تو ندانی که خود آن نقطه ی عشقی..
دوشنبه, ۹ فروردين ۱۳۹۵، ۰۹:۰۷ ب.ظ
"
حقیقت..
نه به رنگ است و نه بو... نه به های است و نه هو
نه به این است و نه او ، نه به جام است و سبو
گر به این نقطه رسیدی
به تو سربسته و در پرده بگویم..
تا کسی نشنود این راز گهربار جهان را
آنچه گفتند و سرودند ... تو آنی !
خود ِ تو جان ِ جهانی..
گر نهانی و عیانی
تو همانی که همه عمر به دنبال خودت نعره زنانی..
تو ندانی که خود آن نقطه عشقی
تو خود اسرار نهانی ، تو خود ، باغ بهشتی
تو به خود آمده از فلسفه چون و چرایی
به تو سوگند
که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی
در همه افلاک بزرگی ، نه که جزئی ، نه که چون آب در اندام سبوئی
" تو خود اویی ..به خود آی "
به خود آی تا به در خانه ی متروکه ی هر عابد و زاهد ننشینی
و به جز روشنی شعشعه پرتو خود هیچ نبینی
و گل وصل بچینی ...
به خود آی ..
{ علی حیدری }
نه مرادم نه مریدم ، نه پیامم نه کلامم
نه سلامم نه علیکم ، نه سپیدم نه سیاهم
نه چنانم که تو گویی ، نه چنینم که تو خوانی
و نه آنگونه که گفتند و شنیدی
نه سمائم نه زمینم
نه به زنجیر کسی بسته ام و برده دینم
نه سرابم ، نه برای دل تنهایی تو جام شرابم
نه گرفتار و اسیرم ، نه حقیرم ، نه فرستاده پیرم
نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم
نه جهنم نه بهشتم ، چنین است سرشتم
این سخن را من از امروز نه گفتم نه نوشتم
بلکه از صبح ازل با قلم نور نوشتم..
حقیقت..
نه به رنگ است و نه بو... نه به های است ونه هو
نه به این است و نه او ، نه به جام است و سبو
گر به این نقطه رسیدی
به تو سربسته و در پرده بگویم
تا کسی نشنود این راز گهربار جهان را
آنچه گفتند و سرودند ... تو آنی !
خود ِ تو جان ِ جهانی
گر نهانی و عیانی
تو همانی که همه عمر به دنبال خودت نعره زنانی..
تو ندانی که خود آن نقطه عشقی
تو خود اسرار نهانی ، تو خود باغ بهشتی
تو به خود آمده از فلسفه چون و چرایی
به تو سوگند
که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی در همه افلاک بزرگی
نه که جزئی ، نه که چون آب در اندام سبوئی
" تو خود اویی به خود آی "
به خود آی تا به در خانه ی متروکه ی هر عابد و زاهد ننشینی
و به جز روشنی شعشعه پرتو خود هیچ نبینی
و گل وصل بچینی ...
به خود آی ..
نه سلامم نه علیکم ، نه سپیدم نه سیاهم
نه چنانم که تو گویی ، نه چنینم که تو خوانی
و نه آنگونه که گفتند و شنیدی
نه سمائم نه زمینم
نه به زنجیر کسی بسته ام و برده دینم
نه سرابم ، نه برای دل تنهایی تو جام شرابم
نه گرفتار و اسیرم ، نه حقیرم ، نه فرستاده پیرم
نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم
نه جهنم نه بهشتم ، چنین است سرشتم
این سخن را من از امروز نه گفتم نه نوشتم
بلکه از صبح ازل با قلم نور نوشتم..
حقیقت..
نه به رنگ است و نه بو... نه به های است ونه هو
نه به این است و نه او ، نه به جام است و سبو
گر به این نقطه رسیدی
به تو سربسته و در پرده بگویم
تا کسی نشنود این راز گهربار جهان را
آنچه گفتند و سرودند ... تو آنی !
خود ِ تو جان ِ جهانی
گر نهانی و عیانی
تو همانی که همه عمر به دنبال خودت نعره زنانی..
تو ندانی که خود آن نقطه عشقی
تو خود اسرار نهانی ، تو خود باغ بهشتی
تو به خود آمده از فلسفه چون و چرایی
به تو سوگند
که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی در همه افلاک بزرگی
نه که جزئی ، نه که چون آب در اندام سبوئی
" تو خود اویی به خود آی "
به خود آی تا به در خانه ی متروکه ی هر عابد و زاهد ننشینی
و به جز روشنی شعشعه پرتو خود هیچ نبینی
و گل وصل بچینی ...
به خود آی ..
{ علی حیدری }
- دوشنبه, ۹ فروردين ۱۳۹۵، ۰۹:۰۷ ب.ظ
درود وقت به مهر و خیر
بسیار دیده شده است که این سروده
را به مولانا نسبت داده اند چه باید کرد با این انتشارهای دروغین