دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

۱۸ مطلب در فروردين ۱۳۹۷ ثبت شده است


گاهی آدم، مبحث تئوری یک کانسپتی را می داند هرچند در عمل مثل یک نوع آهو در شکلی از گُلزار گیر می کند! یعنی در عمل و مکانیک یک جریانی خوب نیست ولی شعارهای منجر به انجام آن عمل را خیلی خوب می داند. امروز من مایلم مقداری در مورد تئوری بلوغ رابطه برای شما بنویسم. این مقدمه را هم نوشتم که صحه بگذارم که خودم هنوز به آن مراحل خیلی معنوی و علو درجات نرسیده ام هرچند که ایده های خوبی دارم در این مورد.

در فیلم (Frida (2002 ، یک صحنه ای هست که اگر دست من باشد هر روز می گذارم از همه شبکه های تلویزیونی پخش بشود . فریدا در اثر یک حادثه مدتها بی حرکت و فلج توی تخت بوده و علیرغم فرم زیبای بدنش خط عمیقی از یک زخم سرتاسری روی بدنش دارد . بار اولی که بعد از مدتها با محبوب ترین مرد زندگیش تنها می ماند ، بار اولی که دارد دکمه های لباسش را باز می کند ، انگار که مانده زیر سنگینی آوار ، همه عضلاتش منقبض ، شانه هایش خم ، چشمهایش دو دو زنان می گریزند و صورتش پر از یک شرم دلخراش انگار که بی پناه ترین صورت دنیا . نگاه مشتاق مرد را می بیند و از نشان دادن بدنش می ترسد . وقتی دامنش کنار میرود ناخودآگاه دستش می رود روی جای زخمها . مرد نگاهش می کند ، می چرخاندش . به جای زخمها خیره می شود . و بعد سر تا سر رد زخم را می بوسد . جوری می بوسد که دیگر صورت فریدا ،انگار آسوده ترین صورت دنیاست . ایمن ترین کودک که می داند هر چقدر که لباسهایش گلی بشود و توپش از حصار رد بشود و مدرسه اش دیر بشود ؛همیشه یک آغوش بزرگ امن هست که همه جوره پذیرایش باشد .

من فکر می کنم بلوغ یک انسان در یک رابطه بالغ درست در همان لحظه ای شکل می گیرد که آدم نخواهد بهترین باشد و وانمود کند که بهترین است . آدم نخواهد در صدر سایر انتخابهای محتمل و نامحتمل جهان بنشیند . باور کند که زندگی واقعی روی زمین متوسط تر از آنست که هر کسی بخواهد توی یک چیزهایی کم نیاورد یا این کم آوردگی را یک جوری بپوشاند که پیدا نباشد . باور کند که نباید به خاطر آنچه که هست و مسئول به وجود آمدنش نیست ، آنچه نیست و بضاعت بودنش را نداشته ، آنچه مرتکب شده یا نشده و از انجام یا عدم انجامش پشیمان است ، سرزنش شود .

می گویم بیاییم خودمان را با یک ملکه زیبایی یا هنرپیشه برتر سال یا برنده جایزه بهترین لبخند ده سال گذشته یا دانشمند موفق نوبل به دست یا مدیر جوان و ثروتمند بزرگترین شرکت معماری منتهن مقایسه کنیم . اوه خیلی چیزها را کم داریم . پیشنهاد می کنم اما هی یادمان نرود که همه این آدمها در خلوتشان یک آدم معمولی با پاشنه آشیلهای مخصوص خودشان و با بدبختی های مخصوص خودشان و با دندان خراب و پر شده و جای جوش کنده شده و موی زائد سوزانده شده و سوتی های ابلهانه خودشان هستند . از پول و موفقیت و زیبایی (گیرم غیر فوتوشاپی ) کدام آدمی ایده آل ماست ؟ در مورد کی فانتزی داریم و در اوج قله دست نیافتنها ایستاده ؟ همان آدم آقا یا خانم را بگذاریم که دو روز حمام نرود و مقدار خوبی تعریق و تعرق کند و وکس و اپیل نکند و مسواک نزند و یک هفته پول نداشته باشد . بعد دیگر ایده آلی نیست که بشود برایش فانتزی ساخت ... من فکر می کنم ما باید خودمان فانتزی خودمان باشیم . بعد برگردیم و به طرف رابطه مان بگوییم : ببین ، من فلان کار را بلد نیستم ، در فلان مهارت به شدت خنگم ، زیر بغلم یک اسکار دلخراش دارم ، برعکس سایز بسیار قابل قبول باسنم که دیدنش توی شلوار جین تو را خیلی به هیجان می آورد ، پاهایم بسیار لاغر و استخوانی هستند و دامن به من نمی آید ، زیر گلویم پر از موهای زائد است ، قدم خیلی کوتاه است به این پاشنه های ده سانتی نگاه نکن ، دست فرمان رانندگیم مثل اینست که یک بچه پنج ساله توی شهر بازی فرمان ماشین برقی را می چرخاند ، هیچ زبان خارجی نمی دانم ، دستپختم اصلا شبیه مائده های بهشتی مادرت نیست ، این تکه از موهایم را که کنار بزنی ، زیرش تقریبا مرا کچل خواهی یافت ، روی کمرم جوشهای قرمز بدرنگ دارم ، صافی و قلنبگی با پترن هالیوودی ندارم و عمل جراحی هم نمی کنم که در بیاورم ، در کودکی یک تصادف دلخراشی کرده ام و از بالای کتف تا انتهای ران سمت چپ بدنم جای جوش خوردن نهصد و شونصد بخیه است وقتی لخت بشوم شوکه نشو، در یک خانواده ای به دنیا آمده ام که به شدت در مضیقه بودیم برای خریدن تلویزیون رنگی ، دو چرخه ، یخچال و برای همین است که خیلی از عدم امنیت مالی می ترسم ، من فرزند خوانده این آدمهایی هستم که می بینی پدر و مادر واقعی ام را نمی شناسم متاسفانه ، در نوجوانی ام دستگیر شده بودم به دلیل همراه داشتن مقداری علف و این را پنهان نمی کنم که آدم عاصی سرکشی بودم خیلی مدت ، صد و پنجاه بار توی زندگی توی پوزم خورده و غرورم خاکمالی شده ، تنها بودم ، خوشحال نبودم ، موفق نبودم ، ... و الی آخر .

بلوغ انسان در یک رابطه بالغ درست در همین لحظه هاست . لحظه هایی که ضعفهایش را نپوشاند و از این عریانی خجالت نکشد اصلا . چون می داند که برای همانی که دارد خودش را عریان می کند در هر شکلی عزیز باقی خواهد ماند . می داند همانی که دارد برایش عریان می شود هم داستانها و پاشنه آشیلها و کمی هایی دارد از همین دست . از همین شکل . از همین جنس .

معیار بلوغ یک رابطه هم به گمانم درست همینجاست . قدر و قیمت یک آدم بالغ در یک رابطه بالغ معلوم می شود و لاغیر . رابطه بالغ است وقتی که تو همه ضعفها و ندانستنها و عدم مهارت هایت را نشانش می دهی و خطیر و شکننده و خط کش به دست نمی شود . از دوست داشته شدنت کم نمی شود و در معرض مقایسه با بهتر از خودت قرار نمی گیری . از نشان دادن جاهای خالی زندگیت پشیمانت نمی کند . مطمئنی که به ازای هر چیزی که در استاندارد عمومی امروز می تواند خوب نباشد ، رابطه دارد یک محبت و توجه خاصی را مبذول همان چیز می کند جوری که هرنقصان و زخم و کمبود و نبودی ، اهمیت خودش را از دست می دهد . آنقدر خودش و نیرویش و بقایش مهم هست که هر چه کم و کاست را به حساب نمی آورد . چه جور بگویم ؛ داخل آدم حسابشان نمی کند .

november25th


اشتباهم این بود که دوست داشتم در همان لحظه نویسنده خوبی باشم. گاهی مینوشتم اما نمیشد. میدیدم که نمیشود و نمیتوانم با در نظر گرفتن معیارهای خودم خوب بنویسم و از نتیجه کار راضی باشم.
در این مواقع این فکر به ذهن آدم خطور میکند که بدون انجام هیچکاری فقط صبر کند برای آن روز. روزی که زمان کار خودش را کرده..روزی که به یکباره به چیزهایی که نوشته ای نگاه میکنی و میبینی که نویسنده خوبی شده ای. اما خوب میدانم که چنین فکری ساده لوحانه ست و با این روند آن روز نمیرسد.
بعد فکر کردم شاید باید ده سال هر روز تمرین کنم و بنویسم و صبر کنم تا آن روز برسد. منظورم روزی نیست که از نتیجه کار همان لحظه ام راضی باشم، از آن نقطه ای حرف میزنم که وقت خواندن نوشته ام همان احساسی را داشته باشم که وقت خواندن آثار
نویسندگان محبوبم پیدا میکنم. رد شدن از حداقلها و رسیدن به آن استاندارد مطلوب. احتمالا بعد از آن هم باید ده سال دیگر بنویسم و صبر کنم تا روزی که بتوانم خودم را نویسنده ببینم. و ده سال دیگر، تا شاید زنجیره ی کلماتی را که ارزش منتشر کردن روی کاغذ داشته باشد پیدا کرده باشم.
نمیخواهم بگویم سی سال صبر میکنم برای آن روز. اما اگر هم اینقدر طول بکشد برایم جای تعجب و دلخوری ندارد.
داشتم مینوشتم قصد دارم هر روز، اینجا، بنویسم. اما متعادل ترش میکنم. حداقل هر دو روز یکبار مینویسم. شاید همین باعث شود بهتر و منظم تر هم فکر کنم. زیرکانه تر از کلمات استفاده کنم. دقیق تر گوش کنم و با ظرافت بیشتری اطرافم را تماشا کنم. کسی چه میداند، شاید هم یک روز تبدیل به کسی شدم که حرف تازه ای برای گفتن دارد.



گر چه جان ما به ظاهر هست از جانان جدا

موج را نتوان شمرد از بحر بی پایان جدا


می شود بیگانگان را دوری ِ ظاهر، حجاب

آشنایان را نمی سازد ز هم هجران جدا


زود می پاشد ز هم جمعیت بی نسبتان

دانه را از کاه در خرمن کند دهقان جدا


دل به دشواری توان برداشت از جان عزیز

می شود یارب سخن چون از لب جانان جدا...


تا تو ای سرو روان از باغ بیرون رفته ای

دست افسوسی است هر برگی درین بستان جدا


هست با هر ذره خاک من جنون کاملی

می کند هر قطره از دریای من طوفان جدا!


{ صائب تبریزی }



خیلی چیزها هست که خودمان بهتر از هر کس دیگری میدانیم. اما باز هم نیاز به تکرار و یادآوری دوباره شان داریم، تا..شاید فکری به حالشان بکنیم و دستی به کار ببریم.
هنر نویسندگان‌ (و همراهان) خوب هم انگار همین است. تکرار جذاب همان چیزهایی که خودمان خوب میدانیم.



هشت سال پیش یک همکار آمریکایی جوان داشتم که اسمش هانتر بود. همان شکارچی. بیشتر از دو متر قد داشت و از هیچ دری بدون تعظیم کردن نمی‌توانست رد شود. دو سال با هم کار کردیم. یک روز صبح یکهو نامه‌ی استعفایش را گذاشت روی میز رئیس و گفت از فردا نمی‌آید سرکار. خلاص. آن هم وسط رکود اقتصادی آن ‌سال‌ها‌ که همه لیس به کفش رئیس‌هایشان می‌زند تا اخراج نشوند. ظهرش هم با هم رفتیم ناهارِ خداحافظی‌ بخوریم. من و شکارچی. بردمش رستوران ایرانی. تنها رفیق آمریکایی‌ام بود که از دوغ و فسنجان هراسی نداشت و دولپی آن‌ها را می‌خورد. سر میز غذا ازش پرسیدم که چرا داری می‌ری؟ نمی‌ترسی کار گیرت نیاید؟ گفت می‌خواهد تا جوان است، پیاده تمام مسیر آپالاچین را برود. همان راه مال‌روی جنگلی که از چهارده ایالت رد می‌شود. دو ماه تمام پیاده‌روی. بعد هم می‌خواهد تمام مسیر جاده‌ی شصت و شش را براند. شرق تا غرب آمریکا. بعد هم چند تا برنامه‌ی دیگر برایم ریسه کرد. گفت خیلی هم از گشنگی نمی‌ترسد. دیدن را به سیر بودن ترجیح می‌دهد.
شکارچی من را یاد پدرم می‌انداخت. پدرم معتقد است که آدم باید عرض زندگی را تجربه کند نه طولش را. طول زندگی یک فرآیند فلوچارتی و ملال‌آور است که همه آن راخواه‌ناخواه تجربه می‌کنند. همان اتفاقات روتینی که از تولد شروع می‌شود و مثلا قرار است به مرگ ختم شود. همان نگاهی که دین‌ها به زندگی آدم دارند. رسیدن از مبدا به مقصد. همان پله‌هایی که ما عوام اسمش را گذاشته‌ایم پیشرفت و ترقی. اما عرض زندگی همان اتفاقاتی‌ است که معنا می‌دهد به طول آن. همان چیزی که هیچ کس از آن حرف نمی‌زند. درست مثل بال‌های عریض هواپیما که بدون آن‌ها پرواز بی‌معنی است. این حرف‌ها را با فلاکت ترجمه‌ کردم به انگیسی برای شکارچی. حرف زدن و ترجمه کردن و چلوکباب خوردن به شکل هم‌زمان کار دشواری است. اما حتما فهمیده منظورم را. چون خودش داشت عرض زندگی را عملا تجربه می‌کرد. نه مثل من که بر خلاف حرف‌ها و ظاهر آوانگاردم، درونِ دگماتیکی دارم.
گمان کنم این بزرگترین مسئولیت روی دوش پدر و مادرهاست. این‌که بچه‌هایشان را هل بدهند سمت عرض زندگی و نه طول آن. یا لااقل سمت طول آن هل‌شان ندهند. جامعه درست مثل اسب‌های بارکش، روی چشم‌ آدم‌ها، چشم‌بند می‌گذارد. که فقط جلویش را نگاه کند. نه چپ و نه راست. فقط طول راه را ببینید. خوش‌به حال آدم‌هایی که معتاد عادت‌های جامعه نمی‌شوند. خوش‌به‌حال شکارچی.


+فهیم عطار


در برهه ای از زندگی هستم که از دیدن داشتن هر شباهتی به دیگران بیزارم. وقتی میبینم در حال انجام دادن کارهایی هستم که دیگران انجام داده اند یا در حال انجامشان هستند و حرف هایی میزنم که عینا همان ها را از دیگران شنیده ام از شکلی که هستم احساس انزجار میکنم. همان خواسته ها، همان آرزوها، همان حرف ها، همان عکس ها، همان کارها و رفتارها و در نهایت...همان شکل بودن....

چقدر حیف که بودن هر اندازه هم که ادا و اطوار تافته جدا بافته بودن بگیرد تنها یک شکل کپی وار و تکراری دارد....

نبودن اما انگار نامتناهی ست...به هزاران شکل میتوان نبود.



شناخت آدمها را دوست دارم. تماشا کردنشان با دقت به ریزترین جزئیات. شکل یک جور سرگرمی را برایم دارد...و خب گاهی، بسته به آدم رو به رو، شکل نوعی از ابراز علاقه و ارادت هم میتواند بگیرد. برای همین، همیشه سعی میکنم با دقت ببینم و بشنوم و بخوانم!

اما یک جایی از زندگی ام متوجه شدم دیدن و شنیدن آدم ها برای شناختشان کافی نیست. خواسته یا ناخواسته حرف ها کنترل و رفتارها سانسور میشوند. با سوال پرسیدن هم چیز زیادی دست گیر آدم نمیشود. حتی اگر صادقانه ترین جواب ها را بشنوی. بیشتر آدم ها چیز زیادی راجع به خودشان نمیدانند...خیلی ها حتی در اشتباهند و تقریباً تمام عمر در همان تصور اشتباه باقی میمانند.

چکار میتوانستم بکنم؟ باید دنبال یک چیز ظریف تر میگشتم. چیزی که واقعیت داشته باشد و از طرفی دست خود آدم ها نباشد یا حداقل کاملاً دست خودشان نباشد. فورانی نادیدنی باشد. آنقدر کوچک باشد که به چشم نیاید تا آدمها سعی به پنهان کردنش نکنند. چیزی از جنس همان گفتار و رفتار اما کمی درونی تر.

روزها و روزها دقت کردم تا بتوانم ورای کلمات و واکنش ها بروم. آنقدر رفتم تا اینکه یک روز توانستم ببینم. یک روز توانستم "نشانه ها" را ببینم. نشانه هایی که واضح تر از صادقانه ترین اعترافها بودند.

نشانه ها بروز روان و ذهنیت و درونی ترین بخش درون بودند و من این را به خوبی احساس میکردم. نمیتوانم یا نمیخواهم از نشانه هایی که دیده ام حرف بزنم. شبیه خصوصی ترین افکار هر آدم میماند. رازهای خودم و دیگران اند. بعضی هایشان تنها مختص به یکی از آدمهای اطرافم هستند و بعضی آنقدر فراگیر انگار که میتوانی به نصف آدم ها کره ی زمین تعمیم شان بدهی.

از طرفی نمیخواهم دست های این نوشته خالی باشند. هرچند اگر مثالی را هم که میخواهم بگویم باز نمیتوان مطمئن بود. چیز ساده ای است و شاید همه به آن فکر کرده باشید. یک نمونه از رفتارهای ما در دنیای آنلاین است. یک نشانه برای شناخت آدم ها. بله، وضعیت آنلاین بودن!

چیزی که شاید در تلگرام بولدتر از سایر اپلیکیشن ها باشد. میدانید؟ وقتی وارد تلگرام میشوید و در وضعیت پیشفرض، همه ی کسانی که شماره ی شما را در لیست مخاطب هایشان داشته باشند میتوانند ببینند که شما چه زمانی آنلاین هستید. گزینه های دیگری هم وجود دارد. میتوانید انتخاب کنید که فقط کسانی که در کانتکت لیست شما هستند بتوانند وضعیت آنلاین بودنتان را ببینند. و یک وضعیت دیگر.

Last seen recently! انتخابی که باعث میشود هیچکس نتواند بفهمد شما چقدر یا چه زمانی آنلاین هستید. این یکی ترجیح بیشتر آدم هاست.
اما تجربه به من نشان داده است که آدم هایی که وضعیت آنلاین بودنشان مشخص است انسان های شفاف تری هستند. اما این چیزی ست که حدس آن بدون دیدن مثال ها و شرایطشان هم ممکن است...چرا؟

بگذارید یک چیز را همینجا مشخص کنیم. اینکه هیچ رفتاری بی دلیل و پشتوانه نیست! حتی اگر خودمان مستقیما به آن فکر نکرده باشیم. پس وقتی میروی و یک کاری انجام میدهی حتما دلیلی پشتش هست. حتی اگر روند تحلیل در ناخودآگاهت رخ داده باشد. حتی اگر خودت از آن دلیل آگاه نباشی. پس کسی که وضعیت آنلاین بودنش را از نسخه پیش فرض به چیز دیگری تغییر میدهد منظوری دارد. در اینجا به نظر من با خودش یا با آدم ها رو به رو و روابطش مشکلی دارد. بگذارید ببینیم چه دلایلی ممکن است باعث شود نخواهیم دیگران بفهمند که ما چه زمان یا چه اندازه آنلاین هستیم!

حتما برای شما هم پیش آمده که پیامی دریافت کنید اما حوصله و یا وقت جوابی درست دادن به آن را نداشته باشید. اگر وضعیت آنلاین بودنتان مشخص باشد شاید به این فکر کنید که طرف مقابل چه فکری در موردتان میکند. اگر خودتان باشید چه فکری میکنید؟ اگر عزت نفس نداشته باشید احساس بی ارزش بودن خواهید کرد و احتمالاً به چیزی شبیه این فکر میکنید. "نگاه کن عوضی آنلاین بود اما جوابمو نداد! حالا اگه دوست دختر/پسر اش هم بود همین کارو میکرد؟!"

خیلی ها برای اینکه از این موقعیت ها فرار کنند به لست سین ریسنتلی پناه میبرند. آسوده تر است. هر وقت راحت بودی جوابشان را میدهی و آنها هم چیزی نمیفهمند.

حتی شاید بگویید من به این چیزها فکر نمیکنم و برایم مهم نیست اما طرف مقابل فکر میکند و واقعاً ناراحت یا دلخور میشود، چاره چیست؟

هرکدام از اینها که باشد نشانه ای واضح برای حضور در یک رابطه ناسالم است. یا شما نمیتوانید یکبار و  به شکل مناسبی برای آدمهای اطرافتان توضیح دهید که تاخیر در جواب دادن نشانه ی هیچ شکلی از بی احترامی نیست (فقط حوصله ندارید، دلتان نمیخواهد یا واقعاً نمیتوانید در آن زمان به آنها جواب دهید.) یا حتی با یک توضیح شفاف و منطقی، آنها باز هم نمیتوانند این موضوع را به درستی درک کنند که هرکس مختار است چطور از زمانش استفاده یا چه زمانی با دیگران ارتباط برقرار کند. در هر صورت پنهان کردن وضعیت آنلاین بودن تنها یک شکل فرار از مشکلات درونی و ضعف های خودمان یا افرادیست که با آنها ارتباط برقرار میکنیم.

