دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

آن بند

يكشنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۸، ۱۰:۱۲ ب.ظ


ژوپیتر: به من نگاه کن. به تو گفتم که تو همسان منی، هر دوی ما نظم را برقرار می کنیم، تو در آرگوس، من در آسمان‌ها. و یک راز بر قلب های ما سنگینی می‌کند.
اژیست: من رازی ندارم.

ژوپیتر: چرا، همان راز من، راز دردناک خدایان و فرمانروایان: این که انسان ها آزادند، آن ها آزادند اژیست، تو این را می‌دانی و آن ها نمی‌دانند.

اژیست: افسوس!
ژوپیتر: اژیست، مخلوق و برادر فانی من، به نام این نظم که هر دوی ما خدمتگزار آن هستیم، به تو امر می‌کنم: اورست و خواهرش را بازداشت کن.

اژیست: آیا این قدر خطرناکند؟
ژوپیتر: اورست می‌داند که آزاد است.

اژیست: او می‌داند که آزاد است، بنابراین به زنجیر کشیدنش کافی نیست. منتظر چه هستی؟ چرا صاعقه ای بر سرش فرود نمی‌آوری؟
ژوپیتر: صاعقه بر سرش فرود آورم؟ اژیست، خدایان راز دیگری نیز دارند... هنگامی که آزادی یک بار در روح انسانی مشتعل شد، خدایان دیگر در برابر این انسان ناتوانند.



+مگس‌ها | ژان پل سارتر | سیما کویان |  138ص


  • موافقین ۷ مخالفین ۰
  • يكشنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۸، ۱۰:۱۲ ب.ظ
  • Mohammad Mahdi ..

نظرات  (۳)

وبلاگ خیلی خوب و پر محتوایی داری تبریک میگم

ممنون میشم به ما هم سر بزنید و برای بهتر شدن سایتمون نظر بدید

  • گرگور مسخ شده
  • حقیقتا آدم یاد آلبرکامو میوفته(مخصوصا کالیگولا)،تعجب میکنم که تاکید داشته که اگزیستانسیالیست نبوده:/
    پاسخ:
    جالبه منم فکر میکردم اگزیستانسیالیست بوده ولی همین الان در تصدیق حرف شما همین رو خوندم ....و اینکه هم سارتر و هم خودش همیشه متعجب بودن که چرا اسمشونو پهلوی هم می‌ذارن.
  • محال ‌‌‌
  • وقتی سارتر می‌رود بالای منبر وجودگرایی!
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی