دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

۳ مطلب در شهریور ۱۴۰۰ ثبت شده است

 

پس از تجربه کابوس‌وار کارشناسی و دانشگاه فنی، بالاخره می‌توانم در رشته مورد علاقه‌ام درس بخوانم. در دانشگاهی که پارسال فکرش را هم نمی‌کردم به آن بروم اما امسال با رغبت تمام و پیش از بهشتی و تهران و علامه انتخابش کردم. این انتخاب چند درس و تجربه بزرگ هم برایم داشت. برآورد منطقی هزینه- منفعت، شکستن کلیشه ذهنی اسم‌های بزرگ و لمس کردن از اعماق وجود که برند اصلا همه‌چیز نیست و جریان پول + هدف‌گذاری درست، می‌تواند کیفیتی حتی بهتر از برند برای هر موسسه‌ای بیاورد. این که واقعیت مهم‌تر از رویاست. و البته بالاخره زندگی کردن در تهران که ایده‌ درستی از آن ندارم. یعنی می‌دانم خودم قرار است چه کارهایی بکنم اما دقیقا نمی‌دانم او قرار است در پایان با من چه بکند.

 

 

 

به پنج جهت، ازدواج را خلاف اخلاق می دانم.

 

 

1- جهت اول اینکه معتقدم ازدواج قِوامش به احساسات و عواطف و هیجانات است و احساسات و عواطف و هیجانات، غیر اختیاری ترین بخش وجود ما هستند. آن وقت در نهاد ازدواج می خواهیم غیر اختیاری ترین بخش وجود ما زیرِ مهمیزِ قانون و تبصره و ماده در بیاید و این خیلی بی معناست و نتائج اخلاقی منفی خواهد داشت.

 

2- نکته ی دوم اینکه عشق امری ذوطرفین است بنابراین اگر ویژگی ای در من عوض شود یا ویژگی ای در معشوق من عوض شود یا در هر دوی مان عوض شود بی شک عشق شدت و ضعف پیدا می کند. قوام عشق به طرفین است. جایی که ضعف پیدا می کند باعث می شود که شما در ازدواج اگر به وفاداری که وظیفه ی اخلاقی تان هست عمل کنید، باید با این شخص زندگی تان را ادامه دهید اما این با "صرافتِ طبع" ناسازگاری دارد که آن هم وظیفه ی اخلاقی ماست. چرا باید اصلاً نهادی درست کنیم که میان دو تا وظیفه ی اخلاقی ما تعارض ایجاد کند؟ و من هر کدام از این دو را انتخاب کنم مشکل دارم. پس از اول این تعارض را بین این دو درست نکنیم.

 

3- نکته ی سوم این است که شما به همان دلیلی که عاشق این فرد شده اید ممکن است در آینده عاشق فرد دیگری هم بشوید و ممکن است آن عشق شدت بگیرد بر این عشق. بعد با چه استدلالی می شود حق شما را از زندگی با آن فرد گرفت؟ چرا باید کاری کنیم که تعهد نسبت به همسر سابق با عشق نسبت به فرد دیگری تعارض پیدا کند؟

 

4- نکته ی چهارم اینکه سلامت روان آدم که تأمینش وظیفه ی اخلاقی آدمی است نیازمند حریم خصوصی است و ازدواج حریم خصوصی را از شما می گیرد. یعنی شما برای سلامت روانی تان نیاز دارید که حریم خصوصی برای خودتان داشته باشید. حریم خصوصی این است که من یک آناتی یک لحظاتی باید آنچنان که می خواهم در تنهایی به سر ببرم و این وانهادگی و تنهایی در زندگی زناشویی همیشه سلب می شود…

 

5- نکته ی پنجم فرض کنید که شما سینما را دوست دارید و از تئاتر نفرت دارید و همسرتان تئاتر را دوست دارد و از سینما نفرت دارد و شما می خواهید با هم بروید بیرون؛ اینجا کار آسان است و اگر بخواهید خیلی عاقل باشید و بخواهید اخلاقی عمل کنید می گویید تو برو تئاتر خودت و من می روم سینمای خودم. تا اینجا مشکلی نیست اما اگر در یک مسئله ای بود که نشود گفت من می روم راه خودم را و تو برو راه خودت را چه؟ مثلا می خواهیم خانه بخریم. من می خواهم خانه ای را بخرم که در محله ای باشد که هوای سالمی دارد ولی پرستیژ اجتماعی ندارد ولی همسرم می خواهد در محله ای خانه داشته باشد که پرستیژ اجتماعی دارد ولی هوای بسیار آلوده ای دارد. آیا اینجا می شود گفت که تو خانه ی خودت را بخر و من خانه ی خودم را می خرم؟ مشکل دقیقاً این است که اگر بخواهم حق همسرم را حفظ کنم باید حق خودم را ضایع کنم و اگر بخواهم حق خودم را حفظ کنم باید حق همسرم را ضایع کنم. فرض کنیم در خرید خانه هم ماجرا را اینگونه فیصله دادیم که بیا در خانه خریدن تو حرف من را گوش کن منتها در اتومبیل خریدن من حرف تو را گوش می کنم. اما اینجا درست است به لحاظ اخلاقی، نزاع فیصله پیدا کرده است اما آهسته آهسته شما به لحاظ روانی به این نتیجه می رسید که من عشق این فرد را به هزینه ی بالایی دارم می خرم. هزینه اش این است که من از خواسته های خودم صرف نظر کنم.

 

سوال: آیا نمی شود عشق وجود داشته باشد و شخص از این دست هزینه ها ندهد؟

 

در علوم انسانی باید ببینیم که در اعمِّ اغلب موارد چگونه است و نمی توان به معدود ازدواج های متفاوتی که فاقد این تعارضات است اعتنا کرد.

 

ملکیان در مصاحبه ی دیگری یا ابوالقاسم فنایی، مکتوبات مصاحبه اول را ناقص می‌داند و می گوید من نگفته ام نهاد ازدواج غیر اخلاقی است بلکه مشروط کردنش به وفاداری تا مرگ و به قول معروف تداوم اجباریش -از لباس سفید تا کفن سفید- را خلاف اخلاق و سلامت روانی و دارای تبعات فاسد اخلاقی مانند خیانت و دارای توالی ها  و تتابعات فاسد پنجگانه می دانم. از جمله این که انسان ها ممکن است در آینده نظرشان نسبت به هم به دلایل مختلف تغییر کند. از اینجا به بعد اگر خیانت هم رخ ندهد، تظاهر به وفاداری و عشق جای وفاداری و عشق حقیقی را می گیرد و به واقع کیفیت ازدواج فدای کمیت آن می شود و زندگی اصیل و اخلاقی و با صرافت طبع، جایش را به دروغ و تظاهر می دهد.

 

 

 

کجا مى‌‏روى زندانبان زیبا
با این کلید آغشته به خون؟

 

مى‌‏روم آن را که دوست مى‏‌دارم آزاد کنم
اگر هنوز فرصتى به جاى مانده باشد.
آن را که به بند کشیده‏‌ام
از سر مهر، ستمگرانه
در نهانى‌‏ترین هوسم
در شنیع‌‏ترین شکنجه‏‌ام
در دروغ‏‌هاى آینده
در بلاهت پیمان‏‌ها.


مى‌‏خواهم رهاییش بخشم
مى‌‏خواهم آزاد باشد.

 

 

[ ژاک پره‌ور ]‌