- ۲ نظر
- ۱۳ خرداد ۹۷ ، ۲۱:۴۵
خانواده مهد تمام اطلاعات غلط دنیاست. فکر کنم در زندگی خانوادگی چیزی وجود دارد که گزاره های اشتباه تولید میکند. نزدیکی بیش از حد، سر و صدا و گرمای بودن. شاید چیزی حتی عمیق تر،مثل نیاز به بقا.
موری میگوید ما موجوداتی هستیم شکننده و آسیب پذیر در محاصره دنیایی از حقایق ستیزه جو. حقایقی که شادی و امنیت ما را تهدید میکند. هر چه بیشتر در طبیعت چیزها تعمق میکنیم به نظرمی آید شالوده مان سست تر میشود. خانواده ما را از جهان جدا میکند. اشتباهات کوچک بزرگ میشود و افسانه ها شاخ و برگ پیدا میکنند.
به موری میگویم بعید میدانم جهالت و اغتشاش پشتوانه انسجام خانواده باشد.
ازم میپرسد چرا استوارترین خانواده ها متعلق به توسعه نیافته ترین جوامع هستند؟ میگوید جهالت حربه بقاست. جادو و خرافات بهم میپیوندند و بنیان سنن قوم میشوند. جایی که واقعیت عینی به غلط تفسیر میشود خانواده مستحکم تر است.
میگویم عجب تئوری سنگدلانه ایی. ولی موری بر صحیح بودنش پافشاری میکند….
+برفک | دان دلیلو | پیمان خاکسار
اگزیستانسیالیستها میگویند که ما با "خودِ مفهومی" مواجه
میشویم. به تعبیر کیرکگور، ما در خانواده میگوییم من "فرزند" خانواده،
"مادر" خانواده و ... هستم که باید مثل فرزندها، مادرها و ..عمل کنم
وقتی میهمان هستم، باید میهمانانه رفتار کنم و وقتی میزبان هستم، باید
میزبانانه رفتار کنم. در هر اوضاع و احوالی باید یک برچسبی بر خودم بزنم و
منطبق با آن رفتار کنم (خریدار، فروشنده، شاگرد، فرزند، پدر و مادر، کارمند
و رئیس و ....).
ما معمولاً شأن خود را ملاحظه میکنیم و سپس میکوشیم تا طبق مصادیق آن مفهوم رفتار کنیم. آیا دیدهاید که خریداری، محسناتِ یک جنس را بگوید و فروشندهای عیبهای یک جنس را بگوید؟ ما هیچوقت نمیگوییم که باید مثل خودم باشم ما اصلاً مفهوم خودمان را نمیفهمیم.
ما تفرّد خودمان را فراموش کردهایم. رنگ و بوی دیگران را به خود گرفتهایم. مثل چند نوع غذایی که در مکان دربستهای نگهداری شوند، در ابتدا هر کدام از غذاها رنگ و بوی خاص به خود را داشتند ولی حالا یک حد متوسطی از بوهای غذا را درک میکنیم. ما نیز از بس خود را با دیگران ملاحظه کردهایم، دیگر رنگ و بوی خود را فراموش کردهایم و رنگ و بوی کلّ را به خود گرفتهایم.آناتومی افسردگی / محمد طلوعی / 286 ص
کتاب، یعنی سر پایین آوردن و گوش دادن به حرف دیگری. برای همین است که ذاتا نقیضهی قدرت است. و قدرت حتی اگر تنها کارش ساختن کتابخانه باشد، فقط برای این است که نمیتواند نمایشی بهتر از آن بدهد و بهتر از آن نمیتواند از دستش خلاص شود. برای همین است که حاصل کتاب خواندن دانایی نیست..آگاهی به نادانی است.
+ویران می آیی |حسین سناپور | 180 ص
سعی کرد توضیح بدهد که آنها چطور کلمات عشق را مصرف میکنند و آنقدر تکراری و تهی اش میکنند که وقتی کسی از عشق حرف میزند همه فکر میکنند یا نشئه است یا مست.
آناتومی افسردگی / محمد طلوعی / 286 ص
اختلاف من با حکومت در چه چیزی خلاصه میشود؟ من درک کردم که ایدئولوژی بزرگ به انسان کوچک نیاز دارد، انسان کوچکی نباید بزرگ شود. انسان بزرگ برای ایدئولوژی اضافی است و کار کردن با او راحت نیست. دردسرساز است.
+جنگ چهره زنانه ندارد | سوتلانا آلکساندرونا اَلکسیویچ | عبدالمجید احمدی
لیست کتاب ها رو مرتب تر کردم. هنوز ناقصه اما به تدریج کامل تر میشه.
به روال سابق هر هفته بهترین کتابی که خوندم اینجا معرفی و بررسی میشه. باقی کتاب ها داخل کانال معرفی میشن. اگه موردعلاقه ام باشند یا تصور کنم برای اکثریت مفید هستند با #پیشنهاد ذکر میکنم.
قصد دارم امسال بین 50 تا 70 جلد کتاب بخونم که تعدادشون با توجه به شرایط
زندگیم متغیره. شکل خوانش حتما عوض میشه. برنامه ریزی و تعیین تعداد صفحات
مورد مطالعه روزانه+یادداشت کردن و خلاصه برداری+ نوشتن
نظرات خودم راجع به کتاب+ خوندن نقد های دیگران+ صحبت کردن با افرادی که
کتاب رو خوندند. سعی میکنم از goodreads هم بیشتر استفاده کنم.
روسپی بزرگوار، ژان پل سارتر، ترجمه زنده یاد عبدالحسین نوشین
چرخدنده، ژان پل سارتر
شهریار، نیکولو ماکیاولی، ترجمه ارزشمند داریوش آشوری
حاجی آقا، صادق هدایت
جود گمنام، تامس هاردی
سلاخ خانه شماره پنج، کورت وونه گات
جوینده در گندمزار،Catcher in the Rye جی دی سلینجر
ثروت ملت ها، آدام اسمیت
زنگ ها برای که به صدا در می آیند، ارنست همینگوی
گرگ بیابان، هرمان هسه
شرق بهشت، جان اشتاین بک
رابینسون کروزو، دانیل دفو
تپلی، گی دوموپاسان، ترجمه زنده یاد قاضی
جمهوری افلاطون/ احمد توکلی / 162 ص
+قطعا وقت نمیشه همشون رو بخونم. صرفا اولویت های کلی مشخص شدند.
+فقط دو جلد از مجموعه در جستجوی زمان از دست رفته و دو دفتر اول مثنوی رو خواهم خوند.
نویسنده هایی که در نظر دارم در طول این سال ها مجموعه آثارشونو بخونم.
اولویت های دوم:
آنتوان چخوف
میخائیل بولگاکف
ایتالو کالوینو
گابریل گارسیا مارکزاستیو تولتز
محمود دولت آبادی
رومن گاری
گابریل گارسیا مارکز
گلشیری
ارنست همینگوی
رومن رولان
اریک امانوئل اشمیت
گوستاو فلوبر
بزرگ علوی
پائولو کوئیلو
سیمین دانشور
یوستین گاردر
ویلیام فاکنر
جومپا لاهیری
کریستین بوبن
جی دی سلینجر
میچ آلبوم
هاینریش بل
هاروکی موراکامی
اسکار وایلد
فردریک بکمن
جین آستین
ژوزه ساراماگو
نادر ابراهیمی
عباس معروفی
متاسفانه بیشتر ما زباله گردهای فضای آنلاین شدیم. هرچیزی که هر صاحب رسانه ای میلش میکشه به سمت ما پرتاب میکنه و ما هم اونو به دندون میگیریم...
این
حرفو جدی بگیرید که هیچ چیزی از ذهن ما پاک نمیشه. هر دیتایی که به هر
شکلی وارد ذهن میشه همونجا باقی میمونه. خیلی هاشون برای ما قابل دسترسی
نیستند اما روی زندگی، سلامتی و افکارمون مون تاثیر میگذارند. کم کم ذهنمون
تبدیل به فضایی پر هرج و مرج میشه که نه حافظه ی قوی ای داره نه قدرت
تمرکز.
