چون به هر فکری که دل خواهی سپرد
از تو چیزی در نهان خواهند برد
پس بدان مشغول شو کان بهترست
تا ز تو چیزی برد کان کهترست..
{ مولانا }
- ۱ نظر
- ۰۶ مرداد ۹۶ ، ۲۰:۱۷
چون به هر فکری که دل خواهی سپرد
از تو چیزی در نهان خواهند برد
پس بدان مشغول شو کان بهترست
تا ز تو چیزی برد کان کهترست..
{ مولانا }
به طرز خنده دار و غیرقابل باوری من این شکلی بودم و خب هستم هنوز، تا حدودی..
Little Miss Sunshine/2006
هر عملی، ممکن است پیامدهای پیش بینی نشده ی فراوانی داشته باشد. حال اگر کسی به دلیل برخی از پیامدهای غیرقابل پیش بینی یک عمل، اصل آن عمل را مذموم بشمارد یا به خاطر اجتناب از پیامدهای آن عمل، اصل عمل را بایکوت کند دچار مغالطه ی "افتادن در سراشیبی شده" است.
اینکه آیا این نتایج پروا شده از آن، رخ خواهد داد یا نه، درواقع امر در قدم اول معین نمیشود؛ این اظهارنظر که تغییری در آن جهت، ماشه زنجیرهای از عکسالعملهای فاجعهبار را خواهد کشید، چیزی است که معمولاً تضمینی برای آن فراهم نیست. لیکن، این استدلال در دفاع از وضع موجود (Status Quoْ) فراخوانده میشود. آنچه در این موارد درواقع نیاز است تا معین شود، احتمالی است که موجب رخ دادن (یا رخ ندادن) نتایج مورد پروا میگردد.
بایستی دقت شود که حکم یک عمل، با حکم پیامدهای آن عمل یکسان نیست. می توان یک عمل را مجاز شمرد اما برای اجتناب از پیامدهای نامناسب آن عمل، تمهیداتی غیر از بایکوت کردن اصل عمل، در نظر داشت.
مثال 1: ما با اصل اجرای کنسرت موسیقی در شهرها، مشکلی نداریم. اما چه کسی تضمین می کند برگزاری کنسرت در شهرها، موجب برخی رفتارهای غیرمتعارف از سوی مردم نشود!
اصل عمل: اجرای کنسرت موسیقی.
یکی از پیامدهای احتمالی عمل: رفتار غیر متعارف از سوی برخی مردم
مثال 2: دغدغه ی ما ورود زنان به ورزشگاه نیست؛ دغدغه ی ما شعارهای زننده و خلاف عفتی است که توسط برخی از تماشاگرنماها سر داده می شود. آیا شما مناسب می دانید که زن و دختر خودتان در ورزشگاه ها، این الفاظ رکیک را بشنوند؟!- بهتر است زن ها وارد ورزشگاه نشوند تا الفاظ رکیک تماشاگران به گوششان نخورد.
اصل عمل: ورود زنان به ورزشگاه.
یکی از پیامدهای ممکن عمل: استعمال الفاظ رکیک توسط تماشاگرها
یه جایی از فیلم Toni Erdmann هست که پدر برای اینکه فقط چند لحظه بیشتر کنار دختر پرمشغلش باشه به محل کارش میره، منتظر میمونه و بعد از اومدن دخترش عینک آفتابی میزنه و به صورت ناشناس و به شکلی مضحک همراه هیئت همراهش حرکت میکنه..فقط برای اینکه چند لحظه بیشتر نزدیکش باشه..بعد از رد شدن دخترش از گیت هم، میره یه گوشه، روزنامشو در میاره و از دور به تماشا کردنش میشینه..بعد از تماشای این سکانس وحشتناک نتونستم جلوی بیرون اومدن دوباره ی این سوالو بگیرم..این دوست داشتن اجباری به چه دردی میخوره..فایده این عشق دست و پا گیر چیه..
اینکه چقدر و با چه کیفیتی وقت میذاری برای یک نفر صادقانه ترین شکل ابراز علاقه است..
کامو آنقدرها هم به عقل اعتماد ندارد که سیستم فلسفی بسازد یا سیستمی را قبول کند. با این همه این قول او را نباید از یاد ببریم که در انتقاد از فلاسفه ی منکر عقل میگوید: " من از عقل بیزارم. یعنی نمیتوانم شک های خود را تحمل کنم."
پس در واقع انتقاد های او در این زمینه، متوجه راسیونالیسم(خردگرایی) است نه عقل.
کامو بحث در مورد ماورای این جهان را محال و بی ثمر میداند و فلسفه حقیقی اش این است که میداند یک ربع بعد از مرگ دیگر حیات نخواهد داشت.
+چند نامه به دوست آلمانی (با مقدمه ای درباره افکار و آثار کامو) | آلبر کامو | رضا داوری | دفتر مطالعات دینی هنر | 99 صفحه
+میخوام یه روزی رئیس جمهور بشم..
-خب، از این خبرها نیست
+اما اون (فرانک آندروود) گفت که میتونم ..
+گوش
کن پسر. بهت دروغ گفت..حقیقت اینه که، هیچوقت نمیتونی رئیس جمهور بشی..مثل
همون بسکتبالیست هاییه که پوسترش رو تو اتاقت داری..،میگن که هرکاری
بخوانی میتونی بکنی .میتونی سوپراستار باشی..اما با قد 2 متر به دنیا امدن و اگه قدشون بالای دو متر نبود..بگو به چی میرسیدن؟ هیچی..نصف شون حتی
نمیتونن یه کتاب بخونن..نه، پسر، اینجا جای من و تو نیست
خوبه که آرزو داشته باشی. اما تا وقتی که رویا نباشن..اگه اجازه بدی کسی بهت دروغ بگه تقصیر خودته..
House.of.Cards.S03E08
تونی اردمان معلم بازنشستهی موسیقی است. قلبش دیگر بهخوبی سابق کار نمیکند، سگ پیرش نابینا شده و رو به مرگ است. تونی اردمان در آلمان جدی و خشک که زیاد شوخی و خندیدن به ریش دنیا سرش نمیشود، مدام درحال به سخره گرفتن زندگی با همهی ارزشهای مقبول و پسندیده و درست است و «باید اینگونه باشد»(عشق آلمانیها!) تونی اردمان دوست دارد خودش را به شکل و هیبتهای دیگر درآورد. کلاهگیس به سر بگذارد و دندان مصنوعی ترسناک در دهان کند، صورتش را نقاشی کند و خود را آدم دیگری جا بزند...
از ازدواج سابقاش دختری دارد سیوچندساله، مشاور در یک شرکت مشاورهی بزرگ و چندملیتی که جاده صافکن «تولید و سودآوری بیشتر» کارخانهها و شرکتهای نفتیاند و به خاک سیاه نشاندن هزار هزار کارگر و کارمند. دختری که هیچوقت وقت ندارد، همیشه درحال تلفنهای کاری است، کتوشلوارهای سرد و بیروح کاری میپوشد، مربی استخدام میکند که چطور «جدیتر، قاطعتر، برندهتر» باشد و به ماموریتهای کاری در گوشهوکنار دنیا میرود تا «تخصصاش» را بفروشد: چطور سودآوری را بیشتر کرده و «جهانیتر» شویم و فوج فوج آدم بیکار کنیم. تونی به بخارست میرود تا دخترش را اتفاقی ببیند. آنچه میبیند زنی است غرق در جاهطلبی شغلی و تنها، و خسته، و غمگین و بدون هیچ چیزی که «دلخوشی واقعی» و زندگی بهدور از بیزینس و حسابوکتاب و «نتورکینگ» باشد. دختری که نه واقعا میخندد، نه شوخی سرش میشود و نه مجالی برای خودش باقی گذاشته که یک دقیقه آن ماسک مداوم بیزینس را کنار بگذارد و خودش باشد. زندگی که حتا بهرغم ناخن کبود و آسیبدیده پا، مجبوری کفش پاشنهبلندت را پا کنی و لنگ بزنی و درد و خون را قایم کنی تا «پرزنتیشن کاری» را بینقص ارائه کنی...تلاش تونی برای نزدیک شدن دوباره به دخترش بیفایده و مایوسکننده است. پدر خداحافظی میکند، سوار تاکسی به مقصد فرودگاه میشود تا به آلمان برگردد...اما تونی دوباره سر شوخیاش میگیرد با جدیت دنیای عبوس و استرسآور...کلاهگیساش را به سر میکشد و دندانهای مصنوعی را در دهان میگذارد و خودش را در هیبت بیزینسمن آلمانی در بخارست درمیآورد یا حتا جایی خود را سفیر آلمان در بخارست جا میزند. مثل برق هرجا که دخترش حضور دارد، سروکلهاش پیدا میشود.نقش بازی میکند و خودش را به آدمهای زندگی کاری دختر نزدیک میکند. اینس ابتدا جا میخورد و عصبانی میشود از این مسخرهبازی تازهی پدر، بعد تصمیم میگیرد پا به پای پدر بیاید و نقش بازی کند و...بالاخره این بازی به نتیجههای دیگر میرسد...فیلم ۳ ساعت تمام ما را روی صندلی سینما میخکوب و مجذوب کرد. خانم مارن آده، کارگردان و فیلمنامهنویس این فیلم درجهیک میگوید برای خلق شخصیت تونی اردمان، پدرش را در ذهن داشت. پدر او هم دوست داشت نقش آدمها و شخصیتهای دیگر را بازی کند، پدر او هم روحش را به «سیستم» و «موفقیت شغلی» نفروخته بود. فیلم که یکی از بالاترین امتیاز های ممکن را دارد، در حین روایت پر جزئیات رابطهی پیچیده یک پدر و دختر، کاملا سیاسی است با پیامی روشن: گرفتار و بیچاره و اسیر سیستم و سرمایهداری شدی؟ دستکم روانت را نفروش و Don't lose your humor...
+فرناز سیفی
از نگاه من دیدن این فیلم خیلی سخته و صبر زیاد و حوصله پولادین میخواد..فکر میکنم تجربه ی تماشای یک درام طولانی روی پرده ی سینما خیلی متفاوت با تماشای اون در خونه و یک نمایشگر معمولیه..شوخی ها بی مزه ان و فیلم به اندازه ی سه ساعت حرف نداره..
ما هرگز نمی دانیم که می رویم
آن هنگام که در حال رفتن هستیم
به شوخی درها را می بندیم
و سرنوشت که ما را همراهی می کند
پشت سر ما به درها قفل می زند ،
و ما دیگر ، هرگز نمی توانیم به عقب برگردیم .
{ امیلی دیکنسون }
این ماه آثاری از Krzysztof Kieślowski تماشا میکنم
یا همون کریشتوف کیشلوفسکی خودمون :)
Mike Nichols
و اصغر فرهادی
سریال Dekalog (10فرمان) رو میبینم
فصل 4 House of Cards
فصل اول South Park
و فصل هفتم Friends
به آلبوم های Radiohead گوش میدم
Olafur Arnalds
BBC Radio 2: Your Hundred Best Tunesِ
CD 1 & 2
و بانو مرضیه
کتاب ها :
جنگ، چهرهی زنانه ندارد | سوتلانا الکساندرونا الکسیویچ | عبدالمجید احمدی
دین برای خداناباوران | آلن دوباتن | کامبیز توانا تا فصل 5
آلبر کامو
فروغ فرخزاد
انگلیسی :
The Great Gatsby Novel by F. Scott Fitzgerald Chapter 1,2
تماشای مستند Marina Abramovic: The Artist is Present 2012
و مستند خانه سیاه است
مجموعه عکس های Richard Avedon رو میبنیم و در مورد آثارش میخونم
و نقاشی های Pablo Picasso رو تماشا میکنم
موضوعی که این ماه در موردش میخونم و مینویسم خودشناسیه
و دوره ی خودشناسی رو در متمم میگذرونم..
مباحث مربوط به یادگیری رو تکمیل میکنم
و آشنایی با مغالطاتو تا درس 15 پیش میبرم
روزهایی هست که با حفرهای در قلبت بیدار میشوی، با حفرهای در قلبت لباس میپوشی و از خانه بیرون میآیی، با حفرهای در قلبت کار میکنی، غذا میخوری، راه میروی، تظاهر به لبخند میکنی و در تمام این لحظات خیرهای به حفره که چگونه بزرگ و بزرگتر میشود، وسیع و وسیعتر و همه چیز را در خودش فرو میبلعد: امید را، شوق را، توشوتوان مواجهه با جهان را...
در این روزها که جانت در چنبرۀ سرما گرفتار است و حتا یاد عزیزترین آدمهایت هم، چه آنها که رفتهاند و چه آنها که ماندهاند، دلت را گرم نمیکند، در این روزهاست که آدمی عیار خویش را مییابد و میفهمد.
از روزهای دندان بر دندان فشردن حرف میزنم، از روزهای رها شدن به خویش در عمیقترین لجه، از روزهای ظلمت در نیمروز...
+امیرحسین کامیار
همه ی بدبختی انسانها ناشی از این است که با هم به زبان صریح و روشن حرف نمیزنند..
+طاعون | آلبر کامو | رضا سیدحسینی | انتشارات نیلوفر | 341 صفحه
+در ستایش آنهایی که شهامت حرف زدن از دلخوریها را دارند...
رنج زیادى خواهید برد و بعد از زمانى طولانى به نقطه اى خواهید رسید که به تمام آنهایى که از کنارتان گذشتند حق مى دهید، شاید دوباره راضى به دیدنشان نباشید همانطور که مایل به مثل قبل بودنتان نخواهید بود، اما در آن نقطه به خوبى خواهید فهمید چیزى براى بخشیدن وجود ندارد. همه فقط زندگى کردیم در دنیایى که کامل نیست..
سال هاست که بازندارندگی مجازاتی شبیه اعدام توسط آمار و ناکارآمدی و غیرمنطقی بودنشون توسط علم جرم شناسی ثابت شده..
اما بعضی از جوامع با الگو برداری از متد جهنم که به، به راه آوردن گناه کاران با استفاده از شکنجه و عذاب و افزایش آگاهیشون با افزایش دما! معتقدن در حفظ و نگهداری روش های سنتی برخورد با جرم تلاش کردن..
اما آیا تا به حال کسی رو دیدید که با شلاق خوردن از کاری که انجام داده پشیمون بشه؟ نه، اون فقط دیگه جلوی شما انجامش نمیده!
کسی که به آزار یک کودک یا هر رفتار غیراخلاقی غیرقابل تحمل دیگه ای دست میزنه، مطمئناً از سلامت روانی برخوردار نیست، اینکه ما فقط سطحی ترین لایه اتفاق یعنی جنایتو ببینیم خیلی ساده لوحانه ست و اگه با همون روش (یعنی خشونت) بهش پاسخ بدیم تنها نشون دهنده اینه که ما و جامعمون هم از سلامت و بلوغ روانی کافی برخوردار نیستیم..
همونطور که قبلاً بارها و به شکل های مختلف گفتم ( و گفته اند) انسان اساساً اختیاری نداره که بخواد به خاطرش مجازات (یا تحسین) بشه..اما انسان های بیماری که به هر شکلی به خودشون ، انسان های دیگه و جامعه آسییب رسوندند یا خواهند رسوند مثل هر مریض دیگری که بیماری مسری داره که امکان درمانش حداقل در زمان حاضر وجود نداره باید در قرنطینه و تحت سرپرستی، مراقبت و درمان قرار بگیره تا روزی که بمیره...یا بتونه با سلامتی به جامعه برگرده..
هزینه ی نگهداری این افراد هم باید با مدیریتی درست توسط کار مناسب(اما اجباری) که بهشون محول میشه به وسیله خودشون یا نزدیکانشون تامین بشه تا باری بر دوش جامعه نباشند.
احتمالاً در سالهای آینده با روش های جدیدی از مجازات مجرمین رو به رو خواهیم بود. این روش های (از نگاه من غیراخلاقی) از دل همون جامعه ای بیرون میاد که مجرمو پرورش داده..هر بیمار روانی که مرتکب رفتارهای غیراخلاقی شده محصول یک جامعه ی بیماره (همونطور که قبلاً گفتم به عنوان یک انسان بی اختیاره)..هر روشی به غیر از تلاش برای درمان یا کنترل بیماران برای جلوگیری ازجرم، جنایت و رفتارهای غیراخلاقی نشان دهنده ی نادانی و در نهایت مایه افزایش شرارت خواهد بود..
شر و بدی که در دنیا وجود دارد پیوسته از نادانی میزاید و حسن نیت نیز اگر از روی اطلاع نباشد ممکن است به اندازه شرارت تولید خسارت کند. مردم بیشتر خوباند تا بد و در حقیقت، مساله این نیست. بلکه آنها کم یا زیاد ناداناند و همین است که فضیلت یا ننگ شمرده میشود. نومید کننده ترین ننگها، ننگ نادانی است که گمان میکند همه چیز را میداند و در نتیجه به خودش اجازه آدم کشی میدهد: روح قاتل کور است و هرگز نیکی حقیقی یا عشق زیبا بدون روشن بینی کافی وجود نخواهد داشت..
+طاعون | آلبر کامو | رضا سیدحسینی | انتشارات نیلوفر | 341 صفحه
فکر میکنم بخش بزرگی از مشکلات آدم ها در زندگی، در همین چند کلمه ی ساده ی فرانک آندروود در آن موقعیت سخت رویارویی با خیانت کلیر خلاصه میشود: " میدانستم، اما نمیخواستم باور کنم"...
چون دوستت میدارم
مجبور نیستی آنگونه که روز آشنایی مان بودی باقی بمانی.
چون دوستت میدارم
مجبور نیستی خود را محدود کنی
به تصویری که از تو زنده مانده در من.
چون دوستت میدارم
می توانی در خودت ببالی
چیزهای جدیدی کشف کنی در وجودت
می توانی دگرگون شده، بشکفی و تازه شوی..
چون دوستت میدارم
می توانی آنچه هستی باقی بمانی
و آنچه نیستی شوی...
{ مارگوت بیکل }