ناخدای استبداد با خدای آزادی
سه شنبه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۴، ۱۰:۳۷ ب.ظ
آن زمان که بنهادم سر به پای آزادی
دست خود ز جان شستم از برای آزادی
تا مگر به دست آرم دامن وصالش را
می دوم به پای سر در قفای آزادی
با عوامل تکفیر ، صنف ارتجاعی باز
حمله میکند دایم بر بنای آزادی !
در محیط طوفای زای ، ماهرانه در جنگ است
ناخدای استبداد با خدای آزادی
شیـخ از آن کند اصرار بر خرابی احرار
چون بقای خود بیند در فنای آزادی..
دامن محبت را گر کنی ز خون رنگین
می توان تو را گفتن ، پیشوای آزادی
فرخی ز جان و دل می کند در این محفل
دل نثار استقلال ، جان فدای آزادی..
{ فرخی یزدی }
- سه شنبه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۴، ۱۰:۳۷ ب.ظ
اما مطمئنا این شعری نبود که باعث دوخته شدن لبهای فرخی یزدی و سربه نیست شدنش در زندان قصر توسط حکومت سکولار رضاخانی شد!!!