دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

۳۴۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جست و جو در کتاب ها» ثبت شده است

 

در کتاب دین برای بی‌خدایان به موضوع بسیار جالبی در مورد آیین‌ها و مناسک دینی و اجتماعی پرداخته می‌شود. آلن‌دوباتن به این نکته اشاره می‌کند که مناسک و جشن‌های مذهبی عموما پاداشی هستند برای تحمل رنج. از طرفی اینکه آدم‌ها یکه و تنها برای دست و پنجه نرم کردن با احساسات خود کنار گذاشته نمی‌شوند احتملا مایه تسلی آن‌ها خواهد شد.

او می‌گوید: "سخت می شود در یک مراسم عروسی حاضر شد بدون اینکه بدانیم در تمامی این مراسم شادی بخش، لایه هایی از غم هم هست. آن مدفون شدن آزادی جنسی و از میان رفتن بسیاری از آزادی‌های دیگر با دادن هدایا و سخنرانی‌های شادی بخش، پاداش داده می شود."

نمونه دیگر او برای این مسٔله آیینی‌ست که در اسلام و یهودیت مشترک است: " مراسم جشن بلوغ در آیین یهودی هم مثال دیگری برای تخفیف تنش های درونی است، هرچند عنوان آن رسیدن پسر یا دختر به سن بلوغ است اما بیشتر تلاشی است برای اینکه پدر و مادر را با این ایده پیوند دهد که فرزندشان دیگر بزرگ شده است. والدین به طور کلی حس نزدیکی زیادی به فرزندان خود دارند و برای آنها انگار هیچوقت بزرگ نمی‌شوند. به ویژه برای پدران... در روز جشن بلوغ، پدر و مادر به فرزند خود تبریک می گویند که به این مرحله رسیده و خود را آماده می کنند تا اجازه دهند او عنان زندگی خود را به دست گیرد."

 


همیشه دوست داشته‌ام وقتی انجام کاری را انتخاب می‌کنم، آن را در حد اعلا و به کمال انجام دهم. برای همین وقتی خواندن کتابی را تمام می‌کنم می‌نشینم و تمام نقد‌هایی را که درباره‌ی آن نوشته شده است را می‌خوانم. مهم نیست نظر یک نویسنده دیگر باشد یا یک بلاگر و یا حتی یک کاربر ساده در گود‌ریدز. هرآنقدر که لازم باشد به خواندن درباره‌اش ادامه می‌دهم، زیر و بم زندگی نویسنده‌اش را در می‌آورم و برای خواندن کتاب‌های خوب دیگرش برنامه می‌ریزم، اگر دوستی آن کتاب را خوانده باشد با او راجع به آن حرف می‌زنم و وقتی تمام این‌کارها تمام شد می‌نشینم و راجع به آن می‌نویسم. گاهی درباره تکه‌ای که از آن خوشم آمده، گاهی درباره یک شخصیت از آن و گاهی هم درباره‌ی کلیت کتاب آنطور که معمول است.

 

تمام این‌ها باعث می‌شود کتاب خواندن (و به شکل دیگری تماشای فیلم و سریال یا شنیدن موسیقی) به جای یک دیدار نسبتا معمولی برایم تبدیل به یک ضیافت لذت‌بخش شود. اما هدف از همه این‌کارها چیزی بیشتر از یک لذت زودگذر است. این به تجربه برای من ثابت شده است که شکل عادی و سرگرمی‌گونه مطالعه و تماشا...و یا هر شکل دیگری از "تجربه" در بلندمدت، چیز زیادی در کف دست آدم نمی‌گذارد. فراموشی انسان آنقدر بزرگ است که ممکن است باعث شود بعد از گذشت چندسال حتی اسم شخصیت‌های رمان مورد علاقه ۷۰۰صفحه‌ایت را هم به یاد نیاوری، چه برسد به آن چیزهایی که مثلا یاد گرفته بودی!

 

قبول دارم که خیلی از آموخته‌ها، مخصوصا اگر آنها را در بستر یک قصه و روایت تجربه کنیم، خواه ناخواه در درون انسان نهادینه و ماندگار می‌شود (مثل کسب ویژگی پرسشگری با خواندن رمان‌های داستایفسکی یا اخلاقی زندگی کردن با خواندن عمیق آثار تولستوی)  اما همیشه می‌توان عمیق‌تر تجربه کرد و بیشتر بدست آورد. معمولی خواندن یا معمولی تماشا کردن مثل آن است که گیاه بسیار کمیابی را پیدا کنی و برای گرفتن عصاره تنها کمی آن را بفشاری و بعد دورش بیاندازی. درحالیکه می‌توانستی تا آخرین قطره آن را به چنگ آوری!

 

آن گیاه بسیار کمیاب و ارزشمند برای ما زمان است. وقتی‌ست که صرف کاری می‌کنیم، در این عمر محدود. می‌توانیم سهل‌انگار باشیم و به آن تجربه به شکل یک گذرگاه بسیار ساده نگاه کنیم، یا آنجا خانه‌ای بسازیم تا هر زمان که خواستیم به آن برگردیم. من دومی را انتخاب کرده‌ام. هرچند در این روزها و سال‌های پیش‌رو کارهایی دارم که اولویت بسیاری بیشتری بر این شیرینی‌های مرفه‌گونه‌ مختص جوامع بی‌درد دارد، اما نمی‌خواهم آن فرصت‌های معدود و محدودی را هم که شبیه جایزه در این زندگی زمخت و بی‌روح نصیبم می‌شود از دست بدهم. می‌خواهم شبیه یک کارآگاه جدی و دقیق باشم که برای هر اتفاق مهمی یک پرونده باز می‌کند. به موقع سرصحنه حاضر می‌شود‌، با دیگران گفتگوهای موثر می‌کند، حرف می‌کشد، اگر لازم باشد به کتابخانه‌ها سر می‌زند، شواهد جمع می‌کند و پازل‌ها را کنار هم می‌چیند تا شاید یک روز بتواند معماها را حل کند. بهتر از حل کردن معماها اما، بودن در یک ماجراجویی‌ست که تمامی ندارد.


‌‌

https://t.me/ParvandeFilmha/29

 

 

1. God is the pain of the fear of death.

 

2. Marriage is the moral death of every proud soul, of all independence.

 

 

- Demons - Fyodor Dostoevsky

 

 

تقریبا 6 سال گذشت از روزی که وبلاگ‌نویسی رو شروع کردم. مدت کوتاهی در پرشین‌بلاگ، دو سال در بلاگفا و چهارسال در بیان.

 

در این مدت هیچ‌وقت وبلاگم رو حذف نکردم. هیچ‌وقت پستی رو جز به دلیل کیفیت پایینی که داشت (و من بعدها متوجهش شدم) پاک نکردم یا تغییر ندادم.