گریز، آدم ها و بعد روابط را کدر میکند. شفاف باشیم، به سادگی همه چیز را توضیح دهیم و بعد با هر آنچه هست رو به رو شویم.



‏لب از گفتن چنان بستم که گویی
دهان بر چهره زخمی بود

و
به شد!

{ طالب آملی }


+{Disturbed – The Sound of Silence}


‪‫از وقتی که نوجوان بودم شروع به فیلمسازی کردم... ‬‬اماّ زمانی که داشتم رویای کارگردان شدنم رو تقریبا تسلیم میکردم هم یادمه...اون موقع باید ۱۶ سالم بوده باشه یک فیلم توی شهر اکران شد به نام"لورنس عربستان" و همه داشتن دربارش صحبت میکردن...قبلش هیچوقت روی یه صندلی مجللّ سینمِا ننشسته بودم..بلیت ویژه...نمایش دهنده ۷۰ میلیمتری..صدای استریو...و وقتی فیلم تموم شد دیگه نمیخواستم کارگردان شم!

چون فیلم استاندارد خیلی بالایی به نمایش گذاشت...صحنه ای بود که اون خودش رو توی خنَجرش نگاه میکرد...


http://s8.picofile.com/file/8323345850/Spiel_berg_2017_720p_wb_dl_x265_001850_2018_04_09_23_24_47_.jpg


وقتی اولّین بار ردَا بهش داده شد و فکر میکرد که تنهاست و با خنده شروع به قدم زدن کرد و به سایه خودش نگاه میکرد جایی که ردَای  شفافش رو باز کرد تا در واقع روی شنِ و سایه اش منَقوشش کنه...


http://s9.picofile.com/file/8323345884/Spiel_berg_2017_720p_wb_dl_x265_002120_2018_04_09_23_24_58_.jpg


لحظه بزرگی بود و بعدا، وقتی در مسیر عقب نشینی ترُک ها دوباره صورتش رو میبینید که غرق در خونه و چاقویی که در موقعیت مشابه توی روزهای گذشته و با شکوهش دستش گرفته بود و به خودش نگاه میکرد که حالا به کی تبدیل شده!


http://s9.picofile.com/file/8323345918/Spiel_berg_2017_720p_wb_dl_x265_002497_2018_04_09_23_25_31_.jpg


این اولّین باری بود که فیلمی رو میدیدم و متوجه محتوایی در اون شدم که به روایت داستان مربوط نمیشد..اونها ریشه در دل شخصیت داشتند...موضوعات ِ شخصیش بودند...دیوید لین یک پرُتره خلق کرده و دور تا دور اون پرُتره رو با دیواری از توجهّ و حرکت های حماسی احاطه کرده بود. اما در بطَن "لورنس عربستان" این سوال مهم نهفتست...‬ من کی ام؟

من چنان عکس العمل ژرَفی برای فیلمسازی داشتم که هفته بعد برگشتم و دوباره فیلم رو دیدم...هفته بعد از اون هم باز رفتم و دیدم...و باز هم هفته بعدش..و متوجه شدم دیگه راه برگشتی نیست!
این همون کاریه که من قراره انجام بدم یا در راه تلاش توی مسیرش بمیرم! اما این قراره مابقی زندگی من باشه....


Spielberg 2017 Susan Lacy Documentary ‧ 2h 27m 7.7/10IMDb


این مستندو دوست داشتم. به دو دلیل...اول نمایش شیفتگی ذاتی اسپیلبرگ نسبت به سینما که کاش کاش کاش به این شدت در من هم وجود داشت. دوم تغییر نگاه من به آثار اسپیلبرگ. قبل از این فقط فهرست شیندلر، اگه میتونی منو بگیر و نجات سرباز رایان رو تماشا کرده بودم و اگرچه نسبت به فیلم های دنباله داری مثل ایندیانا جونز کنجکاو بودم اما علاقه زیادی به فضای جاری باقی آثارش مثل آرواره ها و پارک ژوراسیک نداشتم.

اما وقتی تلاش و احساسی که پشت ساخت هر سکانس از فیلم هاش هست رو میبینی انگار هر کدوم معنای تازه ای میگیرن و علاقه مند میشی که تک تک اونها رو تماشا کنی. حتماً سر فرصت یه سری به آثارش میزنم.

++اگر ذائقه دیدن فیلم های کلاسیک رو دارید تماشای Lawrence of Arabia رو هم از دست ندید که جفاست آدم ندیده باشدش.


اختلاف من با حکومت در چه چیزی خلاصه میشود؟ من درک کردم که ایدئولوژی بزرگ به انسان کوچک نیاز دارد، انسان کوچکی نباید بزرگ شود. انسان بزرگ برای ایدئولوژی اضافی است و کار کردن با او راحت نیست. دردسرساز است.


+جنگ چهره زنانه‌ ندارد | سوتلانا آلکساندرونا اَلکسیویچ | عبدالمجید احمدی


تعدادی از کارگردان ها بودند که امسال بیشتر آثارشونو تماشا کردم. اگرچه بعضی از فیلمها باید بازبینی و نقد بشن و در مورد تعدادی از فیلمسازها باید کتاب های بیشتری بخونم.

پارسال تقریباً 170 تا فیلم دیدم. امیدوارم امسال بتونم بیشتر از 200 تاشونو خوب تماشا کنم.


  • کارگردان ها:
  • کسانی که باید آثارشونو ببینم...
  1. دیوید لینچ

  2. بلاتار
  3. لوئیس بونوئل
  4. آکیرا کوروساوا
  5. جان فورد
  6. هاوارد هاوکس
  7. ورنر هرتزوگ
  8. فدریکو فلینی
  9. اینگمار برگمن
  10. فرانسوا تروفو
  11. سرجو لئونه
  12. پل توماس آندرسن
  13. ریدلی اسکات
  14. کلینت ایست‌وود
  15. برادران کوئن
  16. یاسوجیرو اوزو
  17. جیم جارموش
  18. جورج لوکاس
  19. ویم وندرس
  20. پیتر بوگدایوویچ
  21. اورسن ولز
  22. دیوید لین
  23. تام تیکور
  24. فریتس لانگ
  25. راینر ورنر فاسبیندر
  26. برناردو برتولوچی
  27. جوزپه تورناتوره
  28. روبرتو بنینی
  29. پیر پائولو پازولینی
  30. ژان-لوک گدار
  31. امیر کاستاریکا
  32. ژاک اودیار
  33. علی حاتمی
  34. بهمن قبادی


  • تا حد قابل قبولی دیده شده اند و به تدریج باقی آثارشونو هم میبینم:
  1. آلفرد هیچکاک
  2. پدرو آلمودوار
  3. بیلی وایلدر
  4. کوئنتین تارانتینو
  5. دارن آرنوفسکی
  6. دیوید فینچر
  7. آندری تارکوفسکی
  8. استنلی کوبریک
  9. الخاندرو گنزالس ایناریتو
  10. لارس فون تریر
  11. وونگ کار وای
  12. رومن پلانسکی
  13. هایائو میازاکی
  14. بهرام بیضایی
  15. بهمن فرمان آرا
  16. اصغر فرهادی
  17. عباس کیارستمی
  18. مسعود کیمیایی
  19. داریوش مهرجویی
  20. بهرام توکلی
  21. مجید مجیدی
  22. کریستوفر نولان
  23. استیون اسپیلبرگ
  24. مارتین اسکورسیزی
  25. وودی آلن
  26. تیم برتون
  27. اسپایک جونز
  28. فرانک دارابونت
  29. فرانسیس فورد کاپولا
  30. ام. نایت شیامالان
  31. لوک بسون
  32. میشائیل هانکه
  33. چارلی کافمن
  34. دنی ویلنوو
  35. Jean-Marc Vallée


  • مستند
  • متاسفانه مستند کم میبینم. سعی میکنم امسال 20 تا مستند تماشا کننم+ 3 یا چهار مستند سریالی...


  • سریال
  • سریال هایی که تست میکنم:
  1. Better Call Saul
  2. The Handmaid's Tale
  3. Band of Brothers
  4. Shameless
  5. A Series of unfortunate Events
  6. Sherlock
  7. Twin Peaks
  8. True Detective
  9. MindHunter
  10. Fargo
  11. Downton Abbey

  • سریال هایی که ادامه میدم:
  1. Six Feet Under
  2. Black Mirror
  3. Lie to Me
  4. Big Little Lies
  5. West World
  6. Big Bang





لیست کتاب ها رو مرتب تر کردم. هنوز ناقصه اما به تدریج کامل تر میشه.

به روال سابق  هر هفته بهترین کتابی که خوندم اینجا معرفی و بررسی میشه. باقی کتاب ها داخل کانال معرفی میشن. اگه موردعلاقه ام باشند یا تصور کنم برای اکثریت مفید هستند با #پیشنهاد ذکر میکنم.

قصد دارم امسال بین 50 تا 70 جلد کتاب بخونم که تعدادشون با توجه به شرایط زندگیم متغیره. شکل خوانش حتما عوض میشه. برنامه ریزی و تعیین تعداد صفحات مورد مطالعه روزانه+یادداشت کردن و خلاصه برداری+ نوشتن نظرات خودم راجع به کتاب+ خوندن نقد های دیگران+ صحبت کردن با افرادی که کتاب رو خوندند. سعی میکنم از goodreads هم بیشتر استفاده کنم.

  • کتاب هایی که امسال سعی میکنم بخونم:
  1. در جستجوی زمان از دست رفته | مارسل پروست. [نشر مرکز، ترجمه مهدی سحابی]
  2. مثنوی معنوی اشعاری از مولوی. [نشر هرمس]
  3. وقتی نیچه گریست، اروین یالوم، ترجمه سپیده حبیب، انتشارات کاروان/ نشر نی
  4. هنر درمان، اروین یالوم، ترجمه سپیده حبیب، انتشارات قطره
  5. دژخیم عشق، اروین یالوم، ترجمه مهشید یاسایی، نشر آمون
  6. درمان شوپنهاور، اروین یالوم، ترجمه حمید طوفانی و زهرا حسینیان، نشر ترانه
  7. مامان و معنی زندگی، اروین یالوم، ترجمه سپیده حبیب، نشر قطره
  8. روان درمانی اگزیستانسیال، اروین یالوم، ترجمه سپیده حبیب، نشر نی
  9. خیره به خورشید، اروین یالوم، ترجمه مهدی غبرائی، نشر نیکو نشر
  10. تسلی بخشی‌های فلسفه، آلن دو باتن، ترجمه عرفان ثابتی، انتشارات ققنوس
  11. پروست چگونه می‌تواند زندگی شما را دگرگون کند، آلن دو باتن، ترجمه گلی امامی
  12. هنر شناخت مردم، پُل دی تیگر و باربارا بارون تیگر، ترجمه محمد گذرآبادی
  13. نظریه‌های شخصیت، دوان شولتز، مترجمان: یوسف کریمی و ….، نشر ارسباران
  14. بودن | یرژی کاشینسکی | مهسا ملک‌مرزبان | 136 صفحه
  15. سمت آبی آتش | امیرحسین کامیار | هیرمند
  16. منشأ آگاهی | جولین جینز | سعید همایونی
  17. جهان همچون اراده و تصور | شوپنهاور | ولی یاری
  18. نامه‌های‌آل احمد به دانشور | نشر نیلوفر
  19. اولین تپش های عاشقانه قلبم: نامه های فروغ فرخزاد به پرویز شاپور
  20. دنیای قشنگ نو | آلدو ساکسلی
  21. سمفونی مردگان | عباس معروفی
  22. صبحانه در تیفانی | ترومن کاپوتی | بهمن دارالشفایی
  23. درک یک پایان | جولین بارنز
  24. در باب حکمت زندگی، آرتور شوپنهاور، ترجمه محمد مبشری، انتشارات نیلوفر
  25.  راه هنرمند، نوشته‌ی جولیا کامرون
  26. معمای زندگی | فرناندو ساواتر
  27. افسانه ی سیزیف | آلبر کامو  | علی صدوقی | 200 ص
  28.  آینده ی یک پندار - زیگموند فروید
  29. سکوت، قدرت درون گراها | سوزان کین - نرگس جوادیان
  30. چرا کشورها شکست می‌خورند: سرچشمه‌های قدرت، فقر و غنای کشور/دارون عجم‌اوغلو ؛ جیمز ای. رابینسون؛ ترجمه پویا جبل‌عاملی؛ محمدرضا فرهادی‌پور؛ 559 ص
  31. قمار عاشقانه | عبدالکریم سروش
  32. ابله | فیودور داستایوسکی. [نشر چشمه، ترجمه سروش حبیبی]
  33. تسخیرشدگان اثر فیودور داستایوسکی. [نشر نگاه، ترجمه علی‌اصغر خبره‌زاده]
  34. فاوست اثر یوهان ولفگانگ گوته. [انتشارات نیلوفر، ترجمه م.ا به آذین]
  35. مجموعه داستان‌ها اثر فرانتس کافکا. [نشر ماهی، ترجمه علی‌اصغر حداد]
  36. نظریه های شخصیت/شولتس دوآن/ 592 ص
  37. مادام بواری / گوستاو فلوبر / محمد قاضی، رضا عقیلی / 467 ص
  38. روسپی بزرگوار، ژان پل سارتر، ترجمه زنده یاد عبدالحسین نوشین

  39. چرخدنده، ژان پل سارتر

  40. شهریار، نیکولو ماکیاولی، ترجمه ارزشمند داریوش آشوری

  41. حاجی آقا، صادق هدایت

  42. بعثه الاسلامیه فی البلاد الافرنجیه | صادق هدایت
  43. توپ مرواری | صادق هدایت
  44. تس دوربرویل، تامس هاردی
  45. جود گمنام، تامس هاردی

  46. سلاخ خانه شماره پنج، کورت وونه گات

  47. جوینده در گندمزار،Catcher in the Rye جی دی سلینجر

  48. ثروت ملت ها، آدام اسمیت

  49. زنگ ها برای که به صدا در می آیند، ارنست همینگوی

  50. گرگ بیابان، هرمان هسه

  51. هنر جنگاوری | سان تزو
  52. سواران سرسخت، تئودور روزولت
  53. شرق بهشت، جان اشتاین بک

  54. مرگ فروشنده، آرتور میلر
  55. موبی دیک، هرمان ملویل
  56. رابینسون کروزو، دانیل دفو

  57. تپلی، گی دوموپاسان، ترجمه زنده یاد قاضی

  58. جمهوری افلاطون/ احمد توکلی / 162 ص

  59. کتاب راهنمای جمهوری افلاطون / نیکلاس پاپاس/ بهزاد سبزی. 335 ص
  60. قصر | کافکا | امیر جلال الدین اعلم | ‏ [۴۴٢] ص

+قطعا وقت نمیشه همشون رو بخونم. صرفا اولویت های کلی مشخص شدند.

