دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

۸۴ مطلب با موضوع «روزانه‌ها» ثبت شده است


وقتی تمام حرکات و رفتارهات، حتی کوچک ترینشون، معنی خاصی دارند، طبیعتاً تمایل داری دیگران هم متوجه معنای اون ها باشند. نزدیک ترین انسان ها به ما، کسانی هستند که تلاش بیشتری برای دیدن و درک کردن تمام این ها میکنند.



اینقدر تو این مدت (از به اصطلاح دوستانم) رفتارهای عجیب و زشت دیدم که جدی جدی باید شبیه شلدون به فکر تنظیم قرار داد قبل از شروع رفاقت باشم...


http://www.salsipuedes.us/wp-content/uploads/2018/01/big-bang-theory-roommate-agreement-elegant-56-quirks-sheldon-from-quotthe-big-bang-theoryquot-that-make-him-e-of-big-bang-theory-roommate-agreement.gif



شبیه دیگران نبودن به هر قیمتی درسته؟ فکر میکنم نه..اینجا همون نقطه ایه که آدم تبدیل میشه به "اَدا"..میپذیرم که ساده نیست...میپذیرم معمولی بودن و دیدن شباهت حرف ها، شباهت زندگی ها بهم و تحمل کردن این موضوع کار آسونی نیست. این که دقیقاً شبیه میلیون ها نفر دیگه ای که بودن و هستن و خواهند بود باشی و زندگی کنی و بمیری. دقیقا همون کلماتی رو به زبون بیاری و بشنوی که دیگران بارها و بارها گفتند، همونکارها رو بکنی، همونجاها بری و همونطور تموم شی. واقعاً سخته. ولی؟ فکر نمیکنم ولی وجود داشته باشه. باید پذیرفت و مدت ها رنج کشید. کاری هم نمیشه کرد. هر تلاشی برای متفاوت نشون دادن خودت با دیگران تو رو تبدیل به یه موجود مضحک میکنه که قلابی بودنش از فرسخ ها مشخصه.

اوه من شبیه دیگران نیستم. اوه من از جنس آدمای اطرافم نیستم. اوه هیچ کس منو درک نمیکنه. اوه چرا من مثل بقیه نمیتونم فلان کارو بکنم و فلان کاری که میکنم در نظر دیگران عجیب به نظر میاد.

اینها بخشی از بولشت هایی هستن که بعضی از آدما هر روز منتشر میکنند. آدمایی که از مرحله ی اول عبور کردند ولی همونجا گیر کردند و به بیراهه رفتند. نتونستند بفهمن راه گریزی نیست، نتونستند سکوتشون رو حفظ کنند، نتونستند بشینند و تماشا کنند فقط...تلاش عبث آدمو به بدجاهایی میکشونه...



بیشتر آدمها دوست دارند بدونند چقدر بهشون اهمیت میدید. اگه چیزی نگید خودشون شروع به حدس زدن میکنند..



واقعاً بهتر است گاهی به جای حرص خوردن زیاد، تنها همین سه کلمه جادویی را با خودمان زمزمه کنیم: "خلایق هرچه لایق".



اشتباه میکردم. حتی در صمیمی ترین رابطه ها هم اختلاف خواسته های غیرقابل مذاکره ای وجود داره. همه چیز قابل گفتگو و حل نیست. هر خواسته ای لزوماً یه انتخاب ذهنی قابل کنترل نیست.

هرخواسته میتونه یه احساس قوی یا یه نیاز غیرقابل انکار باشه.

با هر اختلافی نمیشه کنار اومد. این سرآغاز آشکار شدن فاصله هاست..



حرفی نمیزدم. با اینکه میدانستم این شکل از سکوت هم تکراری شده است.
بدون اینکه مخاطب خاصی داشته باشد گفت 'موقعیت تازه ای وجود ندارد. حالا هرچه بگوییم تکراری ست' برگشتم و نگاهش کردم. رو به روی فواره های خاموش نشسته بود و کافکا میخواند.

سرم را که پایین انداختم شروع به توصیفم کرد: "نگاهت به همه چیز کوتاه اما مسلط است. تو همه چیز را قبل از اتفاق افتادنش تجربه کرده ای."
او گفته بود یا..اگر بلند نشده بودم همینها را میگفت.



یک بار هم پرسید: زیباترین بیت یا کلام عاشقانه ای که الان به خاطر داری، کدام است؟!
بی هیچ درنگ و تاملی این بیت را زمزمه کردم:

نیاز است ما را به دیدار تو
بدان پُرهنر جانِ بیدارِ تو!

گفت از کیست؟ سعدی، مولانا و یا حافظ؟! گفتم: از هیچ کدام! از فردوسی است.
با حیرت نگاهم کرد و گفت تا آنجا که می دانم، فردوسی در شاهنامه از جنگ و نبرد و حماسه سخن گفته، او را با عشق چه کار؟!
گفتم: با این همه، ابیات و روایت های عاشقانه در کلام فردوسی کم ‌نیست. به طور خاص، داستان زال و رودابه از زیباترین و پرشورترین روایت های عاشقانه ی شعر فارسی است. زیباتر از منظومه های مشهور عاشقانه ای چون لیلی و مجنون و یا شیرین و فرهاد! عشقی روشن و  والا و بلند که بسیار طبیعی و بی تکلف است و به خفت و خواری و ذلت عاشق یا معشوق و نفی ارزشهای زندگی نمی انجامد. پرسید: حالا چرا این بیت؟ مگر این بیت از داستان زال و رودابه است؟!
گفتم: نه، اما به چشم من این بیت زیباترین سخن عاشقانه ای است که تا به حال شنیده ام. عاشقی که تشنه ی دیدار است. دیداری که به تمنای رنگ و رو و خط و خال نیست. بلکه دیدار با جان صاحب کمال و پرهنری است که روشن است و بیدار! تنها چنین دیداری شایسته ی اظهار نیاز است. 


+ایرج رضایی


یکی از بزرگترین باگ های زندگی شاید، سخت و دیر پیدا کردن آدمهایی باشه که تنهایی قشنگی دارن..


خیلی کم اتفاق می افته که با کسی چند ساعت صحبت کنی اما تصور کنی فقط چند دقیقه گذشته. فکر میکنم اگه وقت بود حتی چند ساعت دیگه هم حرف میزدیم! (البته محیطی که توش قرار داشتیم هم موثر بود)  اولین بار بود که با کسی هم حرف مشترک داشتم و هم از مصاحبت باهاش لذت میبردم. چطور بگم. راحت بودم. انگار داشتم با خودم وقت میگذروندم!

معاشرت با بعضی ها ممکنه مفید باشه اما برای هم نشینی باهاشون مجبوری که به خودت فشار بیاری تا بالاتر به نظر بیای و همردیف اونها جلوه کنی (نه فقط به خاطر این که در سطوح متفاوتی قرار دارین، اونها با نوع رفتارشون مجبورت میکنند) یا گاهی برای لذت بردن کنار بعضی از آدمها مجبوری خودتو پایین تر از چیزی که هستی بیاری تا همرنگ و همراه اون جماعت باشی تا بهت خوش بگذره و عجیب هم جلوه نکنی. اما تو این موقعیت اصلا مجبور به هیچکدوم از اینها نبودم. وقتی جدا شدیم برام عجیب بود که چقدر گرم صحبت بودیم که حتی بعد از یه روز نسبتاً سخت، هیچ کدوم از علائم طبیعی فیزیکی حاصل از خستگی برام ظاهر نشد..و فکر میکنم هیچکدوممون حتی یکبار هم سراغ تلفن هامون نرفتیم..

قبل از دیدنش یه مقدار استرس داشتم (به خاطر اختلال اضطراب اجتماعی خفیفی که دارم) ولی حس میکنم خیلی زود کانکت شدیم. خیلی ساده و بی آلایش و شفاف بود. یه ترکیب قشنگی از راحتی و وقار تو رفتارش وجود داشت که خیلی دوست داشتم. چیزی که به نظرم امروز خیلی نایابه.

و از همه مهم تر این که خودش بود..شدیداً خودش بود. من با خودم فاصله دارم. حالت طبیعی اینه که اون چیزی که هستیم با اون چیزی که نشون میدیم مطابقت و هردوی اینها با اون چیزی که میخوایم باشیم فاصله کمی داشته باشه. من اما اون چیزی که نمایش میدم با اون چیزی که میخوام باشم، نزدیکه و هردوی اونها با چیزی که هستم فاصله داره..و خب این خوب نیست و در اولین برخورد رو در رو هم قابل تشخیصه.

یکی از جالب ترین چیزایی که توش دیدم توجه آگاهانه ای بود که به روحیه اش داشت. از چیزهایی که میدونست ممکنه حالشو بد کنن فاصله میگرفت و این فاصله گرفتن آگاهانه و خودخواسته بود. به نظر منم هیچ چیز ارزش اینو نداره که حالت بد باشه. (البته این موضوع جای بحث داره. درگیر یه سری از موضوعات شدن آدمو ناراحت و غمگین یا افسرده میکنه همچنان که عمیق تر) ولی مهم ترین چیز اینه که آدم متوجه باشه و تشخیص بده که بهترین تصمیم ممکن براش چیه توی یه برهه مشخص. و هر انتخابی که میکنه آگاهانه و از سر فکر باشه باشه (خودم رو که نگاه میکنم دنباله رو بودم در بیشتر زندگیم. فقط رفتن راه مرسومی که جامعه در مقابلت میذاره غلط نیست. تقلید از اقلیت ِ هرچند آگاه و روشنفکر و متفاوت، هم میتونه انتخاب اصیلی نباشه)

به نظرم ارتباط ها هم مثل بچه ها نیاز به وقت گذاشتن و شکل دادن در طول زمان دارند. و خب تماشای رشدشون هم ذوق داره.

دیروز، روز خیلی خوبی بود. همیشه تو خاطرم میمونه.


+و ترانه ای که یادم نمی اومد :)

{Reza Yazdani - Hesse Tarikh}


به نظرم هفته ی آخر تابستون 22 سالگی، وقتی رو تخت اتاقت دراز کشیدی و کولر روشنه، درحالیکه هیچ دغدغه یا تعلق خاطر خاصی نداری، بهترین زمان و مکان و حالت واسه مردنه.



حزنی در درونم هست
پیدا و پنهان

یک غریبه گی

تازه فهمیدم که یا من زیادی ام
یا که در این شهر کسی کم است..


{ جان یوجل }


+به این سن و سال رسیده و هنوز بست فرندشو پیدا نکرده..


این ماه آثاری از Krzysztof Kieślowski تماشا میکنم

یا همون کریشتوف کیشلوفسکی خودمون :)


http://bayanbox.ir/view/7530630383552842591/kieslowski.jpg

 

Mike Nichols

http://bayanbox.ir/view/920118128282343984/photo-2017-07-21-11-46-56.jpg


و اصغر فرهادی

http://bayanbox.ir/view/3542918502132996534/19113.jpg


سریال Dekalog (10فرمان) رو میبینم


http://bayanbox.ir/view/2989961327757366896/main.jpg


فصل 4  House of Cards

http://bayanbox.ir/view/1912149306970424305/house-of-cards-season-4-poster-by-noplanes-d9s0k1u.jpg


فصل اول South Park


http://cdn1.thr.com/sites/default/files/2016/07/south_park_still_h_2016.jpg

و فصل هفتم Friends

http://bayanbox.ir/view/6596963507983157640/photo-2017-07-23-01-04-28.jpg


به آلبوم های Radiohead گوش میدم


http://bayanbox.ir/view/921855531100199534/DC-WTC-Radiohead.jpg


Olafur Arnalds


http://bayanbox.ir/view/3871651130277830092/Olafur-Arnalds.jpg


BBC Radio 2: Your Hundred Best Tunesِ

CD 1 & 2

برترین 100 آهنگ موسیقی کلاسیک به انتخاب کاربران رادیو بی بی سی


و بانو مرضیه

http://bayanbox.ir/view/4632644183422656908/photo-2017-07-22-21-12-35.jpg


کتاب ها :

خودشناسی با روش یونگ | مایکل دانیلز  | انتشارات آسونه | اسماعیل فصیح

جنگ، چهره‌ی زنانه ندارد | سوتلانا الکساندرونا الکسیویچ | عبدالمجید احمدی
دین برای خداناباوران | آلن دوباتن | کامبیز توانا    تا فصل 5


آلبر کامو

  1. یادداشت ها/ آلبر کامو ; مترجم خشایار دیهیمی
  2. افسانه ی سیزیف آلبر کامو
  3. راستان/آلبر کامو ;ترجمه سپیده نوروزی
  4. چند نامه به دوست آلمانی (با مقدمه ای درباره افکار و آثار کامو) | آلبر کامو | رضا داوری | دفتر مطالعات دینی هنر | 99 صفحه


فروغ فرخزاد

  1. مجموعه اشعار فروغ فرخزاد
  2. اولین تپش های عاشقانه قلبم: نامه های فروغ فرخزاد به پرویز شاپور / به کوشش کامیار شاپور
  3. فروغ جاودانه/ به کوشش عبدالرضا جعفری.


انگلیسی :

The Great Gatsby Novel by F. Scott Fitzgerald  Chapter 1,2



تماشای مستند Marina Abramovic: The Artist is Present 2012


http://bayanbox.ir/view/2233390465077384810/photo-2017-07-23-00-01-12.jpg


و مستند خانه سیاه است

http://dl.ir-dl.com/user30/movie/c-TheHouseIsBlack.jpg


مجموعه عکس های Richard Avedon رو میبنیم و در مورد آثارش میخونم


https://www.gagosian.com/__data/71c3170dc1d1568a9f459a591b6a0296.jpg


و نقاشی های Pablo Picasso رو تماشا میکنم


https://s3.amazonaws.com/visualnews-wp-media-prod/wp-content/uploads/2016/02/25160000/picasso.jpg


موضوعی که این ماه در موردش میخونم و مینویسم خودشناسیه

و دوره ی خودشناسی رو در متمم میگذرونم..

مباحث مربوط به یادگیری رو تکمیل میکنم
و آشنایی با مغالطاتو تا درس 15 پیش میبرم



در نهایت تمام آدمها ناامیدت میکنند، استثنایی هم وجود نداره..



چند روز پیش یکی از نویسندگان و معلمان داستانویسی فوت کرد. وقتی به پست های کسانیکه به عنوان دوست و شاگرد باهاش در ارتباط بودند نگاه میکردم از خودم میپرسیدم میشه آدم واقعاً واقعاً از مرگ کسی ناراحت و متاثر باشه و هنوز زمان زیادی نگذشته به بروز رسانی شبکه های اجتماعیش فکر کنه؟

قصدم تحلیل رفتار اون آدم ها نیست ولی برام عجیبه که به اشتراک گذاری احساسات تا به کجا پیش رفته..


گیر و سمج بودنو دوست ندارم. به نظرم هیچ چیز و هیچ کس ارزش به آب زدنو نداره چه برسه به آتیش. حتی خیلی چیزها ارزش اینو ندارن که دوبار براشون یه درخواست ساده بدی..

با پیشفرض سلامتی، تنها چیزی که واقعاً اهمیت داره، پوله. ابزار رسیدن به بیشتر لذت ها. البته پول هم زمانی با ارزشه که با زمان به طور کامل تاخت زده نشه، تا فراغتی برای انجام کارهایی که دوست داری حاصل بشه و گرنه پول هم تبدیل میشه به چیزی مثل هوا، برای گذران زندگی لازمه اما مایه لذت نیست.

چی ارزش تلاش کردنو داره؟ پول.. و پول به چه دردی میخوره؟ فراهم کردن زمان و هزینه و آزادی لازم برای رفتن به تمام جاهایی که روزی با دیدن تصاویرشون چشمهات گرد شده..به نظرم تنها چیزی که میتونه به زندگی معنا بده همینه..سفر..تماشای تمام چیزهایی که تا به حال ندیدی و تجربه کردن همه ی کارهایی که تا به حالا انجامشون ندادی..بیشتر لذت ها فقط در طول یک سفر معنا پیدا میکنند و بیرون از اون سطحی و کم ارزشن..گیر نکردن تو سیکل تکرارها و باقی نموندن تو مسیرهای مشخص شده جامعه به شیوه های دیگه خیلی مشکله.


http://bayanbox.ir/view/8650065835555548632/1434133829594.jpg



از آدمای مبادی آداب خوشم میاد. اونایی که مودب بودن، چه ادب کلامی و چه رفتاری، انتخاب همیشگی و جزیی از شخصیتشونه نه سیاست و موضعشون در موقعیت های مشخص.
میشه بهشون اعتماد کرد چون آدمای یک رنگ، متوجه و باشخصیتی هستن..اینروزا خیلی کم میشه پیداشون کرد ولی اگه یافتید حسابی قدرشونو بدونید.
راستی مودب بودن منافاتی با باحال بودن نداره. تو روزایی که اکثر آدما با کلمه های ناخوشایند یا توهین کردن بامزگی میکنند،
هستن کسانی که بدون آلوده کردن قلم یا سرانگشت هاشون طنز مینویسن و حالتو خوب میکنن. نمونه اش همین خانم آنالی اکبری که تو این چند سال دنبال کردن حتی یه کلمه ناخوشایندم ازشون نشنیدم و درعین حال باحال ترین آدمی هم هستن که دیدم.

مودب بودن بیشتر از هرچیزی یه هنره، هنری که آدمای کمی میشناسنش یا قدرشو میدونن..



یکی از استادامون همیشه میگفت: حق دارید با حال داغونی که ناشی از اصلا نخوابیدن تو شب امتحانه، بیاید سرجلسه ولی دیگه با بلند گفتن جلوی من بهش افتخار نکنید چون هیچ ارزشی نداره.

البته امکان پاس کردن اون درس با مطالعه شب امتحانی و یا حتی خوندن تو فرجه میسر نبود. مثل اکثر قریب به اتفاق درسامون اول نیاز به فهمیدن، بعد جا افتادن و مرحله ی آخر رسیدن به توانایی حل مسئله داشت که فقط تو یه بازه بلندمدت میتونستی به همه ی اینها برسی..

من بعد از دوترم تونستم اون درسو پاس کنم و دقیقا با روش پیش بردن تدریجی همه چیز. چیزی که بعدش موند برام نه مطالب و مفاهیم خود اون درس که درک این مسئله بود که برای رسیدن به بعضی از چیزها باید "به موقع " زمان بذاری و تلاش کنی. یعنی واسه موفقیت یه پارامتر مهم تر از تلاش داریم که زمانه..تو اصول مدیریت میخونی با منابع محدود اگه زمان کافی نداشته باشی پروژه قطعا به تعویق می افته و این، اینجا، یعنی FAIL شدن تو امتحان.

تو زندگی موقعیت ها و فرصت هایی برات پیش میاد که شبیه همین امتحانه. مهم نیست شب امتحان چقدر دلت میخواد قبول شی یا چقدر براش تلاش میکنی، اگه از قبل خودتو آماده نکرده باشی نمیتونی از اون فرصت استفاده کنی تا به چیزی که میخوای برسی.

مثلا: با یه موقعیت شغلی فوق العاده ای مواجه میشی ولی مهارتای لازم براشو نداری

یا به یه آدم ایده آل که مناسب یه رابطه بلندمدته برخورد میکنی ولی در برابرش احساس کم بودن میکنی و به هیچ جا نمیرسی.

فرصتا تو زندگی مثل امتحان ضرب الاجل دارن نمیتونی بهش بگی وایستا وایستا تا من خودم کامل آماده کنم..میان و میگذرن..اون شغل نصیب یک نفر دیگه میشه و اون شخص دلخواه هم میره با یکی دیگه. چون نمیتونی از کسی یا چیزیکه بهتره از توئه انتظار داشته باشی برات صبر کنه..

تازه تو زندگی شرایط سخت تره..مثل امتحان نیست که تاریخش مشخص باشه و نمیدونی کِی، چی برات اتفاق می افته..و تمام فرق آدمها به اینه که چه زمانی وقت گذاشتن و براش آماده شدن..