[به جز در اوایل ظهور :)) ] همیشه سعی کردم برای چشم‌ها و گوش‌ها و ذهن‌هایی که گاهی به این مکان سرک می‌کشند ارزش قائل باشم، حرف بیهوده‌ای نزنم و محتوای ضعیف و غیرماندگاری رو منتشر نکنم.

 

اما مدت‌هاست فکر می‌کنم یکی از ضعف‌های بزرگ "دچآر باید بود" آشفتگی و مشخص نبودن ژانره. احتمالا وقتی وارد اینجا می‌شید، نمی‌دونید قراره با چی مواجه بشید. ملغمه‌ای از ادبیات و فلسفه و روانشناسی و سینما و...مخلوطی از نوشته‌های خودم و دیگران. هرکدوم از این‌ها می‌تونه یک ضعف مهم تلقی بشه (و خواهد شد. هرچند من هم همیشه دلایل خودم رو داشتم.)

 

از نگاه من، برای جستجوی جواب، تو باید به شکل گریزناپذیری به تمامی حوزه‌ها بپردازی. اگر فرض کنیم پاسخی وجود داره، به نظر من اون جواب در مرکز یک دایره قرار گرفته. دایره‌ای که محیطش با علم، فلسفه، عرفان، تاریخ، ادبیات، هنر و... پوشیده شده. شاید هیجان‌انگیزترین کار پیوند بین تمامی این‌ها باشه. قطری که از یک طرف محیط به مرکز کشیده می‌شه و به سمت دیگه ادامه پیدا می‌کنه...کاری که من در تمام این سال‌ها انجامش دادم (البته نه به شکل ایده‌آل و حتی خوب) و احتمالا در تمامی سال‌های پیش‌ رو، با کیفیت بهتری ادامه‌ش خواهم داد.

 

در مورد دلیل بازنشر حرف‌های دیگران هم،‌ به جای اینکه خودم بنویسم، پیش از این صحبت کردم. خلاصه‌اش اینکه، همه‌چیز پیش از این گفته شده و فقط کافیه بگردی تا تمام افکار (به خیال خودت تازه‌ای رو که در سر داری) در نوشته‌های دیگران پیدا کنی. اگر پیدا نمی‌کنی، دلیل ساده‌ای داره. اینکه به اندازه کافی نگشته‌ای و نخوانده‌ای!

بقیه اش بازی با کلماته و میل بی‌پایان انسان به ابراز وجود و بیان خود. (چه کار عبثی)

 

جمع بندی تمامی این حرف های پراکنده و بی‌اهمیت قراره به این نقطه برسه که تغییر روندی در اینجا رخ داده و ادامه خواهد داشت. بعد از خوندن این نوشته از رولف دوبلی جرقه ای در ذهنم زده شد برای اعمال تغییراتی در شکل کتابخوانیم. فکر می‌کنم از این به بعد "دچآر باید بود" قسمتی از این پروژه دگرگونی باشه.

تکه‌های خوب کتاب‌ها، صحبت راجع به نویسنده‌ها و مجموعه آثارشون، نقد و بررسی کتاب‌ها و البته بازنشر شعرهای محبوبم، محتواهایی خواهند بود که در اینجا باهاشون مواجه خواهید شد. "حرف‌های دیگران" و نوشته‌‌های خودم هم در جهتی مرتبط با موضوعات کتاب‌ها خواهند بود.

 

اما در مورد بخش فیلم‌ها و سریال‌ها (و تمامی چیزهایی که به اون‌ ها مربوط هستند.) خیلی دوست دارم یک وبسایت یا وبلاگ سینمایی مستقل داشته باشم. ایده‌ها و محتوای خوبی هم در اختیار دارم. اما فعلا امکان اجرایی کردنشون برای خودم وجود نداره. نیاز به همکاری دارم که بار فنی و اجرایی این مسئله رو از دوشم برداره. امیدوارم یک روز اتفاق بیفته.

 

در مورد میل (بی‌پایان انسان‌ها و من) به ابراز وجود و بیان خود هم. فکر می‌کنم در آینده‌ای نزدیک یا دور وبلاگ دیگه‌ای خواهم داشت که فقط شامل نوشته های شخصی باشه. هنوز در مورد فضا و اینکه با اسم خودم بنویسم یا نه تصمیم نگرفتم. تفاوت واضح اینجاست که شما مثلا اگه در بلاگ‌اسپات و با اسم مستعار بنویسید آزادی زیادی خواهید داشت و خودسانسور اجتماعی یا سیاسی یا خطری درباره مسدود شدن تهدیدتون نمی‌کنه. اما از طرفی اسم واقعی به وبلاگ و نوشته‌های تو هویت می‌ده و امکان تاثیرگذاری و روابط واقعی رو میسر می‌کنه.

اما در هر صورت دوست ندارم با پیش فرض‌ها و ذهنیت‌های فعلی خونده بشم و آدرسش رو به کسی نخواهم داد. یک شروع تازه ی بی‌اهمیت.

 

 

تجربه‌های حرفه‌ای من گواه بر این هستند که اساسی‌ترین مشکل مردم در نیمه سده بیستم، تهی بودن آن‌ها است. ممکن است تعجب‌آور به نظر برسد. اما تعمق در شکایت‌های مردم از نداشتن استقلال فکر و ناتوانی‌شان به تصمیم‌گیری در حل مسائل و گرفتاری‌های خود نشان می‌دهد که مشکل اصلی و زیربنایی آن‌ها نداشتن یک میل یا نیاز مشخص و معین است. در طوفان‌های کوچک و بزرگ زندگی خود را بی‌قدرت و چون کشتی بی‌لنگر دست‌خوش موج و طوفان احساس می‌کنند، خویشتن را تهی و فاقد تکیه‌گاه درونی می‌بینند.

 

مشکلاتی که آن‌ها را به کمک خواستن از روانشناس می‌کشاند مسائلی‌ست نظیر روابط عاطفی گسسته، نقشه‌های شکست‌خورده در زندگی زناشویی و ناراضی بودن از ازدواج‌شان. اما هنوز صحبت زیادی نکرده‌اند که معلوم می‌شود از معشوق یا شریک زندگی‌شان انتظار برآوردن یک کمبود و پر کردن جایی خالی در زندگی‌شان را دارند. شکایت‌شان از این است که معشوق، قادر به پر کردن خلایی که در خود حس می‌کنند نیست. 

 

بیشتر اشخاص می‌توانند به سادگی از آنچه که باید بخواهند صحبت کنند، اما وقتی پای علائق شخصی به میان آید نمی‌دانند که واقعا خودشان چه می‌خواهند. تا بیست سال پیش هدف‌های القایی که از خود شخص نبود جدی تلقی می‌شد، اما حالا بیشتر مردم ضمن شکایت‌هایی که از وضع و حال خود دارند، متوجه می‌شوند که پدر و مادر یا جامعه چنان انتظاری از آنان نداشته‌اند! و پدر و مادرشان، لااقل به زبان، آنان را در گرفتن تصمیم برای آینده خود آزاد گذاشته‌اند.

