بخش اصلی اعتیاد، درباره نداشتن توان تحملِ حاضر بودن در وضعیت کنونی زندگیتان است.
پنجشنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۶، ۰۱:۲۵ ق.ظ
الان دقیقا ۱۰۰ سال از وضع قانون ممنوعیت مواد در ایالات متحده و بریتانیا میگذرد، و بعد آن را به بقیه دنیا تحمیل کردیم. یک قرن از زمان گرفتن این تصمیم واقعا سرنوشتساز از سوی ما برای گرفتن معتادها و تنبیهشان و باعث رنجشان شدن میگذرد، چون باور داشتیم که باعث پاک شدن آنها میشد.
برای تحقیق در مورد اعتیاد سراغ آدمهای مختلف در سراسر دنیا که قبلا روی این موضوع کار کردهاند رفتم. در ابتدا اصلا فکر نمیکردم بیش از ۴۸۰۰۰ کیلومتر را طی کنم، اما خب این کار را کردم.
تنها کشوری که تا به حال از کلیه مواد از ماریجوانا گرفته تا کراک جرم زدایی کرده، پرتقال است.
میتوانم بگویم تقریبا همه آنچه درباره اعتیاد فکر میکردیم اشتباه است.
اما بگذارید با چیزیی شروع کنم که فکر میکنیم واقعیت دارد. فرض کنید همه شما، برای ۲۰ روز، سه بار در روز هرویین مصرف کنید. چه اتفاقی میفتاد؟ فکر میکنیم در آخر آن ۲۰ روز، شما معتاد به هروئین میشوید، نه؟ این تفکر من هم بود.
اما یک جای داستان میلنگد. اگر امروز بیرون بروم و ماشین بهم بزند و لگنم بشکند، به بیمارستان برده میشوم و کلی دیامورفین به من تزریق خواهد شد. دیامورفین همان هروئین است. راستش خیلی بهتر از هروئینی است که ممکن است در خیابان بخرید، چون کاملا از لحاظ دارویی خالص است. و یک مدت طولانی برایتان تجویز خواهد شد. کلی آدم توی این اتاق هست که شاید خودشان ندانند اما کلی هروئین مصرف کردند. و اگر اعتقاد ما درباره اعتیاد راست باشد چه اتفاقی باید بیفتد؟ باید معتاد شوند. بررسیهای واقعا دقیقی انجام شده. این اتفاق نمیفتد؛ حتما متوجه شدید وقتی مادر بزرگتان عمل پیوند لگن داشته از بیمارستان معتاد بیرون نیامده.
پروفسور بروس الکساندر، استاد روانشناسی در ونکوور برایم توضیح داد که ایده اعتیادی که ما همگی در ذهنمان داریم قصه است، تنها نتیجه یک سری آزمایشاتی است که اوایل قرن ۲۰ام انجام شدند. آزمایشاتی واقعا ساده. اگر موشی را بگیرید و توی قفس بندازید و بهش دو بطری آب بدهید: یکی فقط آب و آن یکی آبی که کمی هرویین یا کوکایین به آن افزوده شده، موش تقریبا همیشه آب حاوی مواد را ترجیح میدهد و تقریبا همیشه خودش را سریعا میکشد.
در دهه ۷۰، پروفسور الکساندر این آزمایش را مورد بررسی قرار داد و فهمید که: آهان، ما موش را در یک قفس خالی میگذاریم. پس کار دیگری ندارند، جز استفاده کردن از این مواد. پس باید چیزی کمی متفاوت را امتحان کرد. پس پروفسور آلکساندر قفسی ساخت که " پارک موش" نام دارد، که در واقع بهشت موشهاست. یک عالم پنیر و توپ رنگی توش هست، با یک عالم تونل. از همه مهمتر، کلی دوست دارند. یک عالم هم سکس اگر بخواهند. و آن دو بطری آب هم البته هست، آب عادی و آب حاوی مواد. اما نکته جالب اینجاست که، در پارک موش، اونها آب حاوی مواد دوست ندارند. تقریبا هیچوقت استفاده نمیکنند. از تقریبا ۱۰۰٪ اوردز در زمانی که تنها هستند به صفر درصد اوردوز در جایی که زندگی شاد و پر از ارتباط دارند میرسیم.
آزمایشی انسانی نیز همزمان و با همان اصول وجود دارد که جنگ ویتنام نام دارد! در ویتنام، ۲۰ درصد کل نیروهای آمریکایی کلی هروئین مصرف میکردند، و اگر به گزارشات خبری آن زمان نگاه بیاندازید، واقعا نگران بودند، چون فکر میکردند، خدای من، وقتی جنگ تمام شود، ما قرار است صدها هزار معتاد و عملی در خیابانهای ایالات متحده داشته باشیم. آن سربازها که کلی هروئین مصرف میکردند مورد بررسی قرار گرفتند. چه بسرشان آمد؟ معلوم شد که به مراکز بازپروری نرفتند؛ دچار افسردگی ناشی از ترک نشدند؛ نود و پنج درصد آنها خیلی ساده مصرف هروئین را متوقف کردند. پروفسور الکساندر به این فکر کرد که احتمالا داستان متفاوتی درباره اعتیاد به جز قصه وسوسههای شیمیایی وجود دارد. گفت، شاید اصلا اعتیاد درباره وسوسههای شیمیایی نباشد. شاید اعتیاد ماجرای قفس باشد. شاید اعتیاد راهی برای تطبیق با شرایط محیطی باشد.
پروفسور دیگری بود به اسم پیتر کوهن در هلند که گفت شاید نباید آن را حتی اعتیاد بنامیم. شاید باید آن را پیوند یافتن بنامیم. بشر نیاز ذاتی و طبیعی برای پیوند و رابطه داشتن دارد، و وقتی ما شاد و سالم هستیم، با یکدیگر رابطه و پیوند برقرار خواهیم کرد، اما اگر به خاطر این که در زندگی شکست خوردهاید یا منزوی هستید یا از شوک ناشی حادثهای رنج میبرید، قادر به انجام آن نباشید، با چیزی پیوند خواهید خورد که به شما نوعی حس تسکین یافتن را بدهد. که خب میتواند قمار کردن باشد یا دیدن پورن، ممکن است کوکایین باشد یا ماریجوانا، اما حتما با چیزی پیوند خورده و ارتباط برقرار میکنید چون این در ذات ماست آن چیزی است که ما بعنوان بشر نیاز داریم.
همه ما دسترسی به مواد اعتیادآور داریم، ولی دلیل اینکه معتاد نمیشویم این است که پیوندها و ارتباطاتی داریم که میخواهیم برای آنها حاضر باشیم، شغل و افرادی داریم که دوستشان داریم و ارتباطات سالمی داریم.
بخش اصلی اعتیاد، درباره نداشتن توان تحملِ حاضر بودن در وضعیت کنونی زندگیتان است.
در همه جای دنیا با معتادان بسیار بد برخورد میشود. تنبیهشان میکنیم. شرمسارشان میکنیم. سوابق جزائی برایشان درست میکنیم. سر راه ارتباط مجددشان موانعی قرار میدهیم. دکتری در کانادا به اسم دکتر گابور میت به من گفت اگر میخواستیم سیستمی را طراحی کنیم که اعتیاد را بدتر میکند، همین سیستم میبود.
پرتغال جایی است که تصمیم گرفت درست نقطه مقابل آن را انجام دهد. در سال ۲۰۰۰، پرتقال یکی از بدترین معضلات مواد را در اروپا داشت. یک درصد جمعیتش به هروئین اعتیاد داشتند که واقعا سرسامآور است، و هر سال، آنها خیلی بیشتر و بیشتر به شیوه آمریکایی متوسل میشدند. افراد را تنبیه کرده و گاو پیشانی سفیدشان میکردند و باعث شرمساری بیشترشان میشدند، و هر سال، مشکل بدتر میشد. و یک روز، نخست وزیر و رهبر جناح مخالف با هم نشستند و تصمیم گرفتند مجمعی از دانشمندان و پزشکان را برای حل خلاقانه این مشکل تشکیل دهند. مجمعی را به سرپرستی مرد بینظیری به اسم دکتر خواوو گوالوو دایر کردند، تا همه شواهد جدید را بررسی کنند، و در نهایت جوابشان این بود، " از همه مواد از حشیش گرفته تا کراک جرم زدایی کنید، اما— و این گام مهم بعدی است— همه آن پولی که برای جدایی معتادان از جامعه استفاده میکردید را بردارید و در عوض خرج پیوند مجددشان با جامعه کنید."
کاری که آنها کردند کاملا عکس شیوه آمریکایی بود: برنامهای انبوه کار آفرینی برای معتادان، و وامهای خرد برای معتادان تا تجارتهای کوچکی را راه بیاندازند. برای مثال فردی که قبلا مکانیک بوده، دولت به کارفرما میگوید این فرد را استخدام کن، نصف دستمزدش را پرداخت خواهم کرد. هدف این بود که حتما هر معتادی در پرتقال صبحها برای بیرون آمدن از رخت خواب دلیلی داشته باشد. و وقتی رفتم و معتادها را در پرتقال دیدم، آنها در ضمن کشف مجدد هدف، پیوندها و روابط را با اجتماع از نو بازسازی کردند.
الان ۱۵ سال از شروع این آزمایش میگذرد، و نتایج آشکار شدهاند: مواد تزریقی در پرتقال طبق آمار مجله جرم شناسی بریتانیا، تا ۵۰ درصد کاهش داشته. مرگ و میر ناشی از استعمال بیش از حد مواد و شاخص ایدز در معتادان شدیدا کاهش داشته. اعتیاد در تمامی مطالعات به طور قابل توجهی کاهش یافته. الان تقریبا هیچکس در پرتقال تمایلی به بازگشت سیستم قدیمی ندارد.
