وقتی آن درد را ندارد..
آن لحظهای که میفهمید محبوبتان به بعضی «درد»ها نمیخورد، حساسترین لحظهی یک رابطه است. لحظهای است که شما - و شاید محبوب هم - بیش از هر زمان دیگری به عزیمت نزدیک هستید. درستتر بگویم؛ به ناامیدی عمیقی که نطفهی جدایی را در خود میپروراند. همان هنگام که درمییابید محبوبتان کسی نیست که بشود آنجور که دلخواه است با او فیلم تماشا کرد، یا کتاب خواند، یا آشپزی کرد، یا آواز خواند، یا میهمانی رفت. آن لحظه که میفهمید حرفهایی هست که او نمیفهمد، یا سکوتهایی هست که او در آن جایی ندارد.
شما او را دوست دارید، و میدانید که او شما را دوست دارد. اما او را «دوست» نمیدانید یا حس میکنید او شما را دوست نمیپندارد؛ چون از دوست به یادگار دردی باید داشت که اون آن درد را ندارد، و وقتی آن درد را ندارد، پس به درد این لحظه هم نمیخورد که شما با تمام وجود میخواهید کسی باشد که کنارش فیلم ببینید یا کتاب بخوانید یا آواز سردهید یا حرف بزنید یا فقط سکوت کنید، اما محبوبتان آن کس نیست.
ناامیدی. این گلادیاتوری است که پشت بزرگترین عشقبازان را به خاک مالیده است. در این کارزار، تنها عشق کافی نیست. هوش و خرد و سلحشوری لازم است تا عشق، از این نبرد، از این لحظهی سرنوشتساز، پیروز بیرون بیاید.
+حسین وحدانی
- پنجشنبه, ۱۴ بهمن ۱۳۹۵، ۱۰:۰۴ ب.ظ