 

با این وجود آن‌ها به جای علائق‌شان به سمت آنچه که باید بخواهند رفتند و می‌روند. با اینکه اعتقاد و احساسی به درستی و ارزش این هدف‌ها ندارند و آن‌ها را برطرف‌کننده دلهره‌ها و اضطراب‌های شخصی خود نمی‌بینند. خود را نمونه و مصداق حرف آن کسی می‌دارند که درباره‌ی خود گفته بود: " من مجموعه آیینه‌هایی هستم که انتظارات دیگران را از من نشان می‌دهد."

 

+ انسان در جستجوی خویشتن | رولو می | سیدمهدی ثریا

 

 

در زمان ما، مانند هر زمان دیگر، ناراحتی‌هایی که مردم از آن سخن می‌گویند ناشادبودن، عدم توانایی تصمیم درباره ازدواج و جدایی یا انتخاب شغل است. همینطور یاس عمومی در پیدا کردن معنایی برای زندگی و مسائلی نظیر این. اما این‌ها تنها نشانه‌هایی از ناراحتی‌ها هستند. زیربنای این ناراحتی‌ها و آنچه باعث یاس عمومی در پیدا کردن معنی برای زندگی می‌شود چیست؟

در آغاز سده بیست رایج‌ترین علت ناراحتی‌ها همان بود که زیگموند فروید به درستی به آن اشاره کرد. مشکل مردم در پذیرفتن جنبه غریزی حیات انسان و واقعیت جنسی زندگی‌ او. همین مشکل موجب تضاد متقابل خواست‌های جنسی و محرمات اجتماعی مردم شده بود.

در سال‌های بعد (۱۹۲۰) اوتورنک (روانکاو اتریشی) نوشت که ریشه ناراحتی‌های روانی مردم احساس گناه، حقارت و بی‌کفایتی‌ست.

در سال ۱۹۳۰ علت اساسی ناراحتی‌های عمومی تغییر جهت داد و چنان که کارن هورنای (روانکاو آلمانی) بیان کرده بود به دشمنی بین افراد و گروه‌ها و رقابت آن‌ها برای پیش افتادن از یکدیگر مربوط می‌شد‌.

اکنون ریشه اصلی مشکلات روانی ما در دهه‌های میانی سده بیستم چه می‌تواند باشد؟

 

+ انسان در جستجوی خویشتن | رولو می | سید مهدی ثریا | ۳۲۰ص

 


یکی برای یافتن خویش و دیگری برای گم کردن خویش رو به همسایه می‌آورد. عشق ِ بد تو به خودت، تو را در انزوا و تنهایی زندانی می‌کند. (نیچه)


+ انسان در جستجوی خویشتن | رولو می | سید مهدی ثریا | ۳۲۰ص


[ کی‌ یرکگور می‌گوید: اقدام به هر عملی دلهره می‌آفریند، اما اقدام نکردن گم کردن خویشتن است...و هر اقدام جدی آگاهی از خویشتن را به همراه دارد.] 


نکته نخست این است که انزوا و تنهایی می‌تواند زندان باشد، همانطور که گم کردن خود در دیگری. نمونه‌هایی از عشق ِ بد به خود یا دیگری. 

اما آیا یافتن خویشتن با اقدامات جدی، خیر مطلق است؟ آیا ممکن نیست انفعال نسبی یا انزوا و تنهایی یا گم کردن خویشتن در دیگری، در موقعیت‌هایی بهتر یا بهینه‌تر باشد از آگاهی به خویشتن؟


نکته یا پرسش دوم. عشق ِ بد تو به خودت، چه صورت‌ها یا پیامدهای دیگری دارد یا می‌تواند داشته باشد؟



ژوپیتر: به من نگاه کن. به تو گفتم که تو همسان منی، هر دوی ما نظم را برقرار می کنیم، تو در آرگوس، من در آسمان‌ها. و یک راز بر قلب های ما سنگینی می‌کند.
اژیست: من رازی ندارم.

ژوپیتر: چرا، همان راز من، راز دردناک خدایان و فرمانروایان: این که انسان ها آزادند، آن ها آزادند اژیست، تو این را می‌دانی و آن ها نمی‌دانند.

اژیست: افسوس!
ژوپیتر: اژیست، مخلوق و برادر فانی من، به نام این نظم که هر دوی ما خدمتگزار آن هستیم، به تو امر می‌کنم: اورست و خواهرش را بازداشت کن.

اژیست: آیا این قدر خطرناکند؟
ژوپیتر: اورست می‌داند که آزاد است.

اژیست: او می‌داند که آزاد است، بنابراین به زنجیر کشیدنش کافی نیست. منتظر چه هستی؟ چرا صاعقه ای بر سرش فرود نمی‌آوری؟
ژوپیتر: صاعقه بر سرش فرود آورم؟ اژیست، خدایان راز دیگری نیز دارند... هنگامی که آزادی یک بار در روح انسانی مشتعل شد، خدایان دیگر در برابر این انسان ناتوانند.



+مگس‌ها | ژان پل سارتر | سیما کویان |  138ص


 

«ضعف و سستی به تنهایی وادارمان می کند که بیاموزیم و ما را قادر می‌کند روندی را که تاکنون چیزی درباره اش نمی دانستیم مورد تحلیل قرار دهیم. آدمی که هر شب به محض رفتن به رختخواب خوابش می برد، و تا لحظه ای که بیدار می شود و بر می خیزد از دار دنیا بی خبر است، بی‌تردید از مشاهدۀ جزئیاتی در مورد خوابیدن عاجز است. او به ندرت متوجه می شود که خواب است. اندکی بی خوابی این ارزش را دارد که ما را وادارد خوابیدن را تحسین کنیم، و شعاع نوری بر این تاریکی بتاباند. حافظه ای بی نقص ابزار کارآمدی برای مطالعۀ پدیدۀ حافظه نیست. 

هر چند ما بدون رنج بردن هم قادریم از شعورمان استفاده کنیم، اما به زعم پروست وقتی دچار رنج و تألّم هستیم کنجکاوی مان کامل تر می‌شود. رنج می بریم، پس فکر می کنیم، زیرا فکر کردن کمک‌مان می کند که رنج کشیدن را در زمینۀ مساعد قرار دهیم. کمک‌مان می کند آن را ریشه‌یابی کنیم، ابعادش را بسنجیم، و با حضورش کنار بیاییم.

در نتیجه: افکاری که بدون رنج حاصل شده اند فاقد منبع مهم انگیزه هستند. به نظر می رسد فعالیت ذهنی برای پروست به دو بخش تقسیم می شود: بخشی که می توان افکار بی درد نامید، که بدون کمترین تألّمی جرقه زده اند، که جز از تمایل کمرنگی برای یافتن علل بی خوابی یا فراموشی سرچشمه نمی گیرند. و افکار دردناک، که ناشی از رنج نخوابیدن یا فراموشی است. این بخش اخیر است که برای پروست مهم هستند.

 

طبیعی است که وقتی همه چیز بر وفق مراد است خرفت بمانیم. وقتی که اتومبیل‌مان بدون نقص کار می کند، چه انگیزه ای وجود دارد که عملکرد پیچیدۀ درون آن را یاد بگیریم؟ وقتی معشوقی به ما وفادار است، چه لزومی دارد که راجع به انگیزه های خیانت های انسانی بیندیشیم؟ وقتی جز احترام چیزی نصیب‌مان نمی شود چه ضرورتی دارد که دربارۀ حقارت های زندگی اجتماعی تحقیق کنیم؟ تنها زمانی که غرق در اندوه هستیم و زیر ملافه‌مان ضجه می زنیم و مانند برگ در باد پاییزی می لرزیم است که انگیزۀ پروستی‌مان شکوفا می شود که با حقایق دشوار رو به رو شویم.

 

اما پیش از آن که بخواهیم چشم و گوش بسته به سلک «رنج‌برها» بپیوندیم، بیایید فراموش نکنیم که تحمل رنج به تنهایی کافی نیست. رنج بردن فقط امکاناتی برای هوشمندی و کنجکاوی خلاق فراهم می آورد. اما این امکانات ممکن است به آسانی طرد یا نادیده گرفته شوند، که اغلب هم می شوند.  اغلب رنج کشیدن در ما تبدیل به اندیشه و نظر نمی شود و به عوض آن که درک بهتری از واقعیت به ما بدهد، ما را در مسیر مرگبار نیاموختن سوق می دهد، و نه تنها در معرض توهم های بیشتری قرار می گیریم، بلکه از زمان پیش از رنج بردن هم کمتر به تفکر می پردازیم. 

رمان پروست پر است از کسانی که می توانیم آنان را «رنج‌برانِ بد» بنامیم، افراد رقت‌انگیزی که در عشق به آن ها خیانت می شود، از میهمانی ها حذف می‌شوند، از پایین بودن سطح تفکر یا حقارت اجتماعی درد می کشند، ولی نه تنها از این مصیبت های چیزی نمی آموزند، بلکه بر عکس به روش های دفاعی مخربی متوسل می شوند که بی خردی، گمراهی، سنگدلی و سطحی بودن، و خشم و انتقام را در پی دارد.

 

+پروست چگونه می‌تواند زندگی شما را دگرگون کند | آلن دوباتن | گلی امامی

 

 

آنان که وقتشان پایان یافته خواستار مهلتند و آنان که مهلت دارند، کوتاهی می‌ورزند.

 

  • February

  • Book
  1. شیطان | لئون تولستوی | سروش حبیبی | 93 ص
  2. سومین پلیس | فلن اوبراین | پیمان خاکسار | 225 ص
  3. دختری از پرو | ماریو بارگاس یوسا | خجسته کیهان |  352 ص
  4. مالون می‌میرد | ساموئل بکت | سهیل سمی (یا محمود کیانوش) | 200ص
  5. روزهای خون، روزهای آتش: گزارش مصوری از پیروزی انقلاب اسلامی | بهمن جلالی, کریم امامی
  6.  زنگ‌ها برای که به صدا در می‌آید؟ | ارنست همینگوی | رحیم نامور | 360ص

  • شعر
  1. اوحدی مراغه‌ای
  2. امیلی دیکنسون

  • Movies
  1. The Hours 2002 Stephen Daldry Drama 7.6/10IMDb 80%Rotten Tomatoes
  2. Murphy's Law (2018) Rambod Javan e Khar
  3. A Tale of Two Sisters 2003 Kim Jee-woon Drama/Mystery 85%Rotten Tomatoes
  4. The Wild Pear Tree 2018 Nuri Bilge Ceylan Drama 8.3/10IMDb 86%Metacritic
  5. Drag Me to Hell 2009 Sam Raimi Thriller/Horror ‧ 1h 39m 6.6/10IMDb
  6. Axing 2018 Behrouz Shoeibi Drama  5.9/10 · IMDb
  7. The House That Jack Built 2018 Lars von Trier Thriller 7/10IMDb 60%Rotten Tomatoes

  • Short Film
  1. Sing 2016 Kristóf Deák Drama/Short film ‧ 25 mins 8.1/10 · IMDb
  2. Dilemma 2005 Boris Paval Conen Fantasy/Short film ‧ 10 mins 7.4/10IMDb
  3. Gradiva (2014) Leos Carax 2min | Short, Drama, Fantasy | 28 May 2014 (France)
  4. Bear 2011 Nash Edgerton Drama/Short film ‧ 11 mins  7.3/10 · IMDb
  5. Reach (2009) Luke Randall 7min | Animation, Short, Drama | 13 March 2009 (USA)
  6. Andosi (2007) Shahram Mokri 15min
  7. A Lunch Break Romance (2013) Danny Sangra Short | 25 January 2013 (UK)
  8. Necktie (2013) directed by Yorgos Lanthimos
  9. On Time (2008)  Ted Chung
  10. KENZO World - The new fragrance - Spike Jonze


  • Documentary
  1. The ugly side of Korean beauty
  2. Redefine Pretty

  • Podcast


{ روایت شنیدنیِ ماجراهای واقعی }


اپیزود سی‌ام: کابینه سایه پوتین
اپیزود سی و یکم: گیزموندو
اپیزود سی و دوم: داستان بی‌پایان پرومته‌ئا




اپیزود چهارم : خاک های رنگین جزیره هرمز
اپیزود پنجم‌ : نغمه هایی از ماکوندو
اپیزود ششم : توت های سفید اردیبهشتی



{ گپ و گفتمانی خودمانی با موضوع زندگی، کار و مهاجرت }


  ......



.....


دکتر فرزاد گلی

۱. فکر کردن یا فکری شدن؟
2. افسردگی ایدئولوژیک




  1.     Sicario: Day of the Soldado (2018)
  2.     A Quiet Place (2018)
  3.     Wonder (2017)
  4.     The Hunt (2012)


ترجمان


  • Photography
  1. انقلاب ایران به روایت کاوه گلستان


  • Album
  1. Airbag – All Rights Removed - Release date: October 17, 2011 - Genres: Alternative/Indie, Rock
  2. Avril Lavigne - Head Above Water - Released: 2019 - Genres: Alternative rock, Pop rock
  3. Hawniyaz Album by Aynur Doğan and Kayhan Kalhor - Release date: June 24, 2016
  4. Manchester by the Sea  - Artist: Lesley Barber Release date: November 18, 2016
  5. Elvis Presley - The Sun Sessions -  March 22, 1976 - Genres: Rock, Rock and roll
  6. Mahasti - Asir - Release date: 1992 - Genre: Pop
  7. Shahin Najafi - The Year of Blood  - Released: 2010
  8. Ali Zand Vakili - Yadi Be Range Emrooz - Release date: October 18, 2015 Genre: Pop
  9. Ehsan Khajehamiri - Crazy City - Release date: January 23, 2019 Genre: Pop


کاستی‌ها

متاسفانه مستند ندیدم
باید یه مجموعه شعر و یه رمان دیگه می‌خوندم
سه تا فیلم دیگه هم باید تماشا می‌کردم که فرصت نشد
شش تا آلبوم موسیقی دیگه گوش می‌دادم
تماشای نقاشی‌های رنه ماگریت هم که به ماه بعد موکول شد


امشب باید از ماریو بارگاس یوسا تشکر کنم، به خاطر هدیه‌ای که به من داد. به خاطر یکی از زندگی‌های بی‌کم‌ و‌ کاستی که به من بخشید. خواندن "دختری از پرو" هیچ‌چیز از تجربه یک زندگیِ کامل "دیگر" کم نداشت.

شروع کردن با یک هیجان کودکانه و شوق نوجوانانه...تا رسیدن به شیفتگی جوانی، سرسپردگی میانسالی‌ و البته که، عشق ِ بخشنده پیرانه‌سری.

چشیدن (تقریبا) تمام احساسات در طول هم. تجربه دوست داشتن و دوست داشته نشدن تا مورد خیانت قرار گرفتن و بازی داده شدن توسط یک چریک ِ جذاب ِ سنگدل. حرص خوردن و زجر کشیدن و کلافگی بی‌امان. احساس شادی و سرمستی و خوشبختی کردن تا اندوهی طولانی و یک سرخوردگی و حسرت تمام نشدنی.



The Bad Girl


نویسنده برای بار هزارم به من ثابت کرد که "پرداخت همه‌چیز است"....که مهم نیست ایده اصلی چقدر دست‌خورده یا پیش‌پا افتاده‌ست...اگر بلد باشی یک داستان را چطور روایت کنی، نتیجه نهایی (فارغ از ایده اصلی) یک اثر بسیار خوب خواهد بود.
کاش همه‌ی آن‌ها که قصد دارند عاشقانه یا ناعاشقانه‌ای بنویسند این کتاب را می‌خواندند و یاد می‌گرفتند که چطور می‌توان چنین داستانی را گفت و حتی یکبار هم به دام ابتذال نیفتاد.




IMG_20180910_203004_067



تنها حسرت من هنگام خواندن، آن پرانتزهای بسته با سه نقطه در میانشان (....) بود که به وقت داغ شدن داستان پدیدار می‌شد و جای متن اصلی را می‌گرفت. سانسوری که تنها نمایشگر حماقت سیستم حاکم در قبول بخش طبیعی‌ای از زندگی بشر است. حماقتی طولانی و البته تمام‌نشدنی.

اما باید بگویم که ترجمه "خجسته کیهان" خیلی خوب است. و این شکل از امانت‌داری نصفه‌نیمه هم کار بدی نیست...که حداقل بدانی چیزی آن وسط جا افتاده است.



http://s8.picofile.com/file/8353405476/20190225_220158_klm_Small_.jpg



من در این هفته، در لیما، پاریس، توکیو و مادرید بودم. من در این هفته، صاحب دو زندگی بودم.

ممنون آقای یوسا.



چرا اصرار داشت گاهی به من تلفن کند؟ چون در زندگی پرماجرایش از جمله چیزهای نادر باثبات بودم، احمق وفادار و عاشقی که همیشه آنجا بود و انتظار تلفنش را می‌کشید تا به او چیزهایی بگوید که مدتی بود حقیقت نداشت: اینکه او هنوز جوان، زیبا، دوست داشتنی و دلرباست.


+دختری از پرو  | ماریو بارگاس یوسا | خجسته کیهان |  352 ص


کتاب‌هایی هستند که بیشتر از خود داستان ما را جذب و شیفته نویسنده آن می‌کنند. به گمانم «ابر‌ آلودگی» هم از آن دسته از کتاب‌هاست. داستانی که مرا بارها با توصیفات دقیقش از جزئیات ظریف زندگی شگفت زده کرد و میل به معاشرت با ایتالو کالوینو را در وجودم برانگیخت.


کالوینو داستان «ابر آلودگی» را در سال ۱۹۵۸ میلادی و با نام اصلی:‌«I racconti» نوشته و منتشر کرده است. وی در این کتاب ماجرای مرد ناامید و سرخورده‌ای را نقل می‌کند که در پس یک زندگی کاملا بی‌تفاوت برای قبول کردن یک پیشنهاد کار به شهر دیگری سفر می‌کند. کالوینو از زبان این شخصیت داستانی، ماجرای اقامت او را در این شهر غریب نقل می‌کند. 
این مرد که در دفتر روزنامه‌ای کار می‌کند، باید درباره انواع آلودگی‌ها مقاله‌ بنویسد. او شخصیتی منحصر به فرد دارد. دارای خویی آرام و نه ستیزه‌ جوست، اما با نگاهی انتقادی به هرچیز در ذهن خود. روشنفکری وسواسی و بسیار تیزبین. 


کتاب با جملاتی این‌چنین شروع می‌شود: «زمانی که آمدم در این شهر مستقر شوم،‌ هیچ چیز برایم مهم نبود. استقرار کلمه درستی نیست. راستش میل زیادی به استقرار نداشتم. دلم می‌خواست در اطرافم همه‌چیز جاری و موقت باشد و تنها از این طریق بود که فکر می‌کردم می‌توانم استقرار درونی‌ام را نجات دهم؛ استقراری که قادر به توضیح آن نبودم... برای تازه واردی که از ترن پیاده شده است، شهر، تنها یک ایستگاه قطار است. او می‌گردد و می‌گردد و بیش از پیش خود را در خیابان‌ها لخت و بی‌روح می‌یابد. بین گورستان‌ها و ماشین‌های اسقاط، انبارهای پخش کالا، کافه‌هایی با پیشخوان‌هایی از جنس روی کامیون‌هایی که دود و دم بدبو به سمتش حواله می‌کنند.» 



ابر آلودگی


ابری سیاه از آلودگی که کالوینو در این اثر بارها به آن اشاره می‌کند شاید نمادی از آلودگی سیاسی – اجتماعی – اقتصادی و فرهنگی اروپا و نارضایتی این مرد از جامعه‌ای باشد که در آن زندگی می‌کند. 


شخصیت داستان نامزدی دارد و بسیار هم به او علاقه‌مند است، اما زن به طبقۀ متمول جامعه تعلق دارد و این دو زمین تا آسمان با هم تفاوت دارند. شخصیت داستان از این موضوع در رنج است زیرا باید نقش بازی کند و خود را آدمی بی‌خیال و بی مسئله و بی‌غم جلوه دهد که هیچ مشکل اقتصادی ندارد. شرح شکل رابطه این دو انسان بسیار جذاب و خواندنی‌ست.


شخصیت این داستان نیز مانند تمام شخصیت‌های دیگر داستان‌های کالوینو (آقای پالومار، ...) به خود او شباهت دارد و آینه‌ای از اوست. کالوینو در تمام داستان‌هایش شخصیت خود را معرفی می‌کند. روشنفکر، وسواسی، تیزبین، عصبی، نا آرام، نگران از آینده و بی‌اعتماد به وضعیت موجود. او به رغم تمام این ناامیدی‌ها و وسواس‌ها در پایان کتاب در ناحیه‌ای خارج از شهر تقریبا به آرامش می‌رسد. 


«در میان چمنزارها و پرچین‌ها و سپیدارها، با نگاهم چشمه‌ها را دنبال می‌کردم؛ همچنین نوشته‌های روی برخی از ساختمان های کوتاه را، رختشویی با بخار، تعاونی رختشویان با‏‏رکا بر‏تولّا؛ و زمین‌هایی را که زنان، مانند اینکه مشغول انگورچینی باشند، با سبدهایشان از آن می‌گذشتند و رخت‌هایی خشک را از بندها جدا می‌کردند؛ و دشت را که در زیر نور آفتاب، سبزی خود را در میان آن سپیدی به نمایش می‌گذاشت، و آب پف ‏کرده از حباب‌های آبی‏رنگش را که جاری بود. این‌ها چیز زیادی نبود امّا، برای من که می‌خواستم تصویرهایی در چشمانم نگهدارم، شاید کافی بود.»



تکه‌های زیبایی از کتاب

آدم خیلی چیزها می‌بیند و توجهی نمی‌کند، شاید این چیزهایی که می‌بیند بر او اثر می‌گذارند، اما او متوجه می‌شود. بعد او شروع می‌کند به ربط دادن یک چیز به چیز دیگر و ناگهان همه چیز معنایی پیدا می‌کند.


برای تازه واردی که از ترن پیاده شده است، شهر تنها یک ایستگاه قطار است.

 

رئیسی که میز کارش را خالی نگه می دارد، کسی است که هیچ وقت پرونده ها را انبار نمی‌کند و همیشه هر مشکلی را زود حل می‌کند.

 

 آشنایی ها اولش چیزی نیستند اما بعد آدم وابسته می‌شود.




La nube de Smog / Smog cloud



دکتر عباس میلانی، نویسنده کتاب نگاهی به شاه، هنگام رونمایی از کتابش گفت:

«در بیوگرافی معمای هویدا، نگاهی به شاه و نامداران ایران، مکررترین سئوالی را که از من شده این بوده که بالاخره هویدا آدم خوبی بود یا بد؟ این شاه خادم بود یا خائن؟ و جواب من به همه این دوستان این است که این کتابها را نوشته‌ام که بگویم چنین سئوالی جواب دادنی نیست. باید بعنوان جامعه بپذیریم که نفس این سئوال نادرست است. این سئوال فرض را بر این می‌گذارد که می‌شود یک نفر را به یک صفت و یک واژه تقلیل داد. شاه 37 سال حکومت کرد. شاه 1941 با شاه 1951 تفاوت داشت. شاه 1961 و 1971 با شاه 1980 تفاوت داشت. همچنانکه ما هم تفاوت کرده‌ایم. به همین دلیل باید مسئولیت او و مسئولیت خودمان را، هم در وجه ایجاد آن حادثه و هم در خواندن این کتاب و تاریخ بپذیریم. بپذیریم که شما بعنوان خواننده هستید که باید در این مورد قضاوت کنید. من حق ندارم برای شما قضاوت کنم. اگر قضاوت کنم حق شما را غصب کرده‌ام.


اگر کسی بیاید به جای دادن داده‌های تاریخی به شما برایتان قضاوت کند، روایت دیگری از ولایت فقیه را انجام داده است. ولایت فقیه فقط در شکل اسلامی آن نیست. اساس ولایت فقیه این است که انسان‌ها، یعنی همه ما توان تفکر مستقل نداریم و محتاجیم که کس دیگری برای ما تصمیم بگیرد. ولایت داشته باشد. چه حزب کمونیست پیشقراول باشد، چه روشنفکری به اسم جلال آل احمد باشد، چه مورخ مفلوکی به نام عباس میلانی. اگر هرکدام از اینها ادعا کنند حقیقت را بهتر از شما می‌دانند، جانشین قضاوتی شده‌اند که حق شماست و حق قضاوت را از شما گرفته‌اند. بنابراین یک گرفتاری و عدم عنایت به بیوگرافی همین عدم قوت فردگرایی است».


«من واقعا فکر می‌کنم بعد از انقلاب تحول عظیمی در ایران اتفاق افتاده است و رژیم را کاملا از لحاظ تاریخی منسوخ کرده است. بحران این رژیم بحران سیاسی نیست بلکه فرهنگی- تاریخی است یک ناهمخوانی تاریخی با جامعه دارند. جوانهای ما زیربار هر حرفی نمی‌روند و می‌خواهند خودشان فکر کنند. دیگر کارآکتری مانند آل احمد نمی‌تواند بیاید و ادعا کند که چه کسی روشنفکر است. نوع قضاوت‌هایی که حزب توده و چپ می‌کردند در میان نسل جوان امروز جایی ندارد. اینها نوع دیگری نگاه می‌کنند. این انقلاب فرهنگی مهم علت عنایتی است که الان به بیوگرافی دارند. دلیل توجه جامعه به کتاب معمای هویدا این بود که فکر کردند من انصاف به خرج داده‌ام، که البته وظیفه‌ام بوده است. جامعه ایران دیگر دنبال جوابهای مطلق نیست. متوجه شده که انسانها پیچیده‌تر هستند. متوجه شده که انسانها مقوایی نیستند. این تجددی که در جامعه پیدا می‌شود بخشی از آن فردگرایی و احساس غروری است که جوانها دارند. بخش دیگرش عنایت به نقش افراد و واکاوی آنها بدون قضاوت مطلق است».


«شاه دفتری داشت بنام دفتر مخصوص. در بیست سال آخر رئیس این دفتر یکی از زبده‌ترین، شریف‌ترین و کارآمدترین تکنوکراتهای ایران بود به نام معینیان. دفتر مخصوص اولین دفتری است که در ایران کامپیوتری می‌شود. هزاران سند وجود دارد که شاه در حاشیه آنها مطالب و دستورهایی نوشته است. یک نسخه از این اسناد وقتی شاه از ایران رفت به دستور خودش نابود شد. اما یک نسخه دیگر از این اسناد از ایران خارج شده که کسی نمی‌داند کجاست؟ روزی که آن نسخه علنی شود و بی تردید منتشر خواهد شد، دوباره باید تلاش مجددی برای نوشتن زندگی شاه کرد. نکات زیادی در مورد زندگی شاه هست که ما هنوز نمی‌دانیم. پس وقتی می‌گویم نگاهی به شاه، منظور این است که این نگاه در وسط یک مثلث است. یک طرف آن من هستم. طرف دیگرش شما هستید و یک طرف دیگر اسنادی است که مورد استفاده قرار گرفته است. ده سال دیگر شما انسانهای متفاوتی هستید. من انسان متفاوتی هستم و اسناد متفاوتی وجود خواهد داشت. وقتی آن اسناد متفاوت دربیاید و نگاه متحول شود، طبعا زندگی‌نامه شخص هم متحول خواهد شد».