ما امروزه در فرهنگی زندگی میکنیم که آدمها بطور فزایندهای واقعا در برابر کل انواع اعتیادات آسیب پذیر هستند، خواه تلفنهای هوشمندشان باشد یا خرید کردن و خوردن باشد.
اگر به شما بگوییم که برای مدتی موبایلتان را باید خاموش کنید، وحشتزده میشوید، مثل معتادانی که به آنها گفته شود موادفروششان برای چند ساعتی در دسترس نخواهد بود. ما فکر میکنیم که اجتماع کنونی ما بیش از هر زمان دیگر از ارتباطات بهره میبرد. اما بیشتر از هر زمان دیگر، ارتباطاتی که داریم یا فکر میکنیم داریم، بیشتر به تقلید مسخرهای از رابطه بشر میمانند.
اگر با بحرانی در زندگی خود مواجه شوید؛ حتما متوجه خواهید شد که فالوئرهایتان در توئیتر کنارتان نخواهند نشست. دوستان فیسبوک تان به شما در برخورد با آن کمکی نخواهند کرد. دوستانی واقعی که با آنها روابط رودرروی عمیق و ریشهدار به شما کمک خواهند کرد.
و تحقیقی توسط بیل مککیبن میانگین تعداد دوستان نزدیکی که هر آمریکایی میتواند در هنگام بحران با آنها تماس بگیرند را بررسی میکند. این رقم از دهه ۱۹۵۰ با شتاب ثابتی در حال پایین آمدن است. سهم هر فرد برای فضای محل زندگیاش افزایش مداوم داشته، و بنظرم استعارهای است از انتخاب ما برای فرهنگی که ایجاد کردهایم. فضای بیشتر را با دوستان طاق زدهایم، اشیا را با ارتباطات طاق زدهایم، و نتیجه این که یکی از تنهاترین اجتماعاتی هستیم که تابحال بوده. جامعهای خلق کردهایم که خیلی بیشتر شبیه آن قفس متروکه است و خیلی کمترشبیه پارک موش.
وقتی از این سفر طولانی برگشتم و همه اینها را آموختم، به معتادان زندگیام نگاه انداختم، و اگر واقعا رک و راست باشید، دوست داشتن فرد معتاد سخت است. شما کلی از اینها را میشناسید. بیشتر اوقات عصبانی هستید. همه ما کمی با این منظره آشنا هستیم که با دیدن معتادی فکر میکنیم، کاشی کسی مانعت میشد. و انواع نسخهها در نحوه برخوردمان با معتادها پیچیده میشود.
فکر کردم، چطور میتوانم یک پرتغالی باشم؟ و آنچه سعی کردهام الان انجام دهم، و ادعا نمیکنم که دائم انجام میدهم و نمیتوانم به شما بگویم که آسان هست، گفتن این حرف به معتادهای زندگیام هست که میخواهم رابطهام را با شما عمیقتر کنم، به آنها بگم، دوستتون دارم خواه چیزی مصرف کنید یا نه. دوستت دارم، در هر حالتی که هستی؛ و اگر به من احتیاج داری، میام و کنارت مینشینم چون دوستت دارم و نمیخوام تنها باشی یا احساس تنهایی کنی.
و فکر میکنم که هسته آن پیغام— تو تنها نیستی، ما دوستت داریم— باید همان پاسخی باشه که ما در سطوح مختلف به معتادها میدهیم، در سطوح اجتماعی، سیاسی و فردی. صد سال است که ساز جنگ در برابر معتادها میزنیم. من فکر میکنم از ابتدا باید برایشان ترانههای عاشقانه میخواندیم، چون نقطه مقابل اعتیاد، هوشیاری (پاکی) نیست. نقطه مقابل اعتیاد، "ارتباط" است.
+برگرفته از سخنرانی یوهان هری در تد
- پنجشنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۶، ۰۱:۲۵ ق.ظ
منظورم از پرورش شبیه مطلبی بود که تو یکی از پست های قبلی هم نوشته بودم.
پرورش کاربردی یاد گرفتن چیزهایی هست که به ما آموزش دادن. مثلا بچه های ما سلطان محمد خوارزمشاه رو میخونن که جلوی مغول ایستاد ولی یاد نمی گیرن چرا ایستاد. سوال محصول یاد گرفتنه. به نظرم یکی از بزرگترین ضعف های ما اینه که هیچی برامون سوال نیست. متوجه تفاوت ها نمی شیم. نگاهمون سطحی میشه. انتخاب هامون معمولا غلط از آب درمیاد و مهمترینش از هیچی لذت نمیبریم.