دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

۳۵۸ مطلب با موضوع «جست و جو در کتاب‌ها» ثبت شده است


شاید بپرسید آیا امکان ندارد هم درون‌گرا باشیم و هم برون‌گرا؟
جواب منفی است. اما درست همان‌طور که می‌توانیم از دست غیر مرجح خود استفاده کنیم و استفاده هم می‌کنیم، درباره‌ی ابعاد تیپ هم، گاهی از سمت دیگر آن استفاده می‌کنیم. یک راه دیگر برای فکر کردن به آن، این است که تصور کنیم هر کسی در وهله‌ی اول به یکی از دو طرف تمایل بیشتری دارد، اما منحصرا در آن سمت قرار ندارد. ما بعد از ده‌ها سال مطالعه روی تیپ و استفاده از آن، تردیدی نداریم که هر آدمی در واقع به طور طبیعی و مادرزاد به یکی از دو طرف تمایل بیشتری دارد؛ گو این‌که این گرایش در بعضی‌ها قوی و مشهود است و در برخی دیگر، ضعیف و نه چندان قابل تشخیص.
از آن‌جا که تیپ شخصیتی دارای ابعاد چهارگانه است و در هر بعد، فرد به یک سمت گرایش بیشتری دارد، شانزده ترکیب مختلف برای تیپ امکان‌پذیر است. تیپ شخصیتی در واقع یک کد چهار حرفی است که گرایش فرد را در هر چهار بعد نشان می‌دهد. برای مثال، یک نفر می‌تواند تیپ د ح م ر (درون‌گرا، حسی، متفکر، دریافت‌گر) یا تیپ ب ش ا ق (برون‌گرا، شهودی، احساسی، قضاوت‌گر) یا یکی از چهارده ترکیب دیگر تیپ باشد.
بد نیست چند دقیقه وقت بگذاریم و درباره‌ی برخی واژگان، که برای توصیف تیپ به کار می‌رود، صحبت کنیم. مثلا وقتی به ترجیح یا گرایش اشاره می‌کنیم، منظور، نه یک انتخاب آگاهانه، بلکه نوعی تمایل مادرزاد و ذاتی است. مثلا ما نمی‌توانیم انتخاب کنیم که برون‌گرا باشیم، درست همان‌طور که نمی‌توانیم انتخاب کنیم راست‌دست باشیم یا با چشمان آبی به دنیا بیاییم. به‌علاوه نمی‌توانیم گرایش‌های خود را در زمینه‌ی تیپ تغییر دهیم. ما با یک تیپ به دنیا می‌آییم و در تمام عمر نیز همان تیپ باقی می‌مانیم. هرچند بعضی‌ها از این حرف چندان دل خوشی ندارند، اما نباید آن را خبر بدی پنداشت. چون همان‌طور که پیش از این گفتیم، هیچ یک از ویژگی‌های تیپ، از دیگری بهتر یا بدتر نیست. و به همین ترتیب، باید گفت هیچ تیپی از دیگری بهتر یا بدتر و باهوش‌تر یا کودن‌تر نیست؛ بلکه هر تیپی، به خاطر گرایش‌ها و تمایلات خود، دارای نقاط قوت طبیعی و نقاط ضعف بالقوه است. با وجود این‌که هر آدمی منحصر به فرد است، چون ژن‌ها، والدین و تجربیات بی‌همتایی دارد، اما افراد متعلق به یک تیپ، وجوه اشتراک زیادی دارند.


+هنر شناخت مردم | پل دی تیگر  | محمد گذرآبادی | 312 ص


بت‌ها گوناگون‌اند: بتِ برخی از مردمان نَفْس است، بتِ برخی دیگر فرزند یا همسر، بتِ برخی دیگر مال، بتِ برخی دیگر حرمت و بتِ برخی دیگر نماز و روزه و زکات و حال است؛ بت‌ها بسیارند و هر یک از مردم بستۀ بتی‌...

+تذکره الاولیاء | عطار نیشابوری


شرزین: آه، شیخ ریشِ ریا درآمده. روزگاری سخن از خرد گفتم، دندانم شکستید، و امروز در پی لقمه‌ای قلم می‌تراشم، می‌شکنید. چه بنایی می‌خواستم برآورم در این ویرانه، و چنان کردید که بر پای خویش ایستادن نتوانم، و هر دم در ظلماتِ خندقی یا چاهی فرو می‌افتم؛ و از درد، اندیشه فراموش کرده‌ام.
دندانم کندند تا نگویم، و چشمم تا نبینم، اما پا را وانهاده‌اند که ترک وطن کنم. یعنی که در این شهر جای خرد نیست.

+طومار شیخ شرزین | بهرام بیضایی


به نظر من سیاست‌مداران یک مشت زخم پر از چرک هستند. وقتی به سیاست‌مداران کشورمان نگاه می‌کنم باورم نمی‌شود این موجودات غیرقابل‌تحمل واقعا انتخاب شده اند.
پس چه می‌توانیم درباره‌ی این شکل از دموکراسی بگوییم جز این‌که نظامی است که نمی‌تواند کاری کند مردم مسئولیت دروغ‌هایشان را بپذیرند؟
حامیان این نظام ناکارآمد می‌گویند خب، موقع رای‌گیری حساب‌شان را برسید! ولی چه‌طور می‌توانیم چنین کاری کنیم وقتی تنها رقیب انتخاباتی یک احمق بی‌شرف غیرقابل انتخاب دیگر است و مجبوریم دندان قروچه کنان باز هم به یک مشت دروغگوی دیگر رای بدهیم؟
بدترین چیز آتئیست بودن این است که بر اساس اعتقادات نداشته‌ام می‌دانم تمام این بی‌پدرها هیچ عقوبتی در دنیای دیگر نخواهند دید. تمامشان قِسِر در خواهند رفت.
این خیلی ناراحت کنندست؛ هرچه بکاری درو نمی‌کنی، هرچه بکاری همان جا که کاشته‌ای باقی می‌ماند.


+جزء از کل | استیو تولتز | پیمان خاکسار | 656 صفحه


از جایی که یادمه مادرم هر روز عصر بهم یه لیوان شیر سرد داده. چرا گرم نیست؟ چرا شیر؟ چرا بهم آب نارگیل یا شربت انبه نمیده؟
یک بار ازش پرسیدم. گفت همه بچه های هم سن تو شیر میخورن. یک بار هم موقع شام به خاطر اینکه آرنجم رو گذاشته بودم روی میز دعوام کرد. پرسیدم “چرا؟” گفت” کار زشتیه”. گفتم” به کی برمیخوره؟ به تو؟ چرا؟” دستپاچه شد و وقتی داشتم میرفتم بخوابم - چون ساعت هفت شب وقت خواب بچه های زیر هفت ساله. فهمیدم کورکورانه از دستورات زنی پیروی میکنم که خودش کورکورانه از شایعه ها پیروی میکنه. فکر کردم: شاید همه چیز نباید این طوری باشه. شاید بتونن یه جور دیگه باشن. هر جور دیگه.


+جزء از کل | استیو تولتز | پیمان خاکسار | 656 صفحه


اما انسان افزون بر نیاکانی که در دودمان خود دارد، نیاکانی هم در ادبیات داراست، که شاید از لحاظ سنخ و خلق و خوی به او نزدیک تر باشند...و بی شک انسان بیش آگاه است که زیر نفوذ کدام یک از ویژگی های ایشان است.


+تصویر دوریان گری | اسکار وایلد | ابوالحسن تهامی | 312 صفحه


بقیه سناریوهای زندگی پس از مرگ هم چندان تسلی بخش نیستند. تناسخ بدون توالی این خودآگاهی- اصلاً چیز جالبی در آن نمیبینم.

و بدترین سناریو ابدیت تاریخ، آنی که روز به روز محبوب تر میشود، آنی که مردم دائم در موردش با من حرف میزنند، اینکه میمیرم ولی انرژی ام به حیاتش ادامه میدهد.

انرژی من آقایان و خانم ها.

انرژی من میتواند کتاب بخواند و فیلم ببیند؟ انرژِی من میتواند از یک وان پر از آب داغ کیف کند؟ یا اینقدر بخندد که پهلویش درد بگیرد؟ بگذارید با هم صادق باشیم. من میمیرم و انرژِی ام در مام زمین پخش و حل میشود. و من باید بابت چنین نظریه ای هیجان زده بشوم؟

درست مثل این میماند که به من بگویند مغز و بدنم میمیرند ولی بوی گند جسدم چند نسل باقی میماند. جدی؟ انرژی من.

+جزء از کل | استیو تولتز | پیمان خاکسار | 656 صفحه


معمولا دخترانی که محبت پدر را تجربه نکرده اند، عقده پدر در انها دو کنش را ممکن است پدید آورد، دائما به اغواگری و تنوع طلبی و جفت خواهی مفرط گرفتار می شوند، یا به دخترانی لوس بدل می گردند که هیچ وقت فرصت زنانگی پیدا نمی کنند. دخترانی که دائما به دنبال پدر می گردند، یا یک پدر می یابند و دختر لوس او می شوند، یا پدرانی می یابند و دائماً در بازی کردن با آنها به سر می برند.



مردم همیشه شکایت میکنن که چرا کفش ندارن تا این که یه روز آدمی رو میبینن که پا نداره و بعد از اون شکایت میکنن که چرا یه ویلچر برقی اتومات ندارن. چرا؟ چی باعث میشه که به طور ناخودآگاه خودشون رو از یک سیستم ملال آور به یکی دیگه پرت کنن؟ چرا اراده ما معطوف به جزئیاته و نه کلیات. چرا به جای کجا کار کنم؟ نمیگیم “اصلا چرا باید کار کنم؟” چرا به جای “چرا باید بچه بیارم؟” میپرسن “کی باید بچه بیارم؟”. چرا ناگهان تغییر کشور نمیدیم؟ چرا همه فرانسوی ها نمیرن اتیوپی و اتیوپی ها برن انگلستان و همه انگلیسی برن کارائیب و به همین ترتیب، تا بالاخره زمین رو به همون شکلی که باید با هم قسمت کنیم و از شر وفاداری شرم آور و سفاکنه و متعصبانه نسبت به خاک خلاص بشیم؟ چرا نعمت داشتن اراده، حروم موجودی مثل انسان میشه که انتخاب های بیشماری داره ولی تظاهر به داشتن فقط یک یا دو انتخاب میکنه؟

گوش کن جسپر، آدمها شبیه زانویی میمونن که یه چکش کوچولوی لاستیکی به شون میخوره. نیچه یه چکش بود. شوپنهاور یه چکش بود. داروین یه چکش بود. من نمیخوام چکش باشم چون نمیدونم زانو چه واکنشی نشون میده. دونستنش هم ملال آورده. این رو میدونم چون میدونم که مردم اعتقاد دارن. مردم به اعتقاداتشون افتخار میکنن. این غرور لوشون میده. این غرور، غرور مالکیته. من شهود داشتم و متوجه شدم تمام کشف و شهودها چیزی جز سروصدا نیستن. من تصویر دیدم، صدا شنیدم، بو حس کردم ولی نادیده شون گرفتن همونطور که از این به بعد هم نادیده شون میگیرم. من این راز و رمز ها رو نادیده میگیرم چون دیدم‌شون. من بیشتر از خیلی از آدم‌های پرمدعای عرفانی دیدم ولی اونا باوردارن و من نه. او وقت چرا من باور ندارم؟ به خاطر این که من میتونم فرایند موجود رو ببینم.

این اتفاق(باور داشتن) زمانی می افته که مردم مرگ رو میبینن، یعنی همیشه. اون ها مرگ رو میبینن ولی فکر میکنن روشنایی دیدن. این برای من هم اتفاق میفته . وقتی ته دلم حس میکنم دنیا معنایی داره، میدونم که این معنا در حقیقت مرگه ولی چون دوست ندارم مرگ رو توی روز روشن ببینم ذهنم توطئه میکنه و میگه : گوش کن نگران نباش. تو موجود ویژه ای هستی، تو معنا داری، دنیا معنا داره حسش نمیکنی؟ ولی من هنوز مرگ رو مبینم و حس میکنم. باز ذهنم میگه: به مرگ فکر نکن، لالالا، تو همیشه زیبا و ویژه باقی میمونی و هیچ وقت نمیمیری، هیچوقت هیچ وقت هیچوقت، مگه راجع به روح جاودانه نشنیدی؟ خب تو یه خوبش رو داری.

و من میگم شاید. ذهنم میگه: به این طلوع لعنتی نگاه کن، به این کوه های لعنتی نگاه کن به این درخت های لامصب نگاه کن از کجا میتونی اومده باشی به جز دست های خدا که تورو تا ابد توی آغوشش تکون میده؟ و من کم کم شروع میکنم ایمان آوردن به چیزهای متعالی. همه همین طورن. همین جوری شروع میشه. ولی شک همراهم هست. ذهنم میگه نگران نباش تو نمیمیری دست کم تا مدت ها نمیمیری. جوهر تو نابود نمیشه اون قسمت‌هاییت که ارزش نگه داری دارن. یه بار تمام دنیا رو از تختم دیدم ولی ردش کردم. یه بار دیگه آتشی دیدم که از داخلش یکی به من گفت تو بخشوده میشی اون رو هم رد کردم چون میدونم تمام صداها از درون میان .تلاش برای انرژی هسته‌ای وقت تلف کردنه. باید نیروی ناخودآگاه رو وقتی داره مرگ روانکار میکنه تحت کنترل در بیارن. طی این فرایند آتشینه که اعتقادات به وجود می آد و اگه آتش به اندازه کافی داغ باشه یقین هم تولید میشه. این به اصطلاح اهل معنویت ها که سنت غربی مصرف گرای قاتل روح رو نقد میکنن و میگن آسایش در مرگه، فکر میکنن این حرفشون فقط درباره‌‌ی دارایی های مادی مصداق داره. ولی اگه آسایش در مرگ باشه پس باید راجع به مادر تمام آسایش ها هم مصداق داشته باشه: (یقین باور)

یقین راحت تر از کاناپه‌ی چرمیه، یقین یه چکوزی اختصاصیه که سریع تر از ریموت کنترل در پارکینگ روح فعال رو به قتل میرسونه. ولی دربرابر طعمه‌ی یقیین سخت میشه مقاومت کرد. برای همین باید مثل من یه چشمت به کل فرایند باشه. با این که تمام تصاویر جهان رو دیدم و صداهای زمزمه وار رو شنیده م میتونم تمام شون رو انکار کنم و در مقابل وسوسه‌ی احساس خاص بودن و اعتماد به جاودانگی از خودم مقاومت نشون بدم چون میدونم تمام اینها کار مرگه. میبینی مرگ و انسان پرکار ترین نویسندگان روی زمین هستن. خروجی شون حیرت آوره. ناخودآگاه انسان و مرگ گریز ناپذیر به همراهی هم بودا و امثالش رو نوشتن. تازه این‌ها فقط شخصیت ها هستن. دیگه چی؟ شاید همه چی. این همکاری موفق همه چیز رو در این دنیا خلق کرده به جز خود دنیا، هرچیز موجود به جز چیزهایی که از اول همینجا بودن و ما پیداشون کردیم. میفهمی چی میگم؟

فرایند رو متوجه میشی؟ بکر بخون! رنک بخون! فروم بخون! همه شون همین رو میگن. انسان ها چنان خودآگاهی پیشرفته ای پیدا کردن که باعث شده از تمام حیوانات دیگه متمایز بشن، ولی این خودآگاهی یه فراورده‌ی جنبی هم داشته، ما تنها موجودی هستیم که به فانی بودنمون آگاهی داریم. این حقیقت به قدری ترسناکه که آدمها از همون سالهای ابتدایی زندگی اون رو توی اعماق ناخودآگاهشون دفن میکنن و همین ما رو به ماشین هایی پرزور تبدیل کرده، کارخانه های گوشتی تولید معنا.

معناهایی که رو که به وجود می آرن تزریق میکنن به پروژه های نامیرا شدنشون (مثلا بچه هاشون یا آثار هنری شون یا کسب و کارشون یا کشورشون) چیزهایی که باور دارن از خودشون بیشتر عمر میکنن. و مشکل اینجاست: مردم حس میکنن برای زندگی به این باورها احتیاج دارن ولی به طور ناخودآگاه بابت همین باورها متمایل به نابود کردن خودشون هستن. برای همینه که آدمی خودش رو برای هدفی دینی قربانی میکنه، اون برای خدا نیست که میمیره به خاطر ترس کهن ناخودآگاهش از مرگه که میمیره. بنابراین همین ترسه که باعث میشه بخاطر همون چیزی که ازش وحشت داره بمیره. میبینی؟ طنز پروژه های ابدی اینه: با این که ناخودآگاه به این قصد طراحی شون کردیم که آدم رو گول بزنن تا فکر کنه خاصه و هرگز نمیمیره. حرص و جوش خوردن بابت همین پروژه هاست که باعث مرگ انسان میشه. اینجاست که باید حواست جمع باشه.هشدار من به تو همینه. انکار مرگ باعث مرگ زودرس میشه و اگه حواست جمع نباشه تو هم سرنوشتی جز این نداری.


+جزء از کل | استیو تولتز | پیمان خاکسار | 656 صفحه


{ مقدمه: 2-ساخت بخشیدن به زمان }


پس از گرسنگی محرک و سپس گرسنگی به رسمیت شناخته شدن نوبت به گرسنگی ساخت می رسد. در شرایط عادی روزمره مردم بعد از سلام و احوال پرسی چه میکنند؟ مسئله دائمی مخصوصا برای نوجوانان این است: (بعد به او چه بگویم؟)

گذشته از نوجوانان برای بیشتر مردم هیچ چیز ناراحت کننده تر از مکث اجتماعی نیست. یک دوره سکوت و زمان بدون ساختی که در آن هیچ کدام از حاضران نمیدانند چه حرف جالبی بزنند. 

مسئله ی ابدی آدمیزاد این است که اوقات بیداری اش را چگونه بسازد و شکل دهد. بنابراین از نظر وجودی اساس سراسر زندگی اجتماعی یاری دادن متقابل برای اجرای این برنامه است.


+بازی ها ( روانشناسی روابط انسانی) | اریک برن | اسماعیل فصیح


http://s8.picofile.com/file/8314036926/Bonnie_And_Clyde_1967_720p_HeyDL_044147_2017_12_12_00_12_33_Medium_.JPG


http://s9.picofile.com/file/8314036934/Bonnie_And_Clyde_1967_720p_HeyDL_044204_2017_12_12_00_12_36_Medium_.JPG


http://s9.picofile.com/file/8314036950/Bonnie_And_Clyde_1967_720p_HeyDL_044217_2017_12_12_00_12_36_Medium_.JPG


http://s8.picofile.com/file/8314037300/Bonnie_And_Clyde_1967_720p_HeyDL_044223_2017_12_12_00_12_37_Medium_.JPG


http://s8.picofile.com/file/8314036968/Bonnie_And_Clyde_1967_720p_HeyDL_044235_2017_12_12_00_12_37_Medium_.JPG


http://s8.picofile.com/file/8314036976/Bonnie_And_Clyde_1967_720p_HeyDL_044261_2017_12_12_00_12_38_Medium_.JPG


Bonnie and Clyde 1967 Arthur Penn True crime/Drama ‧ 1h 52m 7.9/10IMDb


+ باید قادر باشیم خود را در فراسویِ اخلاق قرار دهیم، امّا نه با اضطرابِ آن کس که از تخطّی و سرنِگونی در هر لحظه واهمه دارد، بلکه با آسودگیِ خاطرِ آن کس که می تواند در فراسویِ اخلاق با فراغِ بال تفریح کند. در چنین صورتی، چگونه می توان از هنر و دیوانگی در گذشت؟ ( حکمت شادان | نیچه )



نخستین بار، روان شناس سوئیسی، کارل گوستاو یونگ، بیش از هفتاد سال پیش، درباره‌ی تیپ شخصیّتی سخن گفت. امّا در واقع، دو زن آمریکایی، کاترین بریگز و دخترش ایزابل مایرز، بودند که این مفاهیم را بسط دادند. آن‌ها بُعد چهارم تیپ را به وجود آوردند و این مفاهیم را به شکلی عملی در اختیار عموم مردم قرار دادند.
یکی از کمک‌های بزرگ ایزابل به ما برای درک رفتار انسان، ایجاد یک ابزار روان‌شناختی بود که با اطمینان، شانزده تیپ کاملاً متفاوت را تشخیص می‌دهد. او نام این ابزار را «شاخص تیپ مایرز - بریگز» گذاشت و در چند سال گذشته، میلیون‌ها نفر در سراسر جهان به کمک این شاخص با مزایای شناخت تیپ‌های شخصیّتی آشنا شده‌اند.

تیپ شخصیتی از چهار مولفه یا بعد تشکیل شده است. این چهار بعد عبارت است از:

۱- افراد از کجا انرژی می‌گیرند؛ (درون‌گرا/برون‌گرا)
۲- به طور طبیعی چه نوع اطلاعاتی را مورد توجه قرار می دهند و به خاطر می‌سپارند؛ (شهودی/حسی)
۳- چگونه تصمیم می‌گیرند؛ (احساسی/متفکر)
۴- دوست دارند دنیای پیرامون خود را چگونه سازمان‌دهی کنند. (دریافت‌گر/قضاوت‌گر)

همان‌طور که مشاهده می‌کنید، هر یک از این ابعاد، با جنبه‌ی مهمی از زندگی سر و کار دارد و به همین دلیل است که تیپ‌شناسی، منجر به چنین شناخت و بصیرت دقیقی نسبت به رفتار خودمان و دیگران می‌شود. تیپ‌شناسی کمک می‌کند تا هر یک از این چهار بعد را به عنوان یک مقیاس -یا پیوستاری میان دو قطب متضاد- ترسیم کنیم. مقیاسی که در مرکز آن، یک نقطه‌ی میانی وجود دارد. این نقطه به این دلیل مهم است که هر کسی به یکی از دو طرف این مقیاس، تمایل مادرزادی و فطری دارد.

بعضی‌ها در برابر این نظر، که باید به یکی از دو طرف گرایش بیشتری داشته باشند، مقاومت می‌کنند و اصرار دارند که می‌توانند، با توجه به شرایط، از هر دو طرف استفاده کنند. گرچه این حرف درست است که همه‌ی ما هر روز صدها بار از هر دو طرف استفاده می‌کنیم، واقعیت این است که از آن‌ها با تواتر، انرژی یا موفقیت یکسان بهره نمی‌گیریم. یک مثال ساده کمک می‌کند تا این معنا را درک کنید. نخست، یک مداد یا خودکار و تکه ای کاغذ بردارید -اندازه‌ی آن فرقی نمی‌کند-. حالا خیلی ساده روی کاغذ امضا کنید. چه احساسی دارید؟... خیلی ساده است، نه؟ بسیار خوب، حالا دوباره امضا کنید، اما مداد یا خودکار را با دست دیگر بگیرید! چه احساسی دارید؟ اگر مثل بیشتر آدم‌ها باشید، در تشریح تجربه‌ی دوم خود از کلماتی مثل آزار دهنده، سخت، ناخوشایند و غیر‌طبیعی استفاده می‌کنید. به‌علاوه، احتمالا استفاده از دستی که با آن، کار نمی‌کنید، زمان و انرژی بیشتری می‌برد و نتیجه‌ی کار هم به خوبی دفعه‌ی اول نیست.
وقتی از سمتی که به آن تمایل دارید استفاده می‌کنید -مثل استفاده از دست مرجح-، کاری را انجام می‌دهید که به طور طبیعی اتفاق می‌افتد. وقتی از شما خواسته می‌شود از طرف مقابل استفاده کنید، زحمت به مراتب بیشتری می‌کشید و نتیجه‌ی کار هم به آن خوبی نیست؛ بنابراین، تجربه‌ی دوم معمولا به اندازه ی تجربه‌ی اول، خوشایند و رضایت‌بخش نیست.


