یک شروع تازه ی بی اهمیت
تقریبا 6 سال گذشت از روزی که وبلاگنویسی رو شروع کردم. مدت کوتاهی در پرشینبلاگ، دو سال در بلاگفا و چهارسال در بیان.
در این مدت هیچوقت وبلاگم رو حذف نکردم. هیچوقت پستی رو جز به دلیل کیفیت پایینی که داشت (و من بعدها متوجهش شدم) پاک نکردم یا تغییر ندادم.
[به جز در اوایل ظهور :)) ] همیشه سعی کردم برای چشمها و گوشها و ذهنهایی که گاهی به این مکان سرک میکشند ارزش قائل باشم، حرف بیهودهای نزنم و محتوای ضعیف و غیرماندگاری رو منتشر نکنم.
اما مدتهاست فکر میکنم یکی از ضعفهای بزرگ "دچآر باید بود" آشفتگی و مشخص نبودن ژانره. احتمالا وقتی وارد اینجا میشید، نمیدونید قراره با چی مواجه بشید. ملغمهای از ادبیات و فلسفه و روانشناسی و سینما و...مخلوطی از نوشتههای خودم و دیگران. هرکدوم از اینها میتونه یک ضعف مهم تلقی بشه (و خواهد شد. هرچند من هم همیشه دلایل خودم رو داشتم.)
از نگاه من، برای جستجوی جواب، تو باید به شکل گریزناپذیری به تمامی حوزهها بپردازی. اگر فرض کنیم پاسخی وجود داره، به نظر من اون جواب در مرکز یک دایره قرار گرفته. دایرهای که محیطش با علم، فلسفه، عرفان، تاریخ، ادبیات، هنر و... پوشیده شده. شاید هیجانانگیزترین کار پیوند بین تمامی اینها باشه. قطری که از یک طرف محیط به مرکز کشیده میشه و به سمت دیگه ادامه پیدا میکنه...کاری که من در تمام این سالها انجامش دادم (البته نه به شکل ایدهآل و حتی خوب) و احتمالا در تمامی سالهای پیش رو، با کیفیت بهتری ادامهش خواهم داد.
در مورد دلیل بازنشر حرفهای دیگران هم، به جای اینکه خودم بنویسم، پیش از این صحبت کردم. خلاصهاش اینکه، همهچیز پیش از این گفته شده و فقط کافیه بگردی تا تمام افکار (به خیال خودت تازهای رو که در سر داری) در نوشتههای دیگران پیدا کنی. اگر پیدا نمیکنی، دلیل سادهای داره. اینکه به اندازه کافی نگشتهای و نخواندهای!
بقیه اش بازی با کلماته و میل بیپایان انسان به ابراز وجود و بیان خود. (چه کار عبثی)
جمع بندی تمامی این حرف های پراکنده و بیاهمیت قراره به این نقطه برسه که تغییر روندی در اینجا رخ داده و ادامه خواهد داشت. بعد از خوندن این نوشته از رولف دوبلی جرقه ای در ذهنم زده شد برای اعمال تغییراتی در شکل کتابخوانیم. فکر میکنم از این به بعد "دچآر باید بود" قسمتی از این پروژه دگرگونی باشه.
تکههای خوب کتابها، صحبت راجع به نویسندهها و مجموعه آثارشون، نقد و بررسی کتابها و البته بازنشر شعرهای محبوبم، محتواهایی خواهند بود که در اینجا باهاشون مواجه خواهید شد. "حرفهای دیگران" و نوشتههای خودم هم در جهتی مرتبط با موضوعات کتابها خواهند بود.
اما در مورد بخش فیلمها و سریالها (و تمامی چیزهایی که به اون ها مربوط هستند.) خیلی دوست دارم یک وبسایت یا وبلاگ سینمایی مستقل داشته باشم. ایدهها و محتوای خوبی هم در اختیار دارم. اما فعلا امکان اجرایی کردنشون برای خودم وجود نداره. نیاز به همکاری دارم که بار فنی و اجرایی این مسئله رو از دوشم برداره. امیدوارم یک روز اتفاق بیفته.
در مورد میل (بیپایان انسانها و من) به ابراز وجود و بیان خود هم. فکر میکنم در آیندهای نزدیک یا دور وبلاگ دیگهای خواهم داشت که فقط شامل نوشته های شخصی باشه. هنوز در مورد فضا و اینکه با اسم خودم بنویسم یا نه تصمیم نگرفتم. تفاوت واضح اینجاست که شما مثلا اگه در بلاگاسپات و با اسم مستعار بنویسید آزادی زیادی خواهید داشت و خودسانسور اجتماعی یا سیاسی یا خطری درباره مسدود شدن تهدیدتون نمیکنه. اما از طرفی اسم واقعی به وبلاگ و نوشتههای تو هویت میده و امکان تاثیرگذاری و روابط واقعی رو میسر میکنه.
اما در هر صورت دوست ندارم با پیش فرضها و ذهنیتهای فعلی خونده بشم و آدرسش رو به کسی نخواهم داد. یک شروع تازه ی بیاهمیت.
- جمعه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۸، ۱۰:۱۸ ب.ظ
سلام.
فکر میکنم این احساس کمی و کاستی های وبلاگ و نوشته ها رو هممون با خودمون به دوش میکشیم و نمیدونم چقدر منطقی هست و چقدر منصفانه! تا به الان نتونستم مرزی بین منطقی بودن یا منصفانه بودن به خوبی پیدا کنم ولی احساس میکنم وبلاگ دچار باید بود، وبلاگ هشتگ اینجانب و .. از نقطه شروع دیگه فقط متعلق به نویسنده و فکر سازنده وبلاگ نیست. خیلی وقت ها بوده که دوست داشتم یک پست با تیتر "وبلاگ مزخرف من" منتشر کنم و با کلمات به نقد کم و کاستی هایم در عملکرد وبلاگ بپردازم اما همیشه احساس کردم شاید در همون لحظه با کلماتم فقط در حال کشتن احساس یک آدم که شاید خواننده نوشته های وبلاگم باشد، باشم. البته شاید احساس مخاطب یک حس غیرمنطقی باشد اما همونطور که گفتم هنوز نتونستم بین منطق و انصاف مرزی رو مشخص کنم حداقل در این زمینه چون از استفاده یک نسخه برای تمام مرض ها تا به الان متنفر بوده ام.
در مورد نظر دادن نسبت به تمامی موضوعات و نوشته ها فکر نمیکنم آن قدر ها هم نخود هر آش شدن بوده باشه! به نظر اینجانب شاید تنها از روی حس ارزشی که نسبت به نویسنده داریم مینویسیم اما درسته و شاید باید گاهی احترام را با سکوت نگه داشت.
در مورد تکراری بودن حرف ها و اینکه قبلا شاید به شیوه دیگه ای نوشته شده اند هم حداقل من دوست دارم خوب ببینم و خوب بشنوم و خوب بخوانم و در عین حال خوب بنویسم. بر خلاف دیدگاهی که نسبت به پشت پرده و احساسات پشت کلمات دارین که مورد احترام هم هست اما حداقل من فکر میکنم که هر احساس هر چقدر هم مشابه اما پر از نفس های متفاوت در زندگی های متفاوت هست