دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

۳۶ مطلب در خرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است


رفته بودم "دختری با گوشواره مروارید" فرمیر را ببینم. در یکی از اتاق‌های موزه Mauritshuis دلفت به صحنه جالبی برخوردم. تعدادی کودک دبستانی (شایدم مهدکودک) را آورده بودند برای موزه‌گردی. دو سری بودند و هر گروه پای یک نقاشی روی زمین نشسته بودند و مربی‌شان با عروسک موشی که در دست داشت برای‌شان داستان نقاشی را می‌گفت و با سوال پرسیدن‌های متعدد همه را در بحث شرکت می‌داد. بدون اینکه توجهی به آن همه آمد و رفت بازدیدکنندگان داشته باشند.
ناخودآگاه یاد خودمان افتادم. زمان ما که اردو خلاصه می‌شد نهایتا به کاخ سعدآباد رفتن و چرخ زدن الکی در راهروهای کاخ و یا نهایتن یک سینمای دسته‌جمعی و خلاص. بعید می‌دانم وضع فعلی -از لحاظ کیفیت و نه تنوع- هم چندان بهتر شده باشد. شاید یکی از علل تفاوت‌های ما با آنها در همین قضایای کوچک است. اینکه آدم از کودکی چشمش عادت کند به هنر در اعلا‌ترین درجه‌اش باعث می‌شود بعدها تن به هرچیز سخیف و نازلی به اسم هنر ندهد. به اضافه اینکه هنر هم می‌شود جزیی از برنامه‌ی زندگی‌ت از همان ابتدا. همه این‌ها به کنار معلومات عمومی‌ت زیاد می‌شود؛ کافی است برخی مسابقات تلویزیونی را ببینید تا بفهمید در چه وضع اسفناکی از لحاظ معلومات عمومی هستیم. همین قدم‌های کوچک و ساده نتایجی دارد بس عظیم. حیف که دغدغه سود و درآمد بیشتر مانع بزرگی بر سر هر اقدام این‌چنینی است. اینجا چهار تا شعر حسنی فلان و یه توپ دارم قلقلیه به بچه‌ها یاد می‌دهند و نهایتا خیلی هنر کنند چهار تا قلم‌مو دست بچه بدهند و دو تا آهنگ دامبولی با ارگ و چند تا لغت انگلیسی هم بزنند تنگ قضیه. بعد هم بچه در جمع‌های خانوادگی هنرنمایی کند و همه برایش کف بزنند. غایت انتظار والدین از آموزش کودکستان و دوران ابتدایی همین است. حالا اسم روبنس یا ورمیه را ببر بچه که هیچ والدین‌ش هم مثل بز اخفش نگاهت می‌کنند. و چه واقعیت غم‌انگیزی است. آن وقت تازه در دبیرستان و دانشگاه باید بیفتی دنبال الفبای هنر و معلومات عمومی آن هم در دنیایی که با این حجم در حال تولید محتوای هنری و علمی و ... است. آن عقب‌افتادگی مع‌الاسف با هیچ تلاشی جبران نخواهد شد.


+رضا خواجه‌نوری


http://bayanbox.ir/view/2975326644339167976/photo-2017-06-05-10-06-53.jpg

Musée du Louvre, Paris, 1989 Photo by Thomas Struth


http://bayanbox.ir/view/221868827324578680/20170513-213842-Large.jpg


+وین دایر میگه : عشق، یعنی اینکه بخواهیم و بتوانیم که آنهایی که برایمان مهم هستند، آنچه را که میخواهند انتخاب کنند، بدون اصرار بر اینکه انتخاب آنها، رضایت ما را تامین کند /

و اصل هم تونستنه نه خواستن..خواستن ادعاست فقط.

+یه مدت طولانی با مادرم چالشی داشتم مبنی براینکه بیخود نگرانم نباشه و خودشو بیجهت اذیت نکنه. نشد که تغییرش بدم وقت خوندن این شعر حس کردم باید درک و تا جایی که میشه رفتار خودمو تغییر بدم..در رابطه با بقیه هم صدق میکنه.

+خوب بود. هم شعرها و هم نقاشی ها خلاقانه بودن. قبلاً فقط لافکادیو رو ازش خونده بودم.



اون وقت‌هایی که عاشق میشید زیاد متن شخصی تولید نکنید، بعداً میاید می‌خونید هی از خودتون می‌پرسید یعنی اینقدر احمق بودم؟ چطور ممکنه؟ در حالیکه کاملاً ممکنه..


شک کردن بزرگترین سرمایه ی آدمیزاد است. زندگی بدون شک کردن، از آدم تخته سنگی نفوذ ناپذیر می سازد. ایمان کامل، بدون باز گذاشتن دریچه ای برای شک، تنها حاصلش بسته شدن و ماندن است‌. گندیدگی و تباهی از بطن ایمان زاده می شود.

بد نیست گاهی از خودمان بپرسیم آیا هنوز پنجره ای که به شک باز شود داریم؟ ببینیم که چیزی از این سرمایه ی عظیم مان هنوز باقی است یا از دستش داده ایم؟ اگر چنین پنجره ای را در رویارویی با دیگران یا مواجهه با خودتان نیافتید با شکی قریب به یقین بدانید مرده اید.



نمیتونم با آدمهایی که دوستان زیادی دارن به خوبی ارتباط برقرار کنم و دوست باشم. اون حس خوب یونیک بودن رو بهم نمیدن. احساس میکنم اگه تو اون لحظه هرکس دیگه ای هم جای من باشه براشون فرقی نمیکنه، باهاش صحبت میکنند و وقت میگذرونن بدون اینکه تفاوت یا نیاز خاصی رو احساس کنند. قابل تصوره که انرژی و زمانشون هم تقسیم میشه بین اون همه آدم. و حتی اگه آدم فوق العاده ای هم باشن سهم قابل توجهی به تو نمیرسه.

از طرفی چون براشون فرقی نداری هرلحظه امکان جایگزینیت با آدمهای دیگه وجود داره. اونوقت انرژی که برای این رابطه هم گذاشتی به هدر رفته،کاملاً..



چه کسی اسرافت می کند؟
در حالی که من
به ذره ذره تو
محتاجم..

{ جان یوجل }


+{Hurts Like Hell}


http://bayanbox.ir/view/1840127738673670480/IMG-20170506-084516.jpg


میدونی؟ حتی یک نظریه ای هست که میگه ما حتی نمیتونیم ادعا کنیم که خودمون فکر میکنیم.

ظاهراً فکر کرده میشیم!


+خداحافظ گاری کوپر | رومن گاری | ترجمه سروش حبیبی


پشت همه ی اینها مرز گمشده ای بود. مرزی که آدم آتشی روشن کند، اسبش را زین کند، شکارش را بیندازد و خانه اش را بسازد. اما حالا دیگر چیزی نمانده بود که آدم خودش درباره ی آن تصمیم بگیرد. تصمیمات همه گرفته شده. آدم دیگر در خانه خودش نیست، مهمان است.

آدم سرجایش خودش مینشیند و وارد جریان میشود. زندگی آدم به یک ژتون میماند. آدم یک ژتون است که در یک ماشین خودکار انداخته میشود.Insert One


+خداحافظ گاری کوپر | رومن گاری | ترجمه سروش حبیبی


زمانی که به جای مثال نقض به دنبال یافتن مصداق باشیم.

وقتی مثال نقض می آوریم احساس خوبی داریم.احساس‌ غرور،احساس‌ فهم،احساس تجربه داشتن،احساس نقدکردن،احساس اینکه من به گوینده چیزی اضافه کردم که اون نمیدانست یا نمیفهمید یا نمیخواست بفهمد!

در نتیجه حاصل آن مطالعه ی متن ، یا آن بحث و حضور درشبکه اجتماعی تنها نوع مدرنی از "ارضای خود" است.البته این حال خوب هم بعد از مدتی میرود و ما به دنبال قربانی جدیدی میگردیم.

ذهن غلط یاب فرصت یادگیری و کشف مصداق را از ما میگیرد.آنکس که با کشف مصداق خوشحال میشود همیشه و همه جا میتواند لذت یادگیری را تجربه کند.چون او همیشه گزینه های بیشتری از دیگران در اختیار خواهد داشت.

