+حاوی اسپویل
در فیلم « مادر! »همه چیز شکلی نمادین دارد و قضاوت فیلم
بر اساس داستان نسبتاً سادهاش، ره به خطا بردن غیرقابل بخشایشی است: یک شاعر با
همسر جوان زیبایش در یک خانه دورافتاده زندگی می کند. مهمانی وارد میشود، بیآن
که زن بداند این مهمان- و بعدتر همسر او- قرار است ساکن این خانه شوند.
بچههای این دو هم از راه میرسند و با وقایع بعدی خانه
پر از مردمانی میشود که همه چیز را به آشوب میکشند.
فیلم در نگاه اول یک تریلر است که از
صفر آغاز میشود و رفته رفته به اوج خشونت در یک محیط بسته میرسد. شخصیت زن- که
به شکلی شخصیت اصلی فیلم است- در حلقه محاصرهای قرار میگیرد که هر لحظه تنگتر
می شود و غیر قابل تحمل تر. فیلم به قدری به این شخصیت نزدیک می شود- به مدد
کارگردانی حیرت انگیز آرونوفسکی- که گاه تنگتر شدن این حلقه محاصره با بند آمدن
نفسمان ارتباط مستقیمی مییابد.
این فیلم با زاویه های خاصی از نگاه لاورنس فیلمبرداری
میشود و شما در طول فیلم بارها از خود خواهید پرسید که این زندگی واقعیست یا در
رؤیا او اتفاق می افتد؟
« مادر! »
مقدمه ای عجیب و البته ساده دارد. در ابتدا فیلمساز از مخاطبش می خواهد تا شخصیت
های اصلی داستانش را بدون آنکه نامی برای آنان تعیین شود، بپذیرد و با آنان همراه
شود. در ادامه نیز شخصیت های متعددی وارد داستان می شوند که همگی آنان نیز مانند
شخصیت های اصلی، بی نام و هویت هستند و ما تنها با استفاده از ضمیر قادر به
شناسایی آنان هستیم.
تصمیمی که تعمداً گرفته شده و دلالت
بر مفهومی دارد که افراد را تبدیل به نماد و نشانه هایی از رویکردهای طبیعی و
اجتماعی می نماید. به نظر می رسد که آرونفسکی حتی پیش از رویت فیلم با استفاده از
نام فیلم قصد داشته مفهومی را به مخاطب انتقال دهد.
باید توجه کرد که پیش از رسیدن به پیچ
و خم داستان و درک معنای اصلی آن، ممکن است که حتی تاثیرگذارترین صحنههای فیلم هم
بسیار سرد و بیروح بنظر بیایند.
در « مادر! » آرونفسکی می توان نشانه
های فراوانی یافت. از انجیل مقدس گرفته تا اشاره هایی به آدم و حوا. (اما اگر کسی
این موضوع را پیش از تماشای فیلم بداند جذابیت فیلم تا حد زیادی از بین میرود.
هرکس باید در نقطه ای از فیلم خودش این جنبه های تمثیلی را کشف کند.)
خانه ای که مرد و زن در آن زندگی می
کنند به مثابه زمینی در نظر گرفته شده که شاید هجوم افراد مختلف به درون آن سبب
تخریب و هرج و مرج و البته گاهاً رویکردهای خوشایند می گردد. شخصیت مرد شاعر که در
مواجه به انتقادات همسرش تنها یک لبخند از خود به نمایش می گذارد، به مانند
پروردگاری معرفی می گردد که سعی در مدیریت شرایط و مادر (شخصیت زن خانه هم که منزل متعلق به اوست و بطور کنایه آمیزی،
باردار می شود) دارد و البته مادر و منزل که نمادی از سیاره زمین هستند و بزودی
میزبان مهمانان عجیب و ناخوانده ای می گردند.
« مادر! »
برخلاف نیمه ابتدایی نسبتاً آرام و سر به راه خود، در نیمه دوم به جنون کشیده می
شود. جنونی که در آن مرد تکلیف خود را با پیروان یا طرفداران خود مشخص می کند و
مهاجمان خانه نیز وضعیت را برای مادر تیره تر می نمایند. مهاجمانی که به نظر می
رسد آسیب اصلی را به زمین وارد می نمایند و سردرگمی مادری که نمی داند با وضعیت
پیش آمده باید چطور رفتار کرد و به همین جهت رفته رفته دچار بحران می گردد.
