دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

برای همه بودن...

چهارشنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۸:۰۶ ب.ظ

چند سال پیش کلیپی دیدم که در آن چادری را در گوشه ای از یک خیابان پهن کرده بودند و قرار بر این بود که زنی با شمایل کولی‌وار چیزهایی که نمی‌دانستید را به شما بگوید‌. پشت پرده ای که درست پشت سر زن قرار داشت چند نفر با سیستم‌هایی مجهز پس از عکسبرداری از چهره شما و رسیدن به اسمتان در تمامی شبکه های اجتماعی و موتورهای جستجوگر به دنبال اطلاعاتی از شما می‌گشتند و با بیان کردن اسرارآمیز همان اطلاعات به شما از زبان زن، در ابتدا شگفت‌زده‌تان می‌کردند و بعد اعتمادتان را بدست می آوردند.

اگر اشتباه نکنم نتیجه گیری آن دوربین مخفی این بود که یک آدم نسبتا کاربلد با مجموعه اطلاعات هرچند ناچیزی که ما از خودمان در شبکه‌های اجتماعی نشر می‌دهیم می‌تواند آدرس خانه، محل کار و حتی محل آنی حضورمان را بفهمد. می تواند به سن، شغل، میزان درآمد، شجره خانوادگی و حتی وضعیت کلی رابطه های عاطفی و گرمای رابطه‌های جنسی‌مان پی ببرد. خلاصه می‌تواند آنقدر از ما بفهمد که خیال کنیم یک جادوگر یا غیبگو رو به رویمان نشسته است!

کاری به حریم خصوصی و جنبه امنیتی این موضوع ندارم....به واقع اگر آدم مهمی نباشیم و دشمنان پروپاقرصی نداشته باشیم یا اگر خوش‌شانس باشیم و دیوانه‌ای دنبالمان نیفتاده باشد، با انتشار این اطلاعات خطری آنچنانی تهدیدمان نمی کند. اما یک مسئله دیگر اینجا وجود دارد.

من فکر می‌کنم با این شکل از خودابرازی‌های گسترده، انگار ما برای همه هستیم. انگار دیگر تعلقی وجود ندارد. انگار دیگر کانسپتی به نام خانواده، دوست نزدیک و یار معنای آنچنانی ندارد.

مثلا وقتی من از چیز واقعا محشری خوشم می‌آید و به جای حرف زدن از آن با نزدیک‌ترین دوستم، آن را در شبکه اجتماعی‌ام معرفی می‌کنم انگار دوست و دوستی‌ام را نادیده گرفته‌ام.

یا اگر به جای بیان دغدغه‌هایم با خانواده‌‌ام و کمک گرفتن و خواستن همفکری و همدلی آن‌ها، به دنبال غریبه‌ها بروم، انگار جایگاه خانواده را در زندگی‌ام زیر سوال برده‌ام.

یا اگر وقتی در رابطه‌ام به مشکلی برخورده‌ام‌ و به جای گفتگو با آدم نزدیک رو به رویم آن مسئله را در اینترنت منتشر کرده‌ام، انگار معنای رابطه و حریم خصوصی خوشایند آن را بی‌معنی کرده‌ام.

مگر روابط انسانی چیزی بیرون از همین اشتراک علائق، گفتگوها و نجواهای بغل در بغل و یا کمک کردن به حل مشکلات همدیگر است؟ اگر تفاوتی بین افرادی که دوستشان داریم و به آن‌ها اهمیت می‌دهیم با افرادی که نمی‌شناسیم وجود نداشته باشد...اگر همه به یک اندازه در جریان ما باشند و (اگر چیز قابل عرضه‌ای داریم) به یک اندازه از ما منتفع و بهره‌مند شوند، پس جایگاه و تفاوت آن نزدیک‌ترین‌ها چیست؟

فکر می‌کنم معنایی در این تفاوت قائل شدن، برای هردو سمت رابطه وجود دارد. فکر می‌کنم هرکس باید برای بدست آوردن جایگاهش در زندگی انسان ارزشمند دیگری تلاش کند‌. این تلاش هم معنی دارد و انسان را به جایگاه خوبی می‌رساند و هم به روابط مفهوم عمیق‌تری می‌دهد و آدم را از تنها بودن با دیگران نجات می‌دهد. فکر می‌کنم برای همه بودن، اغلب به معنای برای هیچ بودن است.

