آیا اگر چیزی برای نگرانی نبود هیچوقت به فکر برپایی جشن میافتادیم؟
در کتاب دین برای بیخدایان به موضوع بسیار جالبی در مورد آیینها و مناسک دینی و اجتماعی پرداخته میشود. آلندوباتن به این نکته اشاره میکند که مناسک و جشنهای مذهبی عموما پاداشی هستند برای تحمل رنج. از طرفی اینکه آدمها یکه و تنها برای دست و پنجه نرم کردن با احساسات خود کنار گذاشته نمیشوند احتملا مایه تسلی آنها خواهد شد.
او میگوید: "سخت می شود در یک مراسم عروسی حاضر شد بدون اینکه بدانیم در تمامی این مراسم شادی بخش، لایه هایی از غم هم هست. آن مدفون شدن آزادی جنسی و از میان رفتن بسیاری از آزادیهای دیگر با دادن هدایا و سخنرانیهای شادی بخش، پاداش داده می شود."
نمونه دیگر او برای این مسٔله آیینیست که در اسلام و یهودیت مشترک است: " مراسم جشن بلوغ در آیین یهودی هم مثال دیگری برای تخفیف تنش های درونی است، هرچند عنوان آن رسیدن پسر یا دختر به سن بلوغ است اما بیشتر تلاشی است برای اینکه پدر و مادر را با این ایده پیوند دهد که فرزندشان دیگر بزرگ شده است. والدین به طور کلی حس نزدیکی زیادی به فرزندان خود دارند و برای آنها انگار هیچوقت بزرگ نمیشوند. به ویژه برای پدران... در روز جشن بلوغ، پدر و مادر به فرزند خود تبریک می گویند که به این مرحله رسیده و خود را آماده می کنند تا اجازه دهند او عنان زندگی خود را به دست گیرد."
- يكشنبه, ۲ آبان ۱۴۰۰، ۱۱:۲۸ ق.ظ
خیلی جالب بود ...
کتاب رو با ترجمهی کامبیز توانا مطالعه میکنید؟ ترجمهی روان و خوبی هست؟