎ام الان انجام دهم، و ادعا نمی‎کنم که دائم انجام می‎دهم و نمی‎توانم به شما بگویم که آسان هست، گفتن این حرف به معتادهای زندگی‎ام هست که میخواهم رابطه‎ام را با شما عمیق‎تر کنم، به آنها بگم، دوستتون دارم خواه چیزی مصرف کنید یا نه. دوستت دارم، در هر حالتی که هستی؛ و اگر به من احتیاج داری، میام و کنارت می‎نشینم چون دوستت دارم و نمیخوام تنها باشی یا احساس تنهایی کنی.
و فکر می‎کنم که هسته آن پیغام— تو تنها نیستی، ما دوستت داریم— باید همان پاسخی باشه که ما در سطوح مختلف به معتادها می‎دهیم، در سطوح اجتماعی، سیاسی و فردی. صد سال است که ساز جنگ در برابر معتادها میزنیم. من فکر می‎کنم از ابتدا باید برایشان ترانه‎های عاشقانه میخواندیم، چون نقطه مقابل اعتیاد، هوشیاری (پاکی) نیست. نقطه مقابل اعتیاد، "ارتباط" است.

+برگرفته از سخنرانی یوهان هری در تد


کتاب را باید دست دوم کرد، نباید آکبند نگه داشت. قبول ندارید؟ بعضی ها وقتی کتاب می خرند اول جلدش می کنند بعد لایش را خیلی آرام باز می کنند جوری که صفحات کتاب تا نشوند و خیلی با احتیاط ورق می زنند و بعد هم کتاب را می گذارند توی کتابخانه و به زور به این و آن امانت می دهند. آنها فقط یک دلیل قانع کننده برای این نوع پاسداشت کتاب دارند؛ عمر کتاب طولانی می شود.

کتاب برایشان به مثابه تنه درختی است که نباید رویش یادگاری نوشت. کتاب برایشان به مثابه تلویزیونی است که نباید پیچ های پشتش را باز کرد وگرنه از ارزش می افتد. کتاب برایشان مسواک و شانه یی است که نباید به کسی قرضش داد. کتاب برایشان حریم شخصی است که نباید با کفش تویش رفت و ردپایی گذاشت. کتاب هایشان هیچ وقت به لکه چای آغشته نشده. کتاب هایشان هیچ وقت بوی کسی غیر از خودشان را نگرفته، کتاب هایشان هیچ وقت جاهای عجیب و غریب را تجربه نکرده، خطی غیر از حروف ریز تایپ شده به هم چسبیده لای خطوط شان و حاشیه سفید ورق هایشان خودش را جا نکرده، چیزی لای صفحاتش جا نمانده. کتاب هایشان تاریخ ندارد. اگر کتاب شناسنامه یی نداشت و معلوم نبود که تاریخ نشرش مال سال 1365 است، فکر می کردی همین الان از کتابفروشی خریده. اما کتاب ها مگر می گذارند که تاریخ ازشان نگذرد؟ برخلاف میل صاحبان شان صفحات سفید شروع می کنند به زرد شدن، شروع می کنند به پیر شدن و شکننده شدن. این است که نمی شود همه چیز را آکبند نگه داشت.

نمی گویم بردار کتاب را خط خطی کن یا چای را بریز رویش و قند را بزن توی چای و بگذار دهانت اما وسواس زیادت را کنار بگذار و اگر از جمله یی خوشت آمده زیرش خط بکش. اگر خط داستان را گرفته یی و داری یک داستان دیگر ازش می سازی یا اگر اتفاق بعدی را که در صفحات دیگر قرار است بخوانی، پیش بینی کرده یی در حاشیه کتاب بنویس. اصلاً خودکارت رابردار و در حاشیه کتاب «وی» بکش. بعد کتاب خودش تبدیل می شود به یک داستان مستقل. سال ها بعد ورقش می زنی و یادت می آید که کجا خوانده بودیش، وقت خواندنش چه چیزهایی توی سرت می گذشت یا کتاب را به چه کسانی قرض داده بودی. داستان خودت را قاطی داستان کتاب کن.
کتاب قلمروی است که باید فتحش کرد وگرنه سال ها بعد به دست آدم های دیگر، به دست زمان فتح می شود. قبول ندارید نه؟

+مرضیه رسولی