دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!


پشت همه ی اینها مرز گمشده ای بود. مرزی که آدم آتشی روشن کند، اسبش را زین کند، شکارش را بیندازد و خانه اش را بسازد. اما حالا دیگر چیزی نمانده بود که آدم خودش درباره ی آن تصمیم بگیرد. تصمیمات همه گرفته شده. آدم دیگر در خانه خودش نیست، مهمان است.

آدم سرجایش خودش مینشیند و وارد جریان میشود. زندگی آدم به یک ژتون میماند. آدم یک ژتون است که در یک ماشین خودکار انداخته میشود.Insert One


+خداحافظ گاری کوپر | رومن گاری | ترجمه سروش حبیبی

  • موافقین ۴ مخالفین ۰
  • دوشنبه, ۸ خرداد ۱۳۹۶، ۰۶:۱۷ ب.ظ
  • Mohammad Mahdi ..

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی