تو چیستی ؟
که من از موج هر تبسم ِ تو
بسان قایق سرگشته روی گردابم !
{ فریدون مشیری }
- ۲ نظر
- ۱۱ فروردين ۹۵ ، ۲۰:۴۴
تو چیستی ؟
که من از موج هر تبسم ِ تو
بسان قایق سرگشته روی گردابم !
{ فریدون مشیری }
دائما محبوس، عقلش در صور..از قفس اندر قفس دارد گذر..مولانا
اگه جراتت نا امیدت کرد ، از جراتت هم فراتر برو...
If your Nerve, deny you—
Go above your Nerve—
He can lean against the Grave,
If he fear to swerve—
That's a steady posture—
Never any bend
Held of those Brass arms—
Best Giant made—
If your Soul seesaw—
Lift the Flesh door—
The Poltroon wants Oxygen—
Nothing more—
تو هم دلبندی هم دل میبری زیبای خفته ، گهی با ما گهی با دیگرانی، ای سیه مو
کمی کم کن از آن ناز ُ ادا گنگ و پنهان ، شبیه نامه های بی نشانی ای سیه مو
نمی دانم کجا زلفت جنونم را بر انگیخت ، کجای زندگی من تو رخ دادی سیه مو
نمی دانی کجای قلبم و گیری نشونه ، تو صاحب اختیار مایی و مختاری سیه مو..
{ فراز حلمی }
من شکوفایی گلهای امیدم را در رؤیاها می بینم
و ندایی که به من می گوید :
” گر چه شب تاریک است ، دل قوی دار ، سحر نزدیک است “
دل من در دل شب
خواب پروانه شدن می بیند
مهر صبحدمان داس به دست
خرمن خواب مرا می چیند
آسمانها آبی
پر مرغان صداقت آبی ست
دیده در اینه ی صبح تو را می بیند
از گریبان تو صبح صادق
می گشاید پر و بال
تو گل سرخ منی ، تو گل یاسمنی
تو چنان شبنم پاک سحری
نه ! از آن پاکتری..
تو بهاری ؟ نه ..
بهاران از توست
از تو می گیرد وام
هر بهار اینهمه زیبایی را !
هوس باغ و بهارانم نیست ..
ای بهین باغ و بهارانم تو !
{ حمید مصدق }
*بهین : بهترین ، نیکو ترین
خیانت ، غـیـرت ِ عـشـق است وقتی وصـل ممکن نیست..
چــه آسان نـنگ مـیـخـوانـنـد ، نـیـرنـگ زلـیـخـآ را !
{ فاضل نظری }
سودی نکند فراخنای بر و دوش
گر آدمی ای، عقل و هنر پرور و هوش..
گاو از من و تو فراختر دارد چشم
پیل از من و تو بزرگتر دارد گوش!
{ سعدی }
چنان بر روی صورت ریختی موی ِ پریشان را
که گویی مــــاه را یک هالــه ی مبهم بغل کرده !
{ حامد عسکری }
از کفر و ز اسلام برون صحرائیست
ما را به میان آن فضا سودائیست
There exists a field, beyond all notions of right and wrong. I will meet you there
ماورای باورهای ما،
ماورای بودن ها و نبودن های ما
آنجا دشتیست..
فراتر از همه ی تصورات راست و چپ
تو را آنجا خواهم دید.
Dochar73.blog.ir
Grin1995@
حد پروازم نگاه ِ توست ،
بالم را نگیر..
+ پرواز قشنگست ، ولی بی غم و منت
منت نکش از غیر ، "پر و بالِ" خودت باش..
دنیا به مراد رانده گیر، آخِر چه؟
وین نامهٔ عمر خوانده گیر، آخِر چه؟
گیرم که به کامِ دل بماندی صد سال ،
صد سال دگر بمانده گیر، آخر چه؟
همه بالاخره یک روزی به پوچی زندگی میرسند ، اما در مواجهه با اون سه رویکرد متفاوت اتخاذ میکنند :
1.انکار و تلاش برای معنا دادن (مولانا)
2.افسردگی (صادق هدایت)
3.لذت از فرصت باقی مونده (خیام)
می نوش که عمرِ جاودانی این است،
خود حاصِلَت از دوْرِ جوانی این است.
هنگامِ گُل است و سبزه ، یاران سرمست،
خوش باش دمی، که زندگانی این است..
+هر دو رباعی از جناب خیام..
دیدی آن را که تو خواندی به جهان یارترین ..
سینه را ساختی از عشقش، سرشارترین
آنکه می گفت منم بهر تو غمخوارترین
چه دل آزارترین شد، چه دل آزارترین؟
{ فریدون مشیری }
+یه دیدی نگفتمی هست تو نگاهش :)
یک سـو غریـو بمـب
یک سـو خشِ خروشِ هواپیمـا
دنیـا اسـیر همهمه ی عصـر آهـن اسـت
در دوره ی فلـز..
امّیـد گـوش هـا
به صـوت دلنشـین النگوی دختـر اسـت...
{ احسان پرسا }
دروغ های زنانه
یا از سر عشق است
یا از سر ترس..
چرا که هیچ کس
به یاد نمی آورد
زنی در طول تاریخ
ادعای پیامبری کرده باشد ...
{ نیلوفر لاری پور }
در تمـام مهمـانــی ها
آویــز گــردن من
کلیـد خــانه ی تـوسـت..
{ سارا محمدی }
مست شوید
تمام ماجرا همین است
مدام باید مست بود
تنها همین
باید مست بود تا سنگینی رقتبار زمان
که تو را میشکند
و شانههایت را خمیده میکند را احساس نکنی
مادام باید مست بود
اما مستی از چه ؟
از شراب از شعر یا از پرهیزگاری
آنطور که دلتان میخواهد مست باشید..
و اگر گاهی بر پلههای یک قصر
روی چمنهای سبز کنار نهری
یا در تنهایی اندوهبار اتاقتان
در حالیکه مستی از سرتان پریده یا کمرنگ شده ، بیدار شدید
بپرسید از باد از موج از ستاره از پرنده از ساعت
از هرچه که میوزد
و هر آنچه در حرکت است
آواز میخواند و سخن میگوید..
بپرسید اکنون زمانِ چیست ؟
و باد ، موج ، ستاره ، پرنده
ساعت جوابتان را میدهند..
زمانِ مستی است
برای اینکه بردهی شکنجه دیدهی زمان نباشید
مست کنید
همواره مست باشید
از شراب از شعر یا از پرهیزگاری
آنطور که دلتان میخواهد...
{ شارل بودلر }
+ترجمه سپیده حشمدار
چون نهالی سست می لرزد
روحم از سرمای تنهائی
می خزد در ظلمت قلبم
وحشت دنیای تنهائی..
دیگرم گرمی نمی بخشی
عشق، ای خورشید یخ بسته
سینه ام صحرای نومیدیست
خسته ام، از عشق هم ، خسته
{ فروغ فرخزاد }
+آنچه می گشتم به دنبالش ، وای بر من، نقش ِ خوابی بود..