دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

۲۵۴ مطلب با موضوع «می‌نویسم» ثبت شده است


1.  پیش بردن همزمان چند کتاب {کتاب های سنگین و حجیم برای مطالعه در خانه و کتاب های سبک و قابل حمل برای بیرون از خانه/ کتاب های ساده تر (رمان های معمولی) برای محیط های شلوغ و پر سر و صدا و کتاب های سنگین و عمیق تر برای مطالعه در زمان آسودگی در خانه یا کتابخانه)

2.وابسته کردن یکی از رفتارها یا اتفاقات به مطالعه (برای مثال به محض روشن شدن تلویزیون یا نداشتن برنامه ای مشخص یا سر رفتن حوصله ، برداشتن کتاب و شروع مطالعه)

3.استفاده از قلم و کاغذ برای یادداشت عبارت های زیبای کتاب

4.تلاش برای تعریف کردن و یا یاد دادن قسمت های جالب کتاب به دوستی علاقمند..

5.نوشتن نقد یا یادداشت در موردکتاب و انتشار آن در شبکه های اجتماعی

6.مطالعه همزمان و با برنامه یک کتاب، کنار یک دوست منظم و همراه

7.برنامه ریزی و تعیین مهلت برای خوندن هر قسمت از کتاب

8.استفاده از کتاب های الکترونیکی و صوتی و  کتاب های مخصوص تلفن همراه

9.شرکت در جلسات کتابخوانی دانشگاه، کتابخانه های شهر و ..

10. ؟


http://s7.picofile.com/file/8258824468/IMG_20160218_111941.jpg


یک نفر می آید و جوابی را که به یک نفر دیگر داده ای، به تو پس میدهد. تازه می فهمی چه گفته ای.



ما دائما در حال دریافت اطلاعات جدید هستیم..اما خیلی کم  پیش میاد که این داده های جدید نقشی در تصمیم گیری هامون بذاره..ما با فرار از اطلاعات جدید و جست و جوی بیشتر  تنها با استفاده از اعتقادات قبلی مون شروع به فکر کردن و تصمیم گیری میکنیم بدون اینکه توجه کنیم داده های درست تری وجود داره..دو دسته از آدم ها همین جا از مخاطبان این یادداشت حذف میشن..دسته اول کسانی که به هر دلیلی اطلاعات جدید ، موثق ، معتبر و کاربردی دریافت نمیکنند..و دسته دوم همه ی کسانی که به هر دلیلی علاقه ای به پردازش یا استفاده از اون ها ندارند..

من دوست ندارم با انتخاب های گذشتم زندگی کنم..باید بتونم هر لحظه درست ترین و منطقی ترین تصمیمو بگیرم بدون اینکه افکار ، اعتقادات ، احساسات  و پیشفرض های بی پایه و اساس قبلیم اثری در اون بگذاره ..باید بتونم در هر موقعیتی مهمی این سوالات از خودم بپرسم..

چرا در این لحظه اینطور فکر میکنم ؟ چطور به این نتیجه رسیدم ؟ چه استدلالی برای این طرز فکر دارم ؟ این اعتقاد و تمایل من از کجا سر در آورده ؟ چه کسانی ، در چه زمانی ، با چه حرف هایی باعث شدند من به این نتیجه برسم ؟ آیا این حرف ها مرجع و منبع مشخص و معتبری داشته اند ؟ آیا استدلال ها و نحوه ی استدلال های من پشتوانه ی عقلی دارند ؟

چرا من فکر میکنم این چیز خوب ، خوشایند یا مقدسه..و نقطه ی مقابل اون ، بد و ناخوشایند

آیا احساس خوب من به یک چیز  میتونه دلیلی بر درست بودن یا خوب بودن اون باشه ؟

چرا من فکر میکنم اون انسان خوب و بزرگواریه  یا برعکس آدم بد و پلیدیه ؟ این احساس خوب یا بد در مورد اون چطور و به چه دلیل معتبری به من منتقل یا القا شده ؟ آیا شنیده های من و اطرافیانم میتونه منبع قابل اطمینانی باشه ؟ یا ممکنه همه ی اونها  ساختگی باشند و یک  فریب بزرگ در جهت منافع افراد  ؟

