تنها من عاجز و عاقل بودم...
سه شنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۵، ۰۹:۲۴ ب.ظ
متفکر و مغموم کوره راه را در پیش گرفتم . این مردم را تحسین میکردم که چنین تنگ و گرم با رنج های بشری مخلوط میشدند : بانو هورتانس ، زوربا ، بیوه زن و این پاولی رنگ پریده که شجاعانه خود را در دریا غرق کرده بود تا درد و غم خویش را در آب خاموش کند و کاترین دیوانه که داد میزد باید سر بیوه زن را (به جرم تحریک آن جوان ) مثل گوسفند ببرند...
تنها من عاجز و عاقل بودم ، نه خونم به جوش می آمد و نه با شور و شدت کسی را دوست میداشتم و نه از ته دلم از کسی متنفر بودم..
زوربای یونانی / نیکوس کازاتزاکیس / ترجمه : محمد قاضی
- سه شنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۵، ۰۹:۲۴ ب.ظ