- ۷ نظر
- ۲۵ مهر ۹۵ ، ۲۱:۳۴
"جرج اورول" در کتاب 1984 گفته بود رسانه ما را میبیند و میشنود و به اجبار کنترلمان میکند تا آنچه را که میخواهد انجام دهیم . نیل پستمن اما که عمری را در روشنگری تاثیرات مخرب رسانه صرف کرده میگوید نباید به خود ببالیم که کابوس دیکتاتوری 1984 محقق نشده است حالا کار به جایی رسیده که ما خود به سمت مبهوت شدن رسانه ای میرویم !
من این درها را تنها برای تو باز کردهام
من این ستارهها را تنها برای تو پشتِ پنجره جمع کردهام
من از سایه تنها برای تو میگویم
- سایهای که بزرگ و بزرگتر میشود روی دیوار
وقتی چراغ روشن میشود
من از نور تنها برای تو میگویم -
نوری که از سقف میتابد و پلّهها را روشن میکند
پلّههایی که بالا میروند
پلّههایی که پایین میروند..
چیزهای دیگری هم در این اتاق هست که تنها برای تو میگویم
مثلاً دستی که زیرِ چانه مینشیند و غصّه میخورد
مثلاً لبخندِ پریدهرنگی که پشتِ لیوانِ آب محو میشود
مثلاً سری که درد میکند و اشک به چشم میآورد
مثلاً پوستِ پُرتقالی که عطرش بینی را پُر میکند..
من این چیزها را تنها برای تو میگویم
تو که میدانی اینها را برای تو کنار گذاشتهام
تو که میدانی اینها را دیگران نمیدانند...
{ یانیس ریتسوس }
انگار برگی، زیر نور آفتاب، رگبرگهایش را دیده باشد
برای اولین بار ، به خودم پی بردهام ...
روی خودم مکث کردهام. با خودم دوست شدهام
و از او عذرخواهی کردهام بابت سالهایی که
صبورانه کنارم زندگی کرده و حرفی نزده است ..
زمین اگر جای خوبی بود
برایش جاذبه نمیگذاشتند
پرندهها
تا بتوانند بالاتر میپرند
زمین باید تبعیدگاه راه شیری باشد
- و آدمها:
محکومانی که هیچ تصوری از زندگیای دیگر ندارند -
کدام حاکم را دیدهای
که به زندانش سر بزند؟
پرندههایی که بالا میپرند
سایه ندارند
شرمندهام از بودنم
گاهی میخواهم سایهام را در آغوش بگیرم
و از اینکه به دنیایش آوردم
عذرخواهی کنم
هنوز راز رهایی را نفهمیدهام
هنوز با سایهام یکی نشدهام...
{ مهدیار دلکش }
«لئ یاری»(Lê Yarê) یک آهنگ کرمانجی بسیار غمگین است که اشاره به واقعهای تلخ دارد که بر اثر آن زنان و دختران ایل باچوانلوی که یکی از ایلات مهم ایل بزرگ زعفرانلوی قوچان است به اسارت رفته، گروهی از مردان این ایل شبانه کشته میشوند.
در این حادثه تلخ گروهی از ترکمانان غارتگر مسلح بر
اثر کینه دیرینه خوانین ایل شادلو با ایل زعفرانلوی قوچان، شبانه بر سر
چادرهای ایل در مکانی در حوالی جنگاه شیروان ریخته و با کشتن مردان و آتش
زدن چادرها حدود ۶۳ زن و دختر را به اسارت برده و حادثهای را رقم میزنند
که در سرتاسر کشور و حتی در بسیاری از روزنامههای خارج از کشور انتشار
مییابد.
بعدها چند نفر معدود از اسرا خریده و آزاد گردیدند، اما بسیاری از آنان در اسارت به ازدواج جوانان ترکمن درآمدند و همانجا ماندند.
آهنگ
«لئ یاری» که امروز بهعنوان برگی تاریخی بر ادبیات کرمانجی خراسان
خودنمایی و جایی برای خود بازکرده است، از سینه پر داغ یک جوان کرمانج
برخاسته که معشوقش را در این شبیخون به اسارت برده و در بازارهای بخارا و
خیوه فروختهاند.
بهمن جوان عاشقپیشه کرمانجی که چوپانی یکی
از گلههای ایل را بر عهده داشت، بعد از آنکه در روز دوم از اسارت گلنار
مطلع شد، گله گوسفندان را در کوهستان رها و به محل چادرها برگشت. اما غیر
از تلی خاکستر چیزی بر جا ندید. خسته و دلمرده، بر تختهسنگی نشست و
درحالیکه در نی هفتبند خود میدمید، بر این فاجعه نفرین فرستاد و آهنگ
جدایی خود را از معشوق به فریاد در آورد تا «لئ یاری» بهعنوان سندی از این
فاجعه بزرگ بر خاطرهها بماند.
زیباترین اجرای این موسیقی فولکوریک مربوط به اجرای مشترک یلدا عباسی و محسن میرزاده است.
{ Yalda Abbasi Mohsen Mizazade - Lê Yarê}
آری، آغاز دوست داشتن است
گر چه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست...
رابطه ها معمولا با این شعر فروغ شروع میشن..
و با این شعر وحشی تموم ...
تکیه کردم بر وفای او غلط کردم ، غلط
باختم جان در هوای او غلط کردم، غلط
عمر کردم صرف او فعلی عبث کردم ، عبث
ساختم جان را فدای او غلط کردم ، غلط..
داستان شما چطور پیش رفت ؟
میلیارد ها آهنگ در اینترنت وجود داره و هر روز به تعدادشون اضافه میشه..فکر میکنم میلیون ها کتاب تا به حال به چاپ رسیده باشه.. و هزاران فیلم به روی پرده های سینما رفته باشه..
ما عمر و زمان محدودی برای تجربه کردن همه ی این ها داریم.. نه . تقریبا محاله خودمون به تنهایی بتونیم مزه ی همشون رو بچشیم..پس چیکار میتونیم بکنیم ؟
شاید یکی از راه هاش همین باشه که بهترین تجربه هامونو با هم به اشتراک بذاریم..اون وقت یک لیست اولویت ها شکل میگیره و انتخاب ها آسون تره میشه.. طبیعت رو چه دیدید ، شاید سلیقه هامون به هم نزدیک بود و از تجربه های پیشنهادی همدیگه حسابی لذت بردیم :)
به دعوت دوست ِ عزیز..نویسنده ی وبلاگ سایه ی سفید..
در افسانه ها آمده که در زندگی هر کس هفت فیلم وجود داره که بیشترین میزان احساس و همدلی را در او بر می انگیزه..به عبارت دیگه هرکس هفت فیلم داره که عاشقشون میشه..هرکسی هفت فیلم ِ زندگی داره..و برای من این هفت فیلم عبارتند از :
اگه اینها رو ندید ، شک نکنید و اول از همه تماشاشون کنید.. من همیشه در این قسمت فیلم معرفی کردم..فکر میکنم همشون ارزش تجربه کردن دارند..همینطور در قسمت Cinema ، زیر پوسترها به فیلم هایی که فرصت معرفی کردنشون رو نداشتم ، امتیاز خودمو دادم..این لیست همیشه آپدیت میشه..اگه سلیقه ی من ( سه ستاره ها و بالاتر ) با سلیقه شما همخوانی داشته باشه میتونید ازش استفاده کنید..
فیلم های ایرانی :
سریال
1. چگونه کتاب بخوانیم ! - مورتیمر آدلر / از من میشنوید ، هرکتابی در دست دارید ، پایین بگذارید و خواندن این کتاب را شروع کنید..
رمان :
2.پَر-شارلوت مری ماتیسن / یکی از عاشقانه ترین کتاب هایی که خواهید خواند..
3.آتش بدون دود / هفت جلد - نادر ابراهیمی / نادر ابراهیمی مثل همیشه شگفت زده تان خواهد کرد . حداقل سه جلد اول را بخوانید . البته با شروع کردن جلد اول ، بقیه اش دست خودتان نخواهد بود !
4.شن های زمان - سیدنی شلدون / از معدود رمان هایی که دوبار خوانده ام
5.هویت - میلان کوندرا
6.برادران کاراموزف / داستایوسکی
4.دست های آلوده - ژان پل سارتر
ادبیات نوجوان :
1.نبرد با شیاطین - دارن شان / دنیایی که دارن شان خلق کرده حسابی هیجان زدتون میکنه
2.کوه های سفید - جان کریستوفر
3.سی و پنج کیلو امیدواری - آنا گاوالدا
فلسفه :
1.معمای زندگی | نوشته فرناندو ساواتر
شعر :
1.غزلیات سعدی / واقعا نمیفهمم بعد سعدی ، بقیه به چه امیدی شعر (عاشقانه) سرودند :)
2.دیوان اشعار صائب تبریزی
3.شعر نو - برای مبتدیان جوان - مسعود خیام
تاریخ :
دو قرن سکوت - عبدالحسین زرین کوب
موسیقی:
{ Jerry Goldsmith - Theme from Papillon }
{Freydoon Farokhzad - Dele zar }
{Fereidoon Farokhzad - Ashiane Man }
بقیه انتخابامو میتونید اینجا بشنوید..
در پایان دعوت میکنم از وبلاگ نویسان عزیز ، زهرا خانوم (ناگفته های واقعی ) ،هستی خانوم ( عصیان بودن ) ، ( الهام خانوم ( یادداشت ها ) ، MS Blue ، سوگند خانوم ( مشغول خودم ) و حدیث خانوم ( معبد دل ) تا اگه تمایل داشتند در این مجموعه حضور داشته باشند..
و البته تمام کسانی که دوست دارند دیگرانو در تجربه های گزینش شده شیرین و خاطره انگیزشون سهیم کنند ، تعارف نکنید.. :)
در کنج ِ دلم عشق ِکسی خانه ندارد
کس جای در این خانه ی ویرانه ندارد
دل را به کف هر که دهم باز پس آرد
کس تاب ِ نگهداری دیوانه ندارد !
{ حسین پژمان بختیاری }
+گفتم مه من! از چه تو در دام نیفتی ؟
گفتا چه کنم دام شما دانه ندارد !
{Alireza Eftekhari -Afsaneh Omr }
در عصر چشم های تماشایی
با هیات غریب درختان بید
در وزش باد
تصویری از تمامت تنهایی..
بانو
بلند بالا
با قامتی بلندتر از ابتدای تابستان
با گیسوانش افشان
در دست بادها
گوی سبق ربوده ز یلدا
آن آفتاب روشن
آن نازنین من
دامن کشان گذشت و
مرا غرق غم گذاشت..
{ Tanita Tikaram - And I Think Of You }
I don't know where your days are spent
Your lovers and you friends
But I know for sure
Of who you have been thinking
Far beyond the city's lights
Are two who dream a life
Forgive them if they never find their freedom
Their freedom
It's so late
I think of you
I close my eyes
I think of you
دنیا پر از رنج است
با این حال
درختان گیلاس شکوفه می دهند..
{ کوبایاشی ایسا }
+{Nana Mouskouri - Over and Over }
آمدمت که بنگرم باز نظر به خود کنم
سیر نمیشود نظر بس که لطیف منظری..
گفتم اگر نبینمت مهر فرامشم شود
ابوالحسن ورزی زن زیبائی داشت که از خوبرویان تهران به شمار میآمد و علاوه بر چهرهی جذاب، روحی زیبا پرست و لطیف داشت. اهل دل و شیفته شعر و ادبیات و هنر بود و با این خصائل جسمی و روحی، الهامبخش طبع شاعرانه ورزی به شمار میآمد.
وی نیز در جلساتی که همسرش شرکت میکرد، حضور داشت و در همین نشست و برخاستها بود که بین او و آن جوان بلندبالای مازندرانی علائق عاشقانه شکفته شد و بتدریج حدیث مهرورزی آنها به یکدیگر از پرده بیرون افتاد و نهایتاً بین ورزی و همسرش جدائی رخ داد و آن عاشق و معشوق باهم ازدواج کردند.
طبع ظریف و حساس ورزی از این جدائی بسیار آزرده و مکدّر و ملول شد و به تدریج به آشفتگیهای روحی گرفتار آمد. دوستان مشترک آنها که رنج و عذاب بیحد ورزی را میدیدند و احتمال میدادند که به جنون گرفتار آید، از این رویداد بسیار رنجیده و ناراحت شدند و آن را مغایر آئین دوستی و جوانمردی میدانستند و جمعاً به مرد بلندبالای مازندرانی فشار وارد آوردند که زن را رها کند و نهایتاً پس از ۷-۶ ماه آن دو از هم جدا شدند و زن بار دیگر به زندگی ورزی پیوست و غزل زیبا و پرمعنای «آمد امّا در نگاهش آن نوازشها نبود»، بازتاب این رویداد بود.
داستانی که موجب شد تا ورزی، آزردگیهای روحی و احساسات لگدمال شده خود را در این غزل بیان کند. از سردی بوسهها و نگاههای بینوازش و آغوش بدون مهر شکوه و شکایت کند و از رسوائیها ناله سردهد. تردید ندارم که خوانندگان صاحبنظر این نوشته براحتی میتوانند به عمق ملال و آزردگیهای روحی شاعر پیببرند.
شعری که استاد بنان از آن آهنگی حزین و زیبا آفرید...
+{AmadAmma - Banan }
می فشارم تورا به سینه خود ، می کشانم تورا به آغوشم
قصدم اصلا زیاده خواهی نیست ، دوست دارم تو در امان باشی !
{ عمران میری }
+{ Soheila Golestani - Raze Man }