دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!


مثل حرف‌های آخر خورشید
سرخ سرخم

چگونه باید آسمان را ترجمه کرد
که چیزی جا نیفتد؟

من هنوز زنده‌ام
و گاهی برای پرنده‌ها دست تکان می‌دهم

مثل باران
می‌میریم و زنده می‌شویم
در ابرهایی که.. دیگر مثل قبل نیستند
که هربار سکوت را بیشتر ترجیح می‌دهند

لاک‌پشتی، مدام تا گلویم بالا می‌آید
و دوباره درون آب می‌افتد
آیا انسان
حرفی‌ بود که باید زده می‌شد؟

پرنده
حرفی نیست
که از دهان آسمان بیرون آمده باشد..

زمین
آن گوشی نیست که آسمان آرزویش را داشت
خدایان مدام بین زمین و آسمان پرواز می‌کنند
تا انسان از سردرگمی درآید
انسانی که عینک آفتابی می‌زند
انسانی که چتر می‌خرد

چگونه سر به مهر بگذارم
وقتی که بال‌های خدا باز بازند؟
وقتی که پروازش
لبخندی‌ست بر صورت آسمان

تو را تماشا می‌کنم
و عبادت من، این‌گونه است...


{ مهدیار دلکش }


http://bayanbox.ir/view/617715555925481939/d83533a67c5ae96a145e1e84f39bb839.jpg


فقط یک نوع آزادی داریم و اون هم آزادی تمام و کماله..هرچیز دیگه ای مقید بودنه..حتی اگه فقط به یک چیز یا یک نفر باشه..



زوربای یونانی هم تموم شد..قطعا بهترین رمانی بود که امسال خوندم .به غیر از شورانگیز بودن ، پربار و عمیق هم بود. در طول خوندن داستان اونقدر به راوی احساس نزدیکی کردم که از یک جایی به بعد داستان برام ترسناک شد.  همون افکار ، همون دغدغه ها و همون مشکلات..تا جاییکه احساس کردم هرچه در پایان داستان به سر راوی بیاد، سرنوشت من هم همون خواهد بود!

هرچند راوی داستان نتونست در پایان به اون چیزی که خودش یا زوربا میخواست برسه اما حداقل برای مدتی تجربه های فوق العاده ای رو با اون از سر گذروند و کمی از گذشته، افکار بی روح و ترس هاش فاصله گرفت..

هرکس میتونه در زندگی زوربای خودش رو پیدا کنه..برای نویسنده و راوی این داستان، زوربا ، یک انسان بود و برای من ؟ شاید این کتاب..


نقد رمان زوربای یونانی


معرفی : تم اصلی کتاب رهاشدن از مباحث و دغدغه های متافیزیکی و در عوض درک لذت های زندگی است. رمان اساسا متمرکز بر شخصیت زورباست، زوربایی که نامه اش را اینگونه امضا می کند: بنده شیطان صفت درگاه خداوند!
زوربا، که شور و شوقی واقعی به زندگی دارد و فکر و روحش از هرگونه تعصبی عاری است و به ریش همه اندیشه‌ها و باورهای رایج می‌خندد و مظهر انسانی آزاده و ماجراجوی واقعی زندگی است، به دوستش که به نامهای «کاغذ سیاه کن» و «موش کاغذخوار» می‌نامد بی‌اعتنا به همه‌چیز درس زندگی می‌دهد،
تمام فلسفه او نشات گرفته از تجربه ها اوست و این درسها را با حرف زدن، آواز خواندن، رقصیدن و نواختن سنتور محبوبش که همچون جان برایش ضروری است بیان می‌کند.

مهمترین ویژگی شخص و شخصیت زوربا رهایی اوست از همه ی قیود حتی از قید بی قیدی. زوربا اگرچه انسان لذت گرایی است ولی اسیر و زنجیرشده با آن نیست واین است آزادی او. این رهایی به زوربا نوعی شادی عمیق و پایدار بخشیده است تا جایی که گر باد فتنه هر دو جهان را به هم زند حاشا که کک این شخص گزیده گردد!

