دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!


ز سامان سفر با خود دلِ رنجیده‌ای دارم
به کف چیزی که دارم، دامنِ برچیده‌ای دارم

نظرپوشیدن از آفاق باشد عینِ بینایی
اگر انصاف داری چشمِ دنیادیده‌ای دارم!

عجب نَبوَد که بنماید جبین، محراب دیداری
که من از هر دو عالم رویِ برگردیده‌ای دارم

عبث بر لب مزن انگشت، بانگِ دل‌خراشم را
که در نای دل، آوازِ سحَرنالیده‌ای دارم

تو از نادیدگی دنبال هر موری تکاپو کن
من از شرمندگی بازِ نظرپوشیده‌ای دارم!

نمی‌فهمی تو ای سروِ روان، مشق روانی کن
که من از قامتِ خَم مصرعِ پیچیده‌ای دارم

ز تیغش زخمِ سیرابی‌ست دل را، تشنه کی مانم؟
درین تفسیده‌صحرا گرگِ باران‌دیده‌ای دارم

هم‌آوازِ هزارم، نالهٔ شورافکنم بشنو
همآغوشِ خزانم دفترِ پاشیده‌ای دارم

«حزین» آمدشدِ من اختیاری چون نفس نَبوَد
به خوابِ بیخودی پایِ جهان‌گردیده‌ای دارم

{ حزین لاهیجی }


مَحشَر نیست؟ محشر نیست این غزل؟


فیلم های زیادی حول سوژه از دست دادن حافظه ساخته شده است (چه در اثر یک حادثه اتفاق افتاده باشد و چه در اثر بیماری آلزایمر) و من چند تایی از آنها را دیده ام. اما میتوانم با اطمینان بگویم تا به حال هیچ کدام به اندازه Away from Her ساخته ی Sarah Polley به دلم ننشسته اند.
داستان فیلم ساده و سر راست است. زنی به نام فیونا (که نقش آن را جولی کریستی به شکل حیرت انگیزی خوب بازی میکند) مبتلا به آلزایمر می شود. همسرش به خاطر عواقب این بیماری و به خواست خود فیونا مجبور می شود او را به آسایشگاه بسپارد. از قوانین آسایشگاه یکی آن است که آنها حق ندارند تا یک ماه با هم ملاقات کنند. مرد به سختی این شرط را میپذیرد و پس از یک ماه سخت با اشتیاق به آسایشگاه برمیگردد تا همسرش را ببیند اما فیونا نه تنها  همه چیز را در مورد او از خاطر برده است که مهر و محبتش را معطوف به یکی دیگر از بیماران آسایشگاه کرده است...


http://s8.picofile.com/file/8328856718/4539348_l4.jpg


در نگاه اول یک زوج دوست داشتنی را میبینیم که انگار راهی طولانی را کنار هم پیموده اند و همدیگر را به شدت دوست دارند. جلوتر که میرویم اما همه چیز روشن تر میشود. در یک طرف مردی را میبینیم که همسرش را دوست دارد. اما انگار این دوست داشتن بیشتر از آن که از سر عشق باشد از روی عادت است. این را چندین بار از خلال تعریف خاطره ی خواستگاری اش از فیونا میشنویم:‌ "بدجوری بهش عادت کرده بودم"...و در طرف دیگر زنی را می یابیم که انگار هیچوقت آنگونه که دوست داشته، دوست داشته نشده است. در یک نقطه از فیلم فیونا از گرنت در مورد ظاهرش میپرسد. شوهرش میگوید: همونطوری که همیشه بودی. مصمم و مبهم؛ شیرین و استوار. و فیونا با خودش زیر لب میگوید: "این جوریه که بنظر میام؟"


http://s8.picofile.com/file/8328856592/Away_from_Her_2006_720p_HDTV_Unknown_30NAMA_045621_2018_06_10_21_06_13_Medium_.JPG


فیلم که اقتباسی از داستان “The Bear Came Over the Mountain” نوشته ی نویسنده سرشناس کانادایی «آلیس مونرو» است، نمایش زیبایی در مورد پیچیدگی زندگی و روابط انسانی ست. و بیشتر از  تمام اینها یادآور نقش بزرگ حافظه در تمامی بخش های زندگی.
بونوئل جایی نوشته است: «آدم تا حافظه‌اش، گیریم بخشی از حافظه‌اش را از دست ندهد نمی‌فهمد که آن‌چه سراسر زندگی را می‌سازد حافظه است... بدون حافظه ما هیچ نیستیم.»


http://s9.picofile.com/file/8328855350/Away_from_Her_2006_720p_HDTV_Unknown_30NAMA_143023_2018_05_04_00_21_31_.JPG



نیچه توضیح می‌دهد که سایه‌هایی از خدا نیز هست که باید از میان برداشته شوند. چیزهایی هست که باید نسبت به آن‌ها هوشیار باشیم چیزهایی مثل اندیشیدن به جهان به مثابه‌ی یک موجود زنده و یا یک ماشین، اعتقاد به قوانین طبیعت وقتی که تنها ضرورت‌ها هستند که وجود دارند، اعتقاد به این‌که مرگ متضاد زندگی است درحالی‌که زنده فقط نوعی نادر از چیزی مرده است، جایگزین‌کردن افسانه‌ی خدا با آیین ماده، و غیر از آن.

به‌طور خلاصه بحث نیچه این است که ما با این شناخت با مشکل رو به رو می‌شویم زیرا درمی‌یابیم که هیچ‌یک از احکام زیباشناسانه و اخلاقی ما به جهان قابل اطلاق نیستند.

چگونه نیچه بخوانیم | کیت انسل پیرسون | ترجمه‌ی لیلا کوچک‌منش | 167 ص


http://s9.picofile.com/file/8328602292/1.jpg


http://s8.picofile.com/file/8328602318/2.jpg


درک یه سری بحث‌ها برای یه عده‌ای بالاتر از ظرفیت وجودی شونه. همون توی دلمون بگیم "من چی می‌گم تو چی می‌گی" قشنگ ترین حسن ختامه!



+داری چی میخونی؟
-نمود خود در زندگی روزمره.

+در موردِ چیه؟
-لطفاً هولدن...تو قول دادی مزاحمم نشی و من الان باید اینو تمومش کنم.

+می‌تونه توی فهم چیزی که می‌خونی بهت کمک کنه.
-باشه..نمود خود در زندگی روزمره...نوشته‌ی "اروینگ گافمن" ‍...اون معتقده که زندگیِ مثل تئاتر می‌مونه. ما خودمون رو متناسب با نقشی که بازی‌ می‌کنیم می‌سازیم.

+منظورش چیه؟
-بعنوان مثال: توقعی هست که دخترها باید خوب (نایس) باشن..باید لبخند بزنن.


+خب؟

-می‌دونی، یه روز سعی کردم لبخند نزنم و خیلی عجیب بود.

+چرا؟ تو که زیاد اهل لبخند زدن نیستی.
-اگه اینطوریه که منو حسابی عجیب نشون میده و فکر کنم همین باعث میشه مردم از کوره در برن...غریبه‌ها همش می‌پرسیدن: خوبی؟

+می‌خواستی لبخند بزنی؟
-نه، نه وقتی فهمیدم دارم چیکار می‌کنم. گافمن میگه ما این ماسک‌ها رو می‌زنیم تا بقیه احساس راحتی کنن...مثل تو و لباسات.

+دیگه در موردِ لباسام حرف نمی‌زنیم.
-ماسک و لباس تو یونیفرمیه که می‌پوشیش تا توی اداره با بقیه یکدست بشی.

+من نمی‌خوام یکدست باشم.
-همه تلاش می‌کنن تا یکدست باشن.

+به گمونم دلیل تیپ "هیپی" تو رو هم تعبیر می‌کنه.

-تیپ "هیپیِ" مَن؟

+تی‌شرت روستایی، موهای بلند، النگو و صندل‌های چرمی. کمکت می‌کنه تا توی دانشگاه شبیه بقیه بشی.
-درسته.

+اگه کسی نگاهت نمی‌کرد چی می‌پوشیدی؟
-احتمالاً هیچی، تو چطور؟

+همین لباس رو می‌پوشیدم.
-چه غم انگیز.


Mindhunter Season 1 Episode 8


کاش می‌شد از این بیماری علاج‌ناپذیر «کسی بودن» شفا یافت. برای زمانی کوتاه به چشم نیامد یا نیاز به این رؤیت نداشت؛ نیاز به انعکاس، به تکثیر، به انتشار، به انتشار خود.

 +درخت گلابی |‌ گلی ترقی | 248 ص


بی تو به سر می نشود با دگری می‌نشود

هر چه کنم عشق بیان بی‌جگری می‌نشود


اشک دوان هر سحری از دلم آرد خبری

هیچ کسی را ز دلم خود خبری می‌نشود


یک سر مو از غم تو نیست که اندر تن من

آب حیاتی ندهد یا گهری می‌نشود


ای غم تو راحت جان چیستت این جمله فغان؟

تا بزنم بانگ و فغان خود حشری می‌نشود


میل تو سوی حشرست پیشه تو شور و شرست

بی ره و رای تو شها رهگذری می‌نشود


بیست چو خورشید اگر تابد اندر شب من

تا تو قدم درننهی خود سحری می‌نشود


دانه دل کاشته‌ای زیر چنین آب و گلی

تا به بهارت نرسد او شجری می‌نشود


در غزلم جبر و قدر هست از این دو بگذر

زانک از این بحث به جز شور و شری می‌نشود


{‌ مولانا }



کتاب با این جمله تموم میشه:‌ "فکر کرد زندگی آدم فقط توی سر خودش است و بقیه هم از آن بی خبرند. حتی اگر جایی ایستاده باشند که بتوانند همه چیز را ببینند."


آموزش عالی در ایران شبیه شرکت های هرمی کار میکند. آنچه در این مجموعه بدست می آورید تقریبا تنها به درد عرضه دوباره در همین مجموعه به اعضای جدید میخورد.



غریب است سرگردانی در مه
آنجا که تنهاست هرسنگ و بوته ای
و هیچ درختی درخت دیگر را نمی بیند
همه تنهایند

پر از دوست بود دنیا برایم
آنوقت که زندگی ام نور بود
اینک که مه فرو می افتد
دیگر کسی قابل رویت نیست

راستی که هیچکس عاقل نمی شود
مگر اینکه تاریکی را بشناسد
که خاموش و گریز ناپذیر
از همه جدا می کند او را

غریب است در مه سرگردان شدن
زندگی تنها بودن است
هیچ کس چیز دیگری نمی شناسد
زیرا، همه تنهایند...


{ هرمان هسه }



وقتی‌ خبرت کردم

که عشق تو
بزرگ‌تر از یک قرص نان است
از تشییع جنازه‌ی برادرم بازگشته بودم

که از گرسنگی

مرده بود...


{ ممدوح عمر }



فکر میکنم‌ بوکوفسکی بود که میگفت بیشتر وقتا آدما غر می‌زنن که تو زندگی‌شون هیچ‌کاری نکردن و بعد منتظر می‌شن یکی بیاد به‌شون بگه نه بابا،‌ حالا این‌طوریهام نیست. ولی خب هست. خیلی هم هست.



خانواده مهد تمام اطلاعات غلط دنیاست. فکر کنم در زندگی خانوادگی چیزی وجود دارد که گزاره های اشتباه تولید میکند. نزدیکی بیش از حد، سر و صدا و گرمای بودن. شاید چیزی حتی عمیق تر،مثل نیاز به بقا.

موری میگوید ما موجوداتی هستیم شکننده و آسیب پذیر در محاصره دنیایی از حقایق ستیزه جو. حقایقی که شادی و امنیت ما را تهدید میکند. هر چه بیشتر در طبیعت چیزها تعمق میکنیم به نظرمی آید شالوده مان سست تر میشود. خانواده ما را از جهان جدا میکند. اشتباهات کوچک بزرگ میشود و افسانه ها شاخ و برگ پیدا میکنند.

به موری میگویم بعید میدانم جهالت و اغتشاش پشتوانه انسجام خانواده باشد.

ازم میپرسد چرا استوارترین خانواده ها متعلق به توسعه نیافته ترین جوامع هستند؟ میگوید جهالت حربه بقاست. جادو و خرافات بهم میپیوندند و بنیان سنن قوم میشوند. جایی که واقعیت عینی به غلط تفسیر میشود خانواده مستحکم تر است.

میگویم عجب تئوری سنگدلانه ایی. ولی موری بر صحیح بودنش پافشاری میکند….

+برفک | دان دلیلو  | پیمان خاکسار



اگزیستانسیالیست‌ها می‌گویند که ما با "خودِ مفهومی" مواجه می‌شویم. به تعبیر کیرکگور، ما در خانواده می‌گوییم من "فرزند" خانواده، "مادر" خانواده و ... هستم که باید مثل فرزندها، مادرها و ..عمل کنم وقتی میهمان هستم، باید میهمانانه رفتار کنم و وقتی میزبان هستم، باید میزبانانه رفتار کنم. در هر اوضاع و احوالی باید یک برچسبی بر خودم بزنم و منطبق با آن رفتار کنم (خریدار، فروشنده، شاگرد، فرزند، پدر و مادر، کارمند و رئیس و ....).

ما معمولاً شأن خود را ملاحظه می‌کنیم و سپس می‌کوشیم تا طبق مصادیق آن مفهوم رفتار کنیم. آیا دیده‌اید که خریداری، محسناتِ یک جنس را بگوید و فروشنده‌ای عیب‌های یک جنس را بگوید؟ ما هیچ‌وقت نمی‌گوییم که باید مثل خودم باشم ما اصلاً مفهوم خودمان را نمی‌فهمیم.

ما تفرّد خودمان را فراموش کرده‌ایم. رنگ و بوی دیگران را به خود گرفته‌ایم. مثل چند نوع غذایی که در مکان دربسته‌ای نگهداری شوند، در ابتدا هر کدام از غذاها رنگ و بوی خاص به خود را داشتند ولی حالا یک حد متوسطی از بوهای غذا را درک می‌کنیم. ما نیز از بس خود را با دیگران ملاحظه کرده‌ایم، دیگر رنگ و بوی خود را فراموش کرده‌ایم و رنگ و بوی کلّ را به خود گرفته‌ایم.
این بزرگترین مسخ است که انسان فراموش کند که کیست و خود را همواره "عضو" احساس کند. ما دائماً داریم نقش عوض می‌کنیم. به همین دلیل است که "منِ در خانه" با "منِ در اجتماع" بسیار فرق می‌کند. اما آن‌چه اصل است، همان هست که هست و به مقتضاب خودش عمل می‌کند و هیچ‌وقت یک مفهوم را بر خود تحمیل نمی‌کند. حال برخی گمان کرده‌اند که برای حفظ مناسبات اجتماعی،ِ هر کسی، باید از خود بودنِ خودش دست بردارد. به نظر من درست خلاف این است.
این‌که بسیاری از افراد از شغل خود نارضایتی دارند به این خاطر است که به مذاق دیگران تذوّق کرده‌اند و با اشتهای دیگران غذا خورده‌اند و حالا باید یک عمر کاری کنند که از آن ناراضی اند.
وقتی تفرّد از بین برود، مسخ انسان پیش می‌آید و این عوارض را به دنبال می‌آورد: احساس نارضایتی، حرمان، افسردگی و عدم استقامت.
علی بن ابی طالب میگوید اگر عرب پشت به پشت هم بایستند، از موضع خود برنمی‌گردم. اما ما زمانی که امور ناخوشایندی می‌بینیم، در خودمان شک می‌کنیم. زیرا از همان ابتدا نیز به دنبال خوشایند دیگران بوده‌ایم. اما او میگوید: از پشت کردنِ مردم می‌فهمم که بر حقم.

+مصطفی ملکیان


صحبت از عشق برای اغیار، شبیه حرف زدن از نسیم است. نهایت چیزی که میتوانی نشان شان دهی تکان خوردن یک پرده است.



در سفر اوّلم به ارمنستان شبی در جستجوی آدرسی گم شده بودم، به تمامی ناشناس و غریب. مردی با چهره ی شکسته و لباس کار مندرس وجعبه ابزاری در دست میگذشت، پنجاه شصت سالی عمر داشت، سلام کردم و آدرس پرسیدم، پرسید: «اهل کجایی؟» گفتم: «ایران» گل از گل اش شکفت و فوری گفت : «عمر خیّام! عمر خیّام!» تعجب کردم که خیام را می شناسد، نه فارسی می دانست و نه انگلیسی! رباعیّات خیّام را به روسی خوانده بود. 
خیّام را ما ایرانیان کمتر از مولانا و حافظ ارج می نهیم زیرا خیّام تفکّر «خوش خیالانه ی عرفانی» ما را تغذیه نمی کند. خیّام مرگ را نقطه ی پایان می داند و به ما وعده ی جاودانگی نمی دهد. در بین شاعران کهن ایرانی هیچکس به اندازه ی خیّام «تراژیک» و اگزیستانسیالیست نیست. خیّام تمام آنچه قرن ها پیش از او اپیکور یونانی و قرن ها پس از او نیچه ی آلمانی گفته اند به سادگی و اختصار در رباعی هایش سروده است. بیانیه ی خیّام این است:
زندگی یک تراژدی است ولی من سرم را بالا می گیرم و به این تراژدی «آری» می گویم.

+محمدرضا سرگلزایی


درست نمیدانم کی و کجا اما یک زمانی دیگر پذیرفتم که آدم بامزه ای نیستم..در نتیجه؟ دست از شوخی کردن با آدمها و موقعیت های اطرافم برداشتم. و خب نه تنها این شوخی نکردن و تیکه نینداختن و بامزه بازی در آوردن های من به هیچ جای دنیا برنخورد که به نظرم، هم خودم و هم دیگران با کلماتی کمتر زندگی آسوده تری در پیش گرفتیم.

جدا از طنز موقعیت،‌ فکر میکنم بهترین و خلاقانه ترین شوخی های تکرار شونده هم تاریخ مصرفی دارند چه برسد به این تیکه کلام های نازل سریال های تلویزیونی ایران و خوش مزه بازی های اینستاگرامی که دور و برمان را گرفته. دارم از جملاتی شبیه "پلیس فتا حواسش به همه چیز هست" حرف میزنم... آن عبارت های تاریخ گذشته که شاید از همان اول هم خیلی بامزه نبودند و نیستند دیگر قطعاً!

شوخی کردن یا طنز نوشتن  وقتی آن شیرینی ذاتی در وجودت نباشد چیزی شبیه آواز خواندن شهرام شب پره یا گرداندن الاغ توسط علیرضا خمسه دور استودیو خندوانه است. بله. شاید خودمان هیچوقت متوجه اش نشویم اما..همین قدر فضاحت بار.



آقای دولت‌آبادی در کلیدر، برای‌مان تعریف می‌کند که فقط اندک زمانی لازم است تا گل‌محمد دیگر به وضوح بداند که مارال را می‌خواهد اما میان آن دو فاصله‌هاست. گل‌محمد زن دارد، مارال نومزاد دارد و از همه مهمتر دختر به ایل کلمیشی پناه آورده و این خودش دیوار حرمتی رفیع میان آن دو می‌سازد. 

ما شاهد کشمکش درونی گل‌محمد و مارالیم، چیزی درون‌شان متولد می‌شود، چیزی درون‌شان می‌میرد اما هنوز و هم‌چنان دور می‌مانند از هم. به رغم این، جایی گل‌محمد دل به دریا می‌زند و در یکی از حیرت‌انگیزترین تصویرسازی‌های معاشقه‌ای که در ادبیات به یاد دارم با مارال هماغوش می‌شود. تن به تن شدنی که چیزی فراتر از صرف خواهش تن است، دوستت دارمی است که در آن پیچیدن تن‌ها به هم خودش را نشان می‌دهد. دوستت دارمی که در بطنش «گور پدر دنیا» گفتن هم نهفته است.

راستش وقتی می‌خواهم فکر کنم به جسورانه خواستن، جسور زندگی کردن؛ تصویری بهتر از مارال و گل‌محمد، پیچیده به هم در آن خارزار گل‌آلود پیدا نمی‌کنم. 

هربار که تو چیزی را در زندگی با تمام جانت می‌خواهی، جهانِ اطرافت به اندازۀ آن خواستن برابرت مانع می‌تراشد. توقعِ همواری از مسیر زندگی داشتن، احضار کردن نومیدی است. قهرمان کسی است که از انتظارِ سهولت می‌گذرد و می‌گذارد خواستن چنان به او جرات بخشد که از توقعات اطرافیانش، باورهای محکم پیشین خویش و درنهایت تصویری که از خود دارد، جسورانه عبور کند. چیزی شبیه همان ترجمۀ شاملو از شعر مارگوت بیکل آنجا که می‌خواهد خود را به تمامی بر چیزی افکند که دل‌خواه اوست. 

و آیا هر جسورانه خواستنِ معشوق، کار یا شکل خاصی از زندگی؛ حتما به موفقیت می‌انجامد؟ گمانم که نه. گاهی مانند همان پلنگ در آرزوی ماه، خیز برداشتنت محکوم به شکست است. برجای می‌مانی با استخوان‌هایی شکسته و دستی تهی و ماهی که حالا حتا دورتر است. 

می‌پرسی برکت این جسارت در کجاست؟ گمانم پاسخ را باید در حسرت جست. جسورانه که بخواهی و برانی، هر چه که شود؛ به هرجا که برسی یا نرسی، آن آخر حاکم بر جانت حسرت نخواهد بود و این چنان پربهاست که شجاعت را به متاع مقبولی تبدیل کند. از چیزی شبیه این شعر فرناندو پسوآ به ترجمۀ حسین منصوری حرف می‌زنم:


ای کاش گرد و غبار کوچه ها باشم 

و در زیر پای دریوزگان

ای کاش رودخانه های جاری باشم 

و زنان بر کرانه ام بایستند و رخت بشویند

ای کاش چراگاهی باشم بر کران برکه ای

و آسمان را بالای سرم ببینم و آب را به زیر پای

ای کاش الاغ آسیابانی باشم و او مرا به شلاق بزند 

و خلاصم نگرداند

ای کاش همۀ آن چیزی باشم که گفتم

و در عوض آن کس نباشم

کز جادۀ زندگی میگذرد 

به پشت سر نگاه میکند 

و بر گذشته

حسرت میخورد.


+امیرحسین کامیار


در نوشته ی قبلی در مورد انتخاب عنوان حرف زدم. میخواستم راجع به مهارت کامنت نویسی و  چرایی سخت بودن جواب به کامنت ها هم بنویسم اما قبل از من شاهین کلانتری بیشتر حرفها را زده و من همانها را نقل میکنم.
 اگر برای خودتان و نویسنده ی یک وبلاگ احترام قائل هستید یا کامنت نگذارید یا سعی کنید این موارد را به مرور و با تمرین (و با توجه به اینکه پیشرفت یک روند تدریجی ست) رعایت کنید. منظورم این است که نگذارید خواندن این نکات و کمال گرایی باعث شود که دیگر هیچ کجا و هیچ وقت نظر ندهید. بیش تر اوقات میتوان به سادگی تفاوت کسی که در حال حاضر در کاری خوب نیست اما اهمیت میدهد و برایش تلاش میکند را با کسی که به بد یا سرسری بودنش بی اعتناست، فهمید.


چند جملهٔ پراکنده در اهمیت کامنت نویسی:

۱

کامنت: نوعی از نویسندگی دیجیتال که می‌تواند مهم و مؤثر باشد.

۲

با کامنت گذاشتن برای محتوای موردعلاقه‌مان، از محتواهای مفیدی را که در اینترنت می‌بینیم حمایت می‌کنیم و از این منظر می‌توانیم در توسعهٔ کیفیت محتوای دیجیتال سهیم باشیم.

۳

کامنت‌نویسی یکی از بهترین تمرین‌ها برای نوشتن و اظهارنظر است. کامنت‌نوشتن قوهٔ استدلال ما را قوی‌تر می‌کند. گاهی لازم است برای نوشتن یک کامنت حسابی عرق بریزیم و لای چند تا کتاب را باز کنیم.

۴

بهتر است ساختار مشخصی را برای کامنت‌هایمان در نظر بگیریم و سعی کنیم نظرمان مقدمه، بدنه و نتیجه‌گیری داشته باشید. حتی به‌مرور زمان در جنس نوشتن و نوع اظهارنظر و ساختار کامنت می‌توانیم به سبک کامنت‌نویسی خودمان برسیم و مخاطبانی را بیابیم که زیر پست‌ها دنبال کامنت های ما می‌گردند.

۵

کامنت یکی از روش‌های کم‌هزینه و عالی برای شبکه‌سازی و برقراری رابطه‌های دوستان و حرفه‌ای است. پیشرفت در اینترنت و پذیرفته شدن در دنیای آنلاین، مانند هر دوستی و رابطهٔ رو به رشد و ارزشمندی، نیازمند تلاش است.

۶

یک کامنت خوبی گاهی می‌توان مفیدتر از اصل پست باشد، کامنت را نباید زائده‌ای اضافی و کم‌اهمیت بدانیم.

۷

مهارت در کامنت‌نویسی و تداوم در آن می‌تواند نقش به سزایی در ایجاد برند شخصی ما در فضای دیجیتال داشته باشد.

۸

با کامنت‌نوشتن جسارت ما برای اظهارنظر و ارتباط بیشتر و بیشتر می‌شود.

۹

عاملی اصلی موفقیت در کامنت گذار ارزش‌آفرینی است. کامنت باید ارزش‌آفرین و مفید باشد. کامنت ما باید ارزش تازه‌ای را به مطلب اضافه کنند و باعث بهبود آن پست شود. کمک به تولیدکننده اثر و دیگر مخاطبان آن پست فقط با ارزش‌آفرینی ممکن می‌شود.

۱۰

سعی کنیم در کامنت از تجارب شخصی و مصداق‌هایی که در زندگی تجربه کرده‌ایم بنویسم. نقل داستان‌های شخصی‌مان کامنت‌هایمان را خواندنی‌تر می‌کند. یک کامنت‌نویس حرفه‌ای باید قصه گوی خوبی باشد.

۱۱

بهتر است قطعی نظر ندهیم، سعی کنیم قبل از هر اظهارنظری از کلمات و جمله‌هایی مانند «شاید»، «احتمالاً»، «من فکر می‌کنم» و «به گمان من» استفاده کنیم.

۱۲

تا جایی که می‌توانیم با دقت و حوصله کامنت بگذاریم. بهتر است حداقل یک‌بار پیش‌نویس اول کامنت را مرور کنیم. سعی کنیم جمله‌هایمان را سلیس رو روان کنیم، برای خواندنی‌تر شدن کامنت‌هایمان بهتر است شکسته ننویسم.

۱۳

هیچ عیبی ندارد اگر برای نوشتن یک کامنت دو روز فکر کنیم و بعد بیایم آن را بنویسم، اگر در نوشتن کامنت شتاب‌زده عمل نکنیم و زمان بیشتری برای نگارش هر کامنت بگذاریم به طرز مشهودی نسبت به دیگران متمایز می‌شویم.

۱۴

اگر استراتژی مناسبی برای کامنت‌نویسی داشته باشیم پس از مدتی به یک نظر قابل‌پیگیری تبدیل می‌شویم و کامنت‌هایمان نقش تعیین‌کننده و مهمی پیدا می‌کنند.

۱۵

در گذاشتن لینک و نقل منابعی که در کامنت‌هایمان گذاشته‌ایم امساک نکنیم. یک از ویژگی‌های کامنت‌های ارزش‌آفرین معرفی منابع معتبر است، اگر محتوای مفید دیگری را به نویسنده پست و مخاطبان معرفی کنیم آن‌ها ما را هرگز فراموش نمی‌کنند.

۱۶

کانال‌های تلگرام به دلیل برخوردار نبودن از امکان ثبت کامنت بازگشتی کامل به دورهٔ عقب‌افتادهٔ مونولوگ محسوب می‌شوند، مابقی شبکه‌های اجتماعی و پلتفرم‌ها هم اوضاع بهتری ندارند. در چنین فضاهایی کامنت‌ها اگر فحش و توهین نباشد عبارت‌های بی‌رنگ‌وبوی کوتاهی مثل «خوب بود» و «عالی بود» و… هستند.

۱۷

با نام و نام خانوادگی کامل خودمان کامنت بگذاریم، در این صورت با دقت و سختگیری بیشتری می‌نویسیم.

۱۸

سعی کنیم کامنت‌هایمان ملموس باشند، از مثال‌های بیشتری بهره بگیریم و بخش‌های انتزاعی را کم‌تر کنیم.

۱۹

فقط به «خوشم آمد» و «بدم آمد» اکتفا نکنیم و سعی کنیم دلایل موافقت یا مخالفت خودمان را تبیین کنیم.

۲۰

نوشتن کامنتی ارزش‌آفرین کم‌اهمیت‌تر از نوشتن یک یادداشت نیست. با کامنت گذاشتن می‌توانیم برند شخصی‌مان را بسازیم، ارتباطات مؤثری ایجاد کنیم و رأی و نظر خودمان را به شکل بهتری مطرح کنیم.

۲۱

اگر وبلاگ یا سایت داشته باشید اهمیت و جایگاه کسانی که کامنت‌های مفید و خوب می‌گذارند بهتر می‌فهمید. ما با کامنت گذاشتن خودمان را در ذهن دیگران جا می‌اندازیم.

۲۲

کامنت‌نویسی یک تمرین عالی برای تولید محتوا است، پس بهتر است جوانب مختلف آن را از دیدگاه مخاطب بسنجیم و فکر کنیم در حال نوشتن پستی برای وبلاگ شخصی خودمان هستیم.

۲۳

سؤالات تازه‌ای را مطرح کنیم، گاهی مطرح کردن سؤالات تازه‌ای که باعث فکر کردن به جنبه‌های دیگری از پستی که در آن کامنت گذاشته‌ایم از هر نوع اظهارنظری مفیدتر است.

۲۴

سعی کنیم قبل از نوشتن کامنت تمام کامنت‌های قبلی آن پست را بخوانیم.

۲۵

اگر مطلبی را سرسری خوانده‌ایم کامنت نگذاریم.

۲۶

اهمیت مرتبط بودن کامنت با محتوای پست موضوعی بسیار جدی و مهم است.

۲۷

موضوعات شخصی را با ایمیل یا از طریق بخش تماس با ما با تولیدکننده محتوا در میان بگذاریم.

۲۸

کامنت نویسی یک روش عالی برای یادگیری بهتر و تثبیت دانسته‌ها در ذهن است.

۲۹

به نظر می‌رسد در سال جدید بهتر است زمان بیشتری را صرف تقویت مهارت کامنت نویسی‌مان کنیم. کامنت‌گذاری از مهارت‌های مفیدی که روی مهارت‌های دیگر ما از جمله نگارش تحلیل و برند سازی تأثیر جدی می‌گذارد.

۳۰

شاید تعجب کنید و بگویید این‌همه دستورالعمل برای نوشتن چیز ساده‌ای مثل کامنت؟

بله اگر می‌خواهیم کامنت‌های تأثیری فراتر از نظرات بی‌رنگ‌ و بو داشته باشد باید به آن‌ها به شکل اثرانگشتی ببینیم که برای همیشه در دنیای اینترنت می‌ماند آن‌وقت شاید نگاه دیگری به کامنت نویسی پیدا کنیم.




در ظواهر چیزهای پنهانی هست. توجه کردن به ظواهر به اندازه ی بی توجهی به آن مهم است.

آناتومی افسردگی / محمد طلوعی / 286 ص