  • موافقین ۲۶ مخالفین ۰
  • چهارشنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۸:۰۶ ب.ظ
  • Mohammad Mahdi ..

نظرات  (۸)

  • اینجانب هشتگ
  • سلام.

     

    اتفاقا این ویدیو رو چند وقت پیش در حین وب گردی های شبانه دیدم و در وصف این پست میتوان نوشت " چقدر درست و چقدر تلخ"

     

    با ایجاد خط قرمز هایی برای حضور در دنیای مجازی به شدت موافق و هم نظرم ولی چقدر تلخ که باید پشت نقاب بود!

     

    نقل قولی از یکی از دوستان خواندم مبنی بر ناراحتی از این نقاب ها. از شخصیت  متفاوتمان در دیدار با خانواده و دوستان و محل کار.

     

    این روز ها پشت نقاب "هشتگ اینجانب" مینشینم و از تمام دلگرفتگی ها، آرزو ها و خوشی هایم مینویسم چیز هایی که برای گفتنشان در دنیای واقعی باید از هزاران سانسور بگذرانیم و آرزوی داشتن یک کتاب فروشی را به عقیده دیگران مبدل سازیم. باید مقابله کرد اما یا در مقابل این فشار پشت نقاب های مختلف در دنیای حقیقی حرکت کنیم و صبر ایوب تقاضا مند شویم یا همچون که نادیده گرفته شدیم، با تمام آگاهی که از چاه مجازی داریم، گاهی اوقات خط قرمزهایمان را نادیده بگیریم.

     

    صبر ایوب را درخواست میکنم...

     

     

     

    پستت عالیتون یک طرف

    اون کامنت بلند شخصِ ناشناس طرف دیگه

    از خوندن جفتشون به وجد اومدم.

    و گمونم این‌جا به‌درستی از این فضای اینترنت استفاده شده..

    چه خوب گفتی. 

  • miss writer •میترا محمدی•
  • دقیقا یکی از مشکلات منم همینه که بهش فکر میکنم.حس میکنم این فضاهای مجازی داره ارتباط ما رو محدود میکنه به جای گسترش دادن.این یه ارتباط نامرئی با یه رشته سیمه که اگه قطع بشه دیگه هیچی ازش نمیمونه.

    شاید متناقض ب نظر برسد، اما این از آن پست هایی ست که مخاطبش در اینستاگرام باید با آن مواجه شود ! :     )

    اگر اجازه میدید، میتونم قسمت هایی ش رو منتشر کنم؟

    پاسخ:
    خواهش میکنم، مشکلی نیست...
  • مائده ‌‌‌‌‌‌‌
  • چقدر تسکین داده من رو هم این پست. ممنون.

    پاسخ:
    خواهش می‌کنم.

    محمد مهدی عزیز، مطلبت رو پسندیدم.

    حدود یک ماه پیش به تغییراتی که شبکه‌های اجتماعی دارن در کدگذاری ما به عنوان گونه انسان ایجاد میکنن، ایمان آوردم و برای همیشه اینستاگرامم رو دی‌اکتیو کردم و از این بابت بسیار خوشحالم.

    چیزی که ما داریم به واسطه حضور شبکه‌های اجتماعی از دست می‌دیم و فراموش می‌کنیم، برقراری ارتباط عمیق و معنا داره.

    جمله آخرت اما، منو به زمانی برد که برای دوستانی که در شهر دیگری داشتیم، نامه می‌نوشتیم. برای اقوام هم همینطور. اون موقع‌ها، برای هر کسی کاغذی رو انتخاب می‌کردیم که متناسب با رابطه مون بود، به تناسب رابطه از خودکار تک رنگ یا رنگی استفاده می‌کردیم. همینطور از طرح ها و نقاشی‌هایی که نهایت ذوق ما رو می‌رسوند.

    نوع رابطه روی لحن نوشتار و انتخاب کلمات هم تاثیر می‌ذاشت. اما امروز وقتی برای کسی پیامی میفرستیم، از همون ایموجی قلبی استفاده می‌کنیم که برای دایی‌مون یا برای عشقمون استفاده کردیم. این برای من خیلی عجیبه حقیقتا.

     

    پ.ن: درسته از زمان نامه نگاری خیلی خاطرات دارم، اما معنیش این نیست که من خیلی مسن هستم.  :))

    پاسخ:
    با مثال نامه به نکته جالبی اشاره کردید. برخورد یکسان با همه. در کاربرد کلمات و ابراز محبت تمایزی قائل نمی شیم گاها...

    وای، اون بندای آخر، دیگه کم مونده بود گریه کنم... چقدر حرفتون درسته، واقعا بهش باور دارم،  هعی... می‌تونم بگم تو این مدت که اومدم تو بیان، هیچ نوشته‌ای به اندازه‌ی این تو پوست و استخونم نبوده. الان رفتم پیوندای وبلاگمو راه انداختم و اینو بهش اضاقه کردم. خیلی جامع بود یعنی، می‌بینم خیلییی از ناراحتیا و دل‌خوریام توی همین موضوع خلاصه می‌شن.

    انگار دیگر تعلقی وجود ندارد. انگار دیگر کانسپتی به نام خانواده، دوست نزدیک و یار معنای آنچنانی ندارد. (چقدر خوب به تعلق اشاره کردین این‌جا... همینه که باعث می‌شه خود شخص هم بعد از یه مدت احساس بی‌هویتی کنه و فکر کنه به هیچ چیز و هیچ کس تعلق نداره)

    مثلا وقتی من از چیز واقعا محشری خوشم می‌آید و به جای حرف زدن از آن با نزدیک‌ترین دوستم، آن را در شبکه اجتماعی‌ام معرفی می‌کنم انگار دوست و دوستی‌ام را نادیده گرفته‌ام. (دقییقا! و چقدر رو مخه وقتی خودت با هرچیزی ذوق می‌کنی، برای یه نفر خاص نگهش می‌داری، ولی اون، هعی، هرچه‌قدر هم زور می‌زنی هیچ‌وقت نمی‌تونی شنونده‌ی خاصش باشی.)

    اگر تفاوتی بین افرادی که دوستشان داریم و به آن‌ها اهمیت می‌دهیم با افرادی که نمی‌شناسیم وجود نداشته باشد...اگر همه به یک اندازه در جریان ما باشند و به یک اندازه از ما منتفع و بهره‌مند شوند، پس جایگاه و تفاوت آن نزدیک‌ترین‌ها چیست؟ (همینو بگو! منی که دارم خودمو واسه یکی می‌کشم، نباید براش یه فرقی با بقیه داشته باشم؟!)

    برای همه بودن، اغلب به معنای برای هیچ بودن است. (این جمله هم که حقیقتا خیلی عمیق و سنگین و شاخ بود...)

    می‌دونین، من برای یه مدت، یک سال و اندی، تماااام حرفای مهمم رو فقط و فقط به یه نفر می‌گفتم. حتی وقتی هم یه وبلاگ زدم، اون تنها کسی بود که آدرسش رو داشت و می‌خوندش و ابدا دلم هم نمی‌خواست کس دیگه‌ای از وجود اون‌جا خبر داشته باشه. علاوه بر دلایلی که گفتین، واسه اینم بود که می‌خواستم حواس و تمرکزم فقط روی همون یه مخاطب باشه و بتونم از لحاظ توجه اغناش کنم.

    اگه به یه نفر احساس نزدیکی می‌کنی، اگه قراره رابطه‌ی بینتون یه معنایی داشته باشه، باید اون برات یه فرقی با بقیه داشته باشه خب! و تو هم انتظار داری واسه‌ی اون با بقیه یه فرقی داشته باشی...

