دیگر چیزی نمانده که آدم خودش درباره ی آن تصمیم بگیرد
دوشنبه, ۸ خرداد ۱۳۹۶، ۰۶:۱۷ ب.ظ
پشت همه ی اینها مرز گمشده ای بود. مرزی که آدم آتشی روشن کند، اسبش را زین کند، شکارش را بیندازد و خانه اش را بسازد. اما حالا دیگر چیزی نمانده بود که آدم خودش درباره ی آن تصمیم بگیرد. تصمیمات همه گرفته شده. آدم دیگر در خانه خودش نیست، مهمان است.
آدم سرجایش خودش مینشیند و وارد جریان میشود. زندگی آدم به یک ژتون میماند. آدم یک ژتون است که در یک ماشین خودکار انداخته میشود.Insert One
+خداحافظ گاری کوپر | رومن گاری | ترجمه سروش حبیبی
- دوشنبه, ۸ خرداد ۱۳۹۶، ۰۶:۱۷ ب.ظ