دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

اجباری

چهارشنبه, ۱۹ خرداد ۱۴۰۰، ۱۲:۳۹ ق.ظ

 

با خودم قرار گذاشته بودم تا تمام نشدن خدمت سربازی‌ام چیزی در مورد آن ننویسم و منتشر نکنم. یک تصمیم شخصی و غیرقابل توضیح. تقریبا همینطور هم شد. به خاطر همین فکر نمی‌کنم (جز یکی دونفر) در اینجا کسی متوجه رفتنم شده باشد.

و خب حالا...و (دقیقا) امروز...که همه چیز تمام شده می‌توانم در مورد آن صحبت کنم. آنقدر تجربه و آنقدر داستان از این نوزده ماه و یازده روز دارم که فکر می‌کنم اگر فراموششان نکنم روزهای زیادی می‌توانم ازشان صحبت کنم. اما احتمالا این کار را نخواهم کرد. به نظرم انجام یک کار بزرگتر را به این تجربه بزرگ آمیخته به رنج بدهکارم که شاید در آینده به همان شکل محتوم‌ پرداختش کنم. اما چیزهای دیگری هست که باید بگویم و ثبت‌شان کنم:

 

1. من هم یکی از آن‌هایی بودم که می‌گفتم ایده سربازیِ اجباری، ظالمانه، مسخره، بی‌معنی‌ و یک وقت تلف کنی تمام عیار است. اما حالا، آن فکر و تصورم را پس می‌گیرم. دوران خدمت همانقدر که ممکن است ظالمانه، مسخره، بی‌معنی و پر از وقت های تلف شده باشد، می‌تواند سرشار از تجربه‌ها و آموخته‌هایی باشد که احتمالا در هیچ‌جای دیگری نمی‌توانی بدستشان بیاوری. نه در خانواده، نه در مدرسه و دانشگاه و نه با یک زندگی عادی در اجتماع. در واقع با سرباز بودن تو خواه‌ناخواه وارد یک سازمان انتظامی/ نظامی می‌شوی و به واسطه همین موقعیت و "خودی شدن" چیزهایی را می‌بینی و می‌شنوی و کارها و مسئولیت‌هایی را برعهده می‌گیری که طبیعتا هیچ‌جای دیگری نمی‌توانی تجربه‌شان کنی. از تجربه زندگی کردن در یک محیط با عقاید سیاسی، مذهبی، اجتماعی خاص گرفته تا شرکت کردن در فعالیت‌های پرمخاطره‌ای مثل تیراندازی کردن و تعقیب و گریز گرفته تا بالارفتن از کوه در ساعت چهارصبح و کمین‌‌زدن‌های چندساعته در کمرکش آن‌ها. البته همه خوبی این امر در موقتی بودن آن است. اینکه می‌توانی در مدت محدودی یک سبک خاص از زندگی را تجربه کنی و بعد بدون هیچ پایبندی‌ای بیرون بیایی و به زندگی عادی و هدف‌های خودت بپردازی.

 

2. یک محاسبه ساده ریاضی می‌تواند نشان دهد که اگر کمی باهوش و با پشتکار باشی سربازی آن‌قدرها هم که می‌گویند تلف کردن وقت نیست: از ۲۴ساعت شبانه روز به طور تقریبی یک چهارم (یا ۶ساعت از) آن در هر سبک زندگی‌ای به خواب می‌گذرد. تقریبا و به طور میانگین یک چهارم دیگر از آن به شکل مفید به فعالیت‌های مربوط به خدمت می‌گذرد. یک‌چهارم آن صرف کارهای روزمره و وقت‌تلف کردن‌های اجباری یا اختیاری می‌شود و یک چهارم پایانی هم معمولا در اختیار خود توست‌. در واقع از ۲۴ ساعت شبانه‌روز تنها ۶ساعت آن به شکل خاص صرف خدمت می‌گردد و باقی‌اش می‌تواند بسته به همت خودت و صدالبته یاری شرایط به شکل نسبتا مفیدی صرف امور شخصی و یادگیری و.... گردد.

 

3. یک اصطلاحی وجود دارد به نام "دزدیدن کار از دیگری" که من از کاربرد آن خوشم می‌آید. یک‌جورهایی به این معنی‌ست که تو چنان مشتاق یادگیری باشی که تنها با تماشای انجام کاری توسط فرد دیگر انجام دادن آن را یاد بگیری. البته همراه با پرسش‌گری‌های طولانی و سماجت و پیگیری برای بهتر شدن در آن. دزدیدن در اینجا در واقع به معنای برداشتن چیزی با اشتیاق و حرص بسیار است. مهارت‌هایی که توانستم در طول دوره خدمت کمابیش از دیگران بدزدم:

 

1. آگاهی از قوانین انتظامی و... و راهکارهای مقابله، مدارا یا تزویر در این خصوص

2. آشنایی جزئی با امور قضایی و نحوه‌ی درست پیگیری کردن پرونده‌ها و حضور موثر در دادگاه‌ و ...
3. آشنایی مختصر با امور نظامی مانند باز و بسته کردن‌ و تمیزکاری اسلحه‌های مختلف و تیراندازی با آن‌ها و...
3. آشنایی با امور انتظامی مانند نحوه بازرسی از افراد یا خودروها، دستبند زدن و دستگیری، بدرقه متهمین و...
4. تمرین مستقل بودن و انجام امور روزمره مانند درست خرید کردن، احساس مسئولیت در نظافت و امور جز‌ئی‌تر مانند کاشتن سبزی و نهال، پاک‌کردن ماهی و مرغ و ... انجام آشپزی (درست کردن این غذاها رو یاد گرفتم: قیمه، خوراک مرغ، ماهی، کتلت، شامی، کشک بادمجون، الویه، آبگوشت، ماکارونی، خوراک لوبیا، عدسی، آش، پیتزا، لازانیا)
5. یادگیری نحوه تعامل با افراد مختلف در طیف‌های بسیار گستره مانند سارق، معتاد، کلاه‌بردار، مجرم، شهروند عادی، اتباع بیگانه، وکیل، قاضی، نظامی‌، پایین دستی‌ها و بالادستی‌ها به صورت کلی و....

 

در پایان نمی‌خواهم بگویم سختی و مرارت یا ظلم و تباهی‌ای در خدمت اجباری وجود ندارد (در واقع آنقدر نقطه ضعف در قوانین و سیاست‌گذاری های خدمت و انواع و اقسام تبعیض و فساد و زورگویی و تخطی از قانون در اجرای آن وجود دارد که آدم را به معنای واقعی کلمه روانی می‌کند) اما آیا واقعا برای مایی که دست‌پرورده همین سیستم کاملا معیوب هستیم راهی هم برای آموختن جز در همین شرایط غیرنرمال هست؟ شاید این موقعیت غیرداوطلبانه بتواند فرصت خوبی باشد برای برطرف کردن نقاط ضعفی که در حالت عادی خیلی به چشم نمی‌آیند و یادگیری موضوعاتی جدید. اینکه چطور از این شرایط سخت و دیوانه‌وار به سلامت عبور کنی و در این بین راه‌های تعامل و معامله و دروغگویی با تسلط و شیادی را هم بیاموزی. بنظرم همینکه انسان در اثر این تجربه‌ها بتواند به شکل آدم قوی‌تر، غنی‌تر و عمیق‌تری به جامعه برگردد بسیار عالی‌ست.

 

توانایی انسان در فراموشی رنج‌ها بی‌نظیر است. شاید آنچه در نهایت برای انسان باقی می‌ماند همین آموخته‌ها و دستاوردهاست.
 

 

 

  • موافقین ۱۸ مخالفین ۰
  • چهارشنبه, ۱۹ خرداد ۱۴۰۰، ۱۲:۳۹ ق.ظ
  • Mohammad Mahdi ..

