سال هاست که بازندارندگی مجازاتی شبیه اعدام توسط آمار و ناکارآمدی و غیرمنطقی بودنشون توسط علم جرم شناسی ثابت شده..
اما بعضی از جوامع با الگو برداری از متد جهنم که به، به راه آوردن گناه کاران با استفاده از شکنجه و عذاب و افزایش آگاهیشون با افزایش دما! معتقدن در حفظ و نگهداری روش های سنتی برخورد با جرم تلاش کردن..
اما آیا تا به حال کسی رو دیدید که با شلاق خوردن از کاری که انجام داده پشیمون بشه؟ نه، اون فقط دیگه جلوی شما انجامش نمیده!
کسی که به آزار یک کودک یا هر رفتار غیراخلاقی غیرقابل تحمل دیگه ای دست میزنه، مطمئناً از سلامت روانی برخوردار نیست، اینکه ما فقط سطحی ترین لایه اتفاق یعنی جنایتو ببینیم خیلی ساده لوحانه ست و اگه با همون روش (یعنی خشونت) بهش پاسخ بدیم تنها نشون دهنده اینه که ما و جامعمون هم از سلامت و بلوغ روانی کافی برخوردار نیستیم..
همونطور که قبلاً بارها و به شکل های مختلف گفتم ( و گفته اند) انسان اساساً اختیاری نداره که بخواد به خاطرش مجازات (یا تحسین) بشه..اما انسان های بیماری که به هر شکلی به خودشون ، انسان های دیگه و جامعه آسییب رسوندند یا خواهند رسوند مثل هر مریض دیگری که بیماری مسری داره که امکان درمانش حداقل در زمان حاضر وجود نداره باید در قرنطینه و تحت سرپرستی، مراقبت و درمان قرار بگیره تا روزی که بمیره...یا بتونه با سلامتی به جامعه برگرده.. هزینه ی نگهداری این افراد هم باید با مدیریتی درست توسط کار مناسب(اما اجباری) که بهشون محول میشه به وسیله خودشون یا نزدیکانشون تامین بشه تا باری بر دوش جامعه نباشند.
احتمالاً در سالهای آینده با روش های جدیدی از مجازات مجرمین رو به رو خواهیم بود. این روش های (از نگاه من غیراخلاقی) از دل همون جامعه ای بیرون میاد که مجرمو پرورش داده..هر بیمار روانی که مرتکب رفتارهای غیراخلاقی شده محصول یک جامعه ی بیماره (همونطور که قبلاً گفتم به عنوان یک انسان بی اختیاره)..هر روشی به غیر از تلاش برای درمان یا کنترل بیماران برای جلوگیری ازجرم، جنایت و رفتارهای غیراخلاقی نشان دهنده ی نادانی و در نهایت مایه افزایش شرارت خواهد بود..
پنجشنبه صبح، مورخ ٢٠/ ١٢/ ٩٤ در زندان چوبیندر قزوین، مهدی متهم به قتل و تجاوز به کودکان اعدام شد. من به همراه آقای جهانی از دانشجویان کارشناسى ارشد، بارها به زندان رفتم و با وی مصاحبههای متعددی انجام دادم. هرچند جرمش سنگین بود و ظاهراً جنایتکاری هولناک به نظر میرسید، ولی واقعاً اینگونه نبود، من بیاختیار از خبر اعدامش که از آقای جهانی شنیدم، ناراحت شدم و لحظاتی برایش گریستم. نمیدانم چرا این مقدار متأثرم. چرا باید برای کسی که دختران خردسال را ربوده و به آنها تجاوز کرده و حداقل موجب مرگ یکی از آنها شده، متأثر بود. چرا نباید از اعدام یک موجود بهظاهر خطرناک خوشحال باشم؟ الآن دوباره ساعتها مصاحبههای عمیق و طولانی را به یاد میآورم، برای مصاحبه با وی بارها از تهران به زندان چوبیندر رفتم و با وی گفتگو کردم. چندین پایاننامه میتوان درباره مهدی و علل بزهکاریاش نوشت. تمامی عواملی که ما در کلاسهای جرمشناسی تدریس میکنیم، از زبان مهدی که فاقد سواد خواندن و نوشتن بود، شنیده میشد.
الف: دوران کودکی؛ مهدی در خانوادهای فقیر و پرجمعیت و در منطقهای عاری از هرگونه امکانات آموزشی متولد میشود، پدری فقیر و معتاد و خشن که حتی قادر نیست، شکم فرزندانش را سیر کند. مهدی میگفت من آرزوی خوردن یک کتلت دارم، آرزوى خوردن یک وعده غذای گرم در بین خانواده. از آخرین سفره در دوران کودکیاش میگفت؛ مادرم تخممرغ سرخ میکرد، دعوا شد، پدرم با ماهیتابه سر یک تخممرغ دست مادرم را شکست. دیگر یادش نمیآمد کی با خانوادهاش کنار یک سفره نشسته است.
ظاهراً مدرسهای در محله نبوده، زیر چادری معلمی به آنها درس میداده، سه یا چهار سال در کلاس اول مردود میشود و لذا مدرسه را ناتمام رها میکند.
بار اول به دلیل دزدی دوچرخه دستگیر میشود، دوچرخهای که همواره حسرت داشتن آن را داشته و فقط میخواسته سوار شود و مدت کوتاهی لذت آن را ببرد. ظاهراً حدوداً ده سال، در کلانتری به وی تجاوز میشود...
باز دوباره دستگیر و باز تجاوز و ...
با فقر و دزدیهای کوچک گذران امور میکند. تا به دوران نوجوانی میرسد.
ب: دوره نوجوانی؛ در دوره نوجوانی و از ١٢ سالگی معتاد میشود؛ و تقریباً هر چیزی دستش میرسید مصرف کرده و با هر روش؛ خوردن و کشیدن و تزریق.
باز برای دزدیهای کوچک؛ جیببری و دزدی از مغازه، دستگیر و به کانون اصلاح و تربیت که او کانون فساد مینامید، اعزام میشود. جملهای زیبا گفت: «من هیچچیزی بلد نبودم، آنجا همهچیز یاد گرفتم»؛ و بعد شروع به توضیح کرد؛ انواع جاسازی مواد، انواع روش جیببری، انواع روش سرقت از منازل و مغازهها و غیره. البته تجاوز هم در آنجا تکرار میشود.
به موضوع عقده حقارت هم اشاره کرد، وقتی روزهای ملاقات کسی به دیدنش نمیرفت و کودکان دیگر که والدین آنها به دیدنشان آمده بودند و برای آنها خوراکی آورده بودند و او همیشه چشم به درب دوخته است. شاید مادرش و خواهرش یکبار یا دو بار او را دیده بودند. نزدیک به ١٢ سال متناوب در کانون بوده است.
میگفت: «وقتی برای یک تن ماهی یا خوراکی در زندان تن به هر کاری بدهی میفهمی من چه کشیدهام.»
ج: دوران جوانی:
بیشتر دوره جوانیاش هم در زندان گذشت؛ ١٢ سال؛ و در حسرت همهچیز. بدون پول و کار و با سوءسابقه، فقیر و تنها.
ماهها حتی حمام نرفته است، گوشه خیابان میخوابد، و از تهمانده غذاها میخورد و حتی گدایی هم میکند. هـیچ پناهی ندارد، از نفرتش از افغانیهای میگوید؛ آنها عامل بدبختی من هستند، چون فرصتهای محدود کار را هم آنها از ما گرفتهاند. از اینکه منابع مالی کشورش خرج دیگران میشود و به ملت نمیرسد هم میگفت. اینک او چه ارزشی را آموخته است؟ از چه هنجاری باید تبعیت کند؟ چه چیزی دارد که باید از آن محافظت کند؟ چه کسی به او رحم کرده که او باید به دیگران ترحم نماید؟ چه کسی در کودکی دلش برای او سوخت که او باید دلش برای کسی بسوزد، در محل قانون به او بارها تجاوز شده، چرا نباید او در بیابان حرمت کسی را نگهدارد.
او موجودی تنها و بیپناه بود، کسی او را شهروند نمیدانست، هـیچ مقامی نمیدانست او وجود دارد، از نبودش هم کسی آگاه نمیشود، او در کشوری زندگی میکرد که دولتمردانش دلشان برای همه کودکان دنیا میسوزد و سرمایههای این سرزمین را برای آنها خرج میکنند و از شهروندان خود غفلت میورزند.
مهدی اعدام شد، مقامات عدالت کیفری از اجرای عدالت خشنودند، خانواده قربانیان نیز با انتقام التیام یافتهاند. ولی اکنون هزاران مهدی در خیابانها روی زمین میخوابند. هزاران زن و مرد در معرض تکرار اعمال شبیه مهدی هستند و هزاران کودک در معرض خطر تجاوز و قتل. آیا کسی به آنها فکر میکند؟ آیا کسی آنها را شهروندان این کشور میداند؟ آیا آنها سهمی از منابع سرزمینشان ندارند. من از خداوند برای مهدی آمرزش طلب میکنم بااینکه کارهای هولناکی کرده است، چون مهدی خودش قربانی بوده است. قربانی والدین بد، تربیت غلط، محیط بد، سیاستهای غلط و ناکارآمدی کارگزاران.