این طرز فکر چطور در ذهن من جای گرفته ؟ آدم ها ، جامعه  ، شبکه های اجتماعی ، رسانه های اطرافم با منابع ضعیف و ساختگی یا دست خورده باعث شدند من این طور فکر کنم یا من اونو در کتاب معتبری خوندم یا سند محکم و قابل اعتمادی ازش دیدم ؟

اون کتاب توسط چه کسانی منبع معتبری معرفی میشه ؟ نویسنده ی اون آدم قابل اعتمادی بوده ؟ در چه جامعه ای و تحت چه شرایطی بزرگ شده و تحت تاثیر چه افکاری و با استفاده از چه مراجعی اون حرف ها رو زده ؟ آیا با همه ی اینها اون منبع برای من هم قابل اعتماد و تکیه کردن محسوب میشه ؟

من چه استدلال علمی ، عقلی و منطقی برای این طرز فکر دارم ؟ آیا این طرز فکر برای یک انسان از سرزمین دیگه که با فرهنگی متفاوت با من بزرگ شده به همین اندازه منطقی و قانع کنندست ، یا او به من و افکارم  و رفتارم خواهد خندید  ؟

فکر میکنم همه چیزو باید از نو بازنویسی کرد.همه ی افکار و  اعتقادات و احساسات بی پایه قبلی باید با اطلاعات مطمئن و احساسات منطقی و فکر شده ی جدید اصلاح یا جایگزین بشه تا در هر جغرافیایی پذیرفته و معتبر باشه و با هر طرز فکری و هر استدلال عقلی بهترین انتخاب تلقی شه..

همه چیزو باید از نو بازنویسی کرد..با داده های غلط هیچوقت نمیشه به جواب درست رسید..



انسان و جامعه ی خردمند، عاقلانه و حساب شده ، در جهت بدست آوردن منفعت های شخصی و جمعی سختی میکشد، نه در راه تحمل رنج های بیهوده ای که تنها دستآورد آن سستی، کاهلی و محدودیت در استفاده از توان کامل تمام  افراد جامعه، برای برطرف کردن مشکلات فردی و اجتماعی ست.




دیگری از نظرم گر برود باکی نیست

تو که معشوقی و محبوبی و منظور ، مرو ..


{ اوحدی }


http://s6.picofile.com/file/8249018726/9e823f69bea5048a88ac6291b6b26b36.jpg


+یه زمانی خیلی برام غیرقابل درک و تاسف برانگیز بود وقت شعرهایی میخوندم که درشون با لذت از غم عشق و حزن دوری صحبت شده بود ( اینکه به دنبال چیزی دست نیافتنی بودند و این جست و جو و تلاشو تا زمان نابودی خودشون ادامه میدادند برام نامفهوم و بی معنی بود)..اما الان فکر میکنم این که اصلا کسی یا چیزی در زندگیت وجود نداشته باشه تا احساسی ( هرچند اندوه) در تو برانگیزه ، میتونه موضوع خیلی خیلی غم انگیزتری باشه ...

++ { Aida Shahghasemi - Hame chiz taghsir baad ast }



+خب دیو ، درباره ی خودت برامون بگو ، تو کی هستی؟
-خب، من دستیار اجرایی در یک شرکت تولید فراورده های حیوانی هستم...
+نگفتم بگی چکار میکنی گفتم بگو کی هستی..
-بسیار خوب، من آدم نسبتا خوبی هستم...بعضی اوقات دوست دارم تنیس بازی کنم...
+منظورم سرگرمی هات نیست دیو خیی ساده ست، بگو کی هستی ؟
-من فقط..شاید بهتر باشه یه مثال برای من بزنی تا بدونم چه جوابی میتونه خوب باشه..شما چی گفتید؟

+می خوای لو بهت بگه کی هستی؟
-نه، من فقط...من آدم خوب و بی اذیت و آزاری هستم..ممکنه بعضی اوقات مردد باشم ولی ..
+دیو تو داری شخصیتت رو توصیف می کنی..من میخوام بدونم..تو کی هستی ؟؟


Anger Managment - 2003


http://s7.picofile.com/file/8248885492/Angr_Mngmnt_720p_Iran_Film_022540_2016_04_26_22_41_10_.JPG


ما نه رشته ی دانشگاهیمون هستیم و نه شغلمونیم ..نه حساب بانکی یا ماشینی که سوارش میشیم..ما بیشتر از اینهاییم..اما..واقعا ما کی هستیم ؟ً!


یاد نگرفتن یا بلد نبودن چیزی، خیلی بهتر از بد یاد گرفتنشه

مثه تلفظ اشتباه یه کلمه انگلیسی میمونه که تو ذهنت بد جا افتاده..میتونی تلفظ درستشو یاد بگیری و تکرار کنی، اما این که موقع حرف زدن بتونی (ناخودآگاه ، بدون مکث) ازش استفاده کنی یه داستان دیگه ست..



شما اینطوری هستید که " مسافر کناریتون پیاده شه پنجره ای گیر بیاورید و  باقی مسیر را بگریید ؟ "

من در به در دنبال تکیه گاهم بخوابم =))



Where there is a will

there is a way..



http://www.tarafdari.com/sites/default/files/contents/user8830/content-image/01536.jpg


شاید اگه هرکدوم از ما از 3-1 از زندگی ( تیم قبلیمون ) عقب باشیم و برای برنده شدن مجبور باشیم چهار گل بزنیم ، شکستو بپذیریم و  بی خیال نیمه ی دوم بشیم

اما اون ، وقتی نیمه ی اول تموم شد ، دوید سمت رختکن



حتی اگه سی سالت هم بشه، باز شنیدن دعوای پدر و مادر اعصاب خردکن ترین اتفاق دنیاست.

+اگه روزی پدر بشم و بخوام با همسرم جروبحث کنم ، قطعا اول چک میکنم ببینم هندرفری بچه هام سالمه یا نه :)



گاهی تو دانشگاه اونقدر سطح انرژیم پایین میاد که دوست دارم همونجا خاموش شم و از کار بیفتم و اگه دنیا هم همونجا تموم بشه جدا اهمیتی بهش نمیدم ، حتی شاید با یک لبخند رضایت بخش با چشمهایی که به زحمت باز میشه تماشاش..هاااااا..


http://s7.picofile.com/file/8246928100/12534381_1066901096701423_1244312295_n.jpg



اگه کسی دوست داشته باشم ، واقعا برام ناراحت کنندست که ببینم داره با یک نفر دیگه حرف میزنه یا میخنده

حتی یه دفعه یکی دوست نداشتم و ناراحت شدم !


+{Hasud - Dariush }



نمیدونم واقعا فایده ی خونه تکونی و تمیز کردن و اینا چیه وقتی همه دوباره قراره کثیف بشن..



شاید اگه امروز فقط ده دقیقه بیشتر سر کلاس حل تمرین نمیموندم و به خاطر همین پونزده دقیقه دیرتر به کارگاه نمیرسیدم هیچ کدوم از اتفاق های بعدش اونطور که قرار بود بیافته نمی افتاد و من الان..

شاید اگه استاد حل تمرین بهم نمیگفت که برم پای تخته و اون سوالو حل کنم..شاید اگه دور روز پیش آخر کلاس اون مسئله رو ازش نمیپرسیدم تا امروز مجبورم کنه حلش کنم..شاید اگه آخرین امتحان ترم قبل جور دیگه ای میدادم، شاید..شاید..شاید... همه چیز جور دیگه ای اتفاق می افتاد و من الان...

من به نشونه ها اعتقاد ندارم اما به اتفاقات چرا..بزرگترین اتفاق امروز بهم فهموند تا به حال همه چیز در ذهن من اتفاق افتاده و من چیزی از دنیای واقعی نفهمیدم، اما خوبی زندگی اینه که بدون دونستن یا ندونستن من هم جریان داره و مهم تر از همه اینکه من برخلاف دیشب و تمام شب های قبل خوبم، خیلی خوب..



یکی از انواع بلوغ این است که متوجه باشی در چه زمینه هایی به بلوغ نرسیده ای...



هرگز فواید بلندمدت قابل اعتماد بودن را دست کم نگیرید..