آنچه این صحنهها را به شدت متشنج میکند این است که
مخاطب هم همدرد با کاراکتر مادر از ورود این افراد غریبه در خانهاش به شدت
ناراحت، گیج و عصبانیست و اصلاً نمیداند که چرا شوهرش پیش از آنکه با ماندن آنها
در خانهاش موافقت کند با او مشورت نکرده است. حتی به نظر میرسد شوهرش از ماندن
آن غریبهها در خانهشان خوشحال است. بعداً به زنش میگوید که آن مرد غریبه در
واقع یکی از طرفدارانش است و اصلاً به صورت تصادفی به آنجا نیامده و این کارش از
روی قصد بوده است تا او را ملاقات کند. انگار این نویسندهی شکستخورده از دیدن
اینکه هوادارانی دارد که او را ستایش میکند لذت میبرد. به این ترتیب در اینجا
مرد، خداست و البته که نویسنده بودن شغلی برازندهی خداییست که همه چیز از ذهن
او بیرون آمده است و به شدت شیفتهی پرستیده و ستایش شدن است.
در قسمتی از فیلم طی رابطه ای بین خداوند و مادر،جنیفر
لاورنس باردار میشود و در همین زمان هنگامی که این ماجرا را با خدا در میان
میگذارد چشمه ی خشکیده نویسندگی خاویر باردم شکوفا میشود و او کتاب جدیدش را
مینویسد (کتاب جدید نویسنده، نماد انجیل است) که نمایشی از چگونگی پیدایش بشر است.
در
ادامه پس از انتشار کتاب سیل
طرفداران خاویر باردم به سوی خانه هجوم می آورند و خانه را غارت میکنند (که
نشانه
ی این است که بعد از آفرینش آدم و حوا و پیدایش انجیل انسان های زیادی به
نام دین
و به اسم دوستدار خداوند بودن به زمین و منابع آن هجوم می آورند و برای
اثبات بر حق بودن خود به همدیگر حمله میکنند و یکدیگر را زیرپا میگذارند و
زمین را به نابودی کامل
می کشانند) در این میان مادر به خداوند هشدارهای فراوان می دهد ولی خداوند
این
داستان دچار خودپسندی است و متوجه چیزهای دیگر نمیشود، یا اهمیتی نمیدهد.
انگار تنها چیزی که خدا به آن احتیاج دارد این است که
دیگران او را دوست داشته باشند و ستایشش کنند.
تولد بچه پس از وقایع هولناکی که در
طول چند دقیقه به شکل دیوانه واری نشان داده میشود اتفاق می افتد. جنگ، خونریزی،
وحشیگری، تخریب محیط زیست، بیرحمی نسبت به همه چیز....ما بحران افزایش جمعیت بر روی زمین را میبینیم که باعث نابودی تمام منابع
زمین و خرابی آن میشود، برده داری نوین را میبینیم و استفاده ی ابزاری از زن و
برده ی جنسی قرار دادن او.
در صحنه ای ناشر خاویر باردم را
میبینیم (که میتواند که نماد رسانه های جمعی است) مانند داعش به سر افرادی که روی
زمین دراز کشیده اند و پارچه ای بر سردارند شلیک میکند.
بعد از آن هولوکاست و جنگ های جهانی
نمادین و جهان آخرالزمانی رخ میدهد، صدای الله اکبر و هاللویا رو در ذهنتان داشته
باشید، و علاوه بر آن تاکید زیاد آرنوفسکی که فیلمش با فیلم rosemary's baby پلانسکی رابطه دارد،
حتی یکی از پوسترهای اصلی فیلم از روی پوستر فیلم بچه رزماری کپی برداری شده
(فیلمی که در آن بچه شیطان پا به زمین میگذارد)
اگر بگوییم که منظور آرنوفسکی در باطن
همان منجی ای بوده که همه ادیان منتظرش هستند و در همه ادیان قول ظهورش داده شده
نباید متعجب شد (مخصوصا به خاطر اشاره آرنوفسکی به صدای الله اکبر در این سکانس که
با همراه شدن با صدای هاللویا نشان از این دارد که ادیان مختلف در انتظار این فرد
هستند داره)
چند دقیقه بعد فیلمساز نشان میدهد که
این پروژه هم شکست خواهد خورد و دقیقا بعد از آن است که با خشم مادر جهان به کلی
نابود میشود.
