تازه در دبیرستان و دانشگاه باید بیفتی دنبال الفبای هنر
رفته بودم "دختری با گوشواره مروارید" فرمیر را ببینم. در یکی از اتاقهای موزه Mauritshuis دلفت به صحنه جالبی برخوردم. تعدادی کودک دبستانی (شایدم مهدکودک) را آورده بودند برای موزهگردی. دو سری بودند و هر گروه پای یک نقاشی روی زمین نشسته بودند و مربیشان با عروسک موشی که در دست داشت برایشان داستان نقاشی را میگفت و با سوال پرسیدنهای متعدد همه را در بحث شرکت میداد. بدون اینکه توجهی به آن همه آمد و رفت بازدیدکنندگان داشته باشند.
ناخودآگاه یاد خودمان افتادم. زمان ما که اردو خلاصه میشد نهایتا به کاخ سعدآباد رفتن و چرخ زدن الکی در راهروهای کاخ و یا نهایتن یک سینمای دستهجمعی و خلاص. بعید میدانم وضع فعلی -از لحاظ کیفیت و نه تنوع- هم چندان بهتر شده باشد. شاید یکی از علل تفاوتهای ما با آنها در همین قضایای کوچک است. اینکه آدم از کودکی چشمش عادت کند به هنر در اعلاترین درجهاش باعث میشود بعدها تن به هرچیز سخیف و نازلی به اسم هنر ندهد. به اضافه اینکه هنر هم میشود جزیی از برنامهی زندگیت از همان ابتدا. همه اینها به کنار معلومات عمومیت زیاد میشود؛ کافی است برخی مسابقات تلویزیونی را ببینید تا بفهمید در چه وضع اسفناکی از لحاظ معلومات عمومی هستیم. همین قدمهای کوچک و ساده نتایجی دارد بس عظیم. حیف که دغدغه سود و درآمد بیشتر مانع بزرگی بر سر هر اقدام اینچنینی است. اینجا چهار تا شعر حسنی فلان و یه توپ دارم قلقلیه به بچهها یاد میدهند و نهایتا خیلی هنر کنند چهار تا قلممو دست بچه بدهند و دو تا آهنگ دامبولی با ارگ و چند تا لغت انگلیسی هم بزنند تنگ قضیه. بعد هم بچه در جمعهای خانوادگی هنرنمایی کند و همه برایش کف بزنند. غایت انتظار والدین از آموزش کودکستان و دوران ابتدایی همین است. حالا اسم روبنس یا ورمیه را ببر بچه که هیچ والدینش هم مثل بز اخفش نگاهت میکنند. و چه واقعیت غمانگیزی است. آن وقت تازه در دبیرستان و دانشگاه باید بیفتی دنبال الفبای هنر و معلومات عمومی آن هم در دنیایی که با این حجم در حال تولید محتوای هنری و علمی و ... است. آن عقبافتادگی معالاسف با هیچ تلاشی جبران نخواهد شد.
+رضا خواجهنوری
Musée du Louvre, Paris, 1989 Photo by Thomas Struth
- دوشنبه, ۱۵ خرداد ۱۳۹۶، ۱۰:۲۲ ق.ظ