نظرات  (۱۴)

  • کلینیک لاغری پردیس ساری
  • وبلاگ بی نظیری دارید

    سلام  شما کانال تلگرام هم دارید؟؟

    واقعا وبلاگ قشنگ و مفیدی دارید

    خیلی استفاده کردیم

    وبلاگتون حرف نداره

  • هانی هستم
  • برای پایان خدمت میگن مبارک باشه یا چی؟

     

    پاسخ:
    چیزی نمی گن معمولا پول می ذارن روی هم یه چیزی میخرن :)

    خوشحالم که اینهمه تجربه کسب کردی و به قول خودت رنج هارو فراموش کردی (((:

    + ایشالا موفقیت هات تو زمینه های دیگه آقای دچار D:

    خوشحالم که اینهمه تجربه کسب کردی و به قول خودت رنج هارو فراموش کردی (((:

    + ایشالا موفقیت هات تو زمینه های دیگه آقای دچار D:

    چه عالی. ن.ا هم کم دردسر نداره یقینا.
    کاملا موافقم باهات. اون تجربه ای که ازش حرف می‌زنیم، تحت تاثیر متغیرهای زیادیه که تهش ممکنه این دو سال رو برای یک نفر لذت بخش و برای یک، مرگ آور بکنه (و طرف واقعا بمیره!)
    از اون چیزی که فکر می‌کردم، اختلاف نظرمون کمتره. تهش من ترجیح می‌دم ذهن و بدنم برخی خصوصیات نرهای آلفا رو داشته باشه. از جمله همین استقامت و توان جسمی و روحی برای تطابق خودم با محیط های ناملایم و سخت. فارغ از جبرهای روزمره، گاهی تلاش کردم خودم رو عامدانه درگیر موقعیت هایی کنم که آزار ببینم و شرایط سخت تر رو درک کنم. دوره های کوتاه مدت نظامی، یک تلاش کوچیک بود در این زمینه که خب همونطور که گفتی، تقریبا نشونه خاصی از سربازی واقعی رو ندارن. صرفا کمی توهین شنیدم و قدری زخمی و کثیف شدم برای چند روز. حتی برگزارکننده هاش خیلی حواسشون بود که کسی اشتباهی خودشو مجروح نکنه. خلاصه که این تجارب، بخشیشون به درد زندگی می خورن.

    آره. اردوگاه کار اجباری احتمالا مثال نزدیک تریه. موقع خوندن عبارت «سربازی رو سخت تر از زندگی عادی خودم ندیدم.» خنده م گرفت یک لحظه. ببخش خلاصه! :) امیدوارم بقیه مسیر پیش روت ساده تر و روون تر باشه. من همیشه طرفدار آدمایی ام که قدر رفاه رو می دونن. و احتمالا تو یکی از اونایی.

    یکی از نتایج 4.5سال اقتصاد خوندن واسه م اینه که همه چیز رو ناخواسته در مقیاس کلان و در ترازوی هزینه و فایده می بینم. این سربازی اجباری هم که در ج.ا شاهدشیم، وقتی بخواد تبدیل به عدد و رقم بشه، اونقدر ترسناکه که نمی ذاره به بخش های مثبتش فکر کنیم. مخصوصا وقتی که این "بزرگ شدن" و "مرد شدن" و "کسب تجارب مفید"، بخشی از باورهای حاکمیت هم باشه.

    این مواردی که گفتی، درکنار تجربه های نو و پررنگ کردن اهمیت و عمق رفاه، آدم رو بطور جدی با  «تلاش برای بقا» روبرو می کنه که برای خیلی ها لذت بخشه. توی دنیای توسعه یافته، کسی برای بقا لازم نیست بجنگه. همین که خودکشی نکنه، 90 درصد راه رو رفته :)

    پاسخ:
    آره خدمت تو ن.ا خیلی سخته. از شرایط کاری‌ش بگیر تا وجود کادری‌های مریض و بی‌سواد. ولی بنظرم از جهات یادگیری بهتر از سپاه یا امریه‌ست.

    اوهوم. واقعا احتمالش کم نیست بدبخت بشی در دوره ی سربازی. احتمال مجروح یا معلول شدن، مرگ، گم یا دزدیده شدن اسلحه (و خطر اعدام) و فرار متهم، محکوم شدن در دادسرای نظام و ....که هرکدومش ممکنه زندگی‌ت رو تا پایان عمر تباه کنه. واقعا اگه کسی بدون پیش اومدن  این مسائل خدمتش رو تموم کنه خیلی خوش شانس و باهوش بوده. 

    آره تهش همون رسیدن به ویژگی های نر آلفاست. موافقم. 

    شبیه‌سازی‌ش تو زندگی عادی هم جز برنامه های همیشگی من هست. البته گاهی تن‌پروی هم بهم غلبه می‌کنه و نمی‌تونم ادامه بدم:))


    منم چون مالی میخونم و یه جورایی ذاتا و ناچارا حلیلگرم همیشه مقایسه ریسک و بازده می‌کنم. البته در نهایت بازده مورد انتظار یه چیزه و بازده تحقق یافته یه چیز دیگه. 

    اینم خیلی موضوع مهمیه که تجربه هایی مثل سربازی خیلی شخصی ان. یعنی آدم به آدم و موقعیت به موقعیت هزار جور می‌گرده. داشتی از تباهی صحبت میکردی یاد قضیه بابک زنجانی افتادم که تو دوره سربازی راننده یه مقام مهم میشه و از اون به بعد تمام زندگی‌ش عوض میشه. (چون همه احساس می‌کنند باید بیان و خاطرات سربازی‌شون رو برای یه سرباز تعریف کنند من از این سنخ داستان ها خیلی شنیدم تو اون دوران....)یعنی حداقل شش رو داره تاس این جنس تجربه‌ها. 

    من استدلال‌های حکومت رو برای سربازی قبول ندارم. ولی این رو که "ممکنه" تو رو در موقعیت‌ها و فرصت‌ها یا خطرات ویژه‌ای قرار بده قبول دارم‌. می‌تونه یکی از ده قسمت رسیدن به بلوغ باشه. شبیه مهاجرت کردن، بودن در یک رابطه جدی، مستقل شدن و....


    خوشحالم که به سلامتی تموم شده!! تبریک!

    امیدوارم موقعیت های بعدی باب میل تر باشه:)

    پاسخ:
    ممنونم. سلامت باشید.
    منم امیدوارم....همینطور برای شما : )

    و اینکه هیچ لذتی جز آموختن اعتبار نداره. (:

    پاسخ:
    همه ی لذت ها عزیزند :)

    سلام.

    خوشحالم که به سلامتی (سالمی؟) گذروندی سربازی رو. تجربۀ بیرون از نیروی انتظامی و بیرون از مناطق شهری هم داشتی احیانا؟ در حدّ سه تا شش ماه مثلا.

    چقدر خوبه که برایند حضورت رو مثبت ارزیابی می‌کنی. جزو خوش‌شانس‌ها هستی از این نظر. اگه زندگی بخواد اذیتم کنه، منم شاید یکی دو سال دیگه گذرم بخوره به این بردگی اجباری. ولی خیلی بعید می‌دونم که بتونم بیام و حتی برای یک لحظه ازش دفاع کنم.

    منکر فرصت های محدود توی سربازی نیستم. اما اگه از دور نگاه کنیم، قضیه سربازی اونچنان تاریک و تلخه که به نظرم جز در مواقع همدلی و همدردی، نباید از مزایاش گفت. حرف زدن از محاسن سربازی اجباری، مثل حرف زدن از محاسن تجاوز برای قربانیه :) قربانی هم می‌تونه بعد از تجاوز ادعا کنه که چیزهایی یاد گرفته. مثلا این که چطور جلوی آسیب روانی تجاوز رو بگیریم یا چکار کنیم که دردش کمتر باشه! یا حتی چطور می‌شه متجاوزها رو براساس تیپ شخصیتی‌شون دسته بندی کرد و براساش باهاشون ارتباط دوستانه ای ساخت. (متاسفم بابت این مثال. جز در این حالت نمی‌تونستم منظورمو با این صراحت برسونم)

    بخش مهمی از محاسنی که گفتی رو در حالت غیر از سربازی اجباری هم می‌شه بطور خیلی Efficientتر یاد گرفت. حتی بخش‌های نظامی مثل مقاومت در شرایط سخت و کار با انواع اسلحه هم توی دوره های نظامی خصوصی یا حکومتی قابل دستیابیه. باید به هزینۀ فرصت نگاه کرد تهش.

     

    امیدوارم دوران روبروت رو خوب بگذرونی و بعدا بیای از خاطراتت برامون بگی. و ممنون که به کشورت خدمت کردی. 

    پاسخ:
    سلام.
    ممنون. آره خوبم. سلامت باشی.
    من تقریبا تمام سربازی م رو بیرون از شهر (یه منطقه ییلاقی) گذروندم. البته فکر نکنم به اون معنی ای که تو در نظر داشتی باشه. و اینکه نه. نمیتونی رسته ات رو عوض کنی تو سربازی. تمام مدت در ن.ا بودم.

    میدونی چندبار تلاش کردم برای آدم های دیگه ای هم توضیحش بدم (و شاید گفتنش کلیشه ای باشه) اما واقعا انگار تا در درونش نباشی نمیتونی درکش کنی. بخشی ش به خاطر ماهیت ذاتی این تجربه ست و قطعا بخشی ش هم به خاطر مبهم بودن شکل اجرایی کردنش در ایران. مثلا تو بدون امریه یا پارتی و به عنوان یک سرباز عادی که دفترچه اش رو ارسال می کنه، نمی دونی که در ارتش خدمت خواهی کرد یا در سپاه یا ناجا. نمی دونی در کدوم استان و شهر و کدوم یگان خواهی بود. حتی نمی دونی در اون یگان چه وظیفه ای خواهی داشت. در حالیکه تفاوت هر کدوم از این متغیرها و شکل خدمت کردن در اون ها زمین تا آسمونه. واقعا زمین تا آسمونه.

    در هرحال من یک لحظه هم از کارایی و سیستم اجرایی فعلی، یا اجباری بودنش دفاع نمی کنم ولی سرراست بگم برای آدم های تحصیل کرده ای که به معنی واقعی کلمه کف خیابون یا بازاری نبودن فوق العاده تجربه ی مفیدیه. رنج آلوده اما توشه ای هست برای تمام عمر. واقع بین هم باید بود. واقعا چه فرصت های دیگه ای در زندگی یک ایرانی با وضعیت اقتصادی متوسط یا ضعیف رخ میده که بتونه این آموزش ها رو سپری کنه؟ یا اتفاق نمی افته یا شبیه اردوهای دانش آموزی مصنوعیه. ولی در سربازی یه خشونت واقعی هست. البته غیربهینه بودن خیلی از جاهاش رو کاملا تایید می کنم. اما این در ایران کاملا طبیعیه. هیچ سیستمی در ایران ذره ای بهینه نیست.

    در مورد تشبیه ش به تجاوز، من بیشتر به اردوگاه کار اجباری تشبیه ش می کنم. چون جدا از هدف های نسبتا پنهان حکومت (مثل به عقب انداختن نیازهای اولیه زندگی اجتماعی مردها) مهمترین هدف از سربازی داشتن کارگر تقریبا مفت برای انجام کارهای ادارات و سازمان هاست. این غیرقابل انکار و غیرقابل دفاع ست. اما مسیله مهم اینه که انسان هیچ رنج بیرونی و ناشناخته ای رو خودخواسته نمی پذیره هیچ کس برای سربازی اجباری، تجاوز، شکنجه یا اردوگاه کار اجباری داوطلب نمی شه. پس تمام این ها ناخواسته ست اما اتفاق می افته. هر روز هم اتفاق می افته. در این روزگار ما به عنوان یک ایرانی هر روز شکنجه می شیم، مورد تجاوز قرار می گیریم و در یک اردوگاه کار اجباری بزرگ مشغول به کار هستیم. به شخصه سربازی رو سخت تر از زندگی عادی خودم ندیدم. (منظورم شرایط گذشته و فعلی زندگیمه. هرچند امیدوارم با تلاش هایی که می کنم وضعیت زندگی آینده ام رو بهتر کنم.) این پست هم صرفا در جهت ثبت دستاوردهای تلاش شخصی م در یک دوره غیرداوطلبانه و اجباری بود و نه در دفاع از ایده ی سربازی. چون این دستاورها هدف سیستم نبود، هدف خودم بود وقتی چاره ای دیگه ای هم نداشتم.