فرض کنید کسی به من میگوید روزه گرفتن به این دلایل خوب است.مدل فکری غلط یاب صدها نفری که در زندگی با آنها رو به رو شده ام و دیده ام که سالها نماز خواندن و روزه گرفتن باعث نشده تفاوت یا برتری خاصی به دیگران داشته باشند،را به ذهنم می آورد.

اما ذهن مصداق یاب به دنبال همان یکنفری میگردد که روزه گرفتن باعث تغییر بزرگی در زندگی اش شده است.آنوقت به دنبال چرا و چگونه اش میرود و در صورت درست بودن فرضیه اش شروع به بومی سازی آن برای سرزمین اش میکند.

البته دوری از ذهن غلط یاب و نداشتن باور مطلق به حرفها و نگرش خود وقتی مفیدتر است که طرف مقابل هم همینطور باشد!

این که در پایان این جستجوها به نتایج تازه ای برسی آنچنان مهم نیست،اصلا شاید با همه ی اینها به همان عقیده ای که در ابتدا داشتی برگردی.مهم آن تفاوتی است که در اثر این جستجو و آماده تغییر بودن برای همیشه در تو حضور خواهد داشت.

در زندگی به دنبال درست و خطا نباشید.خطا آنجا مفهوم می یابد که در مقابلش چیزی صحیح وجود داشته باشد.در دنیایی که هیچ چیزش مطلق نیست راه درستی وجود ندارد.دنبال چیزی باشید که برای شما کار کند.



یکی از شیوه های فساد انگیز در تربیت ما باور به مفهوم " درست بودن مطلق " و تربیت ذهن غلط یاب و تناقض یاب است.جانداران دست آموزی شده ایم که سالها تربیت یافتند تا به غلط ها و تناقض ها واکنش نشان دهند.سربرافراشته و دندان تیز کرده آماده شدیم تا غلط ها را دریابیم و پیروزمندانه در نقض گفتار دیگران نبوغ و هوشمندی را تجربه کنیم.غافل از اینکه زندگی شبیه تست های کنکور نیست که سه گزینه کاملا غلط برای رد کردن و یک گزینه کاملا درست برای انتخاب داشته باشد. 

این دانش آموزان اما حالا،وارد جامعه شده اند.جایی که هیچ چیز به طور مطلق در آن درست نیست.تاکید میکنم هیچ چیز..درست نبودن هم معنای غلط بودن نمیدهد.چون کمتر چیزی هم به صورت مطلق غلط و اشتباه است.

پس اگر کسی در حال صحبت در مورد جامعه است و تو هجوم میبری به سمت کامنت ها تا بی سوادی و نفهمی و کم تجربگی و نگرش محدودش را به سخره بگیری،درواقع خودت را مسخره کرده ای.چون نویسنده احتمالا میداند حرف،پیشنهاد،یا راهکارش به طور مطلق درست نیست. 

پس دفعه ی بعد که خواستیم مثال نقضی از ذهنمان بیرون بکشیم و تاکید کنیم "همه ی جنبه ها دیده نشده است" به این موضوع هم فکر کنیم.

ذهن غلط یاب باعث میشود که هر حرف جدیدی که را میشنویم دنبال چیزی خلاف آن باشیم و بعد از اینکه موردی پیدا کردیم حرف های دیگر را نشنویم و چیز جدیدی یاد نگیریم.این در روند یادگیری مفید نیست،نه اینکه به طور کل بد باشد!

حقیقت آن است که در حوزه ی علوم انسانی هیچ چیز با مثال نقض حل نمیشود. باید دید ادعای شما چند مصداق دارد و ادعای من چندتا..آنوقت میفهمیم حرف هردومان میتواند درست باشد. یکی کمتر و دیگری بیشتر.



اغلب خیال می کنند که مرغ های دریایی غم بزرگی در دل دارند و حال انکه این خیالی پوچ است . اشکالات روانی خود ادم است که این احساس را به وجود می اورد . آدم همه جا چیزهایی می بیند که وجود ندارند . این چیزها در درون خود ادم است . همه به یک درونگو مبدل می شویم که همه چیز را به زبان می اورد . مرغ های دریایی ، آسمان ، باد ، همه چیز . صدای عرعر خری را می شنوید . خری است و بسیار هم خوشبخت است . آنقدر خوشبخت که فقط برای یک خر ممکن است ولی آدم با خودش می گوید : خدایا چه قدر غمناک است!

+خداحافظ گاری کوپر | رومن گاری | ترجمه سروش حبیبی


همیشه با دیده ی حسرت به آدمهایی که زندگی منظمی دارن نگاه کردم .سعی ام در منظم و تمیز و دقیق بودن اغلب با شکست همراه شده . منظورم از منظم بودن برنامه ریزی برای همه چیز در ساعت مشخص و داشتن یه زندگی روتین و مکانیکی نیست..اینه که بدونی باید چه کارهایی رو انجام بدی ، اولویت بندی شون کنی و روز به روز برای رسیدن بهشون قدم های حساب شده برداری..اینطوری حتی کاری نکردن هم برات لذت بخش میشه..دیگه عذاب وجدان وقت تلف کردن همراهت نیست ، چون میدونی داری چیکار میکنی و حتی وقت بیشتری به هیچ کاری نکردن اختصاص میدی..

فرقی نمیکنه بخوای یه عادت بد رو ترک کنی..یا یه رفتار خوب و مثبت در خودت ایجاد کنی...باید هر روز و هر روز برای بدست آوردنش تلاش کنی..ما حواسمون نیست چه میکنیم و چه ها نمیکنیم..حتی فراموش میکنیم چه چیزهایی رو تو زندگیمون میخواستیم و چه چیزهایی رو نه..فقط قدم های رفته و نرفته و نتایج ثبت شده جلوی چشم و دستاوردا هستن که موندگار و غیرقابل انکارن..

رمز موفقیت تو هرکاری هم پیوستگی در انجامشه..نامنظم بودن ، ول کردن و دوباره شروع کردن بزرگترین ضربه ممکنه..من انواع روش های برنامه ریزی و تحلیل نتایجو امتحان کردم . آخرینشون درست کردن یه دفترچه بود برای ثبت نتایج ..با هفت لیست و کتگوری مختلف..پر کردن هر روزه اش سخت و کسل کننده شده بود..و اینکه هر ماه باید لیست تازه ای تو دفترچه ام ایجاد میکردم که خیلی وقتگیر بود..

اینبار برای خرداد ماه با دو لیست تازه شروع کردم. لیست اول .کارهای روزانه..و لیست دوم مسائل مربوط به سلامت فیزیکی..تنها کاری هم که ملزم به اجراش هستم نه حتی انجام دادن کارهای داخل لیست که ثبت نتایج تو همین لیست هاست..هروقت در ثبت نتایج منظم تر شدم و هروقت تونستم شکل مشخصی به این موارد واقعاً لازم بدم لیست های بعدی رو هم شروع میکنم..

فکر میکنم چند سالی طول میکشه تا بتونم تمام کارهایی رو که میخوام و لازم میدونم به فعالیت های روزمره منظم تبدیل کنم..کار آسونی هم نیست ولی فکر میکنم می ارزه.. چون تنها راه ممکنه برای رسیدن به سبک زندگی دلخواهمه . مسئله مهم اینه که بار بیشتر از حد توان رو دوشم نذارم..قانع نه ، اما حریص هم نباشم..

http://bayanbox.ir/view/4670579312826403856/Untitled.jpg


گاهی به همدیگه بگید که چقدر برای هم خوبید..



پیشترها فقط چشم‌هایت را دوست داشتم
حالا چین و چروک‌های کنارشان را هم
مانند واژه‌ای قدیمی
که بیشتر از واژه‌ای جدید همدردی می‌کند...

پیشترها فقط شتاب بود.
برای داشتن آنچه داشتی، هربار دوباره
پیشترها فقط حالا بود، حالا پیشترها هم هست
چیزهای بیشتری برای دوست داشتن
راه‌های بسیاری برای انجام دادن این کار.

حتا کاری نکردن خود یکی از آنهاست
فقط کنار هم نشستن با کتابی
یا با هم نبودن، در کافه‌ای در آن گوشه
یا همدیگر را چند روزی ندیدن
دلتنگ همدیگر شدن، اما همیشه با همدیگر...


{ هرمان د کونینک }

ترجمه: مؤدب میرعلایی

http://bayanbox.ir/view/8397489682697235005/IMG-20170417-205642.jpg


+عکس از خانم سارا اسکویی