کلماتش تاریخم را دگرگون میکند...
چهارشنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۲:۱۶ ق.ظ
مرا به رقص می آورد و به من میشنواند
کلماتی که مانندشان کلماتی نیست
میگیردم از زیر کتفهایم و تا نشستِ ابرها مرا به پرواز در می آورد.
باران سیاه در چشمانم میبارد؛ رگبار، چه رگباری...
با خود میبردم، میبردم تا عصر ایوانهای پُر گل
و من در دستانش کودکیام،
پری هستم که نسیم میبرد.
برایم هفت ماه میآورد و سبدی از غزل
هدیهاش خورشید، هدیهاش تابستان و گروه پرستوها
میگوید بهترینش منم،
برابرم با هزاران هزار ستاره
که من گنجم و از من زیباتر ندیده در تمام نگارهها...
از شیداییِ آنچه میگویدم، رقصگه و رقص را میفراموشم
کلماتش تاریخم را دگرگون میکند، به آنی از من زن میسازد
از خیال کاخی میسازدم،
که جز به آنی ساکنش نیستم
برمیگردم،
برمیگردم به میز تحریرم،
هیچ با من نیست،
جز کلمات...
{ نزار قربانی }
- چهارشنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۲:۱۶ ق.ظ