    ولی بیرون از همه این ها هم بگم من خودم رو آدم تجربه گرایی می بینم. واقعا زندگی م و سایر کارهایی  که انجام می دم رو اونقدر ارزشمند نمی بینم که نخوام چنین تجربه هایی داشته باشم. و مثل بقیه بگم وای بهترین سال های زندگی م تباه شد. وای چنین و چنان شد. نه. زندگی ما تکرار تکرارهاست. پس شاید نباید به این تجربه های مخصوصا اجباری اما خاص اینقدر بدبینانه هم نگاه کرد. واقعا اگه می تونستم (با فرض تضمین زنده موندن، حفظ سلامت کلی و موقتی بودن) دلم می خواست محیط هایی مثل زندان، اردوگاه کار اجباری، جنگ و... رو هم تجربه کنم. البته هیچ تجربه ای با چنین تضمین هایی نه ممکنه نه آموختنی و هیجان انگیز. به شخصه هم اونقدر تا حالا در زندگیم سختی کشیدم که ترجیح میدم باقی عمرم رو در آسایش و راحتی و بدون رنج سپری کنم.

    اما غیرطبیعی هم نمی بینم که بسیاری از عکاسان و خبرنگارها و ... محیط امن و پر رفاه کشور خودشون رو ترک می کنند و به چنین مکان هایی با تمامی خطرهاشون سفر می کنند. فکر می کنم یک زندگی همراه با آسایش و رفاه در غرب بیشتر برای یک خاورمیانه ای مهاجر لذت بخشه تا برای یک native


    سلام.

    خوشحالم که به سلامتی (سالمی؟) گذروندی سربازی رو. تجربۀ بیرون از نیروی انتظامی و بیرون از مناطق شهری هم داشتی احیانا؟ در حدّ سه تا شش ماه مثلا.

    چقدر خوبه که برایند حضورت رو مثبت ارزیابی می‌کنی. جزو خوش‌شانس‌ها هستی از این نظر. اگه زندگی بخواد اذیتم کنه، منم شاید یکی دو سال دیگه گذرم بخوره به این بردگی اجباری. ولی خیلی بعید می‌دونم که بتونم بیام و حتی برای یک لحظه ازش دفاع کنم.

    منکر فرصت های محدود توی سربازی نیستم. اما اگه از دور نگاه کنیم، قضیه سربازی اونچنان تاریک و تلخه که به نظرم جز در مواقع همدلی و همدردی، نباید از مزایاش گفت. حرف زدن از محاسن سربازی اجباری، مثل حرف زدن از محاسن تجاوز برای قربانیه :) قربانی هم می‌تونه بعد از تجاوز ادعا کنه که چیزهایی یاد گرفته. مثلا این که چطور جلوی آسیب روانی تجاوز رو بگیریم یا چکار کنیم که دردش کمتر باشه! یا حتی چطور می‌شه متجاوزها رو براساس تیپ شخصیتی‌شون دسته بندی کرد و براساش باهاشون ارتباط دوستانه ای ساخت. (متاسفم بابت این مثال. جز در این حالت نمی‌تونستم منظورمو با این صراحت برسونم)

    بخش مهمی از محاسنی که گفتی رو در حالت غیر از سربازی اجباری هم می‌شه بطور خیلی Efficientتر یاد گرفت. حتی بخش‌های نظامی مثل مقاومت در شرایط سخت و کار با انواع اسلحه هم توی دوره های نظامی خصوصی یا حکومتی قابل دستیابیه. باید به هزینۀ فرصت نگاه کرد تهش.

     

    امیدوارم دوران روبروت رو خوب بگذرونی و بعدا بیای از خاطراتت برامون بگی. و ممنون که به کشورت خدمت کردی. 

    اخیییی. چرا ما نفهمیدیم!

    مبارک باشه تموم شدنش.

    پاسخ:
    ممنون :)

    من هم وبلاگ رو می‌خونم هم تو کانالت هستم ولی متوجه سربازی رفتنت نشدم.

    خوشحالم که ازش راضی بودی امیدوارم بقیه مراحل زندگیت هم همین‌طور راضی‌کننده باشن.

    پاسخ:
    ممنونم. همینطور برای شما.
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی