دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

۲۷۳ مطلب با موضوع «از فیلم هایی که می‌بینم» ثبت شده است



Rust Cohle: Transference of fear and self-loathing to an authoritarian vessel. It's catharsis. He absorbs their dread with his narrative. Because of this, he's effective at proportion to the amount of certainty he can project. Certain linguistic anthropologists think that religion is a language virus that rewrites pathways in the brain. Dulls critical thinking.
Marty Hart: Well, I don't use ten dollar words as much as you, but for a guy who sees no point in existence, you sure fret about it an awful lot. And you still sound panicked.

+انتقال ترس و از خود بیزاری به یه پوسته اقتدار طلب..تزکیه نفس...ترسِ ملت رو با داستانهایی که روایت میکنه جذب میکنه...بخاطر همین، متناسب با قطعیت و یقینی که صحبت میکنه حرف هاش تاثیرگذارند.

برخی از انسان‏شناس‏ها معتقدند که مذهب، ویروس زبانیه که گذرگاه‏های مغز رو بازنویسی میکنه و باعث حمایت کورکورانه از چیزها میشه...

- خُب، من مثه تو کلمات قُلنبه سُلنبه بکار نمیبرم اما بعنوان مَردی که هیچ هدفی رو در خلقت نمیبینه خیلی جوش میزنی!


True Detective American drama series 9/10IMDb S1 E3


http://s9.picofile.com/file/8331107542/fc7698044a5f9c4466cc8fe66508810d.jpg 


راستش من در تمام طول سریال مارتی رو بیشتر از راست دوست داشتم. جملات اول رو هر انسانی با مطالعه و داشتن مقداری از اطلاعات میتونه بگه اما بینش دومی یه مرحله بالاتره، حتی بدون اطلاعات اولی.
قشنگ ترین وجه True Detective همراه کردن دو همکار و رقیب قدر بود که تحمل همدیگر رو نداشتند. قدیمتر ها یه آدم باهوش و یه آدم خنگ رو با هم همراه میکردند تا دومی از کارهای اولی مبهوت بشه و تحسینش کنه اما در سریال های جدید از این خبرها نیست. قطعا بازی مک کانهی شاهکاره اما برای من کاراکتر و واکنشهای مارتی جذاب تر، باورپذیرتر و به مراتب دوست داشتنی تره.


In Solitary The Anti Social Experiment. آزمایش بدین صورت است که چهار نفر را در چهار کانکس مجزا با حداقل امکانات رفاهی به مدت پنج روز حبس میکنند. داوطلبان در این پنج روز حق ارتباط با کسی را ندارند. در ابتدای راه تمام وسایل ارتباطی شان از جمله گوشی و ساعت هوشمند از آن ها گرفته میشود. البته هرکدام از آن ها میتوانند سه وسیله شخصی را با خود به داخل اتاق ببرند تا با دیدن یا استفاده از آن آرام یا سرگرم شوند.

لوید: عکس دوست دخترش، Yorkshire Teabags و پاسور
لوسی: وسایل نقاشی، خودکار، kettlebell
جرج:‌ کارت بازی، وسایل نقاشی،‌ خودکار
شامین:‌ نامه اش از شوهرش،‌ plasticine و کرم مرطوب کننده...

را همراه خودشان برده اند. (هیچکس کتاب را انتخاب نکرده است. هرچند مطمئن نیستم امکان بردن آن وجود داشته یا نه.)


http://s9.picofile.com/file/8330946792/In_Solitary_The_Anti_Social_Experiment_2017_720p_004603_2018_07_04_22_41_27_Small_.JPG

لوید در فیسبوک یک سلبریتی ست که کلیپ های خنده دار میسازد. از حرف ها و شکل برخوردش میتوان فهمید که انسان نسبتا ساده و سطحی ست که وقتش را با حضور در شبکه های اجتماعی، ورزش کردن و بودن با دوست دخترش میگذارند.
حضور در جمع، وقت گذراندن با دوستان، بالا و پایین کردن صفحات در فیسبوک و اینستاگرام این امکان را به ما میدهند که از صرف کردن وقتی با خودمان و به تبع افکار ناخوشاید و ناراحت کننده ای که در مورد شکل زندگی مان به ذهن خطور میکند اجتناب کنیم.
حتما آدمهایی را دیده اید که یا در حال وقت گذراندن با آدمهای اطرافشان اند و حتی در فاصله ی بین اینها و وقتی کسی پیششان نیست گوشی تلفن از دستشان نمی افتد و دست از حرف زدن نمیکشند.
لوید، جایی حوالی روز سوم در حالتی دمغ و درحالیکه روی تخت دراز کشیده است و وقتی برای فکر کردن پیدا کرده است با خود میگوید. "واقعا دلم برای فیسبوک تنگ نشده...چه زمانی رو..چه زمانی رو صرف نگاه کردن به اون آشغالا میکردم."
its just crap anyway!


http://s9.picofile.com/file/8330946784/In_Solitary_The_Anti_Social_Experiment_2017_720p_018750_2018_07_04_22_37_59_Small_.JPG


لوسی هم در شبکه های اجتماعی فعال است و شغلی در همین زمینه دارد. او زنی ست که پس از چند سال زندگی مشترک با خیانتی که از سمت شوهرش میبیند از او جدا میشود و زندگی پس از آن روی سخت اش را نشان میدهد. لوسی، از میان تمام شرکت کنندگان این آزمایش راحت تر با تنهایی اش رو به رو میشود. لزومی ندارد چند روز در یک اتاق حبس شوید تا با یک تنهایی عریان رو به رو شوید. بعضی تجربه های زندگی میتوانند به مراتب سخت تر و پیچیده تر باشند و تجربه ی خیانت دیدن و رها شدن برای لوسی از آن آزمون های بزرگ زندگی بوده است.


http://s9.picofile.com/file/8330941418/In_Solitary_The_Anti_Social_Experiment_2017_720p_015425_2018_07_04_21_25_21_Medium_.JPG


شامین یک مادر است. جز آن دسته از زنان ساده دل و ضعیف و وابسته است که درک درستی از خودشان ندارند و این را میتوان به راحتی از محتوای حرف ها و طرز صحبت کردنش دریافت.
شکست خوردن او در این آزمایش را هم میتوان از همان لحظات ابتدایی فهمید جایی که از انرژی مثبت! صحبت میکند یا وقتی که روی تخته رو به رویش نوشته است: " You can do this "


http://s8.picofile.com/file/8330941576/In_Solitary_The_Anti_Social_Experiment_2017_720p_022324_2018_07_04_21_26_55_Medium_.JPG


دورتادور اتاق دوربین هایی وصل شده است تا یک روانشناس و البته ما ناظر لحظه به لحظه مواجه شدن انسان ها با تنهایی شان باشیم. "نه تلفن، نه کامپیوتر، نه تلویزیون، نه دوست و خانواده یا حتی غریبه ای در خیابان." اجرا کننده آزمایش قبل از ورود آنها به اتاق یادآوری میکند که آن ها در این چند روز از چه چیزهای محروم هستند. پنج روز از زندگیتان را بدون ارتباطات انسانی و حضور این وسایل تصور کنید. پنج روز. بدون هیچ کدام از وسایلی که سالهاست حواسمان را پرت کرده اند.
خواهید دید که زجر خواهند کشید و زجر خواهید کشید. شبیه معتادانی که سال هاست در حال مصرف افیون اند.


http://s9.picofile.com/file/8330941926/In_Solitary_The_Anti_Social_Experiment_2017_720p_092284_2018_07_04_20_33_14_Medium_.JPG



http://s8.picofile.com/file/8330941868/In_Solitary_The_Anti_Social_Experiment_2017_720p_092151_2018_07_04_20_33_09_Medium_.JPG


http://s9.picofile.com/file/8330941900/In_Solitary_The_Anti_Social_Experiment_2017_720p_092217_2018_07_04_20_33_11_Medium_.JPG


http://s8.picofile.com/file/8330941692/In_Solitary_The_Anti_Social_Experiment_2017_720p_071577_2018_07_04_20_32_43_Medium_.JPG


http://s9.picofile.com/file/8330941392/In_Solitary_The_Anti_Social_Experiment_2017_720p_001761_2018_07_04_20_31_37_Medium_.JPG


http://s8.picofile.com/file/8330941792/In_Solitary_The_Anti_Social_Experiment_2017_720p_092052_2018_07_04_20_33_05_Medium_.JPG


http://s8.picofile.com/file/8330941668/In_Solitary_The_Anti_Social_Experiment_2017_720p_064059_2018_07_04_21_28_14_Medium_.JPG


"فلاکت انسان تنها از یک چیز ناشی می شود: این که نمی تواند با آرامش در یک اتاق بماند".

پس از چهار قرن، این سطرِ درخشان از کتابِ تأملاتِ پاسکال، هنوز هم ذره ای از حقیقت خود را از دست نداده است: در همین لحظه ای که این جمله را می خوانید، میلیون ها نفر در سر تا سر جهان، اضطرابِ سکون و تنهائیِ خود را با ضرب گرفتن روی میز، با عوض کردن بی هدف کانال های تلویزیون، با بطالتِ کلیک هایِ بی هدف، با بوق زدن پشت فرمان اتومبیل، با رفت و آمدهای بی معنا در هزار تویِ منوهای موبایل فراموش می کنند.

قرن دوزخیِ ۲۱، تنها راه های پاک کردن صورت مساله را بیشتر، رنگارنگ تر و هموار تر کرده است، قرنی که اتوپیایِ روشنگری را به یک شهربازیِ بزرگ تبدیل کرده است. در مقابل، تصویرِ معاصر ِ انسانِ پاسکال، احتمالا تصویرِ انسانی است که به جای باز کردنِ همه ی درها، کلیک کردنِ همه ی لینک ها و فشار دادن همه دکمه ها، مردد و با چهره ای آرام و چشم هایی خیره مثلِ فرشته ی مالیخولیای آلبرشت دورِر، پشت همه ی این درها و لینک ها و دکمه ها، در مکثی طولانی ایستاده است. بالقوه گیِ خیره شدن و فکر کردن، و در مقابل، فعلیتِ بی وقفه ی انجام دادن و انجام دادن.



http://s9.picofile.com/file/8330941818/In_Solitary_The_Anti_Social_Experiment_2017_720p_092096_2018_07_04_20_33_07_Medium_.JPG



-یکی رو پیدا کن که بتونی کنارش خود واقعیت باشی..باشه؟


...(...یادمه وقتی بچه بودم، تو کار طراحی وب بودم...و طراحی سایت‌هایی که دوست داشتم رو کپی میکردم...تمام کاری که باید بکنی اینه که گزینه «نشان دادن منابع» رو توی مرورگرت بزنی.
و اونجاست که کدهای طراحی سایت رو میبینی...میتونی کپی پیست ـشون کنی، یا یکمی تغییرشون بدی..اسمتو داخلش بذاری، و به همین سادگی، سایت خودت رو داشته باشی.

«نشان دادن منابع»...چی میشد اگه این گزینه رو توی آدما داشتیم؟
آدما واقعاً دلشون میخواد که ببینن؟
یکی رو پیدا کنن که در کنارش خود واقعیشون باشن؟

مزخرفه.)...


+نصیحت خیلی خوبی بود، ممنون.


Mr. Robot American drama series 8.6/10IMDb


http://s9.picofile.com/file/8330461434/Mr_Robot_S01E07_WEB_DL_1080p_x265_AVADL_CoM_016143_2018_06_29_17_13_12_Medium_.JPG


http://s8.picofile.com/file/8330461442/Mr_Robot_S01E07_WEB_DL_1080p_x265_AVADL_CoM_016207_2018_06_29_17_13_14_Medium_.JPG



http://s9.picofile.com/file/8330461450/Mr_Robot_S01E07_WEB_DL_1080p_x265_AVADL_CoM_016263_2018_06_29_17_13_17_Medium_.JPG


http://s8.picofile.com/file/8330461476/Mr_Robot_S01E07_WEB_DL_1080p_x265_AVADL_CoM_016472_2018_06_29_17_13_25_Medium_.JPG



فیلم های زیادی حول سوژه از دست دادن حافظه ساخته شده است (چه در اثر یک حادثه اتفاق افتاده باشد و چه در اثر بیماری آلزایمر) و من چند تایی از آنها را دیده ام. اما میتوانم با اطمینان بگویم تا به حال هیچ کدام به اندازه Away from Her ساخته ی Sarah Polley به دلم ننشسته اند.
داستان فیلم ساده و سر راست است. زنی به نام فیونا (که نقش آن را جولی کریستی به شکل حیرت انگیزی خوب بازی میکند) مبتلا به آلزایمر می شود. همسرش به خاطر عواقب این بیماری و به خواست خود فیونا مجبور می شود او را به آسایشگاه بسپارد. از قوانین آسایشگاه یکی آن است که آنها حق ندارند تا یک ماه با هم ملاقات کنند. مرد به سختی این شرط را میپذیرد و پس از یک ماه سخت با اشتیاق به آسایشگاه برمیگردد تا همسرش را ببیند اما فیونا نه تنها  همه چیز را در مورد او از خاطر برده است که مهر و محبتش را معطوف به یکی دیگر از بیماران آسایشگاه کرده است...


http://s8.picofile.com/file/8328856718/4539348_l4.jpg


در نگاه اول یک زوج دوست داشتنی را میبینیم که انگار راهی طولانی را کنار هم پیموده اند و همدیگر را به شدت دوست دارند. جلوتر که میرویم اما همه چیز روشن تر میشود. در یک طرف مردی را میبینیم که همسرش را دوست دارد. اما انگار این دوست داشتن بیشتر از آن که از سر عشق باشد از روی عادت است. این را چندین بار از خلال تعریف خاطره ی خواستگاری اش از فیونا میشنویم:‌ "بدجوری بهش عادت کرده بودم"...و در طرف دیگر زنی را می یابیم که انگار هیچوقت آنگونه که دوست داشته، دوست داشته نشده است. در یک نقطه از فیلم فیونا از گرنت در مورد ظاهرش میپرسد. شوهرش میگوید: همونطوری که همیشه بودی. مصمم و مبهم؛ شیرین و استوار. و فیونا با خودش زیر لب میگوید: "این جوریه که بنظر میام؟"


http://s8.picofile.com/file/8328856592/Away_from_Her_2006_720p_HDTV_Unknown_30NAMA_045621_2018_06_10_21_06_13_Medium_.JPG


فیلم که اقتباسی از داستان “The Bear Came Over the Mountain” نوشته ی نویسنده سرشناس کانادایی «آلیس مونرو» است، نمایش زیبایی در مورد پیچیدگی زندگی و روابط انسانی ست. و بیشتر از  تمام اینها یادآور نقش بزرگ حافظه در تمامی بخش های زندگی.
بونوئل جایی نوشته است: «آدم تا حافظه‌اش، گیریم بخشی از حافظه‌اش را از دست ندهد نمی‌فهمد که آن‌چه سراسر زندگی را می‌سازد حافظه است... بدون حافظه ما هیچ نیستیم.»


http://s9.picofile.com/file/8328855350/Away_from_Her_2006_720p_HDTV_Unknown_30NAMA_143023_2018_05_04_00_21_31_.JPG



http://s9.picofile.com/file/8328602292/1.jpg


http://s8.picofile.com/file/8328602318/2.jpg


درک یه سری بحث‌ها برای یه عده‌ای بالاتر از ظرفیت وجودی شونه. همون توی دلمون بگیم "من چی می‌گم تو چی می‌گی" قشنگ ترین حسن ختامه!



+داری چی میخونی؟
-نمود خود در زندگی روزمره.

+در موردِ چیه؟
-لطفاً هولدن...تو قول دادی مزاحمم نشی و من الان باید اینو تمومش کنم.

+می‌تونه توی فهم چیزی که می‌خونی بهت کمک کنه.
-باشه..نمود خود در زندگی روزمره...نوشته‌ی "اروینگ گافمن" ‍...اون معتقده که زندگیِ مثل تئاتر می‌مونه. ما خودمون رو متناسب با نقشی که بازی‌ می‌کنیم می‌سازیم.

+منظورش چیه؟
-بعنوان مثال: توقعی هست که دخترها باید خوب (نایس) باشن..باید لبخند بزنن.


+خب؟

-می‌دونی، یه روز سعی کردم لبخند نزنم و خیلی عجیب بود.

+چرا؟ تو که زیاد اهل لبخند زدن نیستی.
-اگه اینطوریه که منو حسابی عجیب نشون میده و فکر کنم همین باعث میشه مردم از کوره در برن...غریبه‌ها همش می‌پرسیدن: خوبی؟

+می‌خواستی لبخند بزنی؟
-نه، نه وقتی فهمیدم دارم چیکار می‌کنم. گافمن میگه ما این ماسک‌ها رو می‌زنیم تا بقیه احساس راحتی کنن...مثل تو و لباسات.

+دیگه در موردِ لباسام حرف نمی‌زنیم.
-ماسک و لباس تو یونیفرمیه که می‌پوشیش تا توی اداره با بقیه یکدست بشی.

+من نمی‌خوام یکدست باشم.
-همه تلاش می‌کنن تا یکدست باشن.

+به گمونم دلیل تیپ "هیپی" تو رو هم تعبیر می‌کنه.

-تیپ "هیپیِ" مَن؟

+تی‌شرت روستایی، موهای بلند، النگو و صندل‌های چرمی. کمکت می‌کنه تا توی دانشگاه شبیه بقیه بشی.
-درسته.

+اگه کسی نگاهت نمی‌کرد چی می‌پوشیدی؟
-احتمالاً هیچی، تو چطور؟

+همین لباس رو می‌پوشیدم.
-چه غم انگیز.


Mindhunter Season 1 Episode 8


شاید احمقانه یا حتی عامیانه به نظر برسد اما من فکر میکنم شرارتی بسته به جنسیت در وجود همه ی ما نهفته است. میخواهم بگویم همانقدر که مردها میتوانند هیولا باشند (و هستند) تقریبا هر زنی شیطانی پنهان در درون خودش دارد و تنها یک حادثه یا سلسله اتفاقات لازم است تا این عفریته مکار سر برآورد و در جهان مردم اطرافش خدایی کند.
مهم نیست چندبار این صحنه تکرار و دیده میشود، چرا که هربار دیدنش شگفت انگیز است...اینکه چطور حتی ساده ترین زن ها هم میتوانند برای رسیدن به مقاصدشان باهوش ترین مردها را با بدن و زبان و زیبایی شان اغوا کنند و انگار در این جنبه پایانی برای حماقت ما مردها وجود ندارد.
شاید هنرمندانه ترین تصویر از این مفهوم را در سینما، بونوئل ِ بزرگ، در شاهکارش That Obscure Object of Desire به نمایش گذاشته باشد.
اما بهانه من برای گفتن این حرف ها تماشای قسمت ششم فصل اول سریال True Detective بود...جایی که میشل موناهن به متیو مک‌کانهی تجاوز میکند. عجب دنیایی.
 

http://s9.picofile.com/file/8325996076/soscllkc.jpg



راستش من هیچ گاردی نسبت به خودکشی ندارم. یعنی اگر یکی از دوستانم بیاید و بگوید مصمم است که این کار را انجام دهد سعی نمیکنم منصرف اش کنم.

وفتی از بالا نگاه کنی، تصمیم یک نفر برای اینکه بخواهد به زندگی اش پایان بدهد همانقدر طبیعی و قابل احترام ست که تو امروز تصمیم گرفته ای به زندگی ات ادامه بدهی.

شاید تنها چیزی که در این بین اهمیت دارد این است که بدانی آن تصمیم آگاهانه است. بدانی چرا میخواهی این کار را انجام بدهی و تا حد زیادی مطمئن باشی بیماری و عذاب یا بی میلی به زندگی و ملالت غیرقابل تحملی که از آن رنج میکشی یک احساس/اتفاق زودگذر نیست...واقعی ست، غیرقابل درمان است و یک درگیری طولانی مدت/مادام العمر به همراه دارد...
و مساله مهم دیگر این است که بدانی بعد از این کار چه چیزی در انتظارت است...در واقع بهتر است این را در نظر بگیری و بدانی که نمیدانی و نمیتوانی بدانی چه در انتظارت است!
احتمال قریب به یقین "نیستی" ست، اما... چه کسی میتواند مطمئن باشد؟


Facebook, twitter, Instagram...
They've made us a society of stalkers. And we love it.


13 Reasons Why American web television series 8.3/10IMDb


Image result for 13 reasons why


گاهی آدم، مبحث تئوری یک کانسپتی را می داند هرچند در عمل مثل یک نوع آهو در شکلی از گُلزار گیر می کند! یعنی در عمل و مکانیک یک جریانی خوب نیست ولی شعارهای منجر به انجام آن عمل را خیلی خوب می داند. امروز من مایلم مقداری در مورد تئوری بلوغ رابطه برای شما بنویسم. این مقدمه را هم نوشتم که صحه بگذارم که خودم هنوز به آن مراحل خیلی معنوی و علو درجات نرسیده ام هرچند که ایده های خوبی دارم در این مورد.

در فیلم (Frida (2002 ، یک صحنه ای هست که اگر دست من باشد هر روز می گذارم از همه شبکه های تلویزیونی پخش بشود . فریدا در اثر یک حادثه مدتها بی حرکت و فلج توی تخت بوده و علیرغم فرم زیبای بدنش خط عمیقی از یک زخم سرتاسری روی بدنش دارد . بار اولی که بعد از مدتها با محبوب ترین مرد زندگیش تنها می ماند ، بار اولی که دارد دکمه های لباسش را باز می کند ، انگار که مانده زیر سنگینی آوار ، همه عضلاتش منقبض ، شانه هایش خم ، چشمهایش دو دو زنان می گریزند و صورتش پر از یک شرم دلخراش انگار که بی پناه ترین صورت دنیا . نگاه مشتاق مرد را می بیند و از نشان دادن بدنش می ترسد . وقتی دامنش کنار میرود ناخودآگاه دستش می رود روی جای زخمها . مرد نگاهش می کند ، می چرخاندش . به جای زخمها خیره می شود . و بعد سر تا سر رد زخم را می بوسد . جوری می بوسد که دیگر صورت فریدا ،انگار آسوده ترین صورت دنیاست . ایمن ترین کودک که می داند هر چقدر که لباسهایش گلی بشود و توپش از حصار رد بشود و مدرسه اش دیر بشود ؛همیشه یک آغوش بزرگ امن هست که همه جوره پذیرایش باشد .

من فکر می کنم بلوغ یک انسان در یک رابطه بالغ درست در همان لحظه ای شکل می گیرد که آدم نخواهد بهترین باشد و وانمود کند که بهترین است . آدم نخواهد در صدر سایر انتخابهای محتمل و نامحتمل جهان بنشیند . باور کند که زندگی واقعی روی زمین متوسط تر از آنست که هر کسی بخواهد توی یک چیزهایی کم نیاورد یا این کم آوردگی را یک جوری بپوشاند که پیدا نباشد . باور کند که نباید به خاطر آنچه که هست و مسئول به وجود آمدنش نیست ، آنچه نیست و بضاعت بودنش را نداشته ، آنچه مرتکب شده یا نشده و از انجام یا عدم انجامش پشیمان است ، سرزنش شود .

می گویم بیاییم خودمان را با یک ملکه زیبایی یا هنرپیشه برتر سال یا برنده جایزه بهترین لبخند ده سال گذشته یا دانشمند موفق نوبل به دست یا مدیر جوان و ثروتمند بزرگترین شرکت معماری منتهن مقایسه کنیم . اوه خیلی چیزها را کم داریم . پیشنهاد می کنم اما هی یادمان نرود که همه این آدمها در خلوتشان یک آدم معمولی با پاشنه آشیلهای مخصوص خودشان و با بدبختی های مخصوص خودشان و با دندان خراب و پر شده و جای جوش کنده شده و موی زائد سوزانده شده و سوتی های ابلهانه خودشان هستند . از پول و موفقیت و زیبایی (گیرم غیر فوتوشاپی ) کدام آدمی ایده آل ماست ؟ در مورد کی فانتزی داریم و در اوج قله دست نیافتنها ایستاده ؟ همان آدم آقا یا خانم را بگذاریم که دو روز حمام نرود و مقدار خوبی تعریق و تعرق کند و وکس و اپیل نکند و مسواک نزند و یک هفته پول نداشته باشد . بعد دیگر ایده آلی نیست که بشود برایش فانتزی ساخت ... من فکر می کنم ما باید خودمان فانتزی خودمان باشیم . بعد برگردیم و به طرف رابطه مان بگوییم : ببین ، من فلان کار را بلد نیستم ، در فلان مهارت به شدت خنگم ، زیر بغلم یک اسکار دلخراش دارم ، برعکس سایز بسیار قابل قبول باسنم که دیدنش توی شلوار جین تو را خیلی به هیجان می آورد ، پاهایم بسیار لاغر و استخوانی هستند و دامن به من نمی آید ، زیر گلویم پر از موهای زائد است ، قدم خیلی کوتاه است به این پاشنه های ده سانتی نگاه نکن ، دست فرمان رانندگیم مثل اینست که یک بچه پنج ساله توی شهر بازی فرمان ماشین برقی را می چرخاند ، هیچ زبان خارجی نمی دانم ، دستپختم اصلا شبیه مائده های بهشتی مادرت نیست ، این تکه از موهایم را که کنار بزنی ، زیرش تقریبا مرا کچل خواهی یافت ، روی کمرم جوشهای قرمز بدرنگ دارم ، صافی و قلنبگی با پترن هالیوودی ندارم و عمل جراحی هم نمی کنم که در بیاورم ، در کودکی یک تصادف دلخراشی کرده ام و از بالای کتف تا انتهای ران سمت چپ بدنم جای جوش خوردن نهصد و شونصد بخیه است وقتی لخت بشوم شوکه نشو، در یک خانواده ای به دنیا آمده ام که به شدت در مضیقه بودیم برای خریدن تلویزیون رنگی ، دو چرخه ، یخچال و برای همین است که خیلی از عدم امنیت مالی می ترسم ، من فرزند خوانده این آدمهایی هستم که می بینی پدر و مادر واقعی ام را نمی شناسم متاسفانه ، در نوجوانی ام دستگیر شده بودم به دلیل همراه داشتن مقداری علف و این را پنهان نمی کنم که آدم عاصی سرکشی بودم خیلی مدت ، صد و پنجاه بار توی زندگی توی پوزم خورده و غرورم خاکمالی شده ، تنها بودم ، خوشحال نبودم ، موفق نبودم ، ... و الی آخر .

بلوغ انسان در یک رابطه بالغ درست در همین لحظه هاست . لحظه هایی که ضعفهایش را نپوشاند و از این عریانی خجالت نکشد اصلا . چون می داند که برای همانی که دارد خودش را عریان می کند در هر شکلی عزیز باقی خواهد ماند . می داند همانی که دارد برایش عریان می شود هم داستانها و پاشنه آشیلها و کمی هایی دارد از همین دست . از همین شکل . از همین جنس .

معیار بلوغ یک رابطه هم به گمانم درست همینجاست . قدر و قیمت یک آدم بالغ در یک رابطه بالغ معلوم می شود و لاغیر . رابطه بالغ است وقتی که تو همه ضعفها و ندانستنها و عدم مهارت هایت را نشانش می دهی و خطیر و شکننده و خط کش به دست نمی شود . از دوست داشته شدنت کم نمی شود و در معرض مقایسه با بهتر از خودت قرار نمی گیری . از نشان دادن جاهای خالی زندگیت پشیمانت نمی کند . مطمئنی که به ازای هر چیزی که در استاندارد عمومی امروز می تواند خوب نباشد ، رابطه دارد یک محبت و توجه خاصی را مبذول همان چیز می کند جوری که هرنقصان و زخم و کمبود و نبودی ، اهمیت خودش را از دست می دهد . آنقدر خودش و نیرویش و بقایش مهم هست که هر چه کم و کاست را به حساب نمی آورد . چه جور بگویم ؛ داخل آدم حسابشان نمی کند .

november25th


‪‫از وقتی که نوجوان بودم شروع به فیلمسازی کردم... ‬‬اماّ زمانی که داشتم رویای کارگردان شدنم رو تقریبا تسلیم میکردم هم یادمه...اون موقع باید ۱۶ سالم بوده باشه یک فیلم توی شهر اکران شد به نام"لورنس عربستان" و همه داشتن دربارش صحبت میکردن...قبلش هیچوقت روی یه صندلی مجللّ سینمِا ننشسته بودم..بلیت ویژه...نمایش دهنده ۷۰ میلیمتری..صدای استریو...و وقتی فیلم تموم شد دیگه نمیخواستم کارگردان شم!

چون فیلم استاندارد خیلی بالایی به نمایش گذاشت...صحنه ای بود که اون خودش رو توی خنَجرش نگاه میکرد...


http://s8.picofile.com/file/8323345850/Spiel_berg_2017_720p_wb_dl_x265_001850_2018_04_09_23_24_47_.jpg


وقتی اولّین بار ردَا بهش داده شد و فکر میکرد که تنهاست و با خنده شروع به قدم زدن کرد و به سایه خودش نگاه میکرد جایی که ردَای  شفافش رو باز کرد تا در واقع روی شنِ و سایه اش منَقوشش کنه...


http://s9.picofile.com/file/8323345884/Spiel_berg_2017_720p_wb_dl_x265_002120_2018_04_09_23_24_58_.jpg


لحظه بزرگی بود و بعدا، وقتی در مسیر عقب نشینی ترُک ها دوباره صورتش رو میبینید که غرق در خونه و چاقویی که در موقعیت مشابه توی روزهای گذشته و با شکوهش دستش گرفته بود و به خودش نگاه میکرد که حالا به کی تبدیل شده!


http://s9.picofile.com/file/8323345918/Spiel_berg_2017_720p_wb_dl_x265_002497_2018_04_09_23_25_31_.jpg


این اولّین باری بود که فیلمی رو میدیدم و متوجه محتوایی در اون شدم که به روایت داستان مربوط نمیشد..اونها ریشه در دل شخصیت داشتند...موضوعات ِ شخصیش بودند...دیوید لین یک پرُتره خلق کرده و دور تا دور اون پرُتره رو با دیواری از توجهّ و حرکت های حماسی احاطه کرده بود. اما در بطَن "لورنس عربستان" این سوال مهم نهفتست...‬ من کی ام؟

من چنان عکس العمل ژرَفی برای فیلمسازی داشتم که هفته بعد برگشتم و دوباره فیلم رو دیدم...هفته بعد از اون هم باز رفتم و دیدم...و باز هم هفته بعدش..و متوجه شدم دیگه راه برگشتی نیست!
این همون کاریه که من قراره انجام بدم یا در راه تلاش توی مسیرش بمیرم! اما این قراره مابقی زندگی من باشه....


Spielberg 2017 Susan Lacy Documentary ‧ 2h 27m 7.7/10IMDb


این مستندو دوست داشتم. به دو دلیل...اول نمایش شیفتگی ذاتی اسپیلبرگ نسبت به سینما که کاش کاش کاش به این شدت در من هم وجود داشت. دوم تغییر نگاه من به آثار اسپیلبرگ. قبل از این فقط فهرست شیندلر، اگه میتونی منو بگیر و نجات سرباز رایان رو تماشا کرده بودم و اگرچه نسبت به فیلم های دنباله داری مثل ایندیانا جونز کنجکاو بودم اما علاقه زیادی به فضای جاری باقی آثارش مثل آرواره ها و پارک ژوراسیک نداشتم.

اما وقتی تلاش و احساسی که پشت ساخت هر سکانس از فیلم هاش هست رو میبینی انگار هر کدوم معنای تازه ای میگیرن و علاقه مند میشی که تک تک اونها رو تماشا کنی. حتماً سر فرصت یه سری به آثارش میزنم.

++اگر ذائقه دیدن فیلم های کلاسیک رو دارید تماشای Lawrence of Arabia رو هم از دست ندید که جفاست آدم ندیده باشدش.


تعدادی از کارگردان ها بودند که امسال بیشتر آثارشونو تماشا کردم. اگرچه بعضی از فیلمها باید بازبینی و نقد بشن و در مورد تعدادی از فیلمسازها باید کتاب های بیشتری بخونم.

پارسال تقریباً 170 تا فیلم دیدم. امیدوارم امسال بتونم بیشتر از 200 تاشونو خوب تماشا کنم.


  • کارگردان ها:
  • کسانی که باید آثارشونو ببینم...
  1. دیوید لینچ

  2. بلاتار
  3. لوئیس بونوئل
  4. آکیرا کوروساوا
  5. جان فورد
  6. هاوارد هاوکس
  7. ورنر هرتزوگ
  8. فدریکو فلینی
  9. اینگمار برگمن
  10. فرانسوا تروفو
  11. سرجو لئونه
  12. پل توماس آندرسن
  13. ریدلی اسکات
  14. کلینت ایست‌وود
  15. برادران کوئن
  16. یاسوجیرو اوزو
  17. جیم جارموش
  18. جورج لوکاس
  19. ویم وندرس
  20. پیتر بوگدایوویچ
  21. اورسن ولز
  22. دیوید لین
  23. تام تیکور
  24. فریتس لانگ
  25. راینر ورنر فاسبیندر
  26. برناردو برتولوچی
  27. جوزپه تورناتوره
  28. روبرتو بنینی
  29. پیر پائولو پازولینی
  30. ژان-لوک گدار
  31. امیر کاستاریکا
  32. ژاک اودیار
  33. علی حاتمی
  34. بهمن قبادی


  • تا حد قابل قبولی دیده شده اند و به تدریج باقی آثارشونو هم میبینم:
  1. آلفرد هیچکاک
  2. پدرو آلمودوار
  3. بیلی وایلدر
  4. کوئنتین تارانتینو
  5. دارن آرنوفسکی
  6. دیوید فینچر
  7. آندری تارکوفسکی
  8. استنلی کوبریک
  9. الخاندرو گنزالس ایناریتو
  10. لارس فون تریر
  11. وونگ کار وای
  12. رومن پلانسکی
  13. هایائو میازاکی
  14. بهرام بیضایی
  15. بهمن فرمان آرا
  16. اصغر فرهادی
  17. عباس کیارستمی
  18. مسعود کیمیایی
  19. داریوش مهرجویی
  20. بهرام توکلی
  21. مجید مجیدی
  22. کریستوفر نولان
  23. استیون اسپیلبرگ
  24. مارتین اسکورسیزی
  25. وودی آلن
  26. تیم برتون
  27. اسپایک جونز
  28. فرانک دارابونت
  29. فرانسیس فورد کاپولا
  30. ام. نایت شیامالان
  31. لوک بسون
  32. میشائیل هانکه
  33. چارلی کافمن
  34. دنی ویلنوو
  35. Jean-Marc Vallée


  • مستند
  • متاسفانه مستند کم میبینم. سعی میکنم امسال 20 تا مستند تماشا کننم+ 3 یا چهار مستند سریالی...


  • سریال
  • سریال هایی که تست میکنم:
  1. Better Call Saul
  2. The Handmaid's Tale
  3. Band of Brothers
  4. Shameless
  5. A Series of unfortunate Events
  6. Sherlock
  7. Twin Peaks
  8. True Detective
  9. MindHunter
  10. Fargo
  11. Downton Abbey

  • سریال هایی که ادامه میدم:
  1. Six Feet Under
  2. Black Mirror
  3. Lie to Me
  4. Big Little Lies
  5. West World
  6. Big Bang





در فیلم پستچی همیشه دو بار زنگ می‌زند، ساخته‌ی باب رافلسون کارگردان موج نوی آمریکایی، فرانک چمبرز [جک نیکلسون]، یک آس و پاسِ باری به هرجهت قصد دارد به کورا پاپاداکیس [جسیکا لنگ]، همسر محترم و جذاب یک مهمان‌دار پول‌پرست تجاوز کند. فرانک حمله می‌کند و کورا ابتدا با چنگ و دندان مقاومت می‌کند تا از خودش حفاظت کند.
او میخواهد از خود حفاظت کند؟! اما از کدام «خود»؟؟! قطعاً همان «خود» وابسته به قانون پدر، وابسته به قراردادهای متعارف زناشویی، وابسته به ارزش‌گزاری‌های مبتنی بر نیک و بد، و همان خودی که از طریق بازتولید «زنانه‌گی» به عنوان یک آسیب‌پذیری بالقوه، شکل می‌گیرد. همان «خود»ی که «خود» نیست. درست‌تر این است که کورا در ابتدا از «خود»ش محافظت نمی‌کند بلکه از بدنی حفاظت می‌کند، که دارایی شوهرش است. در حال حفاظت از قانون پدر و در حال حفاظت از منطق خانواده است!
فرانک کوتاه نمی‌آید و تنها به هم‌آغوشی با کورا فکر می‌کند. او چیزی برای از دست دادن ندارد و همین هم از او یک فیگور غیراخلاقی می‌سازد. اما کورا یک فیگور اخلاقی است. کسی که به رغم تمنایش برای سکس با فرانک و بیزاری‌اش از شوهرش در حال حفاظت از قانون پدر است. اما درست در یک لحظه تصمیم می‌گیرد، قانون پدر را فراموش کند. او برخلاف فرانک باید انتخاب کند. باید چیزی را از دست بدهد. باید قمار کند. و درست در یک لحظه انتخابش را می‌کند. دم دست‌ترین محافظش، یعنی چاقوی آشپزخانه را به گوشه‌ای پرت می‌کند و بدن پذیرایش را روی میز پهن می‌کند و بلافاصله یکی از اروتیک‌ترین دیالوگ‌های سینما را می‌گوید؛«اُکی کام آن ..ها ...اکی کام آن ..کام آاااان».
او می‌توانست این‌کار را نکند و به جای آن مقاومتش را به شکلی نمایشی ادامه دهد، او می‌دانست که در نهایت در این مقاومت فرمالیته، شکست خواهد خورد و توفیق اجباری هم‌آغوشی با فرانک را بدون آن‌که تصویر اخلاقی‌اش فروبریزد، به‌دست خواهد آورد. او می‌توانست با آخرین سلاح موجودش، چاقوی آشپزخانه، یک تهدید نمایشی و نومیدانه بکند، تا با این آخرین مقاومتش، با قانون پدر و عرف زناشویی اتمام حجت کند. او می‌توانست قمار نکند و یک بازی دوسر برد کند، هم با فرانک هم‌آغوش شود و هم از مسئولیت در برابر قانون‌شکنی فرار کند. هم به تمنای جنسی‌اش برسد هم با تصویر معصومی که از خود به عنوان یک قربانی می‌سازد، به تمکین در برابر قانون پدر ادامه بدهد. اما او تصمیم می‌گیرد، فقط یک طرف را انتخاب کند. او تمنایش را انتخاب می‌کند و مسئولیت آن را نیز می‌پذیرد. مسئولیت از دست دادن همه‌ی آن چیزهایی که می‌تواند نگران‌شان باشد. او این بار خودش را انتخاب می‌کند، «خود»ی که در یک حادثه‌ در برابر قانون پدر ایستاده است. و اینجاست که او از جهتی دیگر هم‌چنان یک اخلاق‌گرا ست، منتها اخلاقی که این‌بار «آزادی» را بر «قرارداد» و درون را بر بیرون ارجح می‌کند و مؤمنانه مسئولیت بربادرفتن را نیز می‌پذیرد.

+میلاد روشنی‌پایان


+ میدونی اون قدیما، اگه مردم رازی داشتن و دوست نداشتن به کسی بگن، چیکار  می کردن؟

از کوه بالا میرفتند و یه درخت پیدا می کردن، یه سوراخ توی اون درخت میکندن و رازو توی اون سوراخ زمزمه می کردن و بعد سوراخو با گِل می پوشوندن. اینجوری دیگه هیچکس از اون راز باخبر نمیشد.

-من میتونم درخت تو باشم.



2046  2004 Wong Kar-wai  Drama/Fantasy ‧ 2h 9m 7.5/10IMDb


http://s9.picofile.com/file/8322255518/2046_2004_720p_BrRip_Ganool_30NAMA_2_145162_2018_03_19_23_34_08_Small_.JPG



http://s8.picofile.com/file/8322227542/1980_Being_there_Bienvenido_Mr_Chance_ing_03.jpg


نوشتن از بعضی فیلمها اصلا آسون نیست و نیاز به زمان بیشتری داره..."بودن" این کمدی سیاه درخشان برای من چنین حکمی داره...تلفیق سینما و فلسفه اغلب نتیجه خوشایندی نداره اما این فیلم برای من سراسر لذت بود...حتما در طول ده سال آینده سه بار دیگه هم تماشاش میکنم و سراغ کتاب یرژی کاشینسکی هم خواهم رفت...شاید اون موقع بتونم راجع بهش صحبت کنم.



http://s8.picofile.com/file/8322080392/f0fe9e64cd1e1ccbca3e9124a5c13efd.jpg


Breaking the Waves 1996 Lars von Trier Drama/Melodrama ‧ 2h 39m


http://s8.picofile.com/file/8321731800/0f6c5ddef7fab68a52d7f6d510bd9cf6.jpg


Vicky Cristina Barcelona 2008 Woody Allen Drama/Comedy-drama ‧ 1h 37m 7.1/10IMDb


ژاک رانسی‌یر راجع به تانگوی شیطان و البته خیل آدمها گفته است: "کسی‌که هفت ساعت وقت ندارد تا به تماشای بارش باران در فیلم‌های بلا تار بنشیند، وقتِ سر در آوردن از سعادت هنر را هم ندارد."

فکر میکنم این حرف را میشود راجع به مارسل پروست و رمان هفت جلدی اش، در جستجوی زمان ِ از دست رفته، هم گفت. تنها چیزی که در این لحظه میدانم این است که نمیخواهم طوری روزگارم را بگذارنم که به خاطر شقاوت زندگی، وقت ِ سر در آوردن از همین سعادت ناچیز را هم، نداشته باشم.



توی فیلم Wonder پرده ها عوض میشه. تو از اول فیلم فقط میبینی که میراندا دوست صمیمی و چندساله ی ویا براش قیافه میگیره و جوابشو نمیده و یهو پشت پا زده به دوستی چند ساله شون. شخصیت و رفتاری که تمام و کمال زیر سواله.
بعد پرده ها عوض میشه و قصه رو از زاویه دید میراندا به تصویر میکشه. اونوقته که دیگه آدم بده نیست و حتی میتونی باهاش احساس همدردی کنی. همین قصه برای جک هم تکرار میشه.
میدونید؟ تو زندگی واقعی هیچ دوربینی نیست که ما رو ببره تو ذهن و دل و زندگی و موقعیتِ آدمای دیگه. هیچ زاویه ی دید دیگه ای جز اونی که بهمون نمایش میدن وجود نداره. ولی یادمون بمونه، بیاید که یادمون بمونه، همه ی چیزی که ما میبینیم، همه ی چیزی نیست که وجود داره. و هر آدمی هرجایی که هست و هررفتاری که تو لحظه داره، یه قصه ای پشتشه. یادمون بمونه که ما از بیشتر قصه های هم بی خبریم. همین.


+نازنین هاتفی


گاهی پیش میاد به آدمهایی که در گذشته میشناختیم بر میخوریم و از فاصله ی تصویری که از وضعیتشون در آینده داشتیم و کیفیتی که الان میبینیم جا میخوریم. راستش من وقت هر رو به رویی به این شکل یاد اون دیالوگ می افتم.

یه جایی از فیلم کوتاه همین یک ساعت پیش هست که شهاب حسینی با ریشخند به یکی از عکسایی که نگار جواهریان گرفته نگاه میکنه و میگه: "بعدش هم...تو از وقتی با اون آشنا شدی..سلیقه عکاسیت...اینقدر...افووول کرده واقعاً؟"

دیروز بعد از مدت ها خیلی اتفاقی به وبلاگ یکی از آدمهایی که در گذشته میشناختم رسیدم و وقتی نوشته هاش رو خوندم فقط به این فکر کردم که " چی میتونست باشه و چی شد."

صفحه رو بستم.