یکی از تکاندهندهترین صحنههای فیلم
جایی ست که بچه در میان آن سیل عظیم جمعیت دست به دست میشود در نهایت میمیرد،
تکهتکه میشود و هر تکهاش را یکی از آن آدمها میخورد و مادر شاهد تمام این
صحنههاست، اما هرچه جیغ میزند و تقلا میکند فایدهای ندارد. اینجاست که پای یکی
دیگر از قصههای کتاب مقدس یعنی مصلوب شدن مسیح برای آنکه بار گناه تمام انسانهای
دیگر را بر دوش بکشد به میان میآید.
در قسمتی از فیلم شاعر پس از اینکه توانسته کتاب شعرش را تمام کند آن رابه همسر باردارش میدهد و در سکانسی نمادین میبینیم که وی با خواندن شعر خیالی شوهرش مردی را میبیند که در میان خاکسترها با گرفتن دست همسرش، خانه تمام سوخته اش (ذهن از کار افتاده و به بن بست رسیده اش را) به یکباره به حالت ماقبل آن (شکوفایی ذهن شاعر) در می آورد. اما بیشتر که دقت میکنید گوشه های جنگل اطراف خانه را میبینید که همچنان سوخته و زرد است و این یعنی مشکل در اصل حل نشده و تنها درست شدن مسائل ساخته ی ذهن شاعر است و بس.ظاهرآ همسر باردار نویسنده اولین شخصی است که نوشته ی شوهرش را میخواند زیرا بلافاصله پس از اتمام توسط شاعر آن را از او میگیرد. اما کمی جلوتر متوجه میشویم که ناشر و مطبوعات زودتر آنرا خوانده اند. چطور ممکن است؟ جز اینکه کتاب و تصور شاعر در خلق چیزی تازه توهمی بیش نبوده است.
در فیلم میبینیم که شاعر از خلق اثری تازه ناتوان است. او بارها و بارها خانه ای را خلق میکند که در نهایت به آتش کشیده میشود. کنایه از خدایی ناتوان در خلق جهانی تازه...
شاعر (خدا) هدفی یکنواخت و سیزیف وار
دارد که در تسلسل خلاصه میشود. یعنی او تنها یک سناریو برای آفرینش دارد که همیشه
و همیشه و همیشه تکرارش میکند.
به نظر میرسد او انقدر تنها بوده که
دیوانه شده و مغزش توان بهبود این نقشه را ندارد. این دیوانگی را از خنده آخرش در
حالی که قلب مادر (عشق) را از سینه اش بیرون کشیده به وضوح میتوان دید.
همینطور به نظر میرسد هرچقدر خدا دینی
کامل تر (از نگاه خودش) درست میکند، طرفداران او و عاشقان خدا بیشتر شده و
میتوانند برای معشوقشان زندگی آدمهای بیشتری را نابود کنند!
این فیلم به مذاق بسیاری خوش نمی آید
زیرا واقعیت انسانیمان را بی پرده به نمایش میکشد و همینطور تصویری صریح از تخیلات
پیروان ادیان ابراهیمی از خدا.
مادر که در تمام طول فیلم، علیرغم
لطافت و شکوهش تقریباً منفعل بوده است و اجازه داده است مردم و شوهرش هر بلایی
دوست داشتند سرش بیاورند، به زیرزمین میرود و کل خانه را به آتش میکشد. در تمام
طول فیلم این صحنه را بیشتر از تمام صحنهها دوست داشتم، چون در باقی فیلم احساس
میکردم مادر هیچ کنترلی بر هیچ چیز ندارد و اعتراضش آنقدر شدید نیست تا جلوی ورود
غریبهها به خانهاش، دخالت آنها در امور خصوصی زندگیاش و حتی بدرفتاری و بیتوجهی
شوهرش را بگیرد. اگر مادر را نماد طبیعت بدانیم، میتوانیم بگوییم که گرچه طبیعت
در برابر تمام بلاهایی که ما بر سرش آوردهایم خم به ابرو نیاورده است، اما روزی
که شاید چندان هم دور نباشد، به خاطر تمام کارهایی که با او کردهایم مجازات
خواهیم شد.
چون خودمان خانهمان را به وضعیتی
کشاندیم که دیگر قابل سکونت نباشد و چارهای جز سوزاندن و از بین بردنش باقی
نماند، همانطور که مادر درست پیش از آتش زدن خانه به مرد میگوید: «تو هیچ وقت مرا
دوست نداشتی، فقط عاشق این بودی که من چقدر عاشق تو هستم. من همهچیزم را به تو
دادم.» بعد از آن مرد که آتش هیچ اثری بر او نداشته است، قلب زن را از سینهاش
بیرون میآورد و باقیماندهی زن خاکستر میشود. و قلبش تبدیل به همان چیز الماسگونی
میشود که مرد به شدت از آن مراقبت میکرد. همان چیزی که در ابتدای فیلم مرد به
عنوان هدیهی ویژهای به آدم نشان داد و گفت وقتی همه چیزش را در آتش از دست داد،
آن را در خاکسترها پیدا کرد و به او این قدرت را داد تا دوباره همه چیز را از اول
شروع کند.
خداوند دوباره از عشق مادر (قلبی که به مرور طی اتفاق های گوناگون در تاریخ هستی به تیرگی رسیده بود)
زندگی را دوباره به زمین بازمیگرداند.
در سکانس آخر فیلم زنی دیگر به جای
لارنس از خواب بیدار میشود. آرنوفسکی انسان ها
را همانند اسباب بازی هایی نمایش میدهد که بازیچه ی دست خداوند هستند و بارها و
بارها فقط برای سرگرمی خداوند آفریده میشوند..خداوندی که محتاج ستایش است!
«مادر» آرنوفسکی، در درجه اول یک تمثیل از آخرالزمان
است، که در مقابل استثمار و تخریب دنیای طبیعی میخروشد.
آرونوفسکی به ۲۵ دقیقه آخر، تصویری از خشونت در حال اوج گرفتن، اشاره کرده و
میگوید:“پایان فیلم مادر! یکی از بهترین دستاورد های من است، فقط بخاطر اینکه یک
کابوس است. این بخش به طور ممتد ترس و وحشت های دنیای ما را نشان میدهد و در
نهایت مادری باردار را میبینیم.“
اما
چرا؟!
آرونوفسکی توضیح میدهد:“فکر میکنم این حرف را هوبرت
سلبی جونیور، نویسنده مرثیهای برای یک رویا، گفت که برای دیدن نور، باید درون
تاریکی را نگاه کرد. بسیار مهم است که
انعکاس این فیلم را در زندگی خود ببینیم و فکر کنیم که واقعاً در دنیا چه میگذرد
تا بتوانیم روند زندگیمان را تغییر دهیم.
نشانه ها
خاویر باردم = خدا / پروردگار
جنیفر لارنس = مادر طبیعت
خانه = سیاره زمین / دنیا
اد هریس = آدم
میشل فایفر = حوا
دو برادر = هابیل و قابیل
سنگ مخصوص = سیب / دانه خلقت
کتاب جدید شاعر = انجیل
بچه شاعر و مادر = عیسی مسیح
طرفداران شاعر = پیروان مسیحیت
پلیس ها و نظامیان = کنایه به دنیای پر از جنگ امروز
مرگ بچه و خورده شدنش توسط مردم = نالایقی انسانها و
نابود کردن پیامبرشان
آتش و خون داخل انباری = جهنم
نابود شدن خانه توسط جنیفر لارنس = اشاره به غلبه طبیعت
بر انسانهای بی ملاحظه
قلب جنیفر لارنس در دستان خاویر باردم = دانه خلقت/کنایه
به شروعی دوباره پس از مرگ
بیدار شدن زنی دیگر در کنار خاویر باردم بر روی تخت بجای
جنیفر لارنس = کنایه به زندگی پس از مرگ و ایجاد دنیایی دیگر توسط خدا به وسیله
دانه خلقت
طبق اعتقاد
برخی از مسیحیان خداوند حوا را از پهلوی آدم آفریده است که دقیقا شب قبل از ورود
زن اد هریس با بازی میشل فایفر(نماد حوا) ما اد هریس را میبینیم که حال اصلا خوبی
ندارد و در دستشویی سمت راست بدنش شکافته شده است و وقتی این صحنه را جنیفر لاورنس
میبیند خاویر باردم سریعا دستش را بر روی زخم میگذارد و از او میخواد که از آنجا
خارج شود و صبح آن روز میشل فایفر(نماد حوا) از راه میرسد و ما اد هریس(نماد آدم)
را میبینیم که بسیار سرحال است!
در این فیلم شخصیت جنیفر لارنس را
میتوان به صورت سیال نمادسازی کرد. برای مثال او گاهی نشانه ی مادر طبیعت است. در
هنگام بارداری و به دنیا آوردن بچه و بعد قربانی شدن او توسط انسانها میتوان مادر
را حضرت مریم در نظر آورد. (هدیه آوردن سبد میوه شبیه داستان حضرت مریم است.)