+فقط دو جلد از مجموعه در جستجوی زمان از دست رفته و دو دفتر اول مثنوی رو خواهم خوند.


نویسنده هایی که در نظر دارم در طول این سال ها مجموعه آثارشونو بخونم.


  • اولویت های اول:


  • افلاطون:
  1. جمهوری افلاطون/ احمد توکلی / 162 ص
  2. کتاب راهنمای جمهوری افلاطون / نیکلاس پاپاس/ بهزاد سبزی. 335 ص

  • فروید
  1. تفسیر خواب / فروید/ شیوا رویگریان، نشر مرکز
  2. کاربرد تداعی آزاد در روانکاوی کلاسیک – نوشته فروید، ترجمه سعید شجاعی، نشر ققنوس
  3. فروید، نوشته آنتونی استور، ترجمه حسن مرندی، نشر طرح نو
  4. شور ذهن، نوشته ایروینگ استون، ترجمه اکبر تبریزی و فرخ تمیمی، نشر مروارید
  5. فیلمنامه فروید، ژان پل سارتر، ترجمه قاسم روبین، نشر نیلوفر
  6. ناخوشایندی های فرهنگ، نوشته فروید، ترجمه امید مهرگان، نشر گام نو
  7. «روانشناسی فروید با اشاراتی به غرفان در ایران» اثر زنده یاد امیرحسین آریانپور

  • کافکا
  • خوانده شده:
  1. مسخ | فرانتس کافکا |صادق هدایت
  2. قصر | کافکا | امیر جلال الدین اعلم | ‏ [۴۴٢] ص


  • بازخوانی:
  1. قصر | کافکا | امیر جلال الدین اعلم | ‏ [۴۴٢] ص


  • خوانده میشود:
  1. محاکمه | امیر جلال الدین اعلم
  2. یادداشت ها(١٩١٠ -١٩٢٣)وسفرنامه ها | فرانتس کافکا | ترجمه مصطفی اسلامیه | 632 ص
  3. تمثیلها و لغزواره ها همراه با نامه به پدر | فرانتس کافکا | امیر جلال الدین اعلم | 154 ص
  4. دیوار ( فرانتس کافکا ودیگران) | صادق هدایت | 128 ص
  5. گروه محکومین | حسن قائمیان
  6. داستان های پس از مرگ | فرانتس کافکا | علی اصغر حداد.
  7. امریکا (مفقودالاثر)/فرانتس کافکا ؛ مترجم علی‌اصغر حداد./299 ص
  8. نامه هایی به میلنا فرانتس کافکا / سیاوش جمادی. /255 ص
  9. نامه به فلیسه باوئر/  فرانتس کافکا / مرتضی افتخاری.
  10. کافکا، روایت‌گر تراژدی مدرن | نویسنده مرادحسین عباسپور | 183 ص
  11. مکتب فلسفی اگزیستالیسم حاوی افکار: کی یرکه گور نیچه کافکا کامو ژان پل سارتر هایدگر
  12. یاسپرس/مهرداد مهرین./152 ص


  • آلن دوباتن
  • خوانده شده
  1. تسلی بخشی‌های فلسفه، آلن دو باتن، ترجمه عرفان ثابتی، انتشارات ققنوس
  2. پروست چگونه می‌تواند زندگی شما را دگرگون کند، آلن دو باتن، ترجمه گلی امامی، انتشارات نیلوفر

  • بازخوانی
  1. تسلی بخشی‌های فلسفه، آلن دو باتن، ترجمه عرفان ثابتی، انتشارات ققنوس
  2. پروست چگونه می‌تواند زندگی شما را دگرگون کند، آلن دو باتن، ترجمه گلی امامی، انتشارات نیلوفر

  • خوانده میشود
  1. هنر سیر و سفر، آلن دوباتن، ترجمه گلی امامی، انتشارات نیلوفر
  2. جستارهایی در باب عشق | آلن دو باتن

  • اروین یالوم
  • خوانده میشود:
  1. وقتی نیچه گریست، اروین یالوم، ترجمه سپیده حبیب، انتشارات کاروان/ نشر نی
  2. هنر درمان، اروین یالوم، ترجمه سپیده حبیب، انتشارات قطره
  3. دژخیم عشق، اروین یالوم، ترجمه مهشید یاسایی، نشر آمون
  4. درمان شوپنهاور، اروین یالوم، ترجمه حمید طوفانی و زهرا حسینیان، نشر ترانه
  5. مامان و معنی زندگی، اروین یالوم، ترجمه سپیده حبیب، نشر قطره
  6. روان درمانی اگزیستانسیال، اروین یالوم، ترجمه سپیده حبیب، نشر نی
  7. خیره به خورشید، اروین یالوم، ترجمه مهدی غبرائی، نشر نیکو نشر

  • آلبر کامو:


  • فئودور داستایوسکی:
  • خوانده شده:
  1. خاطرات خانه اموات/فئودور داستایوسکی ؛ ترجمه مهرداد مهرین.393 ص
  2. جنایت و مکافات |فیودور داستایوسکی [انتشارات امیرکبیر، ترجمه محسن سلیمانی]
  3.  برادران کارامازوف اثر فیودور داستایوسکی. [نشر ناهید، ترجمه صالح حسینی]


  • بازخوانی:
  1. جنایت و مکافات |فیودور داستایوسکی [انتشارات امیرکبیر، ترجمه محسن سلیمانی]
  2.  برادران کارامازوف اثر فیودور داستایوسکی. [نشر ناهید، ترجمه صالح حسینی]


  • خوانده میشود:
  1. همزاد : شعری پترزبورگی/ فیودور داستایوفسکی ؛ مترجم سروش حبیبی. 214 ص
  2. نیه توچکا فیودور داستایفسکی. 285 ص
  3. بانوی میزبان/ فئودور داستایوسکی ؛ مترجم سروش حبیبی. 140 ص
  4. دوست خانواده/ فیودور داستایوفسکی ؛ ترجمه مهرداد مهرین. 421 ص
  5. مردم فقیر/داستایوسکی؛ ترجمه کاظم انصاری. 224ص
  6. زندگی و آثار فیودور داستایفسکی از نگاهی دیگر/ استانیسلاو ماتسکه وی. 294 ص


  • لئون تولستوی:


  • خوانده شده:
  1. جنگ و صلح اثر لئو تولستوی. [انتشارات نیلوفر، ترجمه سروش حبیبی]
  2. آناکارنینا اثر لئو تولستوی. [انتشارات نیلوفر، ترجمه سروش حبیی]

  • بازخوانی:
  1. جنگ و صلح اثر لئو تولستوی. [انتشارات نیلوفر، ترجمه سروش حبیبی]
  2. آناکارنینا اثر لئو تولستوی. [انتشارات نیلوفر، ترجمه سروش حبیی]


  • خوانده میشود:



فردریش نیچه

آنتوان چخوف

ژان پل سارتر

آرتور شوپنهاور


اولویت های دوم:


  • جرج اورول
  • خوانده شده:
  1. آس و پاس های پاریس و لندن/ جورج اورول / زهره روشنفکر / ‏ ٢٣٩ ص
  2. روزهای برمه / جورج اورول / زهره روشنفکر / ٣۶٧ص
  3. قلعه حیوانات جورج اورول / ترجمه حمیدرضا بلو. 128 ص
  4. تنفس در هوای تازه/  جورج اورول / زهره روشنفکر. 296 ص
  5. ١٩٨۴/ جورج اورول/ صالح حسینی. 312 ص
  6. جورج اورول/هاپکینسن تام ؛ تام هاپکینسن ; ترجمه پیروزسیاوشی. 72 ص


  • بازخوانی
  1. ١٩٨۴/ جورج اورول/ صالح حسینی. 312 ص


  • صادق هدایت

  • خوانده شده:
  1. افسانه آفرینش
  2. بوف کور
  3. وغ‌وغ‌ساهاب
  4. پروین دخترساسان
  5. سه قطره خون (مجموعه‌داستان)


  • بازخوانی:
  1. بوف کور


  • خوانده میشود:
  1. نیرنگستان
  2. انسان و حیوان
  3. فولکور یا فرهنگ توده
  4. مازیار (با مجتبی مینوی)
  5. تاریک‌خانه (داستان کوتاه)
  6. تجلی (داستان کوتاه)
  7. تخت ابونصر (داستان کوتاه)
  8. حاجی آقا
  9. دن‌ژوان کرج
  10. سگ ولگرد
  11. کاتیا (داستان کوتاه)
  12. میهن‌پرست (داستان کوتاه)
  13. بن‌بست (داستان کوتاه)
  14. نامه‌های صادق هدایت به حسن شهیدنورائی
  15. نقد آثار داستانی صادق هدایت/به‌کوشش محمدرضا سرشار.
  16. نقد و تحلیل گزیده داستانهای صادق هدایت/ محمدمنصور هاشمی.
  17. ارزیابی آثار و آرائ صادق هدایت &هدایت در بوته نقد و نظر)/ گردآوری مریم دانایی برومند. /267 ص

  • میلان کوندرا
  1. بار هستی | میلان کوندرا | ترجمه پرویز همایون پور | ‏ ٣٣٢ ص
  2. هویت/ میلان کوندرا | پرویز همایون پور. | 169 ص
  3. کتاب خنده و فراموشی | میلان کوندرا |  فروغ پوریاوری | 162 ص
  4. رمان، حافظه، فراموشی/میلان کوندرا ؛ ترجمه خجسته کیهان. / 176 ص
  5. جاودانگی/کوندرا میلان - ١٩٢٩ ؛ میلان کوندرا; ترجمه حشمت الله کامرانی. / 454 ص
  6. مهمانی خداحافظی/ میلان کوندرا /فروغ پوریاوری. / 312 ص
  7. جهالت/کوندرا میلان ١٩٢٩ ؛ نویسنده میلان کوندرا; برگردان آرش حجازی. | 208 ص
  8. ده نقاش بزرگ نوگرا | میلان کوندرا  | علی اصغر شیرزادی | 105 ص
  9. هنر رمان/کوندرا میلان ١٩٢٩ ؛ میلان کوندرا; ترجمه پرویز همایون پور. /288 ص
  10. میلان کوندرا/ یاروسلاف آندرس /مترجم حشمت کامرانی. /99 ص
  11. دنیای داستانی میلان کوندرا/ وتسلاو کواتیک | عیسی سلیمانی | 264 ص


  • آنا گاوالدا
  • خوانده شده
  1. دوستش داشتم / آنا گاوالدا / ناهید فروغان / 198 ص
  2. گریز دلپذیر / آنا گاوالدا  / الهام دارچینیان / 146 ص
  3. دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد / آنا گاوالدا  / الهام دارچینیان / 198 ص
  4. ٣۵ کیلو امیدواری / آنا گاوالدا  / آتوسا صالحی / 81 ص


  • ویلیام شکسپیر


  • جلال آل احمد


  • نیکوس کازاتزاکیس


  • خوانده شده:
  1. زوربای یونانی/ نیکوس کازانتزاکیس / محمد قاضی / 438 ص


  • خوانده میشود:
  1. سفرها / نیکوس کازانتزاکیس / محمد دهقانی /240  ص
    مسیح باز مصلوب / نیکوس کازانتزاکیس/ ترجمه محمدقاضی / 645 ص



آنتوان چخوف
میخائیل بولگاکف

ایتالو کالوینو

گابریل گارسیا مارکز

استیو تولتز
محمود دولت آبادی

رومن گاری

گابریل گارسیا مارکز

گلشیری

ارنست همینگوی

رومن رولان

اریک امانوئل اشمیت
گوستاو فلوبر

بزرگ علوی



اولویت های سوم:


پائولو کوئیلو

سیمین دانشور

یوستین گاردر

ویلیام فاکنر

جومپا لاهیری

کریستین بوبن

جی دی سلینجر

میچ آلبوم

هاینریش بل

هاروکی موراکامی

اسکار وایلد

فردریک بکمن

جین آستین

ژوزه ساراماگو

نادر ابراهیمی

عباس معروفی




متاسفانه بیشتر ما زباله گردهای فضای آنلاین شدیم. هرچیزی که هر صاحب رسانه ای میلش میکشه به سمت ما پرتاب میکنه و ما هم اونو به دندون میگیریم...

این حرفو جدی بگیرید که هیچ چیزی از ذهن ما پاک نمیشه. هر دیتایی که به هر شکلی وارد ذهن میشه همونجا باقی میمونه. خیلی هاشون برای ما قابل دسترسی نیستند اما روی زندگی، سلامتی و افکارمون مون تاثیر میگذارند. کم کم ذهنمون تبدیل به فضایی پر هرج و مرج میشه که نه حافظه ی قوی ای داره نه قدرت تمرکز.

در گذشته این حجم اطلاعات به ذهن ما وارد نمیشد و به دلیل دسترسی نداشتن به امکانات حاضر ما به شکل دیگه ای عمل میکردیم (حداقل کنجکاوها). شکلی از یادگیری که محمدرضا شعبانعلی اون رو یادگیری کریستالی صدا میکنه.

برای مثال من در دبیرستان شعری از فروغ میخونم و از اون خوشم میاد. همین باعث میشه به کتاب هاش سری بزنم و باقی شعرهاشم بخونم. واضحه وقتی کسی رو دقیق تر میشناسیم میتونیم ارتباط بهتری با اشعارش برقرار کنیم. همین باعث میشه شروع به خوندن زندگی نامه، نامه ها و گفتگوهاش با افراد دیگه بکنم. در اینجا نام افراد دیگه ای مثل ابراهیم گلستان، سهراب سپهری، احمد شاملو و... به میون میاد. هسته فروغ بوده اما چیزهای بسیار بیشتری اطرافش شکل میگیره...مثلا در اینجا رسیدن به یک درک خوب از شعر معاصر فارسی. این یادگیری تقریباً هیچ وقت به پایان نمیرسه، چون همیشه نام ها و جنبه های تازه ای مطرح میشن.

به یه همچین چیزی میگن یادگیری کریستالی. حتما اون آزمایش درست کردن نبات در دوره راهنماییو انجام دادید. شکلگیری کریستال هم دقیقا شبیه همونه.

الان خیلی ها جستجو نمیکنند. صرفا با هرچیزی رو به رو بشن تجربه اش میکنند. داده هایی که دیگران براشون انتخاب میکنند و عموماً هیچ ارتباطی با هم ندارند در نتیجه به یادگیری ختم نمیشن. ما با ذهنی پرآشوب همون آدم های دیروز ایم. حتی کمی ضعیف تر.



در فیلم پستچی همیشه دو بار زنگ می‌زند، ساخته‌ی باب رافلسون کارگردان موج نوی آمریکایی، فرانک چمبرز [جک نیکلسون]، یک آس و پاسِ باری به هرجهت قصد دارد به کورا پاپاداکیس [جسیکا لنگ]، همسر محترم و جذاب یک مهمان‌دار پول‌پرست تجاوز کند. فرانک حمله می‌کند و کورا ابتدا با چنگ و دندان مقاومت می‌کند تا از خودش حفاظت کند.
او میخواهد از خود حفاظت کند؟! اما از کدام «خود»؟؟! قطعاً همان «خود» وابسته به قانون پدر، وابسته به قراردادهای متعارف زناشویی، وابسته به ارزش‌گزاری‌های مبتنی بر نیک و بد، و همان خودی که از طریق بازتولید «زنانه‌گی» به عنوان یک آسیب‌پذیری بالقوه، شکل می‌گیرد. همان «خود»ی که «خود» نیست. درست‌تر این است که کورا در ابتدا از «خود»ش محافظت نمی‌کند بلکه از بدنی حفاظت می‌کند، که دارایی شوهرش است. در حال حفاظت از قانون پدر و در حال حفاظت از منطق خانواده است!
فرانک کوتاه نمی‌آید و تنها به هم‌آغوشی با کورا فکر می‌کند. او چیزی برای از دست دادن ندارد و همین هم از او یک فیگور غیراخلاقی می‌سازد. اما کورا یک فیگور اخلاقی است. کسی که به رغم تمنایش برای سکس با فرانک و بیزاری‌اش از شوهرش در حال حفاظت از قانون پدر است. اما درست در یک لحظه تصمیم می‌گیرد، قانون پدر را فراموش کند. او برخلاف فرانک باید انتخاب کند. باید چیزی را از دست بدهد. باید قمار کند. و درست در یک لحظه انتخابش را می‌کند. دم دست‌ترین محافظش، یعنی چاقوی آشپزخانه را به گوشه‌ای پرت می‌کند و بدن پذیرایش را روی میز پهن می‌کند و بلافاصله یکی از اروتیک‌ترین دیالوگ‌های سینما را می‌گوید؛«اُکی کام آن ..ها ...اکی کام آن ..کام آاااان».
او می‌توانست این‌کار را نکند و به جای آن مقاومتش را به شکلی نمایشی ادامه دهد، او می‌دانست که در نهایت در این مقاومت فرمالیته، شکست خواهد خورد و توفیق اجباری هم‌آغوشی با فرانک را بدون آن‌که تصویر اخلاقی‌اش فروبریزد، به‌دست خواهد آورد. او می‌توانست با آخرین سلاح موجودش، چاقوی آشپزخانه، یک تهدید نمایشی و نومیدانه بکند، تا با این آخرین مقاومتش، با قانون پدر و عرف زناشویی اتمام حجت کند. او می‌توانست قمار نکند و یک بازی دوسر برد کند، هم با فرانک هم‌آغوش شود و هم از مسئولیت در برابر قانون‌شکنی فرار کند. هم به تمنای جنسی‌اش برسد هم با تصویر معصومی که از خود به عنوان یک قربانی می‌سازد، به تمکین در برابر قانون پدر ادامه بدهد. اما او تصمیم می‌گیرد، فقط یک طرف را انتخاب کند. او تمنایش را انتخاب می‌کند و مسئولیت آن را نیز می‌پذیرد. مسئولیت از دست دادن همه‌ی آن چیزهایی که می‌تواند نگران‌شان باشد. او این بار خودش را انتخاب می‌کند، «خود»ی که در یک حادثه‌ در برابر قانون پدر ایستاده است. و اینجاست که او از جهتی دیگر هم‌چنان یک اخلاق‌گرا ست، منتها اخلاقی که این‌بار «آزادی» را بر «قرارداد» و درون را بر بیرون ارجح می‌کند و مؤمنانه مسئولیت بربادرفتن را نیز می‌پذیرد.

+میلاد روشنی‌پایان


طبیعت!

هیچ از تو مرا متأثر نمی‌کند،
نه دشت‌های بارورت، نه آواز گلگون شبانان سیسلی.
نه شکوه سپیده دمانت،
نه طمطراق شِکوه آمیز غروبگاهان.

من می‌خندم

به هنر، به انسان، به ترانه،
به شعر، به معابد یونان، به برج‌های مارپیچ
و کلیساهایی که در خلأ قد بر‌افراشته‌اند،
و

بد و خوب در نظرم یکی ست.

من ملحدم، بی‌باوری خدانشناس،
رویگردان از هر فکری،
و درباره‌ی عشق،

آن مزاح کهنه،
بهتر است که دیگر هیچ نگویم.

از مرگ هراسان

و به‌ستوه از زندگی،
چونان کشتیِ گمگشته‌ای در چنگال جزر و مد
روحم بندرش را ترک می‌کند

به سوی هولناکِ تباهی.


{‌ پل ورلن }


http://s8.picofile.com/file/8322415776/photo_2018_03_25_22_07_17.jpg


چقدر انسان تنهاست...مثل پر کاه در هوای طوفانی...


+ میدونی اون قدیما، اگه مردم رازی داشتن و دوست نداشتن به کسی بگن، چیکار  می کردن؟

از کوه بالا میرفتند و یه درخت پیدا می کردن، یه سوراخ توی اون درخت میکندن و رازو توی اون سوراخ زمزمه می کردن و بعد سوراخو با گِل می پوشوندن. اینجوری دیگه هیچکس از اون راز باخبر نمیشد.

-من میتونم درخت تو باشم.



2046  2004 Wong Kar-wai  Drama/Fantasy ‧ 2h 9m 7.5/10IMDb


http://s9.picofile.com/file/8322255518/2046_2004_720p_BrRip_Ganool_30NAMA_2_145162_2018_03_19_23_34_08_Small_.JPG



http://s8.picofile.com/file/8322227542/1980_Being_there_Bienvenido_Mr_Chance_ing_03.jpg


نوشتن از بعضی فیلمها اصلا آسون نیست و نیاز به زمان بیشتری داره..."بودن" این کمدی سیاه درخشان برای من چنین حکمی داره...تلفیق سینما و فلسفه اغلب نتیجه خوشایندی نداره اما این فیلم برای من سراسر لذت بود...حتما در طول ده سال آینده سه بار دیگه هم تماشاش میکنم و سراغ کتاب یرژی کاشینسکی هم خواهم رفت...شاید اون موقع بتونم راجع بهش صحبت کنم.