لوید: عکس دوست دخترش، Yorkshire Teabags و پاسور
لوسی: وسایل نقاشی، خودکار، kettlebell
جرج: کارت بازی، وسایل نقاشی، خودکار
شامین: نامه اش از شوهرش، plasticine و کرم مرطوب کننده...
را همراه خودشان برده اند. (هیچکس کتاب را انتخاب نکرده است. هرچند مطمئن نیستم امکان بردن آن وجود داشته یا نه.)
لوید
در فیسبوک یک سلبریتی ست که کلیپ های خنده دار میسازد. از حرف ها و شکل
برخوردش میتوان فهمید که انسان نسبتا ساده و سطحی ست که وقتش را با حضور در
شبکه های اجتماعی، ورزش کردن و بودن با دوست دخترش میگذارند.
حضور در جمع، وقت گذراندن با دوستان، بالا و پایین کردن صفحات در فیسبوک و اینستاگرام این امکان را به ما میدهند که از صرف کردن وقتی با خودمان و به تبع افکار ناخوشاید و ناراحت کننده ای که در مورد شکل زندگی مان به ذهن خطور میکند اجتناب کنیم.
حتما آدمهایی را دیده اید که یا در حال وقت گذراندن با آدمهای اطرافشان اند و حتی در فاصله ی بین اینها و وقتی کسی پیششان نیست گوشی تلفن از دستشان نمی افتد و دست از حرف زدن نمیکشند.
لوید، جایی حوالی روز سوم در حالتی دمغ و درحالیکه روی تخت دراز کشیده است و وقتی برای فکر کردن پیدا کرده است با خود میگوید. "واقعا دلم برای فیسبوک تنگ نشده...چه زمانی رو..چه زمانی رو صرف نگاه کردن به اون آشغالا میکردم."
its just crap anyway!
لوسی
هم در شبکه های اجتماعی فعال است و شغلی در همین زمینه دارد. او زنی ست که
پس از چند سال زندگی مشترک با خیانتی که از سمت شوهرش میبیند از او جدا
میشود و زندگی پس از آن روی سخت اش را نشان میدهد. لوسی، از میان تمام شرکت
کنندگان این آزمایش راحت تر با تنهایی اش رو به رو میشود. لزومی ندارد چند روز در یک اتاق حبس شوید تا با یک تنهایی عریان رو به رو شوید. بعضی تجربه های زندگی میتوانند به مراتب سخت تر و پیچیده تر باشند و تجربه ی خیانت دیدن و رها شدن برای لوسی از آن آزمون های بزرگ زندگی بوده است.
شامین یک مادر است. جز آن دسته از زنان ساده دل و ضعیف و وابسته است که درک درستی از خودشان ندارند و این را میتوان به راحتی از محتوای حرف ها و طرز صحبت کردنش دریافت.
شکست خوردن او در این آزمایش را هم میتوان از همان لحظات ابتدایی فهمید جایی که از انرژی مثبت! صحبت میکند یا وقتی که روی تخته رو به رویش نوشته است: " You can do this "
"فلاکت انسان تنها از یک چیز ناشی می شود: این که نمی تواند با آرامش در یک
اتاق بماند".
پس از چهار قرن، این سطرِ درخشان از کتابِ تأملاتِ پاسکال،
هنوز هم ذره ای از حقیقت خود را از دست نداده است: در همین لحظه ای که این
جمله را می خوانید، میلیون ها نفر در سر تا سر جهان، اضطرابِ سکون و
تنهائیِ خود را با ضرب گرفتن روی میز، با عوض کردن بی هدف کانال های
تلویزیون، با بطالتِ کلیک هایِ بی هدف، با بوق زدن پشت فرمان اتومبیل، با
رفت و آمدهای بی معنا در هزار تویِ منوهای موبایل فراموش می کنند.
قرن
دوزخیِ ۲۱، تنها راه های پاک کردن صورت مساله را بیشتر، رنگارنگ تر و هموار
تر کرده است، قرنی که اتوپیایِ روشنگری را به یک شهربازیِ بزرگ تبدیل کرده
است. در مقابل، تصویرِ معاصر ِ انسانِ پاسکال، احتمالا تصویرِ انسانی است
که به جای باز کردنِ همه ی درها، کلیک کردنِ همه ی لینک ها و فشار دادن همه
دکمه ها، مردد و با چهره ای آرام و چشم هایی خیره مثلِ فرشته ی مالیخولیای
آلبرشت دورِر، پشت همه ی این درها و لینک ها و دکمه ها، در مکثی طولانی
ایستاده است. بالقوه گیِ خیره شدن و فکر کردن، و در مقابل، فعلیتِ بی وقفه ی
انجام دادن و انجام دادن.
کاش همچین چالشی تو ایران بود! حتما سمتش میرفتم.
خیلی وقته دنبال زمانیم که مال خود خود خودم باشم.