هیچ فردی در پی اصلاح خوی ِ خویش نیست
هرکه را دیدیم در آرایش روی خود است!
- ۰ نظر
- ۲۲ بهمن ۹۴ ، ۲۱:۲۵
هیچ فردی در پی اصلاح خوی ِ خویش نیست
هرکه را دیدیم در آرایش روی خود است!
تا نقطه ی ضعف عشق را فهمیدی
دیگر سر قول ِ خود نماندی..دیدی؟
گفتی که به جان مادرم می مانم
رفتی و به گور ِ پدرم خندیدی!
{ علی عطری }
هر چه به جز خیالِ او ، قصد حریم ِ دل کند
در نگشایمش به رو ، از در ُ دل برانمش ..
{ مولانا }
شستم به آب ِ غیرت، نقش و نگار ظاهر
کاندر سراچـه ی دل،نقش و نگـــار دارم..
{ سعدی }
عکس..رضا رفیعی..
نگفتمت مَرو آن جا که آشنات منـم
در این سراب فنا چشمـه حیات منم
وگر به خشم رَوی صد هزار سال ز ِ مـن
به عاقبت به من آیی که منتهات منم
نگفتمت که به نقش ِ جهان مشو راضی ؟
که نقش بند سراپرده رضات منم
نگفتمت که منم بحر و تو یکی ماهــی
مرو به خشک که دریــای باصفات منم..
نگفتمت که چو مرغان به سوی دام مرو ؟
بیا که قدرت پرواز و پرّ و پات منم
نگفتمت که تو را ره زنند و سرد کنند
که آتش و تبش و گرمی هوات منم
نگفتمت که صفتهای زشت در تو نهند
خرم آنکس که در این محنت گاه
خاطری را سبب تسکین است..
{ پروین اعتصامی }
+یه بنده خدایی این عکس گذاشته بود تو اینستا..زیرش نوشته بود به جاش یه دستمال کاغذی ازش خریدم !
یاد شعر "عروسک" یغما برای اون دخترک با چشمای رنگی افتادم..همون دختر بی سرپرستی که تو سرما تلف شد و جنازش ریر برفا پیدا کردند.. یه بار ازش پرسیدم به جای شعر گفتن چرا خودت کمکش نکردی..
از اون به بعد دیگه نتونستم پستاش ببینم..
از کــوی می فروشان ، جایی کجا توان رفت..
کآنجــا غم ِ جهان را ، خاکی به سر توان کرد ؟
{ فروغی بسطامی }
تار و پود این دریا بهم پیوسته است
میزند بر هم جهان را ، هر که یک دل بشکند..
{ صائب تبریزی }
+نگاه عرفانی این کلیپ حتی با پیش زمینه طنز و به شوخی گرفتن همه چیز خیلی زیباست ..گاهی اوقات بهتره که به مفهوم اصلی توجه کنیم و زیبایی ها رو بببنیمو جزئیاتی که باهاشون موافقم نیستیم کنار بگذاریم..و این شاید باعث بشه طوری دیگه ای به خودمون و دنیامون نگاه کنیم..
قــامت افراختــه می رفـت و به شوخی میگفـت..
که بتـی چهــره نیفروخـت به زیبایـی ما !
{ فروغی بسطامی }
برای ِ دسـت ِ گرمت را گرفتــن فرصــت خوبــی ست..
از این رو دوســت دارم سردی ِ فصل زمستان را !
{ بهمن صباغ زاده }
+{David Osborne - Time In A Bottle Piano Man Concerto }
+ به نظر من هر پسری وظیفه داره برای بدست آوردن دختر مورد علاقش با عشق.. با تمام وجود تلاش کنه !
- وظیفه ی دختر خانم ها چیه ؟
+با عشق به انتظار بنشینند !
...
ما بدان مقصد عالی نتوانیم رسید..
هم مگر پیش نهد لطف شما گامی چند !
{ حافظ }
این تـــرم اول اسـت که با عاشقــی گذشت..
مشــروط هم شدیم به لطــف نگار جـان !
{ عاشق مشروطی }
بیمـار خنــده هـای توام بیشتـر بخنـد
خورشیــد آرزوی منـی گــرم تر بتـاب...
{ فریدون مشیری }
+ { سوته دلان - احمدرضا نبی زاده }
گفتنی نیست، ولی بی تو کمـآکان در من
نفسی هست، دلی هست، ولی جانی نیست...
{ محمد عزیزی }
اگر این بار به من حسِ غزل دست دهد
باید آن را بکُشم در دل وُ سرکوب کنم
منطقی تر شوم وُ روحیه ی عاصی را
زود تغییر دهم ، پیش تو محبوب کنم...
به خودم آمده ام شعر برایم سم است
آشپزخانه ،همین گاز وُ سماور کافیست
کمکم کن نروم توی خیالات خودم
تا توجه به تو وُ سفره ی مطلوب کنم !
روش زندگی ام سنتی وُ ساده شود
آب و جارو بزنم ،پنجره را پاک کنم
روزها حُجب وُ حیا پیشه کنم، نیمه ی شب
پُرنو استار شوم حال تو را خوب کنم !
عادتم لای نفسهات بیفتد به عقب
هوسِ شور کنم، تا که پسر دار شویم
دردم از حد که گذشت و نفسم بند آمد
صحبت از جنس تو وُ نطفه ی مرغوب کنم
به خودم آمده ام شعر برایم سم است
زن شدم تا که بشویم،بپزم ، درک کنم !
کمکم کن که به جای هیجان های عبث
فکر انگشتر سنگینِ طلاکوب کنم..
نروم توی خودم دل به همین خانه دهم
دل به شلاق و لباس شبِ توی کُمدم
جای این قافیه بازی وُ به خود زخم زدن
با تو دعوا سر زن بازی و مشروب کنم
شاعری خانگی ام ، ساکت وُ اندوه پرست
باید این ثانیه را روی ورق ثبت کنم
اعترافات مرا پای حماقت مگُذار
وَ مجوز بده بی واهمه مکتوب کنم...
{ صنم نافع }
+عکس ، زهرا خرمی
به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد
به جویبار که در من جاری بود
به ابرها که فکرهای طویلم بودند
به رشد دردناک سپیدارهای باغ که با من
از فصل های خشک گذر می کردند
به دسته های کلاغان
که عطر مزرعه های شبانه را
برای من به هدیه می آوردند
به مادرم که در آینه زندگی می کرد
و شکل پیری من بود
و به زمین که شهوت تکرار من درون ملتهبش را
از تخمه های سبز می انباشت
سلامی دوباره خواهم داد..
می آیم می آیم می آیم
با گیسویم : ادامه بوهای زیر خاک
با چشمهایم : تجربه های غلیظ تاریکی
با بوته ها که چیده ام از بیشه های آن سوی دیوار
می آیم می آیم می آیم
و آستانه پر از عشق می شود
و من در آستانه به آنها که دوست می دارند
و دختری که هنوز آنجا
در آستانه پرعشق ایستاده سلامی دوباره خواهم داد..
{ فروغ فرخزاد }
همه کارم ز خود کـــامـی به بدنامی کشید آخر...
نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفل ها؟
{ حافظ }