در گذشته این حجم اطلاعات به ذهن ما وارد نمیشد و به دلیل دسترسی نداشتن به امکانات حاضر ما به شکل دیگه ای عمل میکردیم (حداقل کنجکاوها). شکلی از یادگیری که محمدرضا شعبانعلی اون رو یادگیری کریستالی صدا میکنه.
برای مثال من در دبیرستان شعری از
فروغ میخونم و از اون خوشم میاد. همین باعث میشه به کتاب هاش سری بزنم و
باقی شعرهاشم بخونم. واضحه وقتی کسی رو دقیق تر میشناسیم میتونیم ارتباط
بهتری با اشعارش برقرار کنیم. همین باعث میشه شروع به خوندن زندگی نامه،
نامه ها و گفتگوهاش با افراد دیگه بکنم. در اینجا نام افراد دیگه ای مثل
ابراهیم گلستان، سهراب سپهری، احمد شاملو و... به میون میاد. هسته فروغ
بوده اما چیزهای بسیار بیشتری اطرافش شکل میگیره...مثلا در اینجا رسیدن به یک درک خوب
از شعر معاصر فارسی. این یادگیری تقریباً هیچ وقت به پایان نمیرسه،
چون همیشه نام ها و جنبه های تازه ای مطرح میشن.
به یه همچین چیزی میگن یادگیری کریستالی. حتما اون آزمایش درست کردن نبات در دوره راهنماییو انجام دادید. شکلگیری کریستال هم دقیقا شبیه همونه.
الان خیلی ها جستجو نمیکنند. صرفا با هرچیزی رو به رو بشن تجربه اش میکنند. داده هایی که دیگران براشون انتخاب میکنند و عموماً هیچ ارتباطی با هم ندارند در نتیجه به یادگیری ختم نمیشن. ما با ذهنی پرآشوب همون آدم های دیروز ایم. حتی کمی ضعیف تر.
نوشتن از بعضی فیلمها اصلا آسون نیست و نیاز به زمان بیشتری داره..."بودن" این کمدی سیاه درخشان برای من چنین حکمی داره...تلفیق سینما و فلسفه اغلب نتیجه خوشایندی نداره اما این فیلم برای من سراسر لذت بود...حتما در طول ده سال آینده سه بار دیگه هم تماشاش میکنم و سراغ کتاب یرژی کاشینسکی هم خواهم رفت...شاید اون موقع بتونم راجع بهش صحبت کنم.
ژاک رانسییر راجع به تانگوی شیطان و البته خیل آدمها گفته است: "کسیکه
هفت ساعت وقت ندارد تا به تماشای بارش باران در فیلمهای بلا تار بنشیند،
وقتِ سر در آوردن از سعادت هنر را هم ندارد."
فکر میکنم این حرف را میشود راجع به مارسل پروست و رمان هفت جلدی اش، در جستجوی زمان ِ از دست رفته، هم گفت. تنها چیزی که در این لحظه میدانم این است که نمیخواهم طوری روزگارم را بگذارنم که به خاطر شقاوت زندگی، وقت ِ سر در آوردن از همین سعادت ناچیز را هم، نداشته باشم.
هر دو بر این باورند
که حسی ناگهانی آنها را به هم پیوند داده.
چنین اطمینانی زیباست،
اما تردید زیباتر است.
چون قبلاً همدیگر را نمیشناختند،
گمان میبردند هرگز چیزی میانِ آنها نبوده.
اما نظرِ خیابانها، پلهها و راهروهایی
که آن دو میتوانستهاند از سالها پیش
از کنار هم گذشته باشند، در این باره چیست؟
دوست داشتم از آنها بپرسم
آیا به یاد نمیآورند ـ
شاید درون دَری چرخان
زمانی روبهروی هم؟
یک «ببخشید» در ازدحام مردم؟
یک صدای «اشتباه گرفتهاید» در گوشیِ تلفن؟
- ولی پاسخشان را میدانم.
نه، چیزی به یاد نمیآورند.
بسیار شگفتزده میشدند
اگر میدانستند که دیگر مدتهاست
بازیچهای در دستِ اتفاق بودهاند.
هنوز کاملاً آماده نشده
که برای آنها تبدیل به سرنوشتی شود،
آنها را به هم نزدیک میکرد دور میکرد،
جلوِ راهشان را میگرفت
و خندهٔ شیطانیاش را فرومیخورد و
کنار میجهید.
علائم و نشانههایی بوده
هرچند ناخوانا.
شاید سه سالِ پیش
یا سهشنبهٔ گذشته
برگِ درختی از شانهٔ یکیشان
به شانهٔ دیگری پرواز کرده؟
چیزی بوده که یکی آن را گم کرده
دیگری آن را یافته و برداشته.
از کجا معلوم توپی در بوتههای کودکی نبوده باشد؟
دستگیرهها و زنگِ درهایی بوده
که یکیشان لمس کرده و در فاصلهای کوتاه آن دیگری.
چمدانهایی کنار هم در انبار.
شاید یکشب هر دو یکخواب را دیده باشند،
که بلافاصله بعد از بیدارشدن محو شده.
بالاخره هر آغازی
فقط ادامهای ست
و کتابِ حوادث
همیشه از نیمهٔ آن باز میشود.
{ ویسواوا شیمبورسکا }
بخشی از برنامه های ماهانه و تجربیات روزمره ام در کانالم قرار میگیرند، به خاطر ساده تر بودن شیوه به اشتراک گذاری...
Movies
این ماه آثاری از
Lars von Trier
Serials
House of Cards American web television series 9/10 · IMDb Season 5
Books
My Night at Maud's 1969 Éric Rohmer Drama/Comedy-drama ‧ 1h 50m
Serials
Painting
Books
سالهاست که گفته میشود زبان مورد استفاده برای توصیف گرایشهای تیپ، گاهی باعث تشتت و سردرگمی ناخواسته میشود؛ چون بیشتر ما کلماتی مثل برونگرا و درونگرا را شنیدهایم و معنایی را از آنها استنباط میکنیم که منطبق با معنای مورد استفاده در تیپشناسی نیست. مثلا خیلیها فکر میکنند درونگراها افرادی خجالتی و گوشهگیرند و برونگراها معاشرتی و پرحرف. این تعریف، نه بسنده است و نه دقیق. بسنده نیست، چون این بعد از تیپ شخصیت، چیزهایی به مراتب بیشتر از صرف میزان تمایل افراد به تعامل اجتماعی دارد. و دقیق نیست، به این دلیل که برخی برونگراها خیلی خجالتیاند و برخی درونگراها خیلی معاشرتی و خونگرم. این تمایزات در قسمتهای بعدی و پس از بحث عمیق دربارهی ویژگیهای تیپ، روشن خواهد شد. اما عجالتا سعی کنید تا جایی که میتوانید، پیشفرضهای احتمالی را دربارهی معنای این کلمات، کنار بگذارید.
برای شناخت دیگران، نخست باید خود را بشناسی.
این گفتهی قدیمی بهویژه در مورد آشنایی با تیپهای شخصیتی مصداق دارد. پس نخستین کاری که باید بکنید، درک مفاهیم تیپ است؛ تا حدی که بتوانید تیپ شخصیتی خودتان را بهدقت مشخص کنید. خواندن این مطالب را یک رشته ماجراهای آموزشی تلقی کنید. هر چند لازم است یک رشته اصول بنیادی را درک کنید، شما هم مثل میلیونها نفر دیگر متوجه خواهید شد که خواندن، فکر کردن و صحبت کردن دربارهی تیپهای شخصیتی، کاری جالب و مفرح است.
حال، مطالعه دربارهی چهار بعد تیپ را آغاز میکنیم تا معلوم شود کدام ویژگیها بیشترین هماهنگی و تناسب را با شما دارند. ما برای کمک به شما، سوالات متعددی را مطرح کردهایم که منعکس کنندهی تفاوتهای موجود میان قطبهای متضاد است. بخش اعظم مطالبی که دربارهی ویژگی خود میخوانید، ظاهرا در مورد شما درست است؛ اما برای این که دقیقا تمایز قائل شوید، ویژگیها در قالب اصول کلی ارائه شده که در واقع، معرف حدود نهایی است. سعی کنید در هیچ موردی روی یک مثال خاص برای یک ویژگی تمرکز نکنید؛ بلکه توجه خود را به یک الگوی رفتار معطوف کنید که در مقایسه با نقطهی مقابل آن، به شکلی پیگیرتر و باثباتتر، شبیه به شماست. حتی اگر یک مثال دقیقا شبیه شما به نظر رسید، قبل از این که تصمیمی بگیرید، ببینید آیا بقیهی مثالها هم با شما هماهنگی دارد یا نه.
+هنر شناخت مردم | پل دی تیگر | محمد گذرآبادی | 312 ص
از نظر من مهمترین مسئله در مورد کتاب خوندن تاثیر مشهودیه که روی شخصیت ما میگذاره. البته منظور من تاثیر پذیرفتن به هر شکل و از هر کتابی نیست. ایده آل ترین شکل شاید این باشه که کتاب ابزاری در اختیارمون قرار بده که به وسیله ای اون ها، خودمون چیزی به خودمون اضافه کنیم یا شروع به کنده کاری روی شخصیتمون کنیم.
وقتی کتابی رو میخونیم، وقتی حتی یک صفحه از کتابی رو میخونیم باید با کسی که اون یک صفحه رو نخونده تفاوتی پیدا کنیم. یعنی به واسطه خوندن همون یک صفحه گفتار، رفتار یا ذهنیتمون تغییری کرده باشه..وگرنه خوندنش فایده چندانی نداشته. (البته یک شکل تاثیر هم پس از خوندن تمام صفحات، کنار هم قرار گرفتن تمام تکه های پازل و فهمیدن کلیت به وجود میاد) آدمهایی رو دیدم که در طول سال ها کتاب های نسبتاً زیادی خوندند با این وجود تفاوت چشم گیری با آدم قبلی پیدا نکردند. نه افکار، و نه گفتار و رفتارشون بیانگر کتاب هایی که خوندن نیست. یکی از دلایل این مسئله میتونه بد خوندن باشه. یعنی دریافت نکردن یا درست دریافت نکردن چیزهایی که باید جذب میشده.
شاید به آدم های قدیمی برخورده باشید که در طول زندگی شون فقط یک کتاب ارزشمند خوندند اما اون کتاب چنان به جانشون نشسته که در هر کلام و در هر گفتارشون نمود پیدا کرده. کسی که سعدی میخونه، کسی که خوب سعدی میخونه نمیتونه آدم بی اخلاق یا بی ادبی باشه. کسی که درست مولانا میخونه نمیتونه آدم ادیب و صاحب فکری نباشه. و البته کسانی که سال ها دیوان حافظ یا شاهنامه ی فردوسی رو خوندند صاحب ویژگی های بارز دیگه ای میشن. به احتمال قریب به یقین.
نکته دیگه اینه که برخلاف تصور بعضی از کتابخون ها، خوندن رمان خوب و مخصوصاً شاهکارهای ادبیات وقت تلف کردن نیست، حتی اگر صرفاً روایت کننده داستان چند شخصیت معمولی باشند. ما در یک رمان معمولی با چند شخصیت و در یک اثر قوی با زندگی ده ها شخصیت آشنا میشیم، در موقعیت های مختلف قرار میگیریم و بدون هزینه دادن در زندگی واقعی به تجربه های ارزشمندی میرسیم. رمان خوب به شخصیت انسان قوام میده و باعث پختگی بیشتر میشه.
البته گاهی حرف های نویسنده برای ما تکراری خواهد بود و ما نمیتونیم دریافت تازه ای از چیزی که خوندیم حاصل کنیم ولی باز هم به خاطر برخورد بادقت با کلمات و عبارت های جدید یا مرور کلماتی که به خاطر داشتیم و با افزایش دایره لغات به وزن شخصیت ما افزوده میشه.
دلیل اصلی تاکید من روی تاثیر مشهود اینه که ما روی اون کنترل داریم. قطعاً کتاب خوندن تاثیرات نهان و پنهان گوناگونی هم داره که آدمهای ریز بین به سادگی متوجه اش خواهند شد. اما این یک شکل تاثیر ناخودآگاه و تقریباً غیرقابل بررسیه. اما تاثیرات مشهود قابل کنترل، پیگیری و شکل دادن هستند. ما برای پیشرفت در هر کاری نیاز به رکورد گیری داریم. اینجا منظورم کمیت مطالعه نیست. در سال های ابتدایی خوندن به جای تمرکز بر روی تعداد صفحه یا تعداد کتاب هایی که میخونید، روی کیفیت خوندنتون تمرکز کنید.
اما نشونه ی باکیفیت خوندن چیه؟ همون چیزی که تمام این مدت راجع بهش حرف زدم. تاثیر مشهودی که بر روی شخصیتمون باقی میگذاره!
اگر خیلی در تماشای خودتون ماهر نیستید از یک آدم باتجربه تر بخواهید تغییرات رو رصد کنه و مطلعتون کنه. سعی کنید مطالعه تونو آگاهانه کندتر کنید. یادداشت برداری از مطالب تازه و جالب رو فراموش نکنید (حتی اگه قراره اون یادداشت ها رو دور بریزید!) برای هر مطلبی که میخونید دنبال مصداق باشید در دنیای واقعی. به میزان دریافتتون از هر خطی که میخونید توجه کنید. به غیر از وقت هایی که برای سرگرمی میخونید دائماً و بی وقفه از خودتون بپرسید این کجا به کارم میاد؟ کجا میتونم از این استفاده کنم؟ اگاهی داشتن از کاربرد باعث ساده تر شدن فرآیند ذخیره اطلاعات در مغز میشه.
باز هم تکرار میکنم. به میزان دریافتتون از هر کتاب، از هر صفحه و از هر خطی که میخونید دقت کنید! شاید این بهترین راه برای روشن شدن راه آینده زمینه مطالعاتی و کتاب هایی که قراره بخونید باشه.
دیشب داشتم فکر میکردم چه همزمان تمام پناهگاههایی که به روزگار سختی در آنها پناه میجستم، بیاعتبار شدهاند. نه کتاب خواندن آرامم میکند، نه فیلم دیدن و نه حتی خوردن. گویی ناگهان دستی آمده و هرآنچه که روزی باعث تسلی بود، بی برکت ساخته باشد. شب با خیال بیپناهی خوابیدم.
صبح اما نگاه کردم به خودم و دیدم چه آزادیِ غریبی پشت این بی حفاظ شدن است. پیش از این انگار رنج میآمد و من در آن سنگرهای آشنا، پناه میگرفتم تا بگذرد. شکلی از شرطی شدن که پنداری وادارم میکرد برابر درد، به شکل مشخصی واکنش نشان دهم؛ نوعی از اسارت که تسکین بود نه مداوا. حالا به یمن این بی اعتباری، باید راه حل جدیدی جستجو کنم. چیزی بیرون از دایرۀ عادات قدیمی، روشی که برایم آشنا نیست.
این یعنی ماجرا جستن، ماجرا ساختن و به ناشناخته سرک کشیدن. بعد میدانی در این جهان جدید، آزادی که هر چه باشی، بایدی در کار نیست، بایدها ناکارامد شدهاند: کهنه، فرسوده و ممکن است که رها شد. آن حس بیپناهی شاید بهای این آزادی است، این دگرگون شدن.
با خودم فکر کردم به قول بامدادِ خسته: به جان منت پذیرم و حقگزارم.
+امیرحسن کامیار
Movies
Alfred Hitchcock
Pedro Almodóvar
Serials
Dark German thriller series 8.8/10IMDb Season 1
The Marvelous Mrs. Maisel American comedy series 9/10IMDb Season 1
House of Cards American web television series 9/10 · IMDb Season 5
The Story of God with Morgan Freeman American television series 8.1/10IMDb Season 1
Music
MONO
Coldplay
BBC Radio 2: Your Hundred Best Tunesِ - CD3 Vocal Classics
Books