دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

۲۶۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «می نویسم» ثبت شده است


In Solitary The Anti Social Experiment. آزمایش بدین صورت است که چهار نفر را در چهار کانکس مجزا با حداقل امکانات رفاهی به مدت پنج روز حبس میکنند. داوطلبان در این پنج روز حق ارتباط با کسی را ندارند. در ابتدای راه تمام وسایل ارتباطی شان از جمله گوشی و ساعت هوشمند از آن ها گرفته میشود. البته هرکدام از آن ها میتوانند سه وسیله شخصی را با خود به داخل اتاق ببرند تا با دیدن یا استفاده از آن آرام یا سرگرم شوند.

لوید: عکس دوست دخترش، Yorkshire Teabags و پاسور
لوسی: وسایل نقاشی، خودکار، kettlebell
جرج:‌ کارت بازی، وسایل نقاشی،‌ خودکار
شامین:‌ نامه اش از شوهرش،‌ plasticine و کرم مرطوب کننده...

را همراه خودشان برده اند. (هیچکس کتاب را انتخاب نکرده است. هرچند مطمئن نیستم امکان بردن آن وجود داشته یا نه.)


http://s9.picofile.com/file/8330946792/In_Solitary_The_Anti_Social_Experiment_2017_720p_004603_2018_07_04_22_41_27_Small_.JPG

لوید در فیسبوک یک سلبریتی ست که کلیپ های خنده دار میسازد. از حرف ها و شکل برخوردش میتوان فهمید که انسان نسبتا ساده و سطحی ست که وقتش را با حضور در شبکه های اجتماعی، ورزش کردن و بودن با دوست دخترش میگذارند.
حضور در جمع، وقت گذراندن با دوستان، بالا و پایین کردن صفحات در فیسبوک و اینستاگرام این امکان را به ما میدهند که از صرف کردن وقتی با خودمان و به تبع افکار ناخوشاید و ناراحت کننده ای که در مورد شکل زندگی مان به ذهن خطور میکند اجتناب کنیم.
حتما آدمهایی را دیده اید که یا در حال وقت گذراندن با آدمهای اطرافشان اند و حتی در فاصله ی بین اینها و وقتی کسی پیششان نیست گوشی تلفن از دستشان نمی افتد و دست از حرف زدن نمیکشند.
لوید، جایی حوالی روز سوم در حالتی دمغ و درحالیکه روی تخت دراز کشیده است و وقتی برای فکر کردن پیدا کرده است با خود میگوید. "واقعا دلم برای فیسبوک تنگ نشده...چه زمانی رو..چه زمانی رو صرف نگاه کردن به اون آشغالا میکردم."
its just crap anyway!


http://s9.picofile.com/file/8330946784/In_Solitary_The_Anti_Social_Experiment_2017_720p_018750_2018_07_04_22_37_59_Small_.JPG


لوسی هم در شبکه های اجتماعی فعال است و شغلی در همین زمینه دارد. او زنی ست که پس از چند سال زندگی مشترک با خیانتی که از سمت شوهرش میبیند از او جدا میشود و زندگی پس از آن روی سخت اش را نشان میدهد. لوسی، از میان تمام شرکت کنندگان این آزمایش راحت تر با تنهایی اش رو به رو میشود. لزومی ندارد چند روز در یک اتاق حبس شوید تا با یک تنهایی عریان رو به رو شوید. بعضی تجربه های زندگی میتوانند به مراتب سخت تر و پیچیده تر باشند و تجربه ی خیانت دیدن و رها شدن برای لوسی از آن آزمون های بزرگ زندگی بوده است.


http://s9.picofile.com/file/8330941418/In_Solitary_The_Anti_Social_Experiment_2017_720p_015425_2018_07_04_21_25_21_Medium_.JPG


شامین یک مادر است. جز آن دسته از زنان ساده دل و ضعیف و وابسته است که درک درستی از خودشان ندارند و این را میتوان به راحتی از محتوای حرف ها و طرز صحبت کردنش دریافت.
شکست خوردن او در این آزمایش را هم میتوان از همان لحظات ابتدایی فهمید جایی که از انرژی مثبت! صحبت میکند یا وقتی که روی تخته رو به رویش نوشته است: " You can do this "


http://s8.picofile.com/file/8330941576/In_Solitary_The_Anti_Social_Experiment_2017_720p_022324_2018_07_04_21_26_55_Medium_.JPG


دورتادور اتاق دوربین هایی وصل شده است تا یک روانشناس و البته ما ناظر لحظه به لحظه مواجه شدن انسان ها با تنهایی شان باشیم. "نه تلفن، نه کامپیوتر، نه تلویزیون، نه دوست و خانواده یا حتی غریبه ای در خیابان." اجرا کننده آزمایش قبل از ورود آنها به اتاق یادآوری میکند که آن ها در این چند روز از چه چیزهای محروم هستند. پنج روز از زندگیتان را بدون ارتباطات انسانی و حضور این وسایل تصور کنید. پنج روز. بدون هیچ کدام از وسایلی که سالهاست حواسمان را پرت کرده اند.
خواهید دید که زجر خواهند کشید و زجر خواهید کشید. شبیه معتادانی که سال هاست در حال مصرف افیون اند.


http://s9.picofile.com/file/8330941926/In_Solitary_The_Anti_Social_Experiment_2017_720p_092284_2018_07_04_20_33_14_Medium_.JPG



http://s8.picofile.com/file/8330941868/In_Solitary_The_Anti_Social_Experiment_2017_720p_092151_2018_07_04_20_33_09_Medium_.JPG


http://s9.picofile.com/file/8330941900/In_Solitary_The_Anti_Social_Experiment_2017_720p_092217_2018_07_04_20_33_11_Medium_.JPG


http://s8.picofile.com/file/8330941692/In_Solitary_The_Anti_Social_Experiment_2017_720p_071577_2018_07_04_20_32_43_Medium_.JPG


http://s9.picofile.com/file/8330941392/In_Solitary_The_Anti_Social_Experiment_2017_720p_001761_2018_07_04_20_31_37_Medium_.JPG


http://s8.picofile.com/file/8330941792/In_Solitary_The_Anti_Social_Experiment_2017_720p_092052_2018_07_04_20_33_05_Medium_.JPG


http://s8.picofile.com/file/8330941668/In_Solitary_The_Anti_Social_Experiment_2017_720p_064059_2018_07_04_21_28_14_Medium_.JPG


"فلاکت انسان تنها از یک چیز ناشی می شود: این که نمی تواند با آرامش در یک اتاق بماند".

پس از چهار قرن، این سطرِ درخشان از کتابِ تأملاتِ پاسکال، هنوز هم ذره ای از حقیقت خود را از دست نداده است: در همین لحظه ای که این جمله را می خوانید، میلیون ها نفر در سر تا سر جهان، اضطرابِ سکون و تنهائیِ خود را با ضرب گرفتن روی میز، با عوض کردن بی هدف کانال های تلویزیون، با بطالتِ کلیک هایِ بی هدف، با بوق زدن پشت فرمان اتومبیل، با رفت و آمدهای بی معنا در هزار تویِ منوهای موبایل فراموش می کنند.

قرن دوزخیِ ۲۱، تنها راه های پاک کردن صورت مساله را بیشتر، رنگارنگ تر و هموار تر کرده است، قرنی که اتوپیایِ روشنگری را به یک شهربازیِ بزرگ تبدیل کرده است. در مقابل، تصویرِ معاصر ِ انسانِ پاسکال، احتمالا تصویرِ انسانی است که به جای باز کردنِ همه ی درها، کلیک کردنِ همه ی لینک ها و فشار دادن همه دکمه ها، مردد و با چهره ای آرام و چشم هایی خیره مثلِ فرشته ی مالیخولیای آلبرشت دورِر، پشت همه ی این درها و لینک ها و دکمه ها، در مکثی طولانی ایستاده است. بالقوه گیِ خیره شدن و فکر کردن، و در مقابل، فعلیتِ بی وقفه ی انجام دادن و انجام دادن.



http://s9.picofile.com/file/8330941818/In_Solitary_The_Anti_Social_Experiment_2017_720p_092096_2018_07_04_20_33_07_Medium_.JPG


به نظرم بزرگترین مزیت و موهبت نوشتن رمان و فیلمنامه یا هیجان انگیزترین قسمت بازی ِ فیلم ساختن اینه که میتونی در مورد همه چیز نظر بدی؛ بدون اینکه لازم باشه صریحا از خودت و آدمای اطراف و جهان شخصی پیرامونت صحبت کنی!