شخصیت او گاهی هم شیطان را در داستان
های کتاب مقدس به یاد میآورد. او از ابتدا در درگاه خداوند است (جایی اد هریس به
لارنس میگوید: همه این ها رو تو ساختی ؟ که میتواند دلالت بر جایگاه شیطان و
عبادتهای او قبل از رانده شدن داشته باشد). از طرفی وقتی خدا ادم و حوا را خلق
میکند و آنها را به بهشت می آورد شروع به حسادت به آنها میکند.
وقتی که دو مهمان ناخوانده سعی میکنند
روی سینک بشینند، ظرفشوییایی را میشکنند که لاورنس به شدت از آن محافظت میکرده
و دوست نداشته کسی آن را لمس کند.
پس از این اتفاق آب سطح خانه را میپوشاند،
که به نوعی بازسازی سیل حضرت نوح است، و مهمانها به بیرون رانده میشوند.
مرد سیاهپوستی در فیلم است که انگار
از آشنایان آدم و حوا است. کارگردان از میان آشنایان، بیشترین نگاه و تمرکزش را به
او وا داشته، اما آن مرد سیاهپوست چه کسی میتواند باشد؟
این شخص که نوع صحبت کردنش با مادر
طبیعت خیلی گرم و صمیمانه به نظر میرسد، کسی که به همراه دوست دخترش به عرش خداوند
راه پیدا میکند و البته بعد ازمدتی توسط مادر طبیعت از آنجا رانده میشود.
و بعد میبینیم که برای بخشش توسط مادر
طبیعت یا به نوعی برای جبران خطایش به رنگ آمیزی خانه و ترمیم آن می پردازد. این
انسان کیست؟ بعضی از نشانه ها میگویند که وی پیامبر اسلام است. در
داستانها معجزه ی معراج محمد و عروج وی به عرش الهی و بالاترین قسمت بهشت آمده
است. (میتون طبقه اول خانه را زمین، طبقه دوم را بهشت، طبقه سوم را عرش خداوند و
زیرزمین را برزخ و دروازه ای که باز میشود را دروازه ی جهنم در نظر گرفت)
درنهایت اما او به زمین بازمیگردد و
پس از آن در پی ترمیم خانه ای است که ابراهیم در زمین ساخته. (رنگ آمیزی خانه توسط
مرد سیاهپوست در فیلم)
فندک: در آخر میبینیم که جنیفر لارنس
با فندک آدم که میتوان گفت دلالت بر گناهان انسان داره جهنم را روشن میکند.
در مورد لحظه ای که لاورنس انگشت خود را درون کف چوبی
خانه میکند، بین مسینا و آرونوفسکی صحبتهایی مبنی بر اینکه جنس چوب چگونه باشد
رد و بدل شده است. “ آیا باید خرده چوب میبود یا چوب با حالت اسفنجی هم مناسب بود
؟“
“بیاد دارم که دارن میگفت: نه، کف خانه باید مثل یه
زخم باشد، زخمی بزرگ. در لحظاتی از فیلم ما باید از فرهنگ لغتی که برای فیلم ساخته
بودیم فاصله میگرفتیم. این یک خانه است، اما نیست. کف خانه چوبی است اما واقعاً
چوبی هم نیست. ما مجبور بودیم که دنیای واقعی را در بخشهایی از فیلم نشان دهیم
اما در بخشهای دیگری نیز باید کاری میکردیم که برداشتها و تفسیر های وسیعتری
داشته باشید.“
در سکانس آخر فیلم زنی دیگر به جای
لارنس از خواب بیدار میشود.
به نظر مبتوان این سکانس را تداعی کننده این آیه از قرآن
دانست: و چون پروردگارت به فرشتگان گفت: من می خواهم در زمین جانشینى بیافرینم
گفتند: در آنجا مخلوقى پدید مى آورى که تباهى کنند و خونها بریزند؟ با اینکه ما تو
را به پاکى مى ستائیم و تقدیس می گوئیم؟ گفت من چیزها می دانم که شما نمی دانید.»
(بقره/ 30)
با توجه به آگاهی فرشتگان از اتفاقات پیش رو میتوان گفت
طبق عقاید مسلمانان این آیه دال بر وجود بشر های قبل از ما هست و بنا بر آیات و
احادیث دیگر هر چند هزار سال زمین پاک میشود (نه مثل طوفان نوح) و بشری جدید بر
روی زمین جدید پدید می آید.
سوالاتی که پاسخ داده نشد:
قورباغه در زیرزمین (جهنم)؟
آن عضو در دستشویی؟
پودر زرد رنگی که لارنس میخورد؟
مگسی که به شیشه میخورد و بعد به پشت
میخوابد و میمیرد؟