+از بین سه ترجمه ای که من مقایسه کردم، ترجمه ی محمد قاضی بهترین بود..


وقتی چیزی را می شنویم یا میخوانیم
و از شنیدن یا خواندنش لذت میبریم
نیازمند کسی هستیم که آن خوانده یا شنیده را با او در میان بگذاریم.
این یکی از نیازهای پایه ای انسان است
و عمیق ترین رابطه ی عاطفی ما
با کسی است که این نیاز را
بیش از دیگران برای ما تامین میکند..

+مایلز فرانکلین


آن لحظه‌ای که می‌فهمید محبوب‌تان به بعضی «درد»ها نمی‌خورد، حساس‌ترین لحظه‌ی یک رابطه است. لحظه‌ای است که شما - و شاید محبوب هم - بیش از هر زمان دیگری به عزیمت نزدیک هستید. درست‌تر بگویم؛ به ناامیدی عمیقی که نطفه‌ی جدایی را در خود می‌پروراند. همان هنگام که درمی‌یابید محبوب‌تان کسی نیست که بشود آن‌جور که دلخواه است با او فیلم تماشا کرد، یا کتاب خواند، یا آشپزی کرد، یا آواز خواند، یا میهمانی رفت. آن لحظه که می‌فهمید حرف‌هایی هست که او نمی‌فهمد، یا سکوت‌هایی هست که او در آن جایی ندارد.

شما او را دوست دارید، و می‌دانید که او شما را دوست دارد. اما او را «دوست» نمی‌دانید یا حس می‌کنید او شما را دوست نمی‌پندارد؛ چون از دوست به یادگار دردی باید داشت که اون آن درد را ندارد، و وقتی آن درد را ندارد، پس به درد این لحظه هم نمی‌خورد که شما با تمام وجود می‌خواهید کسی باشد که کنارش فیلم ببینید یا کتاب بخوانید یا آواز سردهید یا حرف بزنید یا فقط سکوت کنید، اما محبوب‌تان آن کس نیست.
ناامیدی. این گلادیاتوری است که پشت بزرگ‌ترین عشق‌بازان را به خاک مالیده است. در این کارزار، تنها عشق کافی نیست. هوش و خرد و سلحشوری لازم است تا عشق، از این نبرد، از این لحظه‌ی سرنوشت‌ساز، پیروز بیرون بیاید.


+حسین وحدانی



Think of it Iike this .all right?
You're already dead.
You were dead the moment you were born.
If you accept that,...you can accept anything.

Savages (2012)


Benicio Del Toro:

فیلم آشغالی بود..هرچند تو ژانر خودش اثر قابل قبولی به حساب میاد..در واقع در مورد همچین موضوعی نمیشه فیلم خیلی بهتری هم ساخت
از Benicio del Toro  خیلی خوشم میاد.. چهره ای اصیل و بازی های خوب .


آخرش به یک جایی میرسی میفهمی که تنها آدم مورد اعتماد زندگی خودت هستی..خودت تنها کسی هستی که زیر پایت را خالی نخواهد کرد..خودت تنها کسی هستی که خودت را دوست دارد..تنها کسی که حرفت پیش او میماند..

گاه این را سخت میفهمی..گاه در هاله ای از رنج و اندوه..گاه در سوءتفاهماتی که بین تو و عزیزترین آدم های زندگیت رخ میدهد..اما میفهمی..


علت اینکه دنیا در حال حاضر به چنین وضع اسفناکی افتاده این است که همه کارشان را نیمه کاره انجام می دهند ، افکارشان را نیمه کاره بیان می کنند و گناهکار بودن یا پرهیزگار بودنشان هم نیمه کاره است. ای بابا! تا آخر برو و محکم بکوب ، و نترس که موفق خواهی شد.

خداوند از نیمه شیطان بسیار بیش از شیطان تمام عیار نفرت دارد!


زوربای یونانی / نیکوس کازاتزاکیس / ترجمه : محمد قاضی


متفکر و مغموم کوره راه را در پیش گرفتم . این مردم را تحسین میکردم که چنین تنگ و گرم با رنج های بشری مخلوط میشدند : بانو هورتانس ، زوربا ، بیوه زن و این پاولی رنگ پریده که شجاعانه خود را در دریا غرق کرده بود تا درد و غم خویش را در آب خاموش کند و کاترین دیوانه که داد میزد باید سر بیوه زن را (به جرم تحریک آن جوان ) مثل گوسفند ببرند...

تنها من عاجز و عاقل بودم ، نه خونم به جوش می آمد و نه با شور و شدت کسی را دوست میداشتم و نه از ته دلم از کسی متنفر بودم..


زوربای یونانی / نیکوس کازاتزاکیس / ترجمه : محمد قاضی


همه ی آدم ها جنون خاص خود را دارند و اما بزرگترین جنون به عقیده ی من آن است که آدم جنون نداشته باشد..


زوربای یونانی / نیکوس کازاتزاکیس / ترجمه : محمد قاضی


عشق ..
گاه چون ماری در دل می‌خزد
و زهر خود را آرام در آن می‌ریزد

گاه یک روز تمام چون کبوتری
بر هرّه‌ی پنجره‌ات کز می‌کند
و خرده‌نان می‌چیند
 
گاه از درون گلی خواب‌آلود بیرون می‌جهد
و چون یخ، نمی، بر گلبرگ آن می‌درخشد
و گاه حیله‌گرانه تو را
از هر آن‌چه شاد است و آرام
دور می‌کند..
 
گاه در آرشه‌ی ویولونی می‌نشیند
و در نغمه‌ی غمگین آن هق‌هق می‌کند
و گاه زمانی که حتی نمی‌خواهی باورش کنی
در لبخند یک نفر جا خوش می‌کند..
 

{ آنا آخماتووا }


+{Butterfly }



تعریف  انسان  از خود و از جهان پیرامونش،  ارتباط مستقیمی دارد به هر آنچه از بدو تولد در رویارویی با محیط بیرونی تجربه می کند. مثلا با شنیدن کلمه "گل سرخ " آنچه در ذهن ما تصویر میشود ناشی از تجربه ای است که از دیدن،  بوییدن و لمس کردن گل سرخ داشته ایم. و تنها  ابزارمان برای کسب این تجربه و رسیدن به شناخت خود و جهان بیرون « ادراک حسی» مان است.

بنابراین شما نمی توانید هیچ چیز ماورایی را در دنیا تعریف کنید و  علت آن نیز کاملا واضح است چرا  که ابزار لازم برای تجربه و شناختش را نداشته اید !
با این حال چگونه است که برخی از ما میتوانیم در آسمانها  سیر و سفر کنیم و از عالم غیب وحی دریافت کنیم که خوبها چه هستند و بدها چه ؟!!
پاسخ ساده است ..کافیست که تنها ابزارهای واقعی مان برای درک و شناخت را کنار گذاشته و اجازه دهیم انسانهای دیگر افکارشان را به ما تزریق کنند انجاست که قدم در دنیای دیگری می گذاریم دنیایی پر از قصه های عجیب و غریب که خالقش بنا به صلاحدید قوانین ضد و نقیضی برای رسیدن به هدف والایی وضع کرده است ، دنیایی که ادراک حسی مان را استثمار میکند و قهارانه قدرت تحلیل و منطقمان را میکشد. در چنین دنیایی است که دیگر حاصل تجربه شناخت نمی شود ، میشود توهم!
و ما خوابگردهایی که حوالی توهم هایمان پرسه میزنیم ...در انتظار معجزه..


در یکی از ماجراجویی هامون من و ریک بطور تصادفی کل دنیا رو نابود کردیم؛ پس اون خط زمانی رو رها کردیم و اومدیم به این خط زمانی؛ چون تو این خط، دنیا سالم بود و ما مرده بودیم. جسد خودمون رو تو حیاط خاک کردیم و جای خودمون رو تو این خط زمانی گرفتیم.
من هر روز صبحونه میخورم، با آگاهی از اینکه فقط بیست متر با جسد در حال پوسیدن خودم قرار دارم...

نیازی نیست برای بچه ناخواسته بودن خودت رو ناراحت کنی؛ هیچ کس به دلیل خاصی وجود نداره؛ هیچ کس به هیچ جا تعلق نداره؛ همه روزی میمیرند. بیا تلویزیونمون رو ببینیم...


Rick and Morty


http://bayanbox.ir/view/726985528145077435/7906bfad5a864ad36f7c955317cea687.jpg






جورج اورول انگیزه آدمها را از نوشتن چهار چیز می داند: اول ego یا میل به شهرت و باهوش به نظر رسیدن و این جور چیزها. دوم حس زیبایی شناسی یعنی اینکه آدم به یک زیبایی ای می رسد که حس می کند باید آنرا حتما با دیگران در میان بگذارد.

سوم انگیزه تاریخی یعنی ثبت وقایع برای آیندگان و دسته آخر که انگیزه های سیاسی است و سیاست به عام ترین معنی آن. یعنی نویسنده می خواهد جهان را به سمت و سوی خاصی هل بدهد و یا نظر مردم را نسبت به چیزی عوض کند..



دوست دارم بدونم این میل به دیده شدن و خونده شدن از کجا میاد؟ چرا  بخشی از لذت ما در هر تجربه ای اینه که دیگران هم ازش آگاهی پیدا کنند؟ چرا نیاز داریم دیگران هم بدونند ما به چی فکر میکنیم، چی دیدیم یا چه چیزهایی رو از سر گذروندیم تا خوشیمون تکمیل بشه؟



Friends? What friends?
Who the hell has the luxury of friends?
I've got allies and enemies.
There's no room for anything else


Trumbo (2015)


http://bayanbox.ir/view/8483174346367855614/e1f10a7a74d6a6440cf13144d7bc77a4.jpg


- Dad? Are you a communist?
+I am.
-Is that against the law?
+It is not.
-The lady with the big hat said you were a dangerous radical.Are you?
+Radical? Maybe . Dangerous. Only to men who fling Cokes.I love our country.

And it's a good government.But anything good could be better,don't you think?
-Is Mom a communist?
+No.
-Am I?
+Well, why don't we give you the official test? Mom makes your favorite lunch.And at school, you see someone with no lunch at all. What do you do?
-Share.
+Share? Well, you don't tell them to just go get a job?
-No.
+So You offer them a loan at 6%.Oh, that's very clever.
-No .
+Ah, then you just ignore them.

-Oh, No Dad.
+Well, well. You little commie.


Trumbo (2015)

http://bayanbox.ir/view/8034500065343513920/Trumbo.2015.720p-011253-2017-01-28-15-11-54.jpg


فقط یک دم در پرتو خورشید جهان افروز زنده اید..و سپس برای ابد فنا خواهید شد ، و دیگر هیچگاه نخواهید بود ، هیچگاه..


زوربای یونانی / نیکوس کازاتزاکیس / ترجمه : محمد قاضی


جالبه که همه معتقدن بیشتر از سن و سالشون میفهمند..احتمالا چندتا داستان واقعی یا ساختگی از ستایش  شدن توسط دیگران هم برای تعریف کردن دارن که ذهنیتشون در مورد خودشون رو تایید میکنه..ولی واقعا متر و معیاری واسه این قضیه وجود داره ؟

خیلی هم مهم نیست..چیزی که نمیفهمم اینه که بیشتر آدم ها وقتی چنین حرفی رو میشنوند به حساب یه تعریف و حرف خوشایند میذارنش..در حالیکه به نظرم این بیشتر شبیه یه هشدار میمونه..

مطمئنا آدم های هم سن و سال ، بزرگتر و حتی کوچکتر از تو هستند که خیلی بیشتر از تو میفهمند..و تو به جای قرار داشتن در چنین جمعی در گروه ضعیفی قرار داری که چنین تعریف های بیهوده ، بی معنی و بی اساسی رو میشنوی..



http://bayanbox.ir/view/9159050398893946598/20170118-164727-Large.jpg


+اگه بی خانمان نبودم بالای یه بخشی از دیوار خونم نرگس میکاشتم ، یه بخش دیگه هم  شقایق وحشی..دم در حیاط خونه هم که بی برو برگرد یاس..