وقتی هم آدمای دیگه، اطرافیانت یا حتی صاحبان قدرت به زندگی خصوصی و نشونه های دور و برت اشاره کردن، خیلی ساده پوزخند بزنی، شونه هاتو بالا بندازی و خب اگه لازم بود تا ابد انکار کنی...



فیلم های زیادی حول سوژه از دست دادن حافظه ساخته شده است (چه در اثر یک حادثه اتفاق افتاده باشد و چه در اثر بیماری آلزایمر) و من چند تایی از آنها را دیده ام. اما میتوانم با اطمینان بگویم تا به حال هیچ کدام به اندازه Away from Her ساخته ی Sarah Polley به دلم ننشسته اند.
داستان فیلم ساده و سر راست است. زنی به نام فیونا (که نقش آن را جولی کریستی به شکل حیرت انگیزی خوب بازی میکند) مبتلا به آلزایمر می شود. همسرش به خاطر عواقب این بیماری و به خواست خود فیونا مجبور می شود او را به آسایشگاه بسپارد. از قوانین آسایشگاه یکی آن است که آنها حق ندارند تا یک ماه با هم ملاقات کنند. مرد به سختی این شرط را میپذیرد و پس از یک ماه سخت با اشتیاق به آسایشگاه برمیگردد تا همسرش را ببیند اما فیونا نه تنها  همه چیز را در مورد او از خاطر برده است که مهر و محبتش را معطوف به یکی دیگر از بیماران آسایشگاه کرده است...


http://s8.picofile.com/file/8328856718/4539348_l4.jpg


در نگاه اول یک زوج دوست داشتنی را میبینیم که انگار راهی طولانی را کنار هم پیموده اند و همدیگر را به شدت دوست دارند. جلوتر که میرویم اما همه چیز روشن تر میشود. در یک طرف مردی را میبینیم که همسرش را دوست دارد. اما انگار این دوست داشتن بیشتر از آن که از سر عشق باشد از روی عادت است. این را چندین بار از خلال تعریف خاطره ی خواستگاری اش از فیونا میشنویم:‌ "بدجوری بهش عادت کرده بودم"...و در طرف دیگر زنی را می یابیم که انگار هیچوقت آنگونه که دوست داشته، دوست داشته نشده است. در یک نقطه از فیلم فیونا از گرنت در مورد ظاهرش میپرسد. شوهرش میگوید: همونطوری که همیشه بودی. مصمم و مبهم؛ شیرین و استوار. و فیونا با خودش زیر لب میگوید: "این جوریه که بنظر میام؟"


http://s8.picofile.com/file/8328856592/Away_from_Her_2006_720p_HDTV_Unknown_30NAMA_045621_2018_06_10_21_06_13_Medium_.JPG


فیلم که اقتباسی از داستان “The Bear Came Over the Mountain” نوشته ی نویسنده سرشناس کانادایی «آلیس مونرو» است، نمایش زیبایی در مورد پیچیدگی زندگی و روابط انسانی ست. و بیشتر از  تمام اینها یادآور نقش بزرگ حافظه در تمامی بخش های زندگی.
بونوئل جایی نوشته است: «آدم تا حافظه‌اش، گیریم بخشی از حافظه‌اش را از دست ندهد نمی‌فهمد که آن‌چه سراسر زندگی را می‌سازد حافظه است... بدون حافظه ما هیچ نیستیم.»


http://s9.picofile.com/file/8328855350/Away_from_Her_2006_720p_HDTV_Unknown_30NAMA_143023_2018_05_04_00_21_31_.JPG



http://s9.picofile.com/file/8328602292/1.jpg


http://s8.picofile.com/file/8328602318/2.jpg


درک یه سری بحث‌ها برای یه عده‌ای بالاتر از ظرفیت وجودی شونه. همون توی دلمون بگیم "من چی می‌گم تو چی می‌گی" قشنگ ترین حسن ختامه!



صحبت از عشق برای اغیار، شبیه حرف زدن از نسیم است. نهایت چیزی که میتوانی نشان شان دهی تکان خوردن یک پرده است.



درست نمیدانم کی و کجا اما یک زمانی دیگر پذیرفتم که آدم بامزه ای نیستم..در نتیجه؟ دست از شوخی کردن با آدمها و موقعیت های اطرافم برداشتم. و خب نه تنها این شوخی نکردن و تیکه نینداختن و بامزه بازی در آوردن های من به هیچ جای دنیا برنخورد که به نظرم، هم خودم و هم دیگران با کلماتی کمتر زندگی آسوده تری در پیش گرفتیم.

جدا از طنز موقعیت،‌ فکر میکنم بهترین و خلاقانه ترین شوخی های تکرار شونده هم تاریخ مصرفی دارند چه برسد به این تیکه کلام های نازل سریال های تلویزیونی ایران و خوش مزه بازی های اینستاگرامی که دور و برمان را گرفته. دارم از جملاتی شبیه "پلیس فتا حواسش به همه چیز هست" حرف میزنم... آن عبارت های تاریخ گذشته که شاید از همان اول هم خیلی بامزه نبودند و نیستند دیگر قطعاً!

شوخی کردن یا طنز نوشتن  وقتی آن شیرینی ذاتی در وجودت نباشد چیزی شبیه آواز خواندن شهرام شب پره یا گرداندن الاغ توسط علیرضا خمسه دور استودیو خندوانه است. بله. شاید خودمان هیچوقت متوجه اش نشویم اما..همین قدر فضاحت بار.



در نوشته ی قبلی در مورد انتخاب عنوان حرف زدم. میخواستم راجع به مهارت کامنت نویسی و  چرایی سخت بودن جواب به کامنت ها هم بنویسم اما قبل از من شاهین کلانتری بیشتر حرفها را زده و من همانها را نقل میکنم.
 اگر برای خودتان و نویسنده ی یک وبلاگ احترام قائل هستید یا کامنت نگذارید یا سعی کنید این موارد را به مرور و با تمرین (و با توجه به اینکه پیشرفت یک روند تدریجی ست) رعایت کنید. منظورم این است که نگذارید خواندن این نکات و کمال گرایی باعث شود که دیگر هیچ کجا و هیچ وقت نظر ندهید. بیش تر اوقات میتوان به سادگی تفاوت کسی که در حال حاضر در کاری خوب نیست اما اهمیت میدهد و برایش تلاش میکند را با کسی که به بد یا سرسری بودنش بی اعتناست، فهمید.


چند جملهٔ پراکنده در اهمیت کامنت نویسی:

۱

کامنت: نوعی از نویسندگی دیجیتال که می‌تواند مهم و مؤثر باشد.

۲

با کامنت گذاشتن برای محتوای موردعلاقه‌مان، از محتواهای مفیدی را که در اینترنت می‌بینیم حمایت می‌کنیم و از این منظر می‌توانیم در توسعهٔ کیفیت محتوای دیجیتال سهیم باشیم.

۳

کامنت‌نویسی یکی از بهترین تمرین‌ها برای نوشتن و اظهارنظر است. کامنت‌نوشتن قوهٔ استدلال ما را قوی‌تر می‌کند. گاهی لازم است برای نوشتن یک کامنت حسابی عرق بریزیم و لای چند تا کتاب را باز کنیم.

۴

بهتر است ساختار مشخصی را برای کامنت‌هایمان در نظر بگیریم و سعی کنیم نظرمان مقدمه، بدنه و نتیجه‌گیری داشته باشید. حتی به‌مرور زمان در جنس نوشتن و نوع اظهارنظر و ساختار کامنت می‌توانیم به سبک کامنت‌نویسی خودمان برسیم و مخاطبانی را بیابیم که زیر پست‌ها دنبال کامنت های ما می‌گردند.

۵

کامنت یکی از روش‌های کم‌هزینه و عالی برای شبکه‌سازی و برقراری رابطه‌های دوستان و حرفه‌ای است. پیشرفت در اینترنت و پذیرفته شدن در دنیای آنلاین، مانند هر دوستی و رابطهٔ رو به رشد و ارزشمندی، نیازمند تلاش است.

۶

یک کامنت خوبی گاهی می‌توان مفیدتر از اصل پست باشد، کامنت را نباید زائده‌ای اضافی و کم‌اهمیت بدانیم.

۷

مهارت در کامنت‌نویسی و تداوم در آن می‌تواند نقش به سزایی در ایجاد برند شخصی ما در فضای دیجیتال داشته باشد.

۸

با کامنت‌نوشتن جسارت ما برای اظهارنظر و ارتباط بیشتر و بیشتر می‌شود.

۹

عاملی اصلی موفقیت در کامنت گذار ارزش‌آفرینی است. کامنت باید ارزش‌آفرین و مفید باشد. کامنت ما باید ارزش تازه‌ای را به مطلب اضافه کنند و باعث بهبود آن پست شود. کمک به تولیدکننده اثر و دیگر مخاطبان آن پست فقط با ارزش‌آفرینی ممکن می‌شود.

۱۰

سعی کنیم در کامنت از تجارب شخصی و مصداق‌هایی که در زندگی تجربه کرده‌ایم بنویسم. نقل داستان‌های شخصی‌مان کامنت‌هایمان را خواندنی‌تر می‌کند. یک کامنت‌نویس حرفه‌ای باید قصه گوی خوبی باشد.

۱۱

بهتر است قطعی نظر ندهیم، سعی کنیم قبل از هر اظهارنظری از کلمات و جمله‌هایی مانند «شاید»، «احتمالاً»، «من فکر می‌کنم» و «به گمان من» استفاده کنیم.

۱۲

تا جایی که می‌توانیم با دقت و حوصله کامنت بگذاریم. بهتر است حداقل یک‌بار پیش‌نویس اول کامنت را مرور کنیم. سعی کنیم جمله‌هایمان را سلیس رو روان کنیم، برای خواندنی‌تر شدن کامنت‌هایمان بهتر است شکسته ننویسم.

۱۳

هیچ عیبی ندارد اگر برای نوشتن یک کامنت دو روز فکر کنیم و بعد بیایم آن را بنویسم، اگر در نوشتن کامنت شتاب‌زده عمل نکنیم و زمان بیشتری برای نگارش هر کامنت بگذاریم به طرز مشهودی نسبت به دیگران متمایز می‌شویم.

۱۴

اگر استراتژی مناسبی برای کامنت‌نویسی داشته باشیم پس از مدتی به یک نظر قابل‌پیگیری تبدیل می‌شویم و کامنت‌هایمان نقش تعیین‌کننده و مهمی پیدا می‌کنند.

۱۵

در گذاشتن لینک و نقل منابعی که در کامنت‌هایمان گذاشته‌ایم امساک نکنیم. یک از ویژگی‌های کامنت‌های ارزش‌آفرین معرفی منابع معتبر است، اگر محتوای مفید دیگری را به نویسنده پست و مخاطبان معرفی کنیم آن‌ها ما را هرگز فراموش نمی‌کنند.

۱۶

کانال‌های تلگرام به دلیل برخوردار نبودن از امکان ثبت کامنت بازگشتی کامل به دورهٔ عقب‌افتادهٔ مونولوگ محسوب می‌شوند، مابقی شبکه‌های اجتماعی و پلتفرم‌ها هم اوضاع بهتری ندارند. در چنین فضاهایی کامنت‌ها اگر فحش و توهین نباشد عبارت‌های بی‌رنگ‌وبوی کوتاهی مثل «خوب بود» و «عالی بود» و… هستند.

۱۷

با نام و نام خانوادگی کامل خودمان کامنت بگذاریم، در این صورت با دقت و سختگیری بیشتری می‌نویسیم.

۱۸

سعی کنیم کامنت‌هایمان ملموس باشند، از مثال‌های بیشتری بهره بگیریم و بخش‌های انتزاعی را کم‌تر کنیم.

۱۹

فقط به «خوشم آمد» و «بدم آمد» اکتفا نکنیم و سعی کنیم دلایل موافقت یا مخالفت خودمان را تبیین کنیم.

۲۰

نوشتن کامنتی ارزش‌آفرین کم‌اهمیت‌تر از نوشتن یک یادداشت نیست. با کامنت گذاشتن می‌توانیم برند شخصی‌مان را بسازیم، ارتباطات مؤثری ایجاد کنیم و رأی و نظر خودمان را به شکل بهتری مطرح کنیم.

۲۱

اگر وبلاگ یا سایت داشته باشید اهمیت و جایگاه کسانی که کامنت‌های مفید و خوب می‌گذارند بهتر می‌فهمید. ما با کامنت گذاشتن خودمان را در ذهن دیگران جا می‌اندازیم.

۲۲

کامنت‌نویسی یک تمرین عالی برای تولید محتوا است، پس بهتر است جوانب مختلف آن را از دیدگاه مخاطب بسنجیم و فکر کنیم در حال نوشتن پستی برای وبلاگ شخصی خودمان هستیم.

۲۳

سؤالات تازه‌ای را مطرح کنیم، گاهی مطرح کردن سؤالات تازه‌ای که باعث فکر کردن به جنبه‌های دیگری از پستی که در آن کامنت گذاشته‌ایم از هر نوع اظهارنظری مفیدتر است.

۲۴

سعی کنیم قبل از نوشتن کامنت تمام کامنت‌های قبلی آن پست را بخوانیم.

۲۵

اگر مطلبی را سرسری خوانده‌ایم کامنت نگذاریم.

۲۶

اهمیت مرتبط بودن کامنت با محتوای پست موضوعی بسیار جدی و مهم است.

۲۷

موضوعات شخصی را با ایمیل یا از طریق بخش تماس با ما با تولیدکننده محتوا در میان بگذاریم.

۲۸

کامنت نویسی یک روش عالی برای یادگیری بهتر و تثبیت دانسته‌ها در ذهن است.

۲۹

به نظر می‌رسد در سال جدید بهتر است زمان بیشتری را صرف تقویت مهارت کامنت نویسی‌مان کنیم. کامنت‌گذاری از مهارت‌های مفیدی که روی مهارت‌های دیگر ما از جمله نگارش تحلیل و برند سازی تأثیر جدی می‌گذارد.

۳۰

شاید تعجب کنید و بگویید این‌همه دستورالعمل برای نوشتن چیز ساده‌ای مثل کامنت؟

بله اگر می‌خواهیم کامنت‌های تأثیری فراتر از نظرات بی‌رنگ‌ و بو داشته باشد باید به آن‌ها به شکل اثرانگشتی ببینیم که برای همیشه در دنیای اینترنت می‌ماند آن‌وقت شاید نگاه دیگری به کامنت نویسی پیدا کنیم.




شاید احمقانه یا حتی عامیانه به نظر برسد اما من فکر میکنم شرارتی بسته به جنسیت در وجود همه ی ما نهفته است. میخواهم بگویم همانقدر که مردها میتوانند هیولا باشند (و هستند) تقریبا هر زنی شیطانی پنهان در درون خودش دارد و تنها یک حادثه یا سلسله اتفاقات لازم است تا این عفریته مکار سر برآورد و در جهان مردم اطرافش خدایی کند.
مهم نیست چندبار این صحنه تکرار و دیده میشود، چرا که هربار دیدنش شگفت انگیز است...اینکه چطور حتی ساده ترین زن ها هم میتوانند برای رسیدن به مقاصدشان باهوش ترین مردها را با بدن و زبان و زیبایی شان اغوا کنند و انگار در این جنبه پایانی برای حماقت ما مردها وجود ندارد.
شاید هنرمندانه ترین تصویر از این مفهوم را در سینما، بونوئل ِ بزرگ، در شاهکارش That Obscure Object of Desire به نمایش گذاشته باشد.
اما بهانه من برای گفتن این حرف ها تماشای قسمت ششم فصل اول سریال True Detective بود...جایی که میشل موناهن به متیو مک‌کانهی تجاوز میکند. عجب دنیایی.
 

http://s9.picofile.com/file/8325996076/soscllkc.jpg



اگر تا به حال وبلاگ نداشته اید شاید از شنیدن این حرف تعجب کنید اما در وبلاگ نویسی دو چیز حتی سخت تر از تولید محتواست: 1.انتخاب عنوان مناسب برای یک نوشته 2.جواب دادن به کامنت ها!

برای انتخاب عنوان یک پست وبلاگ نویس ها راه های متفاوتی در پیش میگیرند. بعضی ها چکیده، قسمت برگزیده یا جمله طلایی نوشته را قرار میدهند، عده ای یک تکه شعر مرتبط یا حتی نامرتبط را انتخاب میکنند،‌ بعضیها پستها را شماره میزنند یا دنبال راهی میگردند که بتوانند آنجا را خالی بگذارند! یک عده هم از روی سرگرمی یا شاید برای اینکه نگاه ها را سمت خودشان بکشانند از عبارت ها، جمله ها و ترکیب بندی های محیرالعقول و نا آشنا استفاده میکنند. (درست است که در کوتاه مدت جواب میدهد. اما خیلی نمیگذرد که دستشان رو میشود و همه میفهمند آنجا و زیر آن سیرک کلمات خبری نیست. به هرحال همیشه میتوان بین التماس نگاه و برانگیختن زیرکانه کنجکاوی دیگران، تمایز قائل شد.)

داشتم داستانی که نرگس از بورخس برایم فرستاده بود میخواندم که همه ی این ها به ذهنم رسید. اول اصلاً حواسم به آن نبود و بعد از این که تمامش کردم و خواستم دوباره از اول بخوانمش، نگاهم به عنوان داستان خورد. مزاحم.

اگر داستان را نخوانده باشید برای شما معنی خاصی ندارد اما آن لحظه بعد از خواندن داستان یک لبخند روی صورت من نشاند. به این فکر کردم که عنوان، هرکجا و برای هر اثری که باشد همان قدر که باید آشکار کند یعنی کلیت را به دقت و با کمترین کلمات ممکن توضیح بدهد، همانقدر هم باید مخفی باشد و پنهان کند. آنطور نباشد که فقط با دیدن آن بتوانند کل داستان/حرفهایت را حدس بزنند. آنگونه باشد که فقط برای آنان که خوانده اند و دیده اند معنایی داشته باشد. واقعا معنایی داشته باشد و حتی دید بهتری از متن دست بدهد.

بهتر بگویم..یک مرور شیرین باشد بر هرآنچه بوده. یک لبخند بزرگ باشد، هنگام بازگشتن به اول.



راستش من هیچ گاردی نسبت به خودکشی ندارم. یعنی اگر یکی از دوستانم بیاید و بگوید مصمم است که این کار را انجام دهد سعی نمیکنم منصرف اش کنم.

وفتی از بالا نگاه کنی، تصمیم یک نفر برای اینکه بخواهد به زندگی اش پایان بدهد همانقدر طبیعی و قابل احترام ست که تو امروز تصمیم گرفته ای به زندگی ات ادامه بدهی.

شاید تنها چیزی که در این بین اهمیت دارد این است که بدانی آن تصمیم آگاهانه است. بدانی چرا میخواهی این کار را انجام بدهی و تا حد زیادی مطمئن باشی بیماری و عذاب یا بی میلی به زندگی و ملالت غیرقابل تحملی که از آن رنج میکشی یک احساس/اتفاق زودگذر نیست...واقعی ست، غیرقابل درمان است و یک درگیری طولانی مدت/مادام العمر به همراه دارد...
و مساله مهم دیگر این است که بدانی بعد از این کار چه چیزی در انتظارت است...در واقع بهتر است این را در نظر بگیری و بدانی که نمیدانی و نمیتوانی بدانی چه در انتظارت است!
احتمال قریب به یقین "نیستی" ست، اما... چه کسی میتواند مطمئن باشد؟


اشتباهم این بود که دوست داشتم در همان لحظه نویسنده خوبی باشم. گاهی مینوشتم اما نمیشد. میدیدم که نمیشود و نمیتوانم با در نظر گرفتن معیارهای خودم خوب بنویسم و از نتیجه کار راضی باشم.
در این مواقع این فکر به ذهن آدم خطور میکند که بدون انجام هیچکاری فقط صبر کند برای آن روز. روزی که زمان کار خودش را کرده..روزی که به یکباره به چیزهایی که نوشته ای نگاه میکنی و میبینی که نویسنده خوبی شده ای. اما خوب میدانم که چنین فکری ساده لوحانه ست و با این روند آن روز نمیرسد.
بعد فکر کردم شاید باید ده سال هر روز تمرین کنم و بنویسم و صبر کنم تا آن روز برسد. منظورم روزی نیست که از نتیجه کار همان لحظه ام راضی باشم، از آن نقطه ای حرف میزنم که وقت خواندن نوشته ام همان احساسی را داشته باشم که وقت خواندن آثار
نویسندگان محبوبم پیدا میکنم. رد شدن از حداقلها و رسیدن به آن استاندارد مطلوب. احتمالا بعد از آن هم باید ده سال دیگر بنویسم و صبر کنم تا روزی که بتوانم خودم را نویسنده ببینم. و ده سال دیگر، تا شاید زنجیره ی کلماتی را که ارزش منتشر کردن روی کاغذ داشته باشد پیدا کرده باشم.
نمیخواهم بگویم سی سال صبر میکنم برای آن روز. اما اگر هم اینقدر طول بکشد برایم جای تعجب و دلخوری ندارد.
داشتم مینوشتم قصد دارم هر روز، اینجا، بنویسم. اما متعادل ترش میکنم. حداقل هر دو روز یکبار مینویسم. شاید همین باعث شود بهتر و منظم تر هم فکر کنم. زیرکانه تر از کلمات استفاده کنم. دقیق تر گوش کنم و با ظرافت بیشتری اطرافم را تماشا کنم. کسی چه میداند، شاید هم یک روز تبدیل به کسی شدم که حرف تازه ای برای گفتن دارد.



خیلی چیزها هست که خودمان بهتر از هر کس دیگری میدانیم. اما باز هم نیاز به تکرار و یادآوری دوباره شان داریم، تا..شاید فکری به حالشان بکنیم و دستی به کار ببریم.
هنر نویسندگان‌ (و همراهان) خوب هم انگار همین است. تکرار جذاب همان چیزهایی که خودمان خوب میدانیم.



در برهه ای از زندگی هستم که از دیدن داشتن هر شباهتی به دیگران بیزارم. وقتی میبینم در حال انجام دادن کارهایی هستم که دیگران انجام داده اند یا در حال انجامشان هستند و حرف هایی میزنم که عینا همان ها را از دیگران شنیده ام از شکلی که هستم احساس انزجار میکنم. همان خواسته ها، همان آرزوها، همان حرف ها، همان عکس ها، همان کارها و رفتارها و در نهایت...همان شکل بودن....

چقدر حیف که بودن هر اندازه هم که ادا و اطوار تافته جدا بافته بودن بگیرد تنها یک شکل کپی وار و تکراری دارد....

نبودن اما انگار نامتناهی ست...به هزاران شکل میتوان نبود.



شناخت آدمها را دوست دارم. تماشا کردنشان با دقت به ریزترین جزئیات. شکل یک جور سرگرمی را برایم دارد...و خب گاهی، بسته به آدم رو به رو، شکل نوعی از ابراز علاقه و ارادت هم میتواند بگیرد. برای همین، همیشه سعی میکنم با دقت ببینم و بشنوم و بخوانم!

اما یک جایی از زندگی ام متوجه شدم دیدن و شنیدن آدم ها برای شناختشان کافی نیست. خواسته یا ناخواسته حرف ها کنترل و رفتارها سانسور میشوند. با سوال پرسیدن هم چیز زیادی دست گیر آدم نمیشود. حتی اگر صادقانه ترین جواب ها را بشنوی. بیشتر آدم ها چیز زیادی راجع به خودشان نمیدانند...خیلی ها حتی در اشتباهند و تقریباً تمام عمر در همان تصور اشتباه باقی میمانند.

چکار میتوانستم بکنم؟ باید دنبال یک چیز ظریف تر میگشتم. چیزی که واقعیت داشته باشد و از طرفی دست خود آدم ها نباشد یا حداقل کاملاً دست خودشان نباشد. فورانی نادیدنی باشد. آنقدر کوچک باشد که به چشم نیاید تا آدمها سعی به پنهان کردنش نکنند. چیزی از جنس همان گفتار و رفتار اما کمی درونی تر.

روزها و روزها دقت کردم تا بتوانم ورای کلمات و واکنش ها بروم. آنقدر رفتم تا اینکه یک روز توانستم ببینم. یک روز توانستم "نشانه ها" را ببینم. نشانه هایی که واضح تر از صادقانه ترین اعترافها بودند.

نشانه ها بروز روان و ذهنیت و درونی ترین بخش درون بودند و من این را به خوبی احساس میکردم. نمیتوانم یا نمیخواهم از نشانه هایی که دیده ام حرف بزنم. شبیه خصوصی ترین افکار هر آدم میماند. رازهای خودم و دیگران اند. بعضی هایشان تنها مختص به یکی از آدمهای اطرافم هستند و بعضی آنقدر فراگیر انگار که میتوانی به نصف آدم ها کره ی زمین تعمیم شان بدهی.

از طرفی نمیخواهم دست های این نوشته خالی باشند. هرچند اگر مثالی را هم که میخواهم بگویم باز نمیتوان مطمئن بود. چیز ساده ای است و شاید همه به آن فکر کرده باشید. یک نمونه از رفتارهای ما در دنیای آنلاین است. یک نشانه برای شناخت آدم ها. بله، وضعیت آنلاین بودن!

چیزی که شاید در تلگرام بولدتر از سایر اپلیکیشن ها باشد. میدانید؟ وقتی وارد تلگرام میشوید و در وضعیت پیشفرض، همه ی کسانی که شماره ی شما را در لیست مخاطب هایشان داشته باشند میتوانند ببینند که شما چه زمانی آنلاین هستید. گزینه های دیگری هم وجود دارد. میتوانید انتخاب کنید که فقط کسانی که در کانتکت لیست شما هستند بتوانند وضعیت آنلاین بودنتان را ببینند. و یک وضعیت دیگر.

Last seen recently! انتخابی که باعث میشود هیچکس نتواند بفهمد شما چقدر یا چه زمانی آنلاین هستید. این یکی ترجیح بیشتر آدم هاست.
اما تجربه به من نشان داده است که آدم هایی که وضعیت آنلاین بودنشان مشخص است انسان های شفاف تری هستند. اما این چیزی ست که حدس آن بدون دیدن مثال ها و شرایطشان هم ممکن است...چرا؟

بگذارید یک چیز را همینجا مشخص کنیم. اینکه هیچ رفتاری بی دلیل و پشتوانه نیست! حتی اگر خودمان مستقیما به آن فکر نکرده باشیم. پس وقتی میروی و یک کاری انجام میدهی حتما دلیلی پشتش هست. حتی اگر روند تحلیل در ناخودآگاهت رخ داده باشد. حتی اگر خودت از آن دلیل آگاه نباشی. پس کسی که وضعیت آنلاین بودنش را از نسخه پیش فرض به چیز دیگری تغییر میدهد منظوری دارد. در اینجا به نظر من با خودش یا با آدم ها رو به رو و روابطش مشکلی دارد. بگذارید ببینیم چه دلایلی ممکن است باعث شود نخواهیم دیگران بفهمند که ما چه زمان یا چه اندازه آنلاین هستیم!

حتما برای شما هم پیش آمده که پیامی دریافت کنید اما حوصله و یا وقت جوابی درست دادن به آن را نداشته باشید. اگر وضعیت آنلاین بودنتان مشخص باشد شاید به این فکر کنید که طرف مقابل چه فکری در موردتان میکند. اگر خودتان باشید چه فکری میکنید؟ اگر عزت نفس نداشته باشید احساس بی ارزش بودن خواهید کرد و احتمالاً به چیزی شبیه این فکر میکنید. "نگاه کن عوضی آنلاین بود اما جوابمو نداد! حالا اگه دوست دختر/پسر اش هم بود همین کارو میکرد؟!"

خیلی ها برای اینکه از این موقعیت ها فرار کنند به لست سین ریسنتلی پناه میبرند. آسوده تر است. هر وقت راحت بودی جوابشان را میدهی و آنها هم چیزی نمیفهمند.

حتی شاید بگویید من به این چیزها فکر نمیکنم و برایم مهم نیست اما طرف مقابل فکر میکند و واقعاً ناراحت یا دلخور میشود، چاره چیست؟

هرکدام از اینها که باشد نشانه ای واضح برای حضور در یک رابطه ناسالم است. یا شما نمیتوانید یکبار و  به شکل مناسبی برای آدمهای اطرافتان توضیح دهید که تاخیر در جواب دادن نشانه ی هیچ شکلی از بی احترامی نیست (فقط حوصله ندارید، دلتان نمیخواهد یا واقعاً نمیتوانید در آن زمان به آنها جواب دهید.) یا حتی با یک توضیح شفاف و منطقی، آنها باز هم نمیتوانند این موضوع را به درستی درک کنند که هرکس مختار است چطور از زمانش استفاده یا چه زمانی با دیگران ارتباط برقرار کند. در هر صورت پنهان کردن وضعیت آنلاین بودن تنها یک شکل فرار از مشکلات درونی و ضعف های خودمان یا افرادیست که با آنها ارتباط برقرار میکنیم.

گریز، آدم ها و بعد روابط را کدر میکند. شفاف باشیم، به سادگی همه چیز را توضیح دهیم و بعد با هر آنچه هست رو به رو شویم.



‪‫از وقتی که نوجوان بودم شروع به فیلمسازی کردم... ‬‬اماّ زمانی که داشتم رویای کارگردان شدنم رو تقریبا تسلیم میکردم هم یادمه...اون موقع باید ۱۶ سالم بوده باشه یک فیلم توی شهر اکران شد به نام"لورنس عربستان" و همه داشتن دربارش صحبت میکردن...قبلش هیچوقت روی یه صندلی مجللّ سینمِا ننشسته بودم..بلیت ویژه...نمایش دهنده ۷۰ میلیمتری..صدای استریو...و وقتی فیلم تموم شد دیگه نمیخواستم کارگردان شم!

چون فیلم استاندارد خیلی بالایی به نمایش گذاشت...صحنه ای بود که اون خودش رو توی خنَجرش نگاه میکرد...


http://s8.picofile.com/file/8323345850/Spiel_berg_2017_720p_wb_dl_x265_001850_2018_04_09_23_24_47_.jpg


وقتی اولّین بار ردَا بهش داده شد و فکر میکرد که تنهاست و با خنده شروع به قدم زدن کرد و به سایه خودش نگاه میکرد جایی که ردَای  شفافش رو باز کرد تا در واقع روی شنِ و سایه اش منَقوشش کنه...


http://s9.picofile.com/file/8323345884/Spiel_berg_2017_720p_wb_dl_x265_002120_2018_04_09_23_24_58_.jpg


لحظه بزرگی بود و بعدا، وقتی در مسیر عقب نشینی ترُک ها دوباره صورتش رو میبینید که غرق در خونه و چاقویی که در موقعیت مشابه توی روزهای گذشته و با شکوهش دستش گرفته بود و به خودش نگاه میکرد که حالا به کی تبدیل شده!


http://s9.picofile.com/file/8323345918/Spiel_berg_2017_720p_wb_dl_x265_002497_2018_04_09_23_25_31_.jpg


این اولّین باری بود که فیلمی رو میدیدم و متوجه محتوایی در اون شدم که به روایت داستان مربوط نمیشد..اونها ریشه در دل شخصیت داشتند...موضوعات ِ شخصیش بودند...دیوید لین یک پرُتره خلق کرده و دور تا دور اون پرُتره رو با دیواری از توجهّ و حرکت های حماسی احاطه کرده بود. اما در بطَن "لورنس عربستان" این سوال مهم نهفتست...‬ من کی ام؟

من چنان عکس العمل ژرَفی برای فیلمسازی داشتم که هفته بعد برگشتم و دوباره فیلم رو دیدم...هفته بعد از اون هم باز رفتم و دیدم...و باز هم هفته بعدش..و متوجه شدم دیگه راه برگشتی نیست!
این همون کاریه که من قراره انجام بدم یا در راه تلاش توی مسیرش بمیرم! اما این قراره مابقی زندگی من باشه....


Spielberg 2017 Susan Lacy Documentary ‧ 2h 27m 7.7/10IMDb


این مستندو دوست داشتم. به دو دلیل...اول نمایش شیفتگی ذاتی اسپیلبرگ نسبت به سینما که کاش کاش کاش به این شدت در من هم وجود داشت. دوم تغییر نگاه من به آثار اسپیلبرگ. قبل از این فقط فهرست شیندلر، اگه میتونی منو بگیر و نجات سرباز رایان رو تماشا کرده بودم و اگرچه نسبت به فیلم های دنباله داری مثل ایندیانا جونز کنجکاو بودم اما علاقه زیادی به فضای جاری باقی آثارش مثل آرواره ها و پارک ژوراسیک نداشتم.

اما وقتی تلاش و احساسی که پشت ساخت هر سکانس از فیلم هاش هست رو میبینی انگار هر کدوم معنای تازه ای میگیرن و علاقه مند میشی که تک تک اونها رو تماشا کنی. حتماً سر فرصت یه سری به آثارش میزنم.

++اگر ذائقه دیدن فیلم های کلاسیک رو دارید تماشای Lawrence of Arabia رو هم از دست ندید که جفاست آدم ندیده باشدش.


لیست کتاب ها رو مرتب تر کردم. هنوز ناقصه اما به تدریج کامل تر میشه.

به روال سابق  هر هفته بهترین کتابی که خوندم اینجا معرفی و بررسی میشه. باقی کتاب ها داخل کانال معرفی میشن. اگه موردعلاقه ام باشند یا تصور کنم برای اکثریت مفید هستند با #پیشنهاد ذکر میکنم.

قصد دارم امسال بین 50 تا 70 جلد کتاب بخونم که تعدادشون با توجه به شرایط زندگیم متغیره. شکل خوانش حتما عوض میشه. برنامه ریزی و تعیین تعداد صفحات مورد مطالعه روزانه+یادداشت کردن و خلاصه برداری+ نوشتن نظرات خودم راجع به کتاب+ خوندن نقد های دیگران+ صحبت کردن با افرادی که کتاب رو خوندند. سعی میکنم از goodreads هم بیشتر استفاده کنم.

  • کتاب هایی که امسال سعی میکنم بخونم:
  1. در جستجوی زمان از دست رفته | مارسل پروست. [نشر مرکز، ترجمه مهدی سحابی]
  2. مثنوی معنوی اشعاری از مولوی. [نشر هرمس]
  3. وقتی نیچه گریست، اروین یالوم، ترجمه سپیده حبیب، انتشارات کاروان/ نشر نی
  4. هنر درمان، اروین یالوم، ترجمه سپیده حبیب، انتشارات قطره
  5. دژخیم عشق، اروین یالوم، ترجمه مهشید یاسایی، نشر آمون
  6. درمان شوپنهاور، اروین یالوم، ترجمه حمید طوفانی و زهرا حسینیان، نشر ترانه
  7. مامان و معنی زندگی، اروین یالوم، ترجمه سپیده حبیب، نشر قطره
  8. روان درمانی اگزیستانسیال، اروین یالوم، ترجمه سپیده حبیب، نشر نی
  9. خیره به خورشید، اروین یالوم، ترجمه مهدی غبرائی، نشر نیکو نشر
  10. تسلی بخشی‌های فلسفه، آلن دو باتن، ترجمه عرفان ثابتی، انتشارات ققنوس
  11. پروست چگونه می‌تواند زندگی شما را دگرگون کند، آلن دو باتن، ترجمه گلی امامی
  12. هنر شناخت مردم، پُل دی تیگر و باربارا بارون تیگر، ترجمه محمد گذرآبادی
  13. نظریه‌های شخصیت، دوان شولتز، مترجمان: یوسف کریمی و ….، نشر ارسباران
  14. بودن | یرژی کاشینسکی | مهسا ملک‌مرزبان | 136 صفحه
  15. سمت آبی آتش | امیرحسین کامیار | هیرمند
  16. منشأ آگاهی | جولین جینز | سعید همایونی
  17. جهان همچون اراده و تصور | شوپنهاور | ولی یاری
  18. نامه‌های‌آل احمد به دانشور | نشر نیلوفر
  19. اولین تپش های عاشقانه قلبم: نامه های فروغ فرخزاد به پرویز شاپور
  20. دنیای قشنگ نو | آلدو ساکسلی
  21. سمفونی مردگان | عباس معروفی
  22. صبحانه در تیفانی | ترومن کاپوتی | بهمن دارالشفایی
  23. درک یک پایان | جولین بارنز
  24. در باب حکمت زندگی، آرتور شوپنهاور، ترجمه محمد مبشری، انتشارات نیلوفر
  25.  راه هنرمند، نوشته‌ی جولیا کامرون
  26. معمای زندگی | فرناندو ساواتر
  27. افسانه ی سیزیف | آلبر کامو  | علی صدوقی | 200 ص
  28.  آینده ی یک پندار - زیگموند فروید
  29. سکوت، قدرت درون گراها | سوزان کین - نرگس جوادیان
  30. چرا کشورها شکست می‌خورند: سرچشمه‌های قدرت، فقر و غنای کشور/دارون عجم‌اوغلو ؛ جیمز ای. رابینسون؛ ترجمه پویا جبل‌عاملی؛ محمدرضا فرهادی‌پور؛ 559 ص
  31. قمار عاشقانه | عبدالکریم سروش
  32. ابله | فیودور داستایوسکی. [نشر چشمه، ترجمه سروش حبیبی]
  33. تسخیرشدگان اثر فیودور داستایوسکی. [نشر نگاه، ترجمه علی‌اصغر خبره‌زاده]
  34. فاوست اثر یوهان ولفگانگ گوته. [انتشارات نیلوفر، ترجمه م.ا به آذین]
  35. مجموعه داستان‌ها اثر فرانتس کافکا. [نشر ماهی، ترجمه علی‌اصغر حداد]
  36. نظریه های شخصیت/شولتس دوآن/ 592 ص
  37. مادام بواری / گوستاو فلوبر / محمد قاضی، رضا عقیلی / 467 ص
  38. روسپی بزرگوار، ژان پل سارتر، ترجمه زنده یاد عبدالحسین نوشین

  39. چرخدنده، ژان پل سارتر

  40. شهریار، نیکولو ماکیاولی، ترجمه ارزشمند داریوش آشوری

  41. حاجی آقا، صادق هدایت

  42. بعثه الاسلامیه فی البلاد الافرنجیه | صادق هدایت
  43. توپ مرواری | صادق هدایت
  44. تس دوربرویل، تامس هاردی
  45. جود گمنام، تامس هاردی

  46. سلاخ خانه شماره پنج، کورت وونه گات

  47. جوینده در گندمزار،Catcher in the Rye جی دی سلینجر

  48. ثروت ملت ها، آدام اسمیت

  49. زنگ ها برای که به صدا در می آیند، ارنست همینگوی

  50. گرگ بیابان، هرمان هسه

  51. هنر جنگاوری | سان تزو
  52. سواران سرسخت، تئودور روزولت
  53. شرق بهشت، جان اشتاین بک

  54. مرگ فروشنده، آرتور میلر
  55. موبی دیک، هرمان ملویل
  56. رابینسون کروزو، دانیل دفو

  57. تپلی، گی دوموپاسان، ترجمه زنده یاد قاضی

  58. جمهوری افلاطون/ احمد توکلی / 162 ص

  59. کتاب راهنمای جمهوری افلاطون / نیکلاس پاپاس/ بهزاد سبزی. 335 ص
  60. قصر | کافکا | امیر جلال الدین اعلم | ‏ [۴۴٢] ص

+قطعا وقت نمیشه همشون رو بخونم. صرفا اولویت های کلی مشخص شدند.

+فقط دو جلد از مجموعه در جستجوی زمان از دست رفته و دو دفتر اول مثنوی رو خواهم خوند.


نویسنده هایی که در نظر دارم در طول این سال ها مجموعه آثارشونو بخونم.


  • اولویت های اول:


  • افلاطون:
  1. جمهوری افلاطون/ احمد توکلی / 162 ص
  2. کتاب راهنمای جمهوری افلاطون / نیکلاس پاپاس/ بهزاد سبزی. 335 ص

  • فروید
  1. تفسیر خواب / فروید/ شیوا رویگریان، نشر مرکز
  2. کاربرد تداعی آزاد در روانکاوی کلاسیک – نوشته فروید، ترجمه سعید شجاعی، نشر ققنوس
  3. فروید، نوشته آنتونی استور، ترجمه حسن مرندی، نشر طرح نو
  4. شور ذهن، نوشته ایروینگ استون، ترجمه اکبر تبریزی و فرخ تمیمی، نشر مروارید
  5. فیلمنامه فروید، ژان پل سارتر، ترجمه قاسم روبین، نشر نیلوفر
  6. ناخوشایندی های فرهنگ، نوشته فروید، ترجمه امید مهرگان، نشر گام نو
  7. «روانشناسی فروید با اشاراتی به غرفان در ایران» اثر زنده یاد امیرحسین آریانپور

  • کافکا
  • خوانده شده:
  1. مسخ | فرانتس کافکا |صادق هدایت
  2. قصر | کافکا | امیر جلال الدین اعلم | ‏ [۴۴٢] ص