+ آیا آدم های خوب و صاف و صادق کلاه شان پس معرکه است؟



از جبر و اختیار زیاد صحبت شده..اما من فکر میکنم مهم تر از اون ها اتفاق و شرایطند..

دو دانش آموز رو در نظر بگیرید..یکی از اون ها تصمیم میگیره وارد دانشگاه تهران بشه..و برای هدفش تلاش میکنه و بهش میرسه..

اما دانش آموز دوم بدون هیچ هدفی به درس خوندن (یا در واقع نخوندن !) ادامه میده و در کنکور هم قبول نمیشه..

در نگاه اطرافیان ، حداقل از نظر رسیدن به یک جایگاه اجتماعی مناسب و داشتن تحصیلات تکمیلی دانش آموز اول به دانش آموز دوم برتری داره و قطعا بیشتر متوجه قرار میگیره و به عنوان انسانی باهوش و با اراده در جامعه شناخته میشه و دانش آموز دوم به خاطر کم کاری و یا حتی نادانی به عنوان انسانی فاقد اراده و تلاش مورد تحقیر قرار میگیره ( تاکید میکنم از این جهت و از این نگاه نه به صورت کلی.. )

اما در واقع این دو دانش آموز چه تفاوت هایی دارند ؟ چرا یکی از اون ها تصمیم میگیره و اراده میکنه که با تلاش کردن به هدف و آرزوش برسه و در واقع زندگی بهتری برای خودش بسازه اما دانش آموزش دیگه این تصمیم نمیگیره و انجامش نمیده ؟

شاید جواب " داشتن اراده " به ذهنتون برسه..دانش آموز اول با اراده بوده و به هدفش رسیده..اما دانش آموز دوم نه هدفی داشته و نه تصمیم محکمی و به هیچ جایی هم نرسیده...اما من میتونم بپرسم چرا دانش آموز اول دارای اراده برای ساختن یک زندگی بهتر بوده اما دانش آموز دوم نه..؟

میشه جواب داد " خب برای رسیدن به این اراده و نهایتا این تصمیم زحمت کشیده و تلاش و تمرین کرده "

اما باز میشه پرسید چرا تصمیم به انجام این "تلاش" گرفته..به هر حال تلاش کردن دشواره و تمام انسان ها راحتی به سختی ترجیح میدن..چرا اون در یک مقطعی از زندگیش تصمیم گرفته تلاش کنه و سختی بکشه تا نهایتا به اون جایگاه برسه ، اما دانش آموز دوم نه ؟

شاید جوابتون برگرده به عقب تر و " تربیت خانوادگی " و "شرایط زندگی و رشد " مد نظر قرار بدید و بگید که خب تربیت دانش آموز اول به گونه ای بوده که نه تنها باعث با اراده و پرتلاش بودن اون شده ، حتی به اون قدرتی داده تا جهت و رشته مورد علاقش برای ادامه تحصیل پیدا کنه..اما دانش آموز دوم در جهتی هدایت نشده که مورد علاقش بوده و در نتیجه به دلیل نداشتن علاقه یا حتی نامناسب بودن امکانات هیچ انگیزه ای برای تلاش کردن نداشته..

اگر اینطور باشه و همه چیز برگرده به تاثیرات محیط زندگی و شرایط بزرگ شدن و البته تربیت و نوع نگاه پدر و مادر پس جایگاه تصمیم ما در زندگی چیه ؟

باز هم میپرسم..چرا دانش آموز دوم به اون جایگاه رسیده.. چرا بدون هیچ تصمیم و هدفی ( شاید هم صرفا آرزو و رویای عملی نشده )  زندگی میکنه و به یک موجود بی اراده و تنبل  در نگاه اطرافیان تبدیل شده ؟

اما دانش آمور اول به خاطر تربیت درست پدر و مادر و هدایت شدن در جهت درست و داشتن امکانات مناسب مورد تحسین قرار میگیره ؟


همه ی ما در زندگی وقتی میخوایم تصمیمی بگیریم با توجه به آگاهی های قبلی مون شروع به تجزیه و تحلیل داده ها و بعد انتخاب یک گزینه میکنیم..

هیچ کس دارای این اختیار نیست ( با هر میزان عقلی ، عاقلانه نیست )که بدون استفاده از تجربیات قبلی و آگاهی هایی که پیش از این در طول زندگی بدست آورده تصمیمی بگیره..در واقع این همون قانون علیته..در پشت هر معلولی ، علتی نهفته ست و در پشت هر تصمیمی یک آگاهی..

اما این آگاهی چطور بدست میاد ؟ چرا دوست من به عنوان یک انسان ناموفق در یک لحظه تصمیم میگیره تمام زندگیش تغییر بده و البته تغییر هم میده و تبدیل به یک انسان موفق میشه، اما  من همچین تصمیم نمیگیرم و تمام عمرم به بطالت میگذرونم ؟
دوست من چرا و چطور به این جایگاه و این آگاهی رسیده ، اما من نرسیدم ؟

همه چیز برمیگرده به اتفاقات و شرایط قبلی و قبلی و اگر این زنجیره تا به انتها دنبال کنیم به لحظه ی تولد و محل تولد  و به چیز هایی میرسیم که خودمون کوچکترین اختیاری در انتخابشون نداشتیم...ما حتی قدرت این انتخاب نداشتیم که تصمیم به بودن یا نبودن ، وجود داشتن یا نداشتن بگیریم..

تا به امروز فکر میکردم هر انسانی حق داره به داشته های اکتسابیش افتخار کنه اما در این لحظه نه..ما حتی حق افتخار به این چیز ها رو هم نداریم ، چه برسه به ملیت ، ماه تولد ، زیبایی صورت و اندام..

تمام این داشته ها..تمام انتخاب های ما حتی ، با پیش زمینه و آگاهی ها و  تحت شرایطی که خودمون کوچکترین نقشی در انتخابشون نداشتیم کسب شده..

تفاوت ها و شباهت های  ما تحت شرایط مسخره و غیرقابل کنترلی  و تنها و تنها توسط انتخاب های پدر و مادرهامون شکل گرفته .. ( فاجعه در این جا زمانی که کاملا ناخواسته شکل گرفته باشیم ! )

اینکه..اون ها تصمیم بگیرند ما اصلا وجود داشته باشیم یا نه..چه زمانی و در چه مکانی و در چه جامعه ای به دنیا بیایم..در چه شرایطی و در چه وضعیتی و تحت نظر چه کسانی بزرگ بشیم و و و ...

همه و همه ی این ها و تغییر در حتی کوچکترین اون ها ممکن بود باعث تغییر در کوچکترین و بزرگترین اتفاقات و تصمیم های زندگیتون بشه..حتی در انتخاب خوندن یا نخوندن این متن..

این زنجیره زمانی وحشتناک تر میشه که توجه کنیم که انتخاب های پدر و مادرهای ما هم نهایتا تحت شرایطی کسب شده که انتخابی در اختیار اون ها نداشتند( پدر ومادرهای ما تح تاثیر پدر و مادرهاشون و به همین ترتیب.. )..همه چیز در مبدا شکل میگیره و ما در مبدا اگر هم چیزی باشیم ، فاقد اختیار و آگاهی هوشمندانه هستیم..این یعنی تاثیری 100 % شرایط  و محیط در انتخاب های ما..

همه ی انتخاب های ما برمیگیرده به نوع آگاهی مون پیش از گرفتن این تصمیم ها..و تمام این آگاهی ها تحت شرایطی کسب میشن که ما کوچکترین اختیاری در انتخابشون نداشتیم...

ما آدم های متفاوتی بودیم ، اگر جای هم بودیم..



+ به نظر من هر پسری وظیفه داره برای بدست آوردن دختر مورد علاقش با عشق.. با تمام وجود تلاش کنه !

- وظیفه ی دختر خانم ها چیه ؟

+با عشق به انتظار بنشینند !


...


ما بدان مقصد عالی نتوانیم رسید..

هم مگر پیش نهد لطف شما گامی چند !

{ حافظ }



خوش سلیقه بودن همیشه هم خوب نیست وقتی که بضاعت و توانت خیلی کمتر از آن چیزی ست که انتخاب کرده ای..



تو میدون جنگ مرد و نامرد نداریم. برنده داریم و بازنده. همین.