+هنر شناخت مردم | پل دی تیگر  | محمد گذرآبادی | 312 ص


آدم‌ها شکل و شمایل و قد و قامت مختلفی دارند و مسلم این که هر آدمی منحصر به فرد است. اما احتمالا با ما هم‌عقیده‌اید که برخی آدم‌ها در مقایسه با دیگران، شباهت بیشتری به هم دارند. در صورتی که شخصیت مادرزادی و فطری یا نقشه‌ی ژنتیکی فرد را درک کنید، که معرف خصایص روان‌شناختی بنیادی اوست، متوجه می‌شوید رفتاری که تصادفی و اتفاقی به نظر می‌رسد، در واقع، کاملا قابل درک و حتی اغلب قابل پیش‌بینی است. و شخصیت فرد، بهترین و قابل اعتمادترین پیشگوی رفتار اوست.
عوامل بسیار زیادی بر رفتار تاثیر می‌گذارند: ژن‌ها، تربیت، استعدادها و توانایی‌های ذاتی، پیشینه‌ی فرهنگی، دوره‌ی زمانی و محل وقوع رفتار و نیز ویژگی‌های یک موقعیت خاص. انسان‌ها مخزن عظیمی از رفتارها را در اختیار دارند. رفتار همه‌ی ما حین یک مصاحبه‌ی شغلی، با رفتاری که در یک کنسرت موسیقی راک داریم، فرق می‌کند. وقتی با اعضای خانواده هستیم، رفتارمان فرق می‌کند با زمانی که در جمع نزدیک‌ترین دوستان خود هستیم. دلیل آن، این است که موقعیت، رفتار متفاوتی را طلب می‌کند. اما این به آن معنا نیست که با تغییر موقعیت، شخصیت ما نیز تغییر می‌کند. درست برعکس، ما به عنوان انسان، به اغلب موقعیت‌ها واکنش‌های خودکار نشان می‌دهیم و به طریقی عمل می‌کنیم که برایمان راحت‌تر است. شواهد زیادی در تایید این نظر وجود دارد و زمانی می‌توان آن‌ها را به راحتی مشاهده کرد که توجه داشته باشیم شخصیت اغلب مردم، کاملا پایدار و باثبات است.
با وجود این‌که مدل‌های متعدّد و مختلفی برای رفتار وجود دارد -عبارتی تجمّلی در بیان راه‌های مختلف برای درک آدم‌ها-، ما بر این اعتقادیم که تیپ شخصیتی، خردمندانه‌ترین و مفیدترین مدل است؛ اوّلاً به این دلیل که مدل مذکور، خصایص اصلی شخصیّت را، که در تمام افراد وجود دارد، به دقّت شناسایی می‌کند. ثانیاً این مدل، رفتار را به شیوه‌ای مثبت و دور از قضاوت تشریح می‌کند. این رویکرد نمی‌گوید که این‌طور بودن، بهتر از آن‌طور بودن است، یا یک تیپ شخصیّتی بر دیگری برتری دارد؛ بلکه به ما کمک می‌کند تا توانایی‌های طبیعی و ضعف‌های بالقوّه‌ی خود را تشخیص دهیم و به وضوح شناسایی کنیم. و با نشان دادن شباهت‌ها و تفاوت‌هایمان، به ما کمک می‌کند تفاوت‌های خود را نه‌تنها ارزیابی کنیم، بلکه گرامی نیز بداریم.


+هنر شناخت مردم | پل دی تیگر  | محمد گذرآبادی | 312 ص


دستم را در جیبم فرو بردم و دسته های اسکناس را لمس کردم. بعد از تمام آن منبرهایی که درباره ی دوری از جرم و جنایت رفته بودم چطور میتوانستم چنین کاری بکنم؟

این کار دو رویی نبود؟ حالا اگر دورویی هم بود چه؟ دورو بودن خیلی وحشتناک است؟ دورویی نشانه انعطاف شخصیت نیست؟ اگر روی اصول خودت پافشاری کنی تبدیل نمیشوی به آدمی خشک با ذهنی بسته؟ بله، من اصول دارم، ولی خب که چه؟ یعنی نباید تا آخر عمر هیچ انعطافی از خودم نشان دهم؟ من اصولم را ناخودآگاه انتخاب کردم تا سلوکم را راهبری کنند، ولی آدم نمیتواند ذهن خودآگاهش را وادار کند که بر ناخودآگاهش فایق بیاید؟ اصلا این وسط رئیس کیست؟

میتوانم به خود جوانم اعتماد کنم که یک سری معیار را تا آخر عمر به من دیکته کند؟ این احتمال وجود ندارد که درباره ی همه چیز اشتباه کرده باشم؟


+جزء از کل | استیو تولتز | پیمان خاکسار | 656 صفحه


مردم همیشه بر کسی که برای زندگی اش الگوهای شخصی اختیار میکند خشم میگیرند. چون منش خلاف عرفی که برمیگزیند باعث میشود مردم احساس خفت کنند، همانند موجودات عادی. (نیچه)


+جزء از کل | استیو تولتز | پیمان خاکسار | 656 صفحه


باور همونقدر مسیر رو روشن میکنه که چشم بند!


+جزء از کل | استیو تولتز | پیمان خاکسار | 656 صفحه


"آن‌چه را که غوغا روزی بی‌دلیل باور داشته است، چه کس می‌تواند با دلیل واژگون کند؟"
این از تکان‌دهنده‌ترین گُزین‌گویه‌هایِ نیچه است. هستند کسانی که هر جایی و برایِ هر کسی می‌خواهند روشنگری کنند، و روشنگری را دوایِ هر دردی می‌دانند. ایشان چنین می‌انگارند که جهل به باورهایِ غلط دامن می‌زند و با دانش می‌توان درهایِ حقیقت را به رویِ جاهلان گشود. غافل از این‌که جهل فقط از کمبودِ آگاهی پدید نمی‌آید. یعنی چنین نیست که با آموزشِ همگانی بتوانی کارخانه‌یِ تولیدِ روشنفکر و فیلسوف و دانشمند به راه بیندازی و جهل را ریشه‌کن کنی. این تصوری باطل است که همه از جهل و ظلمت گریزان‌اند و جاهلان نیز بی‌خبر از جهلِ خویش‌اند و همین که جرقه‌ای از علم ببینند بی‌درنگ به صفِ دوستارانِ حقیقت خواهند پیوست. نه! این‌گونه نیست.
بسیاری با جهل، زاده می‌شوند و جهلِ خود را شرفِ خود می‌دانند. مهم نیست که بر جهلِ خود چه نامی می‌گذارند؛ مهم این است که جهل را می‌خواهند و بر آن پای می‌فشارند. بارها دیده‌ام روشنگران را در حالِ روشنگری، آن‌جا که سایه‌یِ جهل بر همه‌چیز سنگینی می‌کرد. روشنگر می‌کوشید به جاهل بگوید که حقیقتِ به این روشنی را بنگر و آگاه شو. و به‌راستی حقیقی که می‌گفت چون خورشید می‌درخشید و روشن بود. امّا جاهل از جهلِ خودش دست نمی‌کشید. روشنگر نیز همچنان زور می‌زد و عرق می‌ریخت. روشنگر از جاهل در شگفتی بود و من از روشنگر در شگفتی که چه‌گونه از خود نمی‌پرسد: آیا کوششِ من بیهوده نیست؟ کسی که خورشید را نمی‌بیند، یا نابیناست یا نمی‌خواهد ببیند یا می‌بیند و خورشید را نمی‌خواهد، و در هر صورت می‌توان پی برد که او به روشنگری نیازی ندارد.
آن‌که اهلِ دانش و پژوهش است، «باور» را دستاوردِ خردورزی و آزمونگری می‌داند و با همین شناختی که از «باور» دارد به جنگِ باورهایِ دیگر می‌رود، و نمی‌داند که بسیاری از باورهایِ فراگیر بدونِ هیچ دلیل و برهانی در توده‌ها شکل گرفته‌اند. بنابراین می‌رسیم به سخنِ نیچه که می‌پرسد: چه کسی می‌تواند باورهایِ بی‌دلیلِ مردم را «با دلیل آوردن» از میان بردارد و حقیقت را به آنان بباوراند؟ مردمی که برایِ باورهای‌شان دلیلی ندارند، چه‌گونه می‌خواهند با دلیل به جنگِ باورهایِ نهادینه در خویش بروند؟ آن‌چه که از آغاز بدونِ دلیل برپا شده است، هیچ دلیلی قدرتِ واژگون کردن‌اش را نخواهد داشت. در باورهایِ بی‌دلیل، هیچ دلیلی، اثرگذار و کارگر نیست.



[مقدمه: 1- آمیزش اجتماعی]


واژه ی نوازش را معمولا یک تماس جسمی صمیمانه میدانند اما نوازش در عمل ممکن است شکل های متعددی داشته باشد. نوازش را میتوان هر حرکتی دانست که به رسمیت شناختن حضور دیگری را نشان میدهد. به این ترتیب نوازش را میتوان واحد اساسی عمل اجتماعی نامید. تبادل نوازش ها رفتار متقابلی را شکل میدهد که واحد آمیزش اجتماعی ست..

تا آنجا که به نظریه بازی ها مربوط است، وجود هر آمیزش اجتماعی، هرچه که باشد، بر فقدان آن مزیت زیستی دارد.

این اصل در آزمایش هایی که دکتر اس.لواین روی موش ها انجام داده نشان داده شده است  نتیجه این آزمایش ها این بود که نه تنها رشد جسمی و فکری و عاطفی، بلکه رشد بیوشیمیایی مغز و حتی مقاومت در برابر لوسمی (سرطان خون) تحت تاثیر نوازش ها قرار دارند! جنبه ی مهم این آزمایشها این بود که نشان داده شد نوازش های ملایم و شوک های الکترونیکی دردناک در سلامتی جانور تاثیر مساوی دارند.


+بازی ها ( روانشناسی روابط انسانی) | اریک برن | اسماعیل فصیح


[مقدمه: 1- آمیزش اجتماعی]


توجه روانپزشکی اجتماعی به این است که در جریان عادی رشد، از وقتی که نوزاد از مادرش جدا میشود چه اتفاقی می افتد. تمام آنچه را که تا پیش از این بیان شد میتوان تنها در یک عبارت مصطلح خلاصه کرد: "اگر نوازش نشوی، روانت نابود میشود!"

بنابراین بعد از آن که دوران صمیمیت دامان مادر به پایان رسید، فرد در بقیه عمر هر روز با این معما رو به رو میشود که دست تقدیر چه شاخی سر راهش سبز خواهد کرد. یک شاخ عبارت است از نیروهای اجتماعی و روانشناختی و زیستی که مدام سد ادامه صمیمیت جسمانی به سبک دوران نوزادی میشود و شاخ دیگر تلاش مداوم اوست برای کسب مجدد آن صمیمیت.

در بسیاری از موارد فرد سازگاری نشان میدهد و یادمیگیرد تا با کمترین نوازش، حتی از نوع نمادین آن خود را راضی کند، تا جایی که گاهی حتی مشاهده یک سر تکان دادن در تایید کارهای او و به رسمیت شناختن موجودیتش، برایش کافی ست - اگر چه آرزوی اولیه او برای صمیمیت جسماتنی به همان میزان باقی مانده است.

در واقع گرسنگی محرک ایام نوزادی تا حدی تبدیل به گرسنگی "به رسمیت شناخته شدن" میگردد. با افزایش یافتن پیچیدگی های این سازش، شخص در تلاش برای به رسمیت شناخته شدن منفردتر میشود، و همین نشانه هاست که به آمیزش اجتماعی تنوع میبخشد و سرنوشت فرد را تعیین میکند.

یک هنرپیشه سینما ممکن است نیاز داشته باشد در هفته صدها تشویق و نوازش از دوستداران گمنام و غیرقابل شناسایی اش دریافت کند تا مغزش نپکد، درحالیکه سلامت جسمی و روانی یک دانشمند احتمالا تنها مستلزم دستی ست که استادی سرشناس سالی یک بار محض تشویق به پشتش بنوازد!


+بازی ها ( روانشناسی روابط انسانی) | اریک برن | اسماعیل فصیح


[مقدمه: 1- آمیزش اجتماعی]


دکتر اسپیتز متوجه شد نوزادانی که پس از تولد برای مدتی طولانی از آغوش محروم میگردند رفته رفته دچار افت روحی غیرقابل جبرانی میشوند و چه بسا سرانجام با ناراحتی های روانی ناشی از آن از پای درآیند.

آنچه اسپیتز محرومیت عاطفی مینامد میتواند مهلک باشد. این ملاحظات که به فرضیه گرسنگی محرک (stimulus hunger) در نوزاد انجامید دال برآن بود که مطلوب ترین محرک ها آنهایی هستند که از راه صمیمیت جسمی عمل میکنند. نظیر چنین پدیده ای در بزرگسالانی که در معرض محرومیت احساسی واقع میشوند هم دیده میشود.

شاید تاثیر چنین محرومیت ها آنچنان در چشم نباشد اما واضح است که میتواند منجر به روان پریشی موقت یا  حتی اختلالات روانی بلندمدت شود. درگذشته دیده شده است که در محکومان به حبس های انفرادی بلندمدت، محرومیت های اجتماعی و احساسی اثراتی مشابه گذاشته اند. در حقیقت زندان انفرادی از جمله تنبیهاتی ست که حتی زندانیانی که در برابر شکنجه سخت و مقاوم بوده اند از آن وحشت دارند.

از لحاظ زیست شناختی این امکان هست که محرومیت های عاطفی و احساسی موجد تغییراتی عضوی در بدن شوند. اگر نظام فعال کننده شبکه اعصاب در ساقه مغز به انداز کافی تحریک نشود تغییراتی در جهت فساد یاخته های عصبی صورت میگیرد.

بنابراین میتوان زنجیره ای زیست شناختی فرض نمود که محرومیت های عاطفی و احساسی را (با واسطه بی توجهی) به فساد سلولی و نهایتا مرگ پیوند میدهد!

در این رهگذر برای بقای ساختمان تن گرسنگی محرک(احساسی) و گرسنگی غذایی اهمیت حیاتی یکسانی دارند.


+بازی ها ( روانشناسی روابط انسانی) | اریک برن | اسماعیل فصیح