  • بازخوانی:
  1. قصر | کافکا | امیر جلال الدین اعلم | ‏ [۴۴٢] ص


  • خوانده میشود:
  1. محاکمه | امیر جلال الدین اعلم
  2. یادداشت ها(١٩١٠ -١٩٢٣)وسفرنامه ها | فرانتس کافکا | ترجمه مصطفی اسلامیه | 632 ص
  3. تمثیلها و لغزواره ها همراه با نامه به پدر | فرانتس کافکا | امیر جلال الدین اعلم | 154 ص
  4. دیوار ( فرانتس کافکا ودیگران) | صادق هدایت | 128 ص
  5. گروه محکومین | حسن قائمیان
  6. داستان های پس از مرگ | فرانتس کافکا | علی اصغر حداد.
  7. امریکا (مفقودالاثر)/فرانتس کافکا ؛ مترجم علی‌اصغر حداد./299 ص
  8. نامه هایی به میلنا فرانتس کافکا / سیاوش جمادی. /255 ص
  9. نامه به فلیسه باوئر/  فرانتس کافکا / مرتضی افتخاری.
  10. کافکا، روایت‌گر تراژدی مدرن | نویسنده مرادحسین عباسپور | 183 ص
  11. مکتب فلسفی اگزیستالیسم حاوی افکار: کی یرکه گور نیچه کافکا کامو ژان پل سارتر هایدگر
  12. یاسپرس/مهرداد مهرین./152 ص


  • آلن دوباتن
  • خوانده شده
  1. تسلی بخشی‌های فلسفه، آلن دو باتن، ترجمه عرفان ثابتی، انتشارات ققنوس
  2. پروست چگونه می‌تواند زندگی شما را دگرگون کند، آلن دو باتن، ترجمه گلی امامی، انتشارات نیلوفر

  • بازخوانی
  1. تسلی بخشی‌های فلسفه، آلن دو باتن، ترجمه عرفان ثابتی، انتشارات ققنوس
  2. پروست چگونه می‌تواند زندگی شما را دگرگون کند، آلن دو باتن، ترجمه گلی امامی، انتشارات نیلوفر

  • خوانده میشود
  1. هنر سیر و سفر، آلن دوباتن، ترجمه گلی امامی، انتشارات نیلوفر
  2. جستارهایی در باب عشق | آلن دو باتن

  • اروین یالوم
  • خوانده میشود:
  1. وقتی نیچه گریست، اروین یالوم، ترجمه سپیده حبیب، انتشارات کاروان/ نشر نی
  2. هنر درمان، اروین یالوم، ترجمه سپیده حبیب، انتشارات قطره
  3. دژخیم عشق، اروین یالوم، ترجمه مهشید یاسایی، نشر آمون
  4. درمان شوپنهاور، اروین یالوم، ترجمه حمید طوفانی و زهرا حسینیان، نشر ترانه
  5. مامان و معنی زندگی، اروین یالوم، ترجمه سپیده حبیب، نشر قطره
  6. روان درمانی اگزیستانسیال، اروین یالوم، ترجمه سپیده حبیب، نشر نی
  7. خیره به خورشید، اروین یالوم، ترجمه مهدی غبرائی، نشر نیکو نشر

  • آلبر کامو:


  • فئودور داستایوسکی:
  • خوانده شده:
  1. خاطرات خانه اموات/فئودور داستایوسکی ؛ ترجمه مهرداد مهرین.393 ص
  2. جنایت و مکافات |فیودور داستایوسکی [انتشارات امیرکبیر، ترجمه محسن سلیمانی]
  3.  برادران کارامازوف اثر فیودور داستایوسکی. [نشر ناهید، ترجمه صالح حسینی]


  • بازخوانی:
  1. جنایت و مکافات |فیودور داستایوسکی [انتشارات امیرکبیر، ترجمه محسن سلیمانی]
  2.  برادران کارامازوف اثر فیودور داستایوسکی. [نشر ناهید، ترجمه صالح حسینی]


  • خوانده میشود:
  1. همزاد : شعری پترزبورگی/ فیودور داستایوفسکی ؛ مترجم سروش حبیبی. 214 ص
  2. نیه توچکا فیودور داستایفسکی. 285 ص
  3. بانوی میزبان/ فئودور داستایوسکی ؛ مترجم سروش حبیبی. 140 ص
  4. دوست خانواده/ فیودور داستایوفسکی ؛ ترجمه مهرداد مهرین. 421 ص
  5. مردم فقیر/داستایوسکی؛ ترجمه کاظم انصاری. 224ص
  6. زندگی و آثار فیودور داستایفسکی از نگاهی دیگر/ استانیسلاو ماتسکه وی. 294 ص


  • لئون تولستوی:


  • خوانده شده:
  1. جنگ و صلح اثر لئو تولستوی. [انتشارات نیلوفر، ترجمه سروش حبیبی]
  2. آناکارنینا اثر لئو تولستوی. [انتشارات نیلوفر، ترجمه سروش حبیی]

  • بازخوانی:
  1. جنگ و صلح اثر لئو تولستوی. [انتشارات نیلوفر، ترجمه سروش حبیبی]
  2. آناکارنینا اثر لئو تولستوی. [انتشارات نیلوفر، ترجمه سروش حبیی]


  • خوانده میشود:



فردریش نیچه

آنتوان چخوف

ژان پل سارتر

آرتور شوپنهاور


اولویت های دوم:


  • جرج اورول
  • خوانده شده:
  1. آس و پاس های پاریس و لندن/ جورج اورول / زهره روشنفکر / ‏ ٢٣٩ ص
  2. روزهای برمه / جورج اورول / زهره روشنفکر / ٣۶٧ص
  3. قلعه حیوانات جورج اورول / ترجمه حمیدرضا بلو. 128 ص
  4. تنفس در هوای تازه/  جورج اورول / زهره روشنفکر. 296 ص
  5. ١٩٨۴/ جورج اورول/ صالح حسینی. 312 ص
  6. جورج اورول/هاپکینسن تام ؛ تام هاپکینسن ; ترجمه پیروزسیاوشی. 72 ص


  • بازخوانی
  1. ١٩٨۴/ جورج اورول/ صالح حسینی. 312 ص


  • صادق هدایت

  • خوانده شده:
  1. افسانه آفرینش
  2. بوف کور
  3. وغ‌وغ‌ساهاب
  4. پروین دخترساسان
  5. سه قطره خون (مجموعه‌داستان)


  • بازخوانی:
  1. بوف کور


  • خوانده میشود:
  1. نیرنگستان
  2. انسان و حیوان
  3. فولکور یا فرهنگ توده
  4. مازیار (با مجتبی مینوی)
  5. تاریک‌خانه (داستان کوتاه)
  6. تجلی (داستان کوتاه)
  7. تخت ابونصر (داستان کوتاه)
  8. حاجی آقا
  9. دن‌ژوان کرج
  10. سگ ولگرد
  11. کاتیا (داستان کوتاه)
  12. میهن‌پرست (داستان کوتاه)
  13. بن‌بست (داستان کوتاه)
  14. نامه‌های صادق هدایت به حسن شهیدنورائی
  15. نقد آثار داستانی صادق هدایت/به‌کوشش محمدرضا سرشار.
  16. نقد و تحلیل گزیده داستانهای صادق هدایت/ محمدمنصور هاشمی.
  17. ارزیابی آثار و آرائ صادق هدایت &هدایت در بوته نقد و نظر)/ گردآوری مریم دانایی برومند. /267 ص

  • میلان کوندرا
  1. بار هستی | میلان کوندرا | ترجمه پرویز همایون پور | ‏ ٣٣٢ ص
  2. هویت/ میلان کوندرا | پرویز همایون پور. | 169 ص
  3. کتاب خنده و فراموشی | میلان کوندرا |  فروغ پوریاوری | 162 ص
  4. رمان، حافظه، فراموشی/میلان کوندرا ؛ ترجمه خجسته کیهان. / 176 ص
  5. جاودانگی/کوندرا میلان - ١٩٢٩ ؛ میلان کوندرا; ترجمه حشمت الله کامرانی. / 454 ص
  6. مهمانی خداحافظی/ میلان کوندرا /فروغ پوریاوری. / 312 ص
  7. جهالت/کوندرا میلان ١٩٢٩ ؛ نویسنده میلان کوندرا; برگردان آرش حجازی. | 208 ص
  8. ده نقاش بزرگ نوگرا | میلان کوندرا  | علی اصغر شیرزادی | 105 ص
  9. هنر رمان/کوندرا میلان ١٩٢٩ ؛ میلان کوندرا; ترجمه پرویز همایون پور. /288 ص
  10. میلان کوندرا/ یاروسلاف آندرس /مترجم حشمت کامرانی. /99 ص
  11. دنیای داستانی میلان کوندرا/ وتسلاو کواتیک | عیسی سلیمانی | 264 ص


  • آنا گاوالدا
  • خوانده شده
  1. دوستش داشتم / آنا گاوالدا / ناهید فروغان / 198 ص
  2. گریز دلپذیر / آنا گاوالدا  / الهام دارچینیان / 146 ص
  3. دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد / آنا گاوالدا  / الهام دارچینیان / 198 ص
  4. ٣۵ کیلو امیدواری / آنا گاوالدا  / آتوسا صالحی / 81 ص


  • ویلیام شکسپیر


  • جلال آل احمد


  • نیکوس کازاتزاکیس


  • خوانده شده:
  1. زوربای یونانی/ نیکوس کازانتزاکیس / محمد قاضی / 438 ص


  • خوانده میشود:
  1. سفرها / نیکوس کازانتزاکیس / محمد دهقانی /240  ص
    مسیح باز مصلوب / نیکوس کازانتزاکیس/ ترجمه محمدقاضی / 645 ص



آنتوان چخوف
میخائیل بولگاکف

ایتالو کالوینو

گابریل گارسیا مارکز

استیو تولتز
محمود دولت آبادی

رومن گاری

گابریل گارسیا مارکز

گلشیری

ارنست همینگوی

رومن رولان

اریک امانوئل اشمیت
گوستاو فلوبر

بزرگ علوی



اولویت های سوم:


پائولو کوئیلو

سیمین دانشور

یوستین گاردر

ویلیام فاکنر

جومپا لاهیری

کریستین بوبن

جی دی سلینجر

میچ آلبوم

هاینریش بل

هاروکی موراکامی

اسکار وایلد

فردریک بکمن

جین آستین

ژوزه ساراماگو

نادر ابراهیمی

عباس معروفی




متاسفانه بیشتر ما زباله گردهای فضای آنلاین شدیم. هرچیزی که هر صاحب رسانه ای میلش میکشه به سمت ما پرتاب میکنه و ما هم اونو به دندون میگیریم...

این حرفو جدی بگیرید که هیچ چیزی از ذهن ما پاک نمیشه. هر دیتایی که به هر شکلی وارد ذهن میشه همونجا باقی میمونه. خیلی هاشون برای ما قابل دسترسی نیستند اما روی زندگی، سلامتی و افکارمون مون تاثیر میگذارند. کم کم ذهنمون تبدیل به فضایی پر هرج و مرج میشه که نه حافظه ی قوی ای داره نه قدرت تمرکز.

در گذشته این حجم اطلاعات به ذهن ما وارد نمیشد و به دلیل دسترسی نداشتن به امکانات حاضر ما به شکل دیگه ای عمل میکردیم (حداقل کنجکاوها). شکلی از یادگیری که محمدرضا شعبانعلی اون رو یادگیری کریستالی صدا میکنه.

برای مثال من در دبیرستان شعری از فروغ میخونم و از اون خوشم میاد. همین باعث میشه به کتاب هاش سری بزنم و باقی شعرهاشم بخونم. واضحه وقتی کسی رو دقیق تر میشناسیم میتونیم ارتباط بهتری با اشعارش برقرار کنیم. همین باعث میشه شروع به خوندن زندگی نامه، نامه ها و گفتگوهاش با افراد دیگه بکنم. در اینجا نام افراد دیگه ای مثل ابراهیم گلستان، سهراب سپهری، احمد شاملو و... به میون میاد. هسته فروغ بوده اما چیزهای بسیار بیشتری اطرافش شکل میگیره...مثلا در اینجا رسیدن به یک درک خوب از شعر معاصر فارسی. این یادگیری تقریباً هیچ وقت به پایان نمیرسه، چون همیشه نام ها و جنبه های تازه ای مطرح میشن.

به یه همچین چیزی میگن یادگیری کریستالی. حتما اون آزمایش درست کردن نبات در دوره راهنماییو انجام دادید. شکلگیری کریستال هم دقیقا شبیه همونه.

الان خیلی ها جستجو نمیکنند. صرفا با هرچیزی رو به رو بشن تجربه اش میکنند. داده هایی که دیگران براشون انتخاب میکنند و عموماً هیچ ارتباطی با هم ندارند در نتیجه به یادگیری ختم نمیشن. ما با ذهنی پرآشوب همون آدم های دیروز ایم. حتی کمی ضعیف تر.



به دلایلی تقریبا پنج ماهه که حالم خیلی خوبه و حداقلش این بوده که روزای کمتری صبح ها بعد از بیدار شدن دشنامی نثار زندگی کردم. این رو گفتم که روشن باشه حرف هایی که در ادامه میزنم متاثر از حال بد نیست...ناشی از یک سری واقعیات تو زندگی خودمه...

من آدم مناسبتی نیستم...و نوروز، تنها جایگاهی تو تقویمه که واقعاً دوسش دارم. جاییه که خواسته یا ناخواسته آدمو به فکر کردن و انجام یک سری کارها وا میداره که اغلبشون هم مثبت اند...حتی اگه جز آداب و رسوم باشند و فکر و تصمیم شخصی پشتشون نباشه ( یادم باشه بعدا راجع به تیک ِ فرهنگی هم بنویسم)

اونایی که منو میشناسند میدونند چقدر آدم سخت گیری هستم در ارتباطاتم..حتی در دنبال کردن یک صفحه هم حساسیت فکر شده ای دارم...چون برام مهمه که چی وارد زندگی و ذهنم میشه. حتی اگه به وسعت چند کلمه باشه.

همین الان وبلاگ چند نفر رو باز کردم که بهشون بگم با هر میزان از آشنایی، چقدر دوسشون دارم یا چقدر قابل احترام هستند برام. صادقانه شاید من ِ ریزبین ِ جزئی نگر  ِ حساس ِ درونگرا حتی بعضی از نوشته ها یا جنبه های وجودشون رو هم دوست نداشته باشم اما تک تک شون برام قابل احترام اند چون احساس میکنم آدم های درست و اصیلی پشت این کلمات هستند.

در نهایت فقط به یک نفر تبریک گفتم و باقی صفحاتو بستم. نمیدونم چرا ولی هر جمله ای بی معنی به نظر میرسید..تبریک گفتن یا آرزو کردن...متاسفانه ما جادوی تاثیر واژه ها رو در اثر استفاده مکرر از دست دادیم و هر حرفی با هر میزان پشتوانه عاطفی خالی به نظر میرسه...

من با خیلی هاتون تا به حال حتی یک کلمه هم مستقیماً صحبت نکردم اما دوست داشتم بدونید حضورتون در زندگیم، به هر اندازه ای که بوده، برام ارزشمنده... تبدیل به بخشی از داستان زندگیم شدید و با شخصیت منحصر به فردتون جایگاه مخصوص به خودتون رو در ذهنم حک کردید...

از همتون ممنونم، به خاطر تمام چیزهایی که ازتون یاد گرفتم و از همه مهم تر..برای شکل بودنتون.


آقایون و خانوم ها:

(سپهرداد  پریا  آیبک امیرحافظ  الهام  سوگند  فاطمه  رعنا  بهنام  آفتاب  bio .k  کازیوه نرگس  پیمان  بلوط  مهدیار  Mission Blue امیرحسین زهرا  مهشاد هستی  حورا صبا مرضیه )



امیدوارم حداقل سال دیگه متوجه بشم چطور کسی میتونه کج و کوله بودن خودشو به غروب جمعه نسبت بده.



ژاک رانسی‌یر راجع به تانگوی شیطان و البته خیل آدمها گفته است: "کسی‌که هفت ساعت وقت ندارد تا به تماشای بارش باران در فیلم‌های بلا تار بنشیند، وقتِ سر در آوردن از سعادت هنر را هم ندارد."

فکر میکنم این حرف را میشود راجع به مارسل پروست و رمان هفت جلدی اش، در جستجوی زمان ِ از دست رفته، هم گفت. تنها چیزی که در این لحظه میدانم این است که نمیخواهم طوری روزگارم را بگذارنم که به خاطر شقاوت زندگی، وقت ِ سر در آوردن از همین سعادت ناچیز را هم، نداشته باشم.