«یک گرفتاری نوشتن بیوگرافی در باره شاه در مقایسه با هویدا این بود که وقتی کتاب هویدا را می‌نوشتم زیاد کسی در مورد او اطلاعی نداشت و کتاب در یک خلاء حرکت می‌کرد. اما وقتی در مورد شاه می‌نوشتم ده- دوازده بیوگرافی در مورد شاه وجود داشت و همه فکر می‌کنند شاه را می‌شناسند. هرکس یک نظری در موردش دارد و در این چارچوب نوشتن در باره او دوچندان دشوار است. با اینکه این بیوگرافی‌ها بود، دلیلی که فکر کردم جا برای زندگی‌نامه شاه هست این بود که اسناد زیادی درآمده بود و برای اولین بار به ما اجازه می‌داد در مورد برخی مسائل فکر کنیم و قضاوت دقیق‌تر بکنیم. مثلا همه فکر می‌کنند در گوادلوپ چه اتفاقی افتاد. من نمی‌دانم از کجا می‌دانند. وقتی اسناد گوادلوپ برای اولین بار منتشر شد من حدود 1000 صفحه از جزیی‌ترین آنها کپی گرفتم. یا تمام این اسناد ساختگی است که بسیار بعید است، یا تمام گمان‌هایی که ما در مورد گوادلوپ داریم توهم است. اینکه در گوادلوپ تصمیم گرفتند شاه را از ایران بیرون کنند، به یقین توهم است. قبل از گوادلوپ آمریکا و انگلیس تصمیم گرفته بودند که شاه دیگر نمی‌تواند بماند و ساخت و پاخت خود را با طرفداران خمینی کرده بودند. در گوادلوپ یکی از مسائل مورد بحث ایران بود».


به گفته نویسنده کتاب بیوگرافی شاه:«بخش مهمی از آنچه که در مورد شاه نوشته شده بود با حب و بغض بوده است. کسی که فارسی بلد نیست چطور انتظار دارید بیاید بیوگرافی در باره شاه بنویسد؟ کسی که فارسی نمی‌داند چطور انتظار دارید که بیاید تاریخ 28 مرداد را بنویسد؟ دوستانی که طرفدار دکتر مصدق هستند همه اقتدا می‌کنند به یک روزنامه‌نگار آمریکایی که یک سطر فارسی نمی‌تواند بخواند. این فرد چطور می‌تواند ماجرای 28 مرداد را برای ما روشن کند؟ با یک نفر که آنطرف قضیه بوده صحبت نکرده است. ولی چون روزنامه‌نگار نیویورک تایمز بوده و چون به انگلیسی نوشته آن کتاب برای دوستان ما مرجع شده است. چون به انگلیسی نوشته پس مشروعیت پیدا کرده است».


«امید من این است که نگاهی که در این کتاب هست بر اساس آنچه که تا به حال قابل دسترس بوده نوشته شده باشد و هیچ چیز را به نفع قضاوت قبلی جرح و بسط نداده باشم. ولی غیر از این هیچ قول دیگری نمی‌شود در مورد این کتاب داد. من هیچ ادعایی بیشتر از اینکه سعی کردم در حد بضاعتم اسنادی را که می‌شود پیدا کرد، پیدا کنم و آنهایی را که مصاحبه می‌کردند باهاشان صحبت کنم. چهار بار سعی کردم با ملکه(فرح پهلوی) صحبت کنم. اما هربار در آخرین لحظه نپذیرفت. هرکسی که حاضر بود صحبت کنم با او صحبت کردم. ملکه، رضا قطبی، جمشید آموزگار و هوشنگ انصاری تنها کسانی هستند که در آن دوران مصدر کار مهمی بودند و زنده هستند اما حاضر نشدند صحبت کنند.


با این کتاب امیدوارم چه آنهایی که با شاه بد هستند و چه آنها که با شاه خوب هستند فکر کنند که شاه پیچیده‌تر از آن است که آنها فکر می‌کردند و در هر حال یکی از شخصیت‌های کلیدی قرن بیستم در ایران است که محتاج بازاندیشی است. ضعف و قدرت زیاد دارد. هم ضعفش بسیار متفاوت از ضعف‌هایی بود که من فکر می‌کردم در او بود و هم قدرتش بسیار متفاوت بود. برای من که زمانی مخالف شاه بودم شگفتی‌آورتر از همه این بود که در تمام اسنادی که جستجو کردم و مصاحبه‌هایی که انجام دادم یک بار ندیدم که شاه به عمد به ضرر ایران کاری کرده باشد. یعنی خواست و نیت‌اش به نظر من بزرگی ایران بود. ولی الزاما نیت با عمل یکی نیست. وقتی شما نیت‌تان خیر باشد ولی فکر نکنید هیچ کس دیگری نیت خیر دارد، تردید نداشته باشید که کار خراب می‌شود. شاه به نظر من ایران را به غایت دوست داشت ولی گاه بد دوست داشت!»



 + نگاهی به شاه  | عباس میلانی | 595 ص


شاید یه سال پیش بود که یه ویدئو از برنامه تدایکس تهران که شامل صحبت‌های لیلی گلستان راجع به زندگیش بود دست به دست می‌شد و موضوع داغ اون روزها بود. من اون موقع به دلایلی ندیدمش ولی دیروز دیدم فایلش یه گوشه از لپتابم هست و نشستم به دیدنش.
کاری به محتوای اصلی داستانش ندارم که شرح رنج‌ها و داستان (مثلا) خودساختگیشه. چیزی که نظرمو جلب کرد نفرت لیلی گلستان از ابراهیم گلستان بود. نفرت فرزند از پدر. پدری که آزار میده و تحقیر می‌کنه. این چیزیه که زیاد ازش صحبت نمی‌شه.

معمولا می‌بینیم که آدم‌ها در اولین تریبونی که پیدا می‌کنند از پدر یا مادرشون تشکر می‌کنند یا چون از دستشون دادند با احترام ازشون یاد می‌کنند. ولی فکر نمی‌کنم اوضاع اینقدر خوب باشه. من در طول زندگیم شاید یک یا دو خانواده نسبتا خوشبخت دیدم. از بین کتاب‌هایی که خوندم و فیلم‌هایی که دیدم هم موارد معدودی ارتباط سالم و رضایت‌بخش دوطرفه بین والدین و فرزندها وجود داشته. خیلی خیلی کم. در واقع الان فقط دو فیلم Life is beautiful و Call me by your name به خاطرم میاد. این مسئله فقط مختص جامعه ایران هم نیست.