    گاهی وقعا آزاردهنده‌ست وقتی از طرف مقابل همچین چیزی اصلا وجود نداره. با خودت می‌گی من چیم این وسط؟؟ بادمجونم؟! من نباید یه فرقی با بقیه داشته باشم؟ نباید یه چیزی این وسط باشه که «فقط» من بدونمش تا از بقیه متمایز بشم؟

    گاهی واقعا عذاب‌آور می‌شه، بعضی چیزا شخصیه، درونیه، دوست داری فقط تو باشی که اونو می‌دونی، ولی وقتی به بقیه می‌گدش، بوم! می‌زنه می‌ترکوندت. دیگه هیچ احساس تعلق و خاص‌بودنی نمی‌کنی. و صداهه تو کله‌ات هی داره می‌گه آخه به بقیه چه؟ بقیه چرا باید بدونن؟؟ به اونا چه آخه؟ من دلم می‌خواست فقط خودم اینو بدونم! من دلم می‌خواست من تنها کسی باشم که این موضوع رو می‌دونه، اه!

    واقعا با این استفاده‌ی غلطمون از فضای مجازی گند زدیم به همه چی. از چیزای ظاهری عین قد و سایز شکم و مدل و اندازه‌ی مو و... تا تمام احساسات و چیزا درونی، چه دلیلی داره هرکسی که از راه می‌رسه همه‌ی اینا رو بدونه؟!

    ولی خب، گاهی هرکاری می‌کنی نمی‌تونی اینو به طرفت بقبولونی و هرچقدر زور بزنی براش کافی نیستی و اون دلش کلی مخاطب و شنونده و لایک و کامنت می‌خواد، اون‌وقته که مجبور می‌شی خودتو عوض کنی، به قول یه آهنگی but you need to lower your standards cuz it's never getting any better than this...

    آخرش مجبور می‌شی اینو بذاری به حساب ویژگیای طرف‌مقابلت و همون‌جوری بپذیریش، ولی واقعا عذابه که مجبور باشی بی‌توجهی بهت و معمولی و بی‌اهمیت بودنت رو قبول کنی و بازم کسی رو دوست داشته باشی، اون‌قدر عذاب‌آوره که عین خوره شروع می‌کنه حست رو ضعیف و ضعیفتر می‌کنه. فکر کنم وقتی این‌جور فاکتورا با هم جمع می‌شن، از بین هم می‌بردنش حتی. واقعا به نظرم این شکلی نمی‌شه دووم آورد، هرکسی دیر یا زود یه روز می‌بره. این که نشد علاقه و رابطه، با این وضعیت...

    ولی می‌دونین، شخصا دیگه اون‌قدر عذاب کشیدم و اذیت شدم، که زدم خودمو و احساساتمو داغون کردم. دیگه حرفای خاص درونیم رو برای اون یه نفر نگه نمی‌دارم، معمولا می‌ریزم تو خودم، گاهی هم پخششون می‌کنم. دیگه اون انتظارای قبلی رو ازش ندارم و در نتیجه احساس مسئولیتی هم در قبالش ندارم. همین که الان دارم به خودم اجازه می‌دم این حرفا رو این‌جا بنویسم برام خیلی عجیبه! ولی خب نتیجه‌ی همین موضوعه دیگه وگرنه مگه من با هیچ بشری در مورد این مسائل یه کلمه حرف می‌زدم...

    در نتیجه این موضوع دیگه برام مثل قبل عذاب‌آور نیست و اهمیتی نمی‌دم که منم یکی شدم مثل بقیه، ولی خب، حرفتون یه چیز خیلی مهم رو یادم انداخت که حتی اگه من دیگه احساسی نسبت به این مسئله نداشته باشم، بازم یه چیزی به اسم «درست» و «غلط» هستش که آدم باید حواسش بهش باشه.

    ولی چقدر این نوشته رو دوست داشتم. دیگه داشت باورم می‌شد مشکل از منه، منم که انتظارات زیاد و توقعات نابه‌جا دارم و واسه چیزای بی‌خود ناراحت و دلخور می‌شم و منم که مشکل دارم، ولی کاملا منطقی و خیلی قشنگ نگاهم رو باز کردین و فهمیدم چندان اشتباه نمی‌کردم و چیز زیادی نمی‌خواستم.

    ببخشید این‌قدر طولانی شد کامنتم...

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی