جز در دل خاک هیچ منزلگه نیست...
در
سفر اوّلم به ارمنستان شبی در جستجوی آدرسی گم شده بودم، به تمامی ناشناس و
غریب. مردی با چهره ی شکسته و لباس کار مندرس وجعبه ابزاری در دست میگذشت،
پنجاه شصت سالی عمر داشت، سلام کردم و آدرس پرسیدم، پرسید: «اهل کجایی؟»
گفتم: «ایران» گل از گل اش شکفت و فوری گفت : «عمر خیّام! عمر خیّام!»
تعجب کردم که خیام را می شناسد، نه فارسی می دانست و نه انگلیسی! رباعیّات خیّام را به روسی خوانده بود.
خیّام را ما ایرانیان کمتر از مولانا و حافظ
ارج می نهیم زیرا خیّام تفکّر «خوش خیالانه ی عرفانی» ما را تغذیه نمی
کند. خیّام مرگ را نقطه ی پایان می داند و به ما وعده ی جاودانگی نمی
دهد. در بین شاعران کهن ایرانی هیچکس به اندازه ی خیّام «تراژیک» و
اگزیستانسیالیست نیست. خیّام تمام آنچه قرن ها پیش از او اپیکور یونانی و قرن ها پس از او نیچه ی آلمانی گفته اند به سادگی و اختصار در رباعی هایش سروده است. بیانیه ی خیّام این است:
زندگی یک تراژدی است ولی من سرم را بالا می گیرم و به این تراژدی «آری» می گویم.
+محمدرضا سرگلزایی
- دوشنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۱:۱۸ ب.ظ
از مهم ترین انتقاداتی که از اگزیستانسیالیسم شده اینه که انسان در پی پی بردن به وجود خود بی توجه به علت و سبب آن و آگاهی و علمی که در پی عالم و معلومی است هر چه پله پشت سرش خراب میکند و خودش را چنان محور و مرکز ثقل جهان می کند و آنگاه بدون آنکه بداند به پوچی می رسد یعنی اگر پیش از خودآگاهی در جهل و غرور بسر میبرد در بعد از آگاهی در جهل و غرور به سر می برد و چیزی این وسط تغییر نکرده جز شبه آگاهی که فرقی با جهل ندارد اگر شما خیام را به خیال خودتان یک واقع گرا و پوچ گرا می دانید پس زندگی کردن در دم و می خوردنی که می گوید با کدام واقعیت جور در می آید در حالی که هیچ فرقی بین بودن و نبودن نیست و نبودن بر بودن هم الویت دارد وقتی این رنج زندگی بیهوده با آنها همراه است ؟ این شعر را که بطنی عرفانی دارد چگونه توجیه میکنید ؟
گویند بهشت و حور عین خواهد بود
آنجا می و شیر و انگبین خواهد بود
گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک
چون عاقبت کار چنین خواهد بود