یه مبحثی در روانشناسی هست که میگه شما حتما باید در بچگی و از سمت والدین محبت دیده باشید تا در بزرگسالی بتونید به بچه‌هاتون محبت کنید. یعنی این موضوع، یه مسئله‌ای جدا از منطقی بودن و درست رفتار کردنه. جدا از آگاهی و کتاب خوندن و آموزش دیدن. پس اگه مخزن محبتتون پر نیست اشتباه پدر یا مادرتون رو تکرار نکنید و به این زنجیره باطل خاتمه بدید.

هرچند همین الان هم دنیا پر از آدم‌هاییه که عرضه و سواد و مهارت و مخزنِ محبت لازم، برای پدر/ مادر شدن رو ندارن و حتی بیشتر از خود جامعه به بچه‌هاشون آسیب‌های آشکار و نهان می‌رسونند!


در پایان، بخشی از کتاب مهمانی خداحافظی، اثر میلان کوندرا:

"بشریت به میزان شگفت انگیزی آدم احمق تولید می‌کند. آدم هر قدر خرف‌تر باشد بیشتر آرزوی تولید مثل کردن دارد. آدمهای بهتر حداکثر یک بچه درست می‌کنند و بهترینشان به این نتیجه می‌رسند که اصلا تولید مثل نکنند. این فاجعه است."


گرسنگی کشیده باشی، و صفا یافته و آینه صافی کرده پیش دوستان بداری، خود را ببینند. اما آینه را آلوده، و زنگ بدو آورده، پیش روی دوست بداری تا چه شود؟


+مقالات شمس تبریزی | تصحیح محمدعلی موحد


این شب که دلم می‌خواست بی هیچ ماجرایی بگذرد به نحو عجیبی بر من سنگینی می‌کند. زمان می‌گذرد و این روزی که دلم می‌خواست از مدت‌ها پیش به پایان رسیده باشد کم‌کم به آخر می‌رسد. آدم‌هایی هستند که همه امیدشان، همه عشقشان و آخرین رمقشان به این روز بسته بوده. کسانی هستند که دارند می‌میرند و کسان دیگری که برایشان مهلتی به پایان می‌رسد و آرزو می‌کنند که ای کاش فردا هرگز نیاید. کسان دیگری هستند که فردا برایشان پشیمانی همراه می‌آورد. کسان دیگری هستند که خسته اند و این شب هیچ نمی‌تواند آن قدر دراز باشد تا خستگی را از تنشان در بیاورد.


و من، منی که امروزم را هدر داده ام به چه حقی می‌توانم فردا را بخواهم؟


مون بزرگ |‌ آلن فورنیه | مهدی سحابی | 296 ص


"مردم، همین‌طوری، بدون فکر، چیزهایی می‌گویند، بی‌هدف کلماتی را به زبان می‌آورند، و حتی به ذهن‌شان هم نمی‌رسد که باید به این فکر کنند که سخن‌شان ممکن است چه پیامد‌هایی در پی داشته باشد."

این‌ها را ژوزه ساراماگو در کتاب ستایش مرگ می‌گوید. گاهی به اندازه یک فیلم طول می‌کشد تا معنای  چند جمله را به درستی لمس کنی.


Oldboy 2003 Park Chan-wook Drama/Mystery ‧ 2 hours 8.4/10IMDb 80%Rotten Tomatoes



http://s8.picofile.com/file/8347620018/4a9bf6407cabc2434e31bd57a1fe60a7.jpg



شاید این سوال برایتان پیش آماده باشد که چرا  افراد با وجود اینکه می‌دانند کشیدن سیگار (و وابسته بودن به هر عادت خطرناک دیگری) برای سلامتی‌‌شان مضر است باز به انجام این کارها ادامه می‌دهند؟

عموما هر کس بر این باور است که از دیگران سالم تر و طولانی‌تر زندگی‌ خواهد کرد. این یک نگرش ذاتی انسان است. ما احتمال اینکه اتفاقات ناگوار برای دیگران بیفتد را بالاتر از احتمال اینکه همان حوادث برای خودمان بیفتد می‌دانیم. (مخصوصا در مورد بیماری‌های سخت‌درمانی چون سرطان و...)

تصور کنید که شما با دوستتان در یک خودرو با صورت ۱۸۰ کیلومتر بر ساعت درحال حرکت هستید. وقتی‌ که دوست شما پشت فرمان است، شما نگران‌تر خواهید بود تا اینکه خودتان پشت فرمان باشید. تحقیقات چایتی استارز در ساله ۱۹۶۹ نشان داد که ریسک پذیری انسان نسبت به چیزهایی‌ که بر آنها کنترل دارد ۱۰۰۰ برابر بیشتر از چیزهائیست که کنترلی بر روی آن ندارد!


کیی.سی‌ کول در کتاب جهان و فنجان چای ( K.C. Cole/ Universe and the Tea Cup) به این نکته اشاره می‌کند که ما معمولا به خطر‌های اتفاقی و شخصی‌، بیشتر واکنش نشان می‌دهیم، تا به خطر‌هایی‌ که در درازمدت احتمال بیشتری برای اتفاق افتادن دارند.

او در کتابش مثال جالبی‌ زده است. تصور کنید که سیگار هیچ ضرری برای بدن نداشته باشد، ولی‌ در یک پاکت از هر هجده هزار پاکت یک سیگار وجود دارد که اگر روشن شود، منفجر شده و باعث از بین رفتن مغز فرد می‌شود. (همانطور که هر روز افرادی زیادی در خیابان و در اثر حوادث رانندگی‌، مغزشان آسیب می‌بیند و به شکل دردناکی می‌میرند.) اگر این احتمال وجود داشت چه تعداد از افراد سیگاری باز هم به سیگار کشیدنشان‌ ادامه می‌دادند؟

حقیقت این است که در دنیای واقعی هم روزانه همین تعداد افراد در اثر کشیدن سیگار از بین می‌روند. اثر مرگ‌بار کشیدن سیگار ِ سمی در فرضیه، فقط واضح تر شده است، ولی‌ احتمالا تاثیرش در تصمیمات ما به مراتب بیشتر است. به همین دلیل ساده که خطر دیگر نزدیک و قابل لمس شده است.


پی‌نوشت: [ به نظر شخص من جدا از این مسائل، یک میلی هم به نمایشِ بی‌تفاوتی به خودویرانگری (تدریجی یا آنی) و اهمیت نداشتن مرگ و زندگی در نظر "من"، در بعضی از آدم‌ها وجود داره. 

کشیدن سیگار نمایشی‌شده ترین، کم‌هزینه‌ترین و سهل‌الوصول‌ترین نماد این خودتخریبی و بی‌تفاوتی خیالیه.

خیالی چون همونطور که در پایان رمان جزء از کل می‌بینیم..."در نهایت" هرکسی برای چند لحظه زندگی بیشتر دست و پا می‌زند! ]