دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

۴۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نقد فیلم» ثبت شده است


منچستر کنار دریا فیلمی به شدت تاثیرگذار از زندگی فردی است که مسیری سخت و سربالایی را قدم میزند،غمگین است، رنج کشیده است اما در اعماق وجودش هنوز احساساتی میشود، کم است اما از بین نرفته است، تحولش نه شبیه به فیلم بلکه شبیه به زندگی است. تحول هم نمیشود گفت شبیه به خود زندگی گهگاهی میتواند صاف بایستد گردنش را صاف کند سوار بر قایقی از وزیدن نسیمی لذت ببرد یا بازی با یک توپ تنیس در همان سربالایی زندگی و رها کردنش، رسیدن به آرامشی در دریا،ماهی گیری، شبیه به خودمان، شبیه به آدمی..


http://bayanbox.ir/view/2146510793231179142/manchester.by.the.sea.2016.1080p.web.dl.dd5.1.hevc.x265.rmteam-2-163588-2017-06-29-01-23-52.jpg



چارلی کافمن را برای خلق درخشش ابدی یک ذهن بی آلایش میپرستم. آخرین اثرش در قامت کارگردان یعنی Anomalisa، هم بی شک میتواند تجربه ای منحصر به فرد باشد.
آنومالیسا ماجرای سفر یک‌روزه‌ی نویسنده‌ای موفق به‌نام مایکل استون را به تصویر می‌کشد که برای معرفی کتاب‌اش و سخنرانی در باب خدمات به مشتریان، به اوهایو رفته است. او در این سفر ما را هم به دنیای عجیب و افسرده خود رهنمون می‌کند. (جالب است که ما معمولاً انیمیشن را برای پرواز خیال خود به کار می‌بریم نه تماشای زندگی معمولی یک فرد غمگین)
در همان ابتدا با کمی دقت در جریان تعامل مایکل با راننده تاکسی، مسئول پذیرش هتل، پیش‌خدمت رستوران و نامزد سابقش، متوجه میشویم که تمام شخصیت ها برای مایکل یک چهره و یک صدا دارند. همه ی کاراکترها چه مرد و زن و چه بچه، با صدای روبات‌وارِ مشابه‌‌ای حرف می‌زنند. جدا از تمام خلاقیت های بصری، این میتواند اولین سرنخ برای فهمیدن آن باشد که با اثری متفاوت رو به رو هستیم.

در واقع آنچه کافمن روی آن دست گذاشته یک بیماری روانی است، شکلی از توهم به نام فرگولی (Fregoli) که در آن شخص بیمار تصور میکند تمام افراد اطرافش در واقع یک نفر هستند که تغییر قیافه میدهند!

میبینیم که همه ی افراد برای مایکل یکسان جلوه میکنند و تمام روابط برای او پوچ و بی معنی اند. او از سر تکلیف خبر رسیدنش را به همسرش میدهد و حتی حاضر نیست با بچه خردسالش حرف بزند و آن را هم از روی اجبار انجام میدهد.

او برای فرار از این آشفتگی به هر دری میزند. دفترچه تلفن را ورق میزند، با دوست دخترش که سال ها پیش در همین شهر ترکش کرده تماس میگیرد و از او میخواهد که ملاقاتش کند. اما این برقراری مجدد ارتباط هم حاصلی جز آبروریزی و بدتر شدن حالش به همراه ندارد.

با شنیدن صدای لیسا، که یکی از طرفداران پروپاقرص کتاب اوست و ورود او به صحنه ی نمایش، همه چیز تغییر میکند! دنیا برای مایکل شکل دیگری میگیرد اما اینبار هم نه برای مدتی طولانی..

کم یا زیاد، تنهایی و دلمردگی مایکل را همه مان تجربه کرده ایم. در دنیای دیالوگ های تکراری از پیش آماده شده و حرف های بی خود و کم اهمیت..در دنیای برقراری ارتباطات اجتماعی غیرصادقانه..سخت است پیدا کردن صدایی که صادق باشد و حرف تازه ای هم در کلامش داشته باشد.

اما کار سخت تر باحوصله و درست دیدن همان چیزهایی هستند که تکراری و پوچ به نظر می آید. توجه کردن به دنیای آدمهایی که شبیه ما نیستند اما لایق این دست کم گرفته شدن هم نبوده اند.

درسی که مایکل از تمام روابط شکست خورده اش نگرفته، آنچه او درک نمیکند آن است که مشکل همیشه از دیگران نیست..مشکل خود اوست..اوست که جرات نگاه کردن به خودش را نداشته، چشمانش همیشه خیره به دیگران بوده و تهدید و خالی بودن را همیشه از جانب آنها دیده است.

آنچه مایکل هیچ وقت متوجه نمیشود آن است که همه ی آدم ها لزوماً شبیه هم نیستند، اوست که همه چیز و همه کس را شبیه به هم میبیند!


پوستر فیلم انومالیسا


شاید اونهایی که داشتن پدری دیکتاتور و سلطه جو با کهن الگو پوزیدون رو تجربه کرده باشن خیلی بهتر فیلم fences رو بفهمن. پدری که دنیا رو از نگاه تجربه هاش میبینه و نه اون چیزی که در لحظه در حال اتفاق افتادنه. پدری که در دوران کودکی حس خوبی از  حضورش در خونه نداشتی، نوجوونی رو با ترس و جوونی رو با حسی شبیه نفرت ازش گذروندی..کنار اومدن باهاش در هیچ زمانی آسون نبوده و احتمالا تمام زندگیت تحت تاثیر حضور در خونه ی چنین مردی خواهد بود. به هرحال بچه ای که زیر دست پدری خودرای و عصبانی بزرگ بشه، حمایت لازمو نبینه و بارها عباراتی شبیه خونه ی من، غذای من و پول منو شنیده باشه نمیتونه با حال نرمالی به جامعه وارد بشه.

فقط هم شیوه ی برخورد اون با تو نیست که بر روی زندگیت تاثیر میذاره، تماشای نحوه ی تعامل اون با باقی اعضای خانواده، مثلاً جر و بحث های دائمی با مادر صبورت چیزهایی نیستند که بتونی به راحتی فراموش کنی..

در فیلم، پدر، بارها با تعریف خاطراتی از گذشته اش به شکلی ناخودآگاه زمینه رو برای درک رفتارهای فعلی ش فراهم میکنه. اینکه در بچگی چه سختی هایی کشیده، چه رفتارها و خشونت هایی از پدرش دیده، چطور مادرش به خاطر برخوردهای پدرش از خونه فرار کرده و خودش بعد از ترک کردن خونه و مستقل شدن با چه مشکلاتی رو به رو شده ..

هربار که دنزل واشنگتن با حسرت از رویاهای برباد رفته و آرزوهای به بار ننشته اش ( که بخشی اش به خاطر تبعیض نژادی و سیاه پوست بودنش بوده ) صحبت میکنه بیشتر متوجه آسیبهای عمیقی میشیم که در طول سالها بر روانه اش نشسته. اینها هیچکدوم توجیه نحوه رفتارش با فرزندان و همسرش نخواهد بود اما نشانه هایی هستند که زمینه رو برای درک بهتر اون مهیا میکنند. او هم ثمره ی یک تربیت غلط و رشد و حضور در یک محیط نامناسب بوده..

هربار که با پدرم به مشکل برخوردم به این فکر کردم که همونطور که اون آدم موردعلاقه ی من نیست من هم هیچوقت فرزند دلخواهش نبودم. اگه خودخواه نباشیم خواهیم دید این نارضایتی دوطرفه ست و جای سرزنشی وجود نداره. انتظار فداکاری داشتن از این تیپ پدرها هم بیهوده ست، خب البته من هم فداکاریو یاد نگرفتم!

به هرحال اگه واقعا بتونی در جای طرف مقابلت قرار بگیری و با شخصیت اون و تمام چیزهایی که تا این لحظه از سر گذرونده به قضایا نگاه کنی خیلی خیلی راحت تر میتونی با رفتار و حرفاش کنار بیای و با کمترین آسیب ازشون عبور کنی..


http://bayanbox.ir/view/5483740483618585449/Fences-2016-1080p-WEB-DL-6CH-ShAaNiG-30NAMA-145958-2017-06-27-18-33-46.jpg


+دنزل واشنگتن رو دوست دارم. حضورش به فیلمها اعتبار میده. همیشه میتونه یک فیلم معمولی رو به یک فیلم خوب و یک فیلم خوبو تبدیل به یک فیلم عالی کنه. از نحوه ی مونولوگ و یا دیالوگ گویی ش در فیلم تعجب خواهید کرد، که چطور میتونه سیلی از واژه ها رو با چنین تسلطی که فقط از یک بازیگر ماهر تئاتر بر میاد به زبون بیاره. از نمایشنامه ی کم نظیر آگوست ویلسون هم نباید به سادگی عبور کرد، همه چیز از اونجا شروع شده..



واقعا کفری‌ام می‌کنند! منظورم اکثر انیمیشن‌های جریان اصلی این روزهای سینماست. بزرگ‌ترین چیزی که درباره‌ی اکثر این انیمیشن‌ها عمیقا ازشان متنفرم، زاویه‌ی دید محدود و عقب‌افتاده و مضحک‌شان است. برخی از این انیمیشن‌ها علاوه‌بر اینکه بی‌احترامی بزرگی به مدیوم سینما و قابلیت‌هایش هستند، سرگرمی ناقص و غیرصادقانه‌ای برای کودکان نیز محسوب می‌شوند. انیمیشن‌های ساده‌لوحانه‌ای که به‌طرز غیرقابل‌باوری مثبت‌اندیش هستند و به قول خودشان می‌خواهند از معصومیت بچه‌ها در برابر ناملایمتی‌ها، استرس‌ها و خشونت دنیای واقعی محافظت کنند. توجیه‌شان این است که نشان دادن چیزی به جز یک دنیای زیبا ، بدآموزی دارد. که بچه‌ها توانایی فهمیدن برخی کانسپت‌های خشن و ترسناک زندگی واقعی را ندارند و بنابراین باید تا آنجا که می‌توان آنها را گول زد که بله، زندگی همیشه همین‌قدر لذت‌بخش و باحال باقی خواهد ماند.

اما اگر بدآموزی به معنای دروغ گفتن و نشان دادن تخیلی زیبا به جای واقعیتی زمینی است، پس بگذار بچه‌ها را مورد بدآموزی قرار بدهیم. ناسلامتی یکی از بزرگ‌ترین لذت‌ها و خصوصیات سینما، توانایی‌اش در هشدار دادن، همدردی با مشکلات‌مان یا آماده کردن‌مان برای طوفان‌های پیش‌روست. چرا همیشه باید بزرگ‌ترها باشند که از این خصوصیت سینما بهره ببرند؟ چرا این اجازه به بچه‌ها داده نمی‌شود؟ چرا اجازه ندهیم آنها از طریق سینما برای مشکلات و استرس‌ها و شرایطی که ممکن است همین فردا با آنها گریبان‌گیر شوند یا در آینده و بزرگسالی با آنها برخورد می‌کنند آشنا نشوند؟

چنین فیلم‌هایی که با بچه‌ها با احترام رفتار می‌کنند، شعورشان را به رسمیت می‌شناسند و آنها را لایق دروغ نمی‌دانند وجود دارند، اما خیلی کم هستند . یکی از آنها  My Life as a Zucchini ست.. فیلمی که باری دیگر بهتان قدرت انیمیشن را در کندو کاو در پایه‌ای‌ترین و پیچیده‌ترین احساسات بشری ثابت می‌کند. آن‌قدر جسور است که معصومیت و روح لطیف بچه‌ها را در کنار برخی از ترسناک‌ترین اتفاقات زندگی واقعی مثل مرگ، سوءاستفاده جنسی از کودکان، اعتیاد و ضایعه‌های روانی قرار داده است و از دل برخورد این دو جریانِ متضاد، داستان تلخ و شیرینی بیرون کشیده است که یک فانتزی قلابی دیگر به خورد بچه‌ها نمی‌دهد، بلکه تا اندازه ی زیادی واقعی است.


http://bayanbox.ir/view/4332107774848389145/My.Life.As.A.Zucchini.2016.720p.BluRay.x265.HEVC.Film2Movie-BiZ-080412-2017-04-18-21-40-58.jpg

 

پایان فیلم هرچند شیرین  است اما نمیتوان گفت غیرقابل وقوع ست . همانطور که رئیس جایی از فیلم به "زوچینی " میگوید بچه های زیادی شانس این را که به فرزندخواندگی قبول شوند ندارند . اما اگر همه مان مانند آن پلیس کمی بیشتر به آدم های شکننده ی اطرافمان توجه کنیم و فقط کمی مهربان تر باشیم مطمئناً همه چیز برای همه مان حداقل کمی آسان تر پیش خواهد رفت..


My Life as a Zucchini

این انیمیشن جزئیاتی زیادی برای تماشا کردن دارد..مانند آن سکانسی که زوچینی پایه صندلی را بادبادکی میبندد تا صندلی را کمی بالاتر بیاید تا قدش مناسب گذاشتن آخرین قوطی آبجو بر روی بقیه قوطی های آبجو شود..دقت و کشف کردن بقیه ی آنها ، بر عهده ی خودتان .


My Life as a Zucchini


چیزی که این انیمیشن و به صورت مخصوص شخصیت زوچینی را از بقیه جدا می‌کند، توجه دائمی به چگونگی شکل‌گیری او و تاثیر حوادث و تجربیات بر اوست. اینکه چگونه کودکان می‌توانند به سهولت خود را با آینده وفق دهند اگر صادقانه با بعضی از واقعیات زندگی مواجه شان کنیم .



«لاک‌پشت قرمز» همواره در حال به نمایش گذاشتن تعریف واقعی انیمیشن است: به تصویر کشیدن جنبه‌ی زیبای واقعیت هایی که از چشم ما پنهان مانده است..


http://bayanbox.ir/view/1944230566994288350/The.Red.Turtle.2016.720p-MediaSity-105406-2017-03-20-18-09-16.jpg


بعضی‌وقت‌ها شگفت‌انگیزترین چیزها را می‌توان در عادی‌ترین لحظات دید. بعضی‌وقت‌ها حتما نباید با تصویری از کره‌ی زمین از روی سطح مریخ یا منظره‌ی خیره‌کننده‌ای از طبیعت روستایی توریستی در شمالی‌ترین نقطه‌ی کشور نروژ روبه‌رو شویم تا شگفت‌زده شویم. بعضی‌وقت‌ها تصویر ساده‌‌‌ای از پوست خشنِ یک درخت معمولی که در خیابان محل زندگی‌مان هم نمونه‌اش یافت می‌شود یا نمایی از آب باقی مانده‌ی باران بر روی آسفالت که هر روز صبح آن را با بی‌اعتنایی لگد می‌کنیم می‌توانند به تصاویر تامل‌برانگیزی تبدیل شوند و کاری کنند تا ما این لحظات به ظاهر تکراری را از زاویه‌ی دیگری نگاه کنیم و قبل از اینکه دوباره فراموش کنیم، به یاد بیاوریم که هر چیزی که دنیای اطراف ما را تشکیل می‌دهد به هیچ‌وجه تکراری و پیش‌ پاافتاده نیست، بلکه نحوه‌ی نگاه کردن ما به آنها اهمیت دارد. انیمیشن «لاک‌پشت قرمز» مثل یکی از همین نقاشی‌ها و تصاویر به ظاهر عادی است؛ اثری هنری که در عین معمولی‌بودن، آن‌قدر جادویی و مبهوت‌کننده است که تماشاگر را درباره‌ی روزمره‌ترین اتفاقات و لحظات و تصاویر و مفاهیم زندگی‌‌اش به فکر فرو می‌برد.


http://bayanbox.ir/view/574269805836626215/The.Red.Turtle.2016.720p-MediaSity-015981-2017-03-20-20-53-25.jpg


http://bayanbox.ir/view/1734645595247720981/The.Red.Turtle.2016.720p-MediaSity-061221-2017-03-20-17-38-33.jpg


http://bayanbox.ir/view/2639115244689615969/The.Red.Turtle.2016.720p-MediaSity-036409-2017-03-20-20-54-12.jpg


http://bayanbox.ir/view/7059156698149508189/The.Red.Turtle.2016.720p-MediaSity-070691-2017-03-20-20-57-12.jpg


http://bayanbox.ir/view/581612098922301464/The.Red.Turtle.2016.720p-MediaSity-076699-2017-03-20-17-49-19.jpg


چیدن تصاویری معمولی در کنار هم برای قرار دادن تماشاگر در خلسه‌ای فکری ..

شاید در تئوری با اتفاقات عجیب و غریبی طرف نباشیم، اما فیلم موفق می‌شود با سکوتش که فقط هر از گاهی با صدای امواج دریا و دویدن خرچنگ‌ها روی شن و جیغ و فریاد مرغ‌های دریایی شکسته می‌شود، قد یک عالم حرف بزند. شاید با چشم متوجه نشوی، اما جایی در عمق وجود و ناخودآگاهت می‌توانی نحوه‌ی تشریح شدن کالبد زندگی توسط تیغ این فیلم و درد سوزناک حاصل از کشیدن آن روی پوست نرمش را احساس کنی. چون آن مرد فقط یک مرد نیست و آن جزیره فقط یک جزیره نیست.

آن مرد خود تو هستی و آن جزیره، زندگی‌ای که همزمان ترسناک است و زیبا. فراری‌دهنده است و آرامش‌بخش..


http://bayanbox.ir/view/5788094483247303292/The.Red.Turtle.2016.720p-MediaSity-108532-2017-03-20-18-11-54.jpg

+رضا حاج محمدی


سکوت ، تم تکرار شونده ی آثار کیم کی دوک است..نوعی اعتراض به جهان خشن و تیره و تاری که امنیتی در آن وجود نداره . او زبان را عامل سوء تفاهم در چنین دنیایی میبیند..کم دیالوگ بودن فیلم هایش به هیچ وجه شعاری و سطحی نیست ، ادا در نمی آورد و به خوبی ثابت میکند تصاویر برای بیان تمام حرف ها کافی اند..

http://bayanbox.ir/view/127495838114196274/3Iron-2004-BluRay-720p-LFilm-022650-2017-01-12-14-31-53.jpg
 
در مورد فیلم 3-IRON یا Empty House : شخصیت اصلی فیلم مانند یک سایه میان مردم زندگی میکند..بدون هویت . او بدون اجازه وارد خانه های خالی میشود و مدتی در آنها زندگی میکند . در ابتدا دزد به نظر میرسد اما بعدا متوجه میشیم دنبال چیزهای دیگری میگردد . او در خانه های دیگران غذا میپزد ، لباس هایشان را میشورد ، لوازم خراب را تعمیر میکند و آلبوم عکسها را ورق میزند..اون به دنبال پذیرفته شدن است..یک خانواده میخواهد و نشانه ی این خواسته عکس گرفتن کنار عکسهای دسته جمعی تمام خانه ها و خانواده هاست..

http://bayanbox.ir/view/1606343858632210670/3Iron-2004-BluRay-720p-LFilm-042301-2017-01-12-14-47-28.jpg


اما بعد از افتادن به زندان ، همان شخصی که روزی دنبال پذیرفته شدن بوده ، یاد میگیرد چطور از دید مردم مخفی شود . این تغییر شخصیت او نیست یا نشانه ی پی بردن به اشتباه..تنها راهی ست برای رسیدن به خواسته هایش..بودن در یک خانواده کوچک ، هرچند اگه در آن هم با دیگری شریک باشد..


http://bayanbox.ir/view/224216049021942333/3Iron-2004-BluRay-720p-LFilm-119601-2017-01-12-15-52-12.jpg

خانه های خالی در واقع استعاره از قلب های خالی ست..قلب هایی که به امید شکسته شدن قفل های روزمرگی  و پوچی به دنبال واژه ی گمشده ی عشق میگردند..
بازی زن داستان حیرت انگیز است..با چهره ی سرد و خاموش اما پر از احساس ، اول فیلم پر از غم و تنهایی و رنج است ، بعد مملو از انتظار و دلشوره و دلواپسی و در نهایت سرشار از محبت ، سرخوشی و عشق..او در پایان پاداش صبر و انتظارش را میگیرد..

http://bayanbox.ir/view/7102854180483267015/3Iron-2004-BluRay-720p-LFilm-121265-2017-01-12-15-53-22.jpg

در ابتدای قصه یکبار پسر بعد از درست کردن ترازو روی آن میرود و ما وزنش را میبینم ، یک بار هم دختر در میانه های فیلم..اما در آخر فیلم وقتی با هم به روی ترازو میروند ، عقربه های ترازو یک دور کامل میزند و روی صفر می ایستد..آنها به نوعی کامل کننده ( محوکننده ؟ ) هم هستند..شاید در جهت عکس..و برخلاف جریان جامعه ای که در آن زندگی میکنند . اما چه اهمیتی دارد ؟
آن ها شاید رسما به هم متعلق نباشند..اما وقتی کنار هم قرار میگیرند ، یکی میشوند و حضور مادی و جسمانیت از میان میرود..و تنها همین است که اهمیت دارد .


http://bayanbox.ir/view/872905024575661370/2b34962e15c282097d3064d735de7fbd.jpg

پر رنگ ترین تصویر
کیم کی دوک شاید اینجا باشد :
تنها جایی که میتوانی معشوق را ببینی زمانی ست که خودت را میبینی..

در سکانسی زن پس از احساس حضور پسر در خانه از رخت خواب بلند میشود..شروع به جست و جو میکند ولی او را نمی یابد..اما میداند چشم پسر همواره به دنبال اوست..پس به سمت آینه میرود و آنگاه که خود را میبیند ، حضور او را هم مینگرد و این جاست که تنها جمله اش را در تمام فیلم خطاب به او میگوید : " دوستت دارم " ..



When I was a little kid, my mother told me not to stare into the sun.
So once, when I was six, I did.
The doctors didn't know if my eyes would ever heal.
I was terrified, alone in that darkness.
Slowly, daylight crept in through the bandages and I could see.
But something else had changed inside me..


Pi 1998 - Darren Aronofsky


http://bayanbox.ir/view/4690398844886872794/716ea064c9e07f71c147ff8bf8d05009.jpg


اولین فیلم بلند اکران شده ی آرنوفسکی که جز آثار متوسطش محسوب میشه..داستان یه ریاضیدان نابغه به اسم ماکسیمیلیان کوهن که سعی داره با علم ریاضی به ماهیت خدا پی ببره !

با یک فیلم مریض و اعصاب خردکن مواجه ایم که به هر دری هم میزنه نمیتونه از پس گفتن حرف های بزرگی که نشونشون کرده بر بیاد..اما از نوآوری ها و خلاقیت و متفاوت بودن نگاه آرنوفسکی نمیشه به سادگی عبور کرد..

این فیلم سیاه و سفیده و کارگردان احتمالا قصد نشون دادن جهان از نگاه کوهن رو داشته..جهانی سیاه و سفید و عاری از هر رنگ !

حرف اصلی فیلم شاید این باشه که درک ماهیت حقیقت از حیطه عقل خارجه و باید ایمان داشت تا بهش رسید !

دیالوگی هم که در اول آوردم..نصیحت مادر که زل نزدن به خورشید ( استعاره از حقیقت یا خدا ) میتونه نشان از به دنبال حقیقت نبودن نسل های گذشته و سطحی نگریشون باشه ( یا شاید عاقل تر بودنشون چون در هر صورت نمیشه به جوابی رسید ! ).. کنجکاوی کوهن هم در نهایت به جایی نمیرسه..در پایان فیلم دست از جست و جو برمیداره و با مته مغزش رو سوراخ میکنه و در مقابل دخترک شرقی که ازش جواب یک حاصل ضرب ساده رو میخواد با لبخند و طمانینه پاسخی میده که شاید باید در برابر پرسش های عظیم این دنیا هم به کار بره : نمی دانم !


http://bayanbox.ir/view/545175591354495788/16de6219582cc46fd016192035ce7519.jpg


+و چه پوستر شگفت انگیزی و وحشتناکی.غرق شدن در اسپیرال طلایی ؟


سان هایی که نمی خواهند غرق در زندگی شوند و مانند میلیون ها انسان دیگر روی کره ی زمین بخشی از سیستم یعنی زندگی شوند.افرادی که از تکنولوژی و زندگی ماشینی خسته شده اند و به دنبال تعریف دیگری از شیوه ی زندگی خویش هستند اما در مقابل دیگر افراد جامعه به نظر عجیب و غریب دیده میشوند همانند بن با بازی بی نظیر (ویگو مورتنسن) و خانواده اش در فیلم کاپیتان شگفت انگیز.بن به زندگی سطحی و ریل گذاری شده ی مرسوم تن نمیدهد و به دنبال این است تا فرزندان خودش را جسور و پرسشگر بار بیاورد و به هیچ عنوان به تحصیلات اکادمیک اعتقادی ندارد.او انسانی صریح و راستگو در مواجهه با پرسش فرزندان خود است به عنوان مثال وقتی زاجا دختر کوچکش از او درباره ی ارتباط جنسی می پرسد او بدون پرده و لاپوشانی دست به تعریف میزند در حالی که وقتی متوجه میشود که دختر بزرگترش کتاب لولیتای ولادیمیر ناباکوف را میخواند به او میگوید که او این کتاب را به وی معرفی نکرده است اما او را از خواندن منع نمیکند - See more at: http://moviemag.ir/cinema/film-presentation/world/34-%D9%85%D8%B7%D8%A7%D9%84%D8%A8-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D9%86/15843-%D9%86%DA%AF%D8%A7%D9%87%DB%8C-%D8%A8%D9%87-%D9%81%DB%8C%D9%84%D9%85-%DA%A9%D8%A7%D9%BE%DB%8C%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D8%B4%DA%AF%D9%81%D8%AA-%D8%A7%D9%86%DA%AF%DB%8C%D8%B2-captain-fantastic#sthash.TYW3Msi2.dpuf
سان هایی که نمی خواهند غرق در زندگی شوند و مانند میلیون ها انسان دیگر روی کره ی زمین بخشی از سیستم یعنی زندگی شوند.افرادی که از تکنولوژی و زندگی ماشینی خسته شده اند و به دنبال تعریف دیگری از شیوه ی زندگی خویش هستند اما در مقابل دیگر افراد جامعه به نظر عجیب و غریب دیده میشوند همانند بن با بازی بی نظیر (ویگو مورتنسن) و خانواده اش در فیلم کاپیتان شگفت انگیز.بن به زندگی سطحی و ریل گذاری شده ی مرسوم تن نمیدهد و به دنبال این است تا فرزندان خودش را جسور و پرسشگر بار بیاورد و به هیچ عنوان به تحصیلات اکادمیک اعتقادی ندارد.او انسانی صریح و راستگو در مواجهه با پرسش فرزندان خود است به عنوان مثال وقتی زاجا دختر کوچکش از او درباره ی ارتباط جنسی می پرسد او بدون پرده و لاپوشانی دست به تعریف میزند در حالی که وقتی متوجه میشود که دختر بزرگترش کتاب لولیتای ولادیمیر ناباکوف را میخواند به او میگوید که او این کتاب را به وی معرفی نکرده است اما او را از خواندن منع نمیکند - See more at: http://moviemag.ir/cinema/film-presentation/world/34-%D9%85%D8%B7%D8%A7%D9%84%D8%A8-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D9%86/15843-%D9%86%DA%AF%D8%A7%D9%87%DB%8C-%D8%A8%D9%87-%D9%81%DB%8C%D9%84%D9%85-%DA%A9%D8%A7%D9%BE%DB%8C%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D8%B4%DA%AF%D9%81%D8%AA-%D8%A7%D9%86%DA%AF%DB%8C%D8%B2-captain-fantastic#sthash.TYW3Msi2.dpuf
سان هایی که نمی خواهند غرق در زندگی شوند و مانند میلیون ها انسان دیگر روی کره ی زمین بخشی از سیستم یعنی زندگی شوند.افرادی که از تکنولوژی و زندگی ماشینی خسته شده اند و به دنبال تعریف دیگری از شیوه ی زندگی خویش هستند اما در مقابل دیگر افراد جامعه به نظر عجیب و غریب دیده میشوند همانند بن با بازی بی نظیر (ویگو مورتنسن) و خانواده اش در فیلم کاپیتان شگفت انگیز.بن به زندگی سطحی و ریل گذاری شده ی مرسوم تن نمیدهد و به دنبال این است تا فرزندان خودش را جسور و پرسشگر بار بیاورد و به هیچ عنوان به تحصیلات اکادمیک اعتقادی ندارد.او انسانی صریح و راستگو در مواجهه با پرسش فرزندان خود است به عنوان مثال وقتی زاجا دختر کوچکش از او درباره ی ارتباط جنسی می پرسد او بدون پرده و لاپوشانی دست به تعریف میزند در حالی که وقتی متوجه میشود که دختر بزرگترش کتاب لولیتای ولادیمیر ناباکوف را میخواند به او میگوید که او این کتاب را به وی معرفی نکرده است اما او را از خواندن منع نمیکند - See more at: http://moviemag.ir/cinema/film-presentation/world/34-%D9%85%D8%B7%D8%A7%D9%84%D8%A8-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D9%86/15843-%D9%86%DA%AF%D8%A7%D9%87%DB%8C-%D8%A8%D9%87-%D9%81%DB%8C%D9%84%D9%85-%DA%A9%D8%A7%D9%BE%DB%8C%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D8%B4%DA%AF%D9%81%D8%AA-%D8%A7%D9%86%DA%AF%DB%8C%D8%B2-captain-fantastic#sthash.TYW3Msi2.dpuf


http://bayanbox.ir/view/3213606966858981252/d8952d12b5976c97c3298697abb05bcc.jpg


بعضی‌وقت‌ها بعضی فیلم‌ها به خاطر نزدیکی‌شان به تفکر بیننده می‌توانند برای او جذاب‌تر و دوست‌داشتنی‌تر از حد معمول باشند و «کاپیتان فنتستیک» به خاطر این خط داستانی چنین جایگاهی را برای من دارد. گرچه تعداد دفعاتی که پایم را در هفته از خانه بیرون می‌گذارم، از انگشتان یک دست هم فراتر نمی‌رود، اما عاشق زندگی کردن در طبیعت و خواندن چیزهایی هستم که ممکن است در شلوغی شهر هیچ‌وقت فرصتش را گیر نیاوریم.

«کاپیتان فنتستیک» اما درباره‌ی نکات مثبت دل کندن از شهر و شروع زندگی‌ای در انزوا نیست. مت راس به عنوان نویسنده و کارگردان طوری زندگی روزانه‌ی خانواده‌ی بن را به تصویر می‌کشد که به آنها غبطه بخوریم. به پدر دانا و کاربلدی که بچه‌هایش را با تمرین‌های سخت از کودکی انسان‌هایی سرسخت و مقاوم بار می‌آورد و کسی که کاری می‌کند تا آنها به جای تلف کردن وقتشان با اسباب‌بازی، کتاب‌های پیچیده‌ی تاریخ و فلسفه و ریاضی‌ بخوانند .

ماجرا از این قرار است که بن و همسرش لزلی سال‌ها پیش تصمیم گرفته بودند که در دل جنگل زندگی کنند و بچه‌هایشان را آنجا بزرگ کنند. بنابراین خیلی وقت است که همراه با شش فرزند قد و نیم‌قدشان با شکار و فروش صنایع دستی‌ای که درست می‌کنند شکمشان را سیر می‌کنند و خرجشان را درمی‌آورند.


http://bayanbox.ir/view/3659322517966379323/Brody-Captain-Fantastic-1200.jpg


بعد از مریضی مادر بچه ها بن بچه‌ها را به تنهایی بزرگ می‌کند. نحوه‌ی آموزش او هم طوری است که کار کردن دختر هشت ساله‌اش با چاقوی شکار عادی است، حفظ کردن کتاب‌های فلسفه و تاریخ بخشی از روتین شبانه‌شان است و هفته‌ای یکی-دوبار صخره‌نوردی هم ردخور ندارد...

برای خیلی از تماشاگران این روش خیلی خوبی برای لذت بردن از زندگی به نظر می‌رسد. چه کسی دوست ندارد فنون دفاع شخصی را از زمانی که دهانش بوی شیر می‌دهد از حفظ نباشد یا تعریف دقیق فاشیست را نداند.

همین کاری می‌کند تا به بن افتخار کنیم. او تصمیم درستی گرفته که بچه‌هایش را از شستشوی مغزی جامعه دور نگه داشته است و به روش خودش آنها را با تمام باورها و مکتب‌های اعتقادی آشنا کرده است. اما نکند اشتباه می‌کنیم. نکند نحوه‌ی آموزش بچه‌ها توسط بن مشکل داشته باشد؟

تا وقتی که بچه‌ها همراه با پدرشان در جنگل هستند، همه‌چیز در امن و امان به نظر می‌رسد و این بچه‌ها فرمانروای جنگل. اما به محض اینکه آنها مجبور می‌شوند برای حضور در مراسم ترحیم مادرشان به درون جامعه برگردند، کم‌کم ترک‌های آموزش ایده‌آل بن هم فاش می‌شوند. مخصوصا جایی که یکی از دخترهای بن درباره‌ی کتاب «لولیتا» حرف می‌زند. دختر بن از این می‌گوید که من از یک طرف از شخصیت اصلی کتاب که عاشق یک دختر کم سن و سال شده متنفرم و از طرف دیگر با او همذات‌پنداری می‌کنم، می‌دانم فکر پلیدی در سر ندارد و می‌دانم این عشق او واقعی است اما...

در این صحنه گویی مت راس دارد درباره‌ی شخصیت اصلی فیلم خودش حرف می‌زند و اولین خط را به تماشاگران می‌دهد که با دقت بیشتری به نحوه‌ی رفتار او با فرزندانش فکر کنید.

بچه‌های بن به لطف او خیلی خیلی بیشتر از سن‌شان می‌فهمند و به نظر می‌رسد در مقابل هر خطری مقاوم باشند، اما به محض اینکه آنها قدم به جامعه می‌گذارند متوجه می‌شویم که آنها نحوه‌ی برخورد با دنیای واقعی را نمی‌دانند.

بچه‌های بن نمی‌توانند با هم سن و سال‌های خودشان ارتباط برقرار کنند، چیزی درباره‌ی فرهنگ عامه نمی‌دانند و با اصول روابط اجتماعی مشکل دارند. کافی است مدتی را با غریبه‌ها سپری کنند تا متوجه شوند یک جای کار می‌لنگد و آن هم این است که آنها از نگاه دیگران آدم‌های عجیب و غریبی به نظر می‌رسند که کسی جدی‌شان نمی‌گیرد و با رفتارشان خود را انگشت‌نمای خاص و عام می‌کنند و تفاوت نحوه‌ی بزرگ شدن آنها و دنیای واقعی چیزی است که درگیری اصلی فیلم را ایجاد می‌کند.


http://bayanbox.ir/view/3781289123282610045/208103a32878a49bebc1e13e739defda.jpg


از یک طرف ما می‌دانیم که بن عاشق خانواده‌اش است و کاری را انجام داده که به باور خودش به نفع‌شان بوده است و خود ما هم وقتی آنها را با دانش خودمان مقایسه می‌کنیم، از این روش آموزشی استقبال می‌کنیم، اما از طرف دیگر بچه‌ها فقط یک سری کتاب و چندتا فنون رزمی را حفظ کرده‌اند. خودشان طعم زندگی را نچشیده‌اند. آنها فقط یک مسیر از پیش‌تعیین‌شده را دنبال کرده‌اند. بنابراین وقتی آنها قدم به دنیای واقعی می‌گذارند، با تمام چیزهایی که می‌دانند مثل یک بچه‌ی تازه‌ متولد شده هستند که توانایی تصمیم‌گیری ندارند. چون تاکنون یکی به جای آنها تصمیم گرفته است.

وقتی سروکله‌ی پدربزرگ و مادربزرگ بچه‌ها به ماجرا باز می‌شود، همه‌چیز دردناک‌تر می‌شود. جک به عنوان پدرزن بن می‌خواهد حق نگهداری از بچه‌ها را از او بگیرد. او فکر می‌کند تصمیماتِ بن دخترش را به کشتن داده و نمی‌خواهد نوه‌هایش هم به این سرنوشت دچار شوند. شاید در داستان دیگری جک به عنوان یکی از آن پدربزرگ‌های عوضی و نفهمی پردازش می‌شد که کفر تماشاگر را درمی‌آورند و اگرچه چنین چیزی در اینجا هم صدق می‌کند، اما ما می‌دانیم کسانی که از بیرون به خانواده‌ی بن نگاه می‌کنند، می‌توانند چنین اشتباهی مرتکب شوند. از آنجایی که فیلم از زاویه‌ی دید بن روایت می‌شود، تماشاگران قادر به درک او هستند، اما دیگران او را به عنوان یک دیوانه می‌بینند که خیلی هم  اشتباه نیست.

یکی از نکات مثبت مت راس این است که موفق شده کاراکتر بن را برروی این لبه بنویسد و بازی ویگو مورتنسن هم این موضوع را تکمیل می‌کند. مورتنسن واقعا ستاره‌ی فیلم است. کسی که کاری می‌کند تا بن در آن واحد مغرور، خشمگین و بی‌تاب و همچنین گرم، دوست‌‌داشتنی و غم‌خور بچه‌هایش باشد. او پدر سرسخت اما تحسین‌برانگیز و شوهر غمگینی است که می‌خواهد آخرین وصیت همسرش را به هر ترتیبی که شده عملی کند و مورتنسن همه‌ی اینها را با قدرت و ظرافت اجرا می‌کند.


http://bayanbox.ir/view/3463721462902489545/cee2418e9b1511592de87331afbcd9f2.jpg


اگر این کاراکتر این‌قدر خوب نوشته و بازی نمی‌شد، بن به عنوان کاراکتر تنفربرانگیزی به تصویر درمی‌آمد. کسی که بچه‌هایش را در خطر آسیب‌دیدگی و مرگ قرار داده. کسی که به آنها قدرت انتخاب نداده. کسی که آنها را به انزوا کشیده و ذهن‌شان را «آکبند» نگه داشته است.

اما با او که وقت می‌گذرانیم می‌فهمیم که درست یا اشتباه، انگیزه‌های بن برای این کار قابل‌درک هستند.  او خواسته بچه‌هایش را طوری بزرگ کند که در برابر تمام وسوسه‌ها و مشکلات دردناک بزرگ‌سالی مقاوم باشند. اما حقیقت این است که خود فرد باید با برخورد با این مشکلات پوست‌کلفت شود. این وسط، اگرچه بعضی‌وقت‌ها (مثل خواستگاری بودوان از آن دختر) آنها به خاطر ندانستن فرهنگ عامه خودشان را خجالت‌زده می‌کنند، اما بعضی‌وقت‌ها این نوع آموزش به کمکشان می‌آید و فیلم از این طریق نشان می‌دهد که کار بن را هم کاملا رد نمی‌کند.

مثل وقتی که بچه‌ها به جای اینکه گریه و زاری کنند و غصه بخورند، به خاطر آموزش‌های پدرشان به دور جنازه‌ی درحال سوختن مادرشان حلقه می‌زنند و می‌خوانند و می‌رقصند و یک لحظه‌ی ناراحت‌کننده را به یکی از زیباترین صحنه‌های فیلم تبدیل می‌کنند...






Ben Cash (Viggo Mortensen), his wife Leslie and their six children live deep in the wilderness of Washington state. Isolated from society, Ben and Leslie devote their existence to raising their kids -- educating them to think critically, training them to be physically fit and athletic, guiding them in the wild without technology and demonstrating the beauty of co-existing with nature. When Leslie dies suddenly, Ben must take his sheltered offspring into the outside world for the first time

http://tubeor.com/content/thumbs/979144a12d6fbc624a50631e5d1da259.


+داستان زندگی یه خانواده ست که تو دل ِ طبیعت زندگی میکنن..پدر و مادر تصمیم گرفتن بچه هاشونو در جایی دور از تاثیرات مخرب جامعه ( مثل نظام آموزشی مزخرف ، رسانه ها و آدم های دروغگو با الگو ها و رفتارهای نامناسب ، تکنولوژی و  ... ) و به شیوه خودشون ( مدرسه ی طبیعت ) بزرگ کنند.. با مریض شدن مادر و بستری شدنش در بیمارستان و بعد مرگش زندگی این خانواده شکل تازه ای به خودش میگیره..

تجربه ی هیجان انگیزیه ..پیشنهاد میشه .



http://bayanbox.ir/view/2201896534358484334/a59b8c4422aaa547b125943fa02ac2c5.jpg


1. «امتیاز نهایی» همانند آهنگی است که اندک اندک بر حجم صدایش افزوده می شود و در نهایت به آوایی کر کننده تبدیل می گردد. فیلمی واقع گرایانه درباره زندگی، عشق، خیانت، دروغ و دست آخر رستگاری از میان این همه گنداب تنها به بهای شانس.

مچ پوینت  ِ زندگی از دیدگاه آلن، عاقبت در زمین بازنده بد شانس مسابقه می افتد و مگر واقعیت همیشه این نبوده ؟ «امتیاز نهایی» اثری جالب در توصیف بی رحمی زندگی است.

2.فیلمی به شدت عبوس و جدی که کمتر نشانی از وودی آلن طناز دارد .داستانی که بارها گفته شده اینبار در اتمسفر دلگیر لندن به استادانه ترین شکل بازگو می شود.بعید است گفتار نخستین فیلم بر توپ تنیسی که پس از برخورد به تور معلق در هوا می ماند از یاد هر بیننده ای برود .

3.باید توجه داشت که از دیدگاه آلن چیزی به نام عدالت وجود ندارد . عدالت تنها یک آرزوی بشری است. شانس الزاما آنگونه رقم نمی زند که عدالت برقرار شود . پس ممکن است مجرمی به مدد شانس از معرکه جان سالم به در ببرد و خون بی گناهی پایمال شود.

فیلم پر است از لحظاتی که به شانس متکی اند. آشنایی کریس با کلوئی، دیدار کریس با نولا در نمایشگاه و حتی بارداری نولا و کلوئی همه و همه لحظاتی از زندگی کریس است که شانس در آن دخیل است. اما آلن در این میان تنها بر روی حادثه حلقه زوم می کند.چرا؟ شاید مقصود "وود" تمرکز بر روی دقایقی از زندگی است که از چشم ما به دور است. تمام اتفاقات مذکور، زندگی کریس را دگرگون می کند. اما چون در مقابل چشمانمان است، تاثیرش مخفی می ماند. حال آنکه ما تمام بار شانس را بر دوش سکانس بازی حلقه بر لبه نرده می گذاریم ، به آن سبب که نمود شانس در آنجاست. جایی که کریس قادر به دیدنش نیست.

این دیدگاه می تواند جهان را برای فرد بسیار هراسناک سازد . هزاران هزار اتفاق است که همچون سقوط حلقه به دور از چشم ما هر روزه رخ می دهد که هر کدام می تواند سرنوشتی را تغییر دهد.

تصور کنید که شما در ایستگاه متروای ایستاده اید. مردی از مقابلتان می گذرد و شما از او می پرسید:«ببخشید،ساعت چنده؟» مرد نگاهی به ساعتش می اندازد و پاسخ می دهد:«هفت و نیم» این مکالمه(هرچند کوتاه) مانع از رسیدن او به قطار ساعت 5/7 می شود. پس ناچار با قطار ساعت 8 رهسپار می شود . این قطار در سانحه ای واژگون می گردد. مردی به خاطر پاسخ به سوال شما کشته می شود .

«می دونی ، من اهمیت نمی دم که موفق باشه، فقط امیدوارم که خوش شانس باشه.» (دیالوگ تام درباره فرزند کریس و کلوئی).

http://bayanbox.ir/view/5800399671513545443/9b94da1ec1d7059df8704c4510efa886.jpg
+فیلمو ببینید ،بعد  این نقد رو بخونید تا متوجه بشید یه نقد خوب چقدر میتونه نگاهتون به یه فیلم رو عوض کنه..

http://bayanbox.ir/view/5145022024229928002/3985bf67e2692326cd0ae4902b06c844.jpg


خلاصه داستان : عدم توجه پدر و مادری سهل انگار به دختر کوچکشان سبب کشش نادرست او به سمت مردی بالغ است . گرچه خود دخترک هم از آنچه میخواهد آگاهی چندانی ندارد اما خشم لحظه ای و کودکانه اش آتش به زندگی مردی میانسال میزند..


یادداشت :

1. در هر جایی از این کره‌ی خاکی «کودک» در فرهنگ عمومی معصوم است و پاک، که به نظر هم درست می‌رسد؛ اما وینتربرگ به‌درستی انگشت روی این موضوع می‌گذارد که رفتارها و کنش‌های  افراد بالغ در از بین رفتن این معصومیت موثر است. و کودک، با معصومیتی از‌دست‌رفته خطرناک است و گاهی ویران‌گر.

2.باید به دنبال ریشه دروغ دخترک بود. همان اوایل فیلم و در گفت‌گوی دو نفره لوکاس با کلارا متوجه می‌شویم که پدر کلارا، تئو، که صمیمی‌ترین دوست لوکاس هم هست جلوی دخترش از الفاظ رکیک استفاده می‌کند و کلارا آن‌ها را یاد گرفته و هنگام صحبت با لوکاس به زبان می‌آورد. مورد بعدی تصویر مستهجنی است که برادر دختر به شوخی به او نشان می‌دهد؛ تصویری که در ذهن دختر نقش می‌بندد و مقدمات دروغ او را فراهم می‌کند. اعمال بزرگسالان می‌تواند به راحتی بر روحیه کودکان تاثیر بگذارد و به رفتارهای آن‌ها سمت و سو ببخشد. این‌که می‌گوییم «بچه است و نمی‌فهمد» تنها توجیهی برای مجاز جلوه دادن اعمال و رفتار مخرب‌مان است. پس دروغ کلارا ریشه در رفتار خانواده‌اش و طبیعتا جامعه دارد . کلارا انعکاسی از این جامعه به ظاهر مدرن و متمدن است..

3."شکار" مخاطب را از دو جهت متاثر می‌کند. اول این‌که در این فیلم شاهد موقعیت‌های متنوع دراماتیکی هستیم که با پرداخت حساب شده‌شان می‌توانند ما را از لحاظ حسی درگیر و با شخصیت اصلی داستان همراه کنند. دوم هم این‌که این فیلمی است که در پس به تصویر درآوردن داستان مردی که با یک دروغ بچه‌گانه زندگی‌اش تا مرز نابودی کامل پیش می‌رود، بسیاری از رفتارها و میل‌های باطنی مخرب ما انسان‌ها را پیش روی‌مان قرار می‌دهد و در واقع توی صورت‌مان می‌کوبد.

4."شکار" فیلمی است که با تمرکز بر موقعیتی تاثیرگذار، مخاطبش را تحت فشار قرار می‌دهد. برای همین هم هست که هنگام دیدن چنین فیلمی، قرار نیست به ما خوش بگذرد.

5.همانطور که در نقد فیلم DogVille اشاره شد ، جامعه ( و یا انسان های بیمار ) برای نشان دادن و بروز عقده ها ، بیماری های روانی و خشونت های ذهنی شان اغلب نیاز به یک بهانه ، اتفاق  یا شرایط خاص دارند .. در اینجا متهم شدن یک مرد از اهالی یک شهر کوچک به آزار جنسی کودکان ، دستمایه ی بروز این بیماری هاست..


6.انسان مدرن که لوکاس نماد آن است – در این جهان نیمه‌مدرن که بسیار دوست دارد لباس مدرن بر تن کند –  تنهاست. این جهان نیمه‌مدرن خشونت را به عنوان ابزار دفع و مجازات در زیر پوست خود نگه می‌دارد و در زمان مورد نیاز به کارش می‌گیرد...جامعه‌ای که چند روز پیش لوکاس را مهربانانه در‌بر می‌گرفت اکنون او را سنگ‌دلانه به گوشه‌ای می‌اندازد و حتی از آزار فرزند بی‌گناهش لذت می‌برد.
اما جامعه‌ای که خود جرم را می‌پروراند آیا توانایی صدور حکم در قبالش را دارد؟ جامعه‌ای که گاه حتی جرم و  مجرم را به درستی نمی‌شناسد ؟

7.این فیلم برای من کمی شبیه به فیلم Atonement – 2007 بود. از لحاظ فرم  داستانی و طوفانِ بلایی که گاهی دنیای رومانتیک دخترانه-زنانه سر باقی آدم‌ها می‌آورد...

8.«شکار» یک اثر خوب است که  میتواند ( مانند فیلم  DogVille )  مخاطبش را در یک آزمون بازآفرینی فردی قرار می‌دهد..شکار با صراحت، حقایقی را نشان‌مان می‌دهد که هیچ دوست نداریم کسی آن‌ها را به روی‌مان بیاورد..حقایقی که خوب است با پیدا کردن مثال های مخصوص خودمان و شخصی سازیشان به تدریج وارد زندگیمان کنیم..

9.هیچ چیز به آن سادگی که فکرش را می‌کنیم نیست. این حقیقتی است که پلان آخر فیلم هم آن را یادآوری می‌کند. هیچ چیز مثل اولش نخواهد شد و سایه شک تا پایان بر زندگی لوکاس سنگینی خواهد کرد. گویی دوران شکار هیچ وقت سر نخواهد آمد و انسان‌ها هر روز دنبال قربانی تازه‌ای می‌گردند، حتی اگر آن قربانی کسی از نزدیکان خودشان باشد..

The Hunt 2012  

http://bayanbox.ir/view/3439060937574298924/The.Hunt.2012.1080p.BluRay.x264.anoXmous-017546-2016-10-09-18-45-39.jpg



سعدی اگر عاشقی ، میل وصالت چراست ؟

هر که دل دوست جست ، مصلحت خود نخواست...


{ سعدی }


http://bayanbox.ir/view/3011496443230001367/0-0-lantouri1.jpg


+راه نمیداد..راه ندادنشم دوست داشتم..

+لانتوری و مغالطه ی انگیزه و انگیخته..



هر کس بخاطر ظلمی که بهت کرده، مستحق مجازاته ...

اگه ببخشیش، اونو از حقش محروم کردی !


DogVille - Lars von Trier - 2003


http://bayanbox.ir/view/5866921557851880620/9324a91cd8c1c97ca0b8e3f2cd39ce12-1.jpg


+"تکبر بخشش" به معنای بخشش کسانی است که سزاوار بخشش نیستند و مجازات حق آن‌هاست و از این رو بدترین نوع تکبری است که پدر گریس می شناسد . پدر گریس به او می گوید که نباید دیگران را به سبب آن چه خودش را به خاطر آن نمی بخشد، ببخشد و باید مجازات را اعمال کند ؛ این که بخشش گریس یک عمل اخلاقی و انسانی نیست بلکه تنها به سبب تکبر اوست..




http://bayanbox.ir/view/2219922486392390494/af7c97371ba7661033f883baba305f37-1.jpg


I can't scrub my brain clean enough to get this brilliant and terrible movie out of it.



همیشه این موضوع ذهنمو مشغول کرده که زندگی تا چه زمانی ارزش زیستن داره ؟

بارها در خیابون مردهایی رو دیدم که با پاهای قطع شده کشون کشون خودشونو بر زمین میکشیدند..پیرمردهایی با شونه های خمیده ، چشمانی تقریبا نابینا و گوش های سنگین..پیرزن هایی که حتی در بالا رفتن از دو پله هم عاجز بودند...دخترانی با صورت های سوخته و دستانی که برای گدایی دراز میشدند..من نمیتونم و نمیخوام که به جای این افراد تصمیم بگیرم ، لابد اون ها هم در کنار رنج هایی که دارند ، لذت هایی رو تجربه میکنند که به زندگی و زندگی کردن ادامه میدن ، نمیدونم ..شاید هم به گزینه های دیگه شون فکر نکردند..

اما اگه این اتفاق روزی برای خودم بیفته چی ؟ اگه به هرشکلی قدرت بینایی یا کنترل عضلاتم رو از دست بدم ؟ اگه روزی نخوام به زندگی ادامه بدم و حتی قدرت خودکشی رو از دست داده باشم ، دوست دارم دیگران چه تصمیمی برام بگیرن و چه طور باهام رفتار کنند ؟

نحوه ی برخورد خودم با این موضوع چطور خواهد بود ، دوست دارم به زندگی ادامه بدم یا..

واقعا ، زندگی ، تا چه زمانی ارزش زیستن داره ؟


The Sea Inside شما رو مجبور میکنه تا بارها و بارها به این موضوع فکر کنید.. این فیلم بر پایه زندگی واقعی رامون سمپدرو ساخته شده ..داستانی حقیقی از تلاش های فردیه که به دلیل فلج بودن چهار دست و پا حتی قادر به خاتمه دادن زندگی خودش نیست.

 فیلم  تفسیری از "همه از اوییم و به سوی او باز می گردیم" نیست. دریای درون مفهومی کاملا برعکس داره. رامون فکر نمیکنه بعد از مرگ چیزی وجود داشته باشه ، همانطور که قبل از تولد چیزی نبوده ، برای همین مرگ برای او تنها پایان تمام دردها و رنج ها و سختی هاست..

فیلم به حکومت های اروپایی طعنه می زنه که هنوز رگه هایی از سلطه حکومت واتیکان را در خودشون پنهان کردند. اینکه فردی  درخواست میکنه تا در دنیای آزاد به زندگی اش پایان بده اما این امر با وجود منطقی بودن از نظر قانونی و قضایی و البته به حکم شرع و عرف (؟) امکان پذیر نیست..


محور و سوال اصلی فیلم اینه که انسان تا چه میزان در برابر "زندگی" خود، "حق" و "آزادی" داره و گستره این حق تا کجاست و آیا انسان این "حق" رو داره که به خاطر رنج هاش، بطور قانونی ، مرگ رو طلب کنه؟ و البته نگاهی به این موضوع که در این راه تکلیف کسانی که او رو دوست دارند چی میشه و این تصمیم بر زندگی اون ها چه تاثیری داره...

فیلم رامون رو مستحق این می دونه که خودش برای مرگ و زندگیش تصمیم بگیره.

با این نتیجه گیری و دیالوگ محشر :

" بر این باورم که زندگی یک حق است ، نه یک التزام... "



http://bayanbox.ir/view/38550223527051486/ace5bca7e5c49a7421778da4434dc52c.jpg


دیدن این فیلم رو به شدت توصیه میکنم..هر فیلم یا کتابی اگه تنها و تنها یک پرسش هم در ذهن ایجاد کنند ارزشمند هستند..سکانس انتقال رامون از خونه به دادگاه از نگاه من یکی از زیباترین سکانس های تاریخ سینماست..بارها تماشاش کنید..علاوه بر این در این فیلم یکی از زیباترین و غم انگیزترین لبخندهای دنیا رو بر لب های خاویر باردم خواهید دید..



http://bayanbox.ir/view/7014068731555075747/187303c68d20c613c66dc3d041ecbeba.jpg


موضوع فیلم به چالش کشیدن حق انسان در پایان دادن به زندگی خویش است. فیلم مفاهیمی چون عشق ،مرگ و زندگی را به طرز شاعرانه ای مورد کنکاش قرار می دهد . دریای درون ، با بازی هنرمندانه و تاثیرگذار خاویر باردم تجربه ای بسیار فراتر از تماشای یک فیلم است..


فیلم اقتباسی از زندگی واقعی “رامون سم پدرو” است. رامون که در ابتدای جوانی قطع نخاع شد 30 سال تلاش کرد تا دادگاه حق مرگ آسان را برایش به رسمیت بشناسد تا بتواند به زندگی خود پایان دهد. فیلم ما را به درون زندگی پررنج و دشوار رامون می برد. خانواده ای که او را بسیار دوست دارند و دوستان و غریبه هایی که بدون درک رنج عظیمی که می کشد سعی دارند به او امید به ادامه زندگی بدهند.



Voyeurismبه عمل مشاهده زندگی دیگران به جای انجام زندگی خود می باشد. شاید بتوان گفت همه ما کمی از آن را در خود داشته باشیم. به هر حال تماشای فیلم چیزی جز باز کردن پنجره ای رو به زندگی دیگران نیست ...


http://bayanbox.ir/view/6481859335094784333/fb6cadbdb33d3a0b200984867bc44e06.jpg


هیچکاک در پنجره عقبی (پنجره رو به حیاط) به موضوع دید زدن و چشم چرانی پرداخت، کاری که معتقد بود خودش به عنوان یک فیلمساز انجام می دهد، یعنی کنکاش زندگی آدم ها و احساسات، عواطف، ترس ها و بدجنسی ها و گناه هایشان و.... هیچکاک در پاسخ به ایرادی که از نظر اخلاقی به فیلم پنجره عقبی گرفتند، گفت: «هیچ چیز نمی توانست مرا از ساختن این فیلم باز دارد، چون که عشق من به سینما از هر ملاحظه ای قوی تر است.».

«رابین وود» یکی از منتقدان سینما، در مورد «پنجره عقبی» می نویسد: «نکته اصلی فیلم نه ناتوانی شخصیت مرد بلکه ناموفق بودن رابطه انسانی در چارچوب نظامی هنجاری است که مردان و زنان را در شرایط نامتناسب قرار می دهد. همچنین زیر سؤال بردن مفهوم توانایی در جامعه است.»

پنجره عقبی تا حد زیادی شبییه به طناب و قایق نجات است. البته شباهت بیشتری به طناب دارد. همان موضوع جنایی با شخصیت هایی کم تعداد و ثابت و مکان ها (لوکیشن) های معدود، یه طوری که کل فیلم در دو سه لوکیشن می گذرد. هیچکاک زمانی گفته که این فیلم، سینمایی ترین فیلمش است. درست گفته، چون اگر شما این فیلم را از رادیو تماشا کنید عمرا چیزی از آن نمی فهمید چون زبان تصویری بسیاری در فیلم به کار رفته. سکانس ابتدایی فیلم که دوربین از بیرون آپارتمان وارد خانه می شود و جیمز استیوارت پا شکسته را با پای گچ گرفته و امضاهای روی گچ نشان می دهد و سپس حرکت دوربین بر روی نشان ها و جوایزی که نشان می دهد او یک عکاس خبری است و... از یک عکس روی دیوار که نشان دهنده برخورد یک ماشین با لنز دوربین است هم می فهمیم که چطور صدمه دیده و چرا توی خانه نشسته است. از صورت عرق کرده اش و دماسنج روی دیوار هم می فهمیم که زمان فیلم، تابستان و یک روز گرم است !

همه اینها را هیچکاک بدون یک کلمه دیالوگ، در عرض یک دقیقه حرکت دوربین به ما می گوید. هنر یعنی همین. این فیلم از فیلم هایی هست که بعد از 50 سال هنوز تر و تازه مانده است چون موضوع آن در زندگی امروز هم کاربرد دارد. بازی جیمز استیوارت چشم چران هم دیدنی است..


http://bayanbox.ir/view/3739500069344675204/7a38c55b247c8929ec39f446ee99b80b.jpg

دیالوگای خوب :

جف: چرا یک مرد توی یک شب بارونی باید سه بار از خونش بره بیرون و برگرده؟

لیزا: شاید از نحوه خوش آمد گویی زنش خوشش میاد!


استلا: اطلاعات، هیچ چیز به اندازه اطلاعات بشر رو تو دردسر ننداخته...


جف: اون می خواد باهاش ازدواج کنم

استلا: خوب این طبیعیه

جف: من نمی خوام.

استلا: اینه که غیر طبیعیه!

استلا: شاید یه روزی اونم(مونث) خوشبختیش رو پیدا کنه.

جف: آره، روزی که یک مرد مال خودش رو از دست می ده!


http://bayanbox.ir/view/490830057570282707/cb50e577f6bcee312bdef04dd7e4acc9.jpg


منابع: خبرآنلاین، نشریه فیروزه، کافه کلاسیک



Mad Max , Fury Road یکی از باحال ترین اکشن هایی بود که تا به حال دیدم..با وجود اکشن بودن خیلی هم فیلم سطحی نیست ، یه سری نکات و نقد هایی که دور و اطراف خوندم اینجا مینویسم..البته همشون برداشته و نمیشه مطمئن بود منظور نویسنده و کارگردان واقعا چی بوده..


http://s7.picofile.com/file/8258576600/014f6c9fca501d413fb3f9296ad59224.jpg


خلاصه فیلم : ماجراهای این فیلم نیز در همان آینده نفرت انگیز  فیلم‌های «مکس دیوانه: جنگجوی جاده»( Mad Max 2: The Road Warrior)، «فراتر از طوفان» رخ می‌دهد. وقتی همه دنیا به بیابان تبدیل می‌شود، آب به کالای بسیار ارزشمندی تبدیل می‌شود. و وقتی که آزادی تنها از طریق سفرهای طولانی میسر می‌شود، بنزین نیز بهای زیادی می‌یابد. مکس، قهرمان اصلی فیلم ، مردی کم حرف است که زن و بچه اش را از دست داده و به تنهایی سفر می کند و تنها در جستجوی صلح و آزادی می باشد...تا این که توسط گروهی  اسیر میشود.. گروهی که به رهبری پادشاه "جوئی" اداره می شود.

مکس پس از دستگیری به عنوان بانک خون برای یکی از اعضای گروه بچه های جنگ به نام ( نیکلاس هولت ) تعیین می شود و به نظر می رسد که سرنوشت تلخی در انتظارش باشد. اما با طغیان زنی به نام فیریوسا و به همراه بردن پنج همسر جوئی با خود، باعث می شود جوئی ارتش خود را در پی فیریوسا بفرستد و ...


http://s6.picofile.com/file/8258576526/e367ab8b32e108332c5178e78149b83c.jpg


شخصیت ایمورتان رو می تونیم در خیلی از کشورهای خاورمیانه (یعنی کل منطقه ) ببینیم .فردی شرور که مردمو تشنه و گشنه نگه داشته و به اونها وعده ی دنیای بهتر پس از مرگ که همون والاهام در فیلمه رو داده..در صورتی که خودش ثروت اندوزی می کنه و زیباترین دختران رو اختیار کرده..و حتی یکجای فیلم اون گفته میشه نامیراست و خورشید رو در دستانش گرفته...

نوکس هم که یکی از پیروان  " ایمورتان جو " هست تا اواسط فیلم به شدت و کورکورانه پیرو ایمورتانه و حتی دوبار میخواد که جانش برای او فدا کنه تا در بهشت بتونه تا ابد با اون سواری کنه  اما زمانی که متوجه دروغ هایی که بهش گفته شده میشه و معنی واقعی رستگاری رو  می فهمه به به کمک فیوریسا و مکس میره...

جالبه که تعریف بهشت برای پیروان " ایمورتان جو " جاییه که میتونند با خیال راحت  به همراه رهبرشون سواری کنند و تا ابد با او برانند ! اشاره به این موضوع که بهشت  معنا و تعریف خاصی برای افراد هر جامعه ای داره...با توجه به کمبود هایی که دارند !

وعده ای که همانطور که قبلا گفتم باعث ایجاد شور زیاد در افراد سبک مغز  میشه و یک نوع معنا به زندگی و اتمام زندگیشون میده .. و البته باعث میشه رهبرانشون هر سو استفاده که دوست باشند بتونند از اون ها بکنند..صرفا هم با یک وعده ی موهوم و خیالی و غیرقابل  اثبات..وعده ای که هیچ هزینه ای هم برای وعده دهنده نداره !


http://s7.picofile.com/file/8258576592/8ee7c9561d2ec4bc61b368bfed8ab2f0.jpg

فیلم مکرراً از یک تم بازگشت یا تکرار یک موضوع ولی با معنایی متضاد استفاده میکند:
1- مسیر اصلی فرار در نهایت بر میگردد. برگشت به خانه اول . جائیکه در اول مستقر بودند. از فرار به روبرو شدن.
2- از مکس که به عنوان یک کیسه خون در ابتدای فیلم استفاده میکردند در انتهای فیلم با همین نقش، نجات آفرین شد و زندگی دوباره به فیورسیا میبخشد.
3- انتحار پوچ سربازان دیوانه ایموردتان جو، این بار با یک انتحار متفاوت وقتی که ناکس ماشین جنگی را در گذرگاه منهدم میکند ارزشمند جلوه میکند.
ناکس در ابتدای فیلم جزء دشمنان ولی در انتها چاره ساز است.
5- آبی که در ابتدای فیلم ایموردتان جو بر سر مردم میریزد بوی دغل میدهد و کثیف به نظر میرسد ولی همین ریختن آب بر سر مردم در انتهای فیلم تمیز است.


نکات دیگه ای هم در فیلم مطرح شده که با وضعیت حال و گذشته و آینده خاورمیانه قابل تطبیقه..

چند همسری ...استثنا بودن رهبر گروه از بقیه افراد.. اسارت زنان ...برای یک عقیده یا وعده و به طور کلی به خاطر هیچ و پوچ خود را کشتن و از بین بردن..وعده ی جاودانگی ، بهشت و دنیایی دیگر دادن به این افراد..به همین واسطه محروم کردن مردم از احتیاجات وحقوق طبیعی شون و ..

البته این ها همه چیزهایی بدی هست که میتونه یه فرد یا گروه رو به فضاحت بکشونه ، حالا میخواد تو هر آیین یا عقیده ای باشه و در هر نقطه ای از دنیا ...


+فیلم خوراکه رائفی پوره  :)



http://s7.picofile.com/file/8257527084/f6069220f4b8907cb9eab07f65afde23.jpg


دندان نیش محصول 2009 یونان به کارگردانی یورگوس لانتی موس داستان پدر و مادری است که سه فرزند خود را در محیط ایزوله‌ای بدون ارتباط با خارج از خانه پرورش داده و کنترل می‌کنند.

فیلم روایتگر داستان خانواده ی عجیبی است که سبک زندگیشان با دیگران متفاوت است. والدین این خانواده فرزندان خود را از جامعه دور نگه داشته اند، به آنها دنیای دیگری را معرفی کرده‌اند و حتی برخی از معانی کلمات را هم اشتباه به آنها آموخته اند. آنها هرکاری کرده‌اند تا فرزندانشان از دنیای پیرامون خود متنفر باشند در حالیکه حتی یکبار هم آن را تجربه نکرده‌اند.

دلیل این والدین برای کار خود محافظت از فرزندان خود و جلوگیری از انحراف آنها توسط جامعه است. از فیلم معانی مختلفی را می توان برداشت کرد. اولین برداشت که به ذهن خودم آمد، تصویری بود که لانتیموس از یک حکومت دیکتاتوری ارائه می داد.

شستشوی مغزی که از طرف صاحبان قدرت اعمال می شود و تصاویری دروغین از دنیای اطراف، که در ذهن انسان ها می‌سازند تا با این انحراف آنها را به راه دلخواه خود بکشانند.

همینطور به وجود آوردن دشمن فرضی که دائم امنیت جامعه را به خطر می‌کشاند و القای حس ترس از این دشمن فرضی و در نتیجه ایجاد توهم توطئه برای انسانهای جامعه از نکاتی است که به طور آشکار در فیلم به آنها اشاره شده است.

والدین دنیای بیرون را طوری برای فرزندان به تصویر می‌کشند که گویی دشمن در تمامی طول روز منتظر است تا اقدامی علیه امنیت خانواده بکند. جالب اینجاست که خود والدین مجاز هستند که تمام خط قرمزها را رد کنند و محدودیت‌ها تنها شامل اعضای خانواده است. این یعنی آنها خود را از همه چیز مبرا می دانند و گمراهی و انحراف را تنها برای فرزندان خود ممکن می‌دانند. و نکته ی جالب تر که واقعا باعث تاسف و ترس است این است که پدر خانواده تمام این کارها را از روی خیر خواهی و ایجاد امنیت برای خانواده می کند!

این یعنی خود فرد هیچ اطلاعی از کارهای ناپسند خود ندارد که هیچ بلکه کار خود را مقدس می‌شمارد و به آن افتخار می‌کند. و این جهل کامل است و همین جهل است که باعث به وجود آمدن اکثر دیکتاتوری‌ها می‌شود.

از طرفی می‌توان دو خواهر و برادر را به عنوان اعضای این جامعه بررسی کرد. پسری که تمامی دستورات پدر را عینا انجام می‌دهد و خب صد البته به ازای آن پاداشی را دریافت می‌کند و همین منافع است که او را به قوانین پدر پایبند می‌کند، در حالیکه از جهل خود خبر ندارد. او نسبت به دنیایی که از آن هیچ شناختی ندارد موضع گیری می‌کند، نسبت به آن پرخاش می‌کند و به ان سنگ می‌اندازد.

پسر خانواده از طرفی دروغ های والدینش و تصویر وحشیانه که پدرش از دنیای خارج برای او ترسیم کرده است را باور کرده و با شرایط موجود کنار آمده او به راحتی بازیچه پدرش می‌شود و تقریبا هیچ اعتراض و شکایتی از او در طول فیلم نمی‌بینیم، او حتی تمایلی به تجربیات جدید نیز ندارد. به عنوان مثال هنگامی که فاحشه به او می‌گوید بیا به طریق تازه ای س/ک/س کنیم او قبول نکرده و مایل است مطابق گذشته مکانیکی و بی روح انجامش دهد. او تمایلی به تجربه کردن دنیای اطرافش ندارد و با همین زندان کنار آمده و از طرفی نیز به پدر (زندانبانش) عشق می ورزد.


http://s7.picofile.com/file/8257527568/7cf671687c571a5b7c64d63f118f1711.jpg


دختر کوچکتر خانواده فردی را به نمایش می گذارد که به نوعی هیچ عقیده ای ندارد. اینگونه افراد را میتوان پیرو حزب باد خواند. انسان هایی که هیچ عملی از خود نشان نمی‌دهند و کاملا معمولی زندگی خود را می‌گذرانند و هدف خاصی هم دنبال نمی‌کنند.

اما مسئله اصلی دختر بزرگ خانواده است. او را می توان نماد انسانی دانست که علی رغم فضای بسته جامعه همیشه به دنبال پرسش و شناخت اطراف است. او به نسبت به چیزی که نمی‌شناسد موضع گیری نمی‌کند و همواره دنبال تعامل با آن است. در انتها او برای رسیدن به هدف متعالی و کمال حتی از جان خود هم مایه می‌گذارد.

دختر بزرگ خانواده از همان ابتدا با آن چهره مشوش و مضطرب نسبت به سایر فرزندان متفاوت جلوه کرده و نظر مخاطب را به خودش جلب میک‌ند. او تنها فرزندی است که کالاهای بیرونی را قاچاق کرده و مدام نسبت به دنیای بیرون کنجکاوی می‌کند. در یکی از سکانس های تعیین کننده شاهد آن هستیم که او 2 تکه کیک را به بیرون خانه که همان دنیای خارج است پرت می‌کند درحالی که قبلا برادرش به بیرون سنگ پرت میکرده و نسبت به آن موضعی تدافعی داشته است. این تفاوت رفتاری، محبت و کنجکاوی دختر را نسبت به دنیای خارج می‌رساند اوست که هنگام رقص سنت شکنی می‌کند و متفاوت می‌رقصد، اوست که برخلاف برادر و خواهرش در خانواده انقلابی برپا کرده و درنهایت نیز در سکانسی تاثیرگذار خود دندان نیشش را می‌شکند و پای به دنیای بیرون می‌گذارد، اما در نهایت چه سرنوشتی در انتظارش است؟


http://s6.picofile.com/file/8257527176/70762986ecb011911e537cd8f107baa7.jpg


در باب روایت فیلم و شیوه‌ پرداخت آن می‌توان گفت که کارگردان به خوبی توانسته فرم و محتوا را با یکدیگر منطبق نماید، فرم فیلم دقیقاً به مانند داستان نامرسوم و عجیب است، دوربین حالتی خشک و ثابت دارد و اغلب نماهای آن از لحاظ تعریف معمول غیراستاندارد بوده، شیوه‌ی آرایش صحنه و لباس یکدست و بی‌روح و دیالوگ‌ها شبیه بیان یک رایانه است، اینها دقیقاً صورتی هستند از آنچه که در کنه ماجرا رخ می‌دهد یعنی دیکتاتوری، بدین معنا که به همان شکل که داستان روایت یک دیکتاتوری است کارگردانی فیلم نیز به‌تبع آن نگاهی دیکتاتورمآب دارد.

در فیلم می‌بینیم که قدرت مطلق خانواده پدر بوده و تمامی راه‌ها در انتها به او ختم می‌شود و اوست که نیازها را برطرف کرده و سرمشق می‌دهد و البته جهان دروغین را می‌سازد، این نظام پدرسالارانه البته تنها به پدر ختم نمی‌شود که پسر خانواده نیز از آن نصیب می‌برد، چنان که تنها او می تواند با فردی خارج از محیط رابطه‌ داشته باشد و پدر خانواده برای تأمین نیاز پسرش به‌عنوان وارث وی زنی را به خانه می‌آورد، هرچند که شاید بتوان گفت این کار به دلیل جلوگیری از طغیان پسر بر اثر نیاز جنسی باشد ولی در جواب این مسئله باید گفت اگر دلیل پدر چنین چیزی باشد مطمئناً آموزش خود ارضایی به پسرش راه مطمئن‌تری است تا راه دادن غریبه‌ای به خانواده و جالب اینجاست که همین نظام پدرسالارانه به دلیل بی‌توجهی به نیاز جنس مؤنث از هم فرومی‌پاشد (دختر بزرگ به خاطر رفع نیاز جنسی کریستینا می‌تواند به نوارهای ویدئویی دست پیدا کند) از سوی دیگر این نظام مردسالار فرزندان را با سگ مقایسه می‌کند که این نوعی نگاه مشترک در اکثر جوامع سنتی به فرزند است (همان‌طور که در بسیاری از خانواده‌ها فرزندان را به‌عنوان نیروی کار خانواده به حساب می‌آوردند , و از او اطاعت محض میخواهند) البته به این نکته نیز باید اشاره کرد که این نوع نگاه تنها مختص به فرزندان نیست و پدر، مادر خانواده را نیز در خانه حبس کرده است.


http://s7.picofile.com/file/8257527042/dca98f8b3d8ac28d55948139da363486.jpg


شیوه‌ی حبس بودن فرزندان در خانه نیز در نوع خود جالب است، دیواری بلند مانع از فهمیدن آنچه در بیرون می‌گذرد می‌شود و دیوار در نگاه سیاسی مفهوم آشنا بیگانه هراسی را دارد که این بیگانه هراسی و ترس از شکستن دیوارها معرف جوامع دیکتاتوری می‌باشد.

از باب فلسفی اما لانتی موس مسائل فلسفی مهمی را در فیلم خود بیان می‌دارد، نخست تعاریف و چارچوب هایی است که انسان برای زندگی خود تعریف می‌کند، دوم بحث شرطی شدن انسان و سوم غلبه‌ی ذهنیت بر عینیت است.

نام‌گذاری اشیاء، ابزار، افراد و ... توسط انسان برای سهولت در یادگیری و نوعی شرطی شدن است و تأثیری در ذات آن چیز نخواهد داشت، اگر زمانی رنگ سفید را سیاه بنامیم آیا نوع اثر رنگی تغییر خواهد کرد؟ و یا اگر اتومبیل را هواپیما بنامیم آیا در ذات و ساختار اتومبیل تغییری ایجاد خواهد شد؟ مسلماً خیر، این دقیقاً همان چیزی هست که در دندان نیش به آن پرداخته می‌شود، پدرومادر سعی می‌کنند با تغییر اسامی فرزندانشان را از شناخت آنها بازدارند اما نکته‌ی مهم این است که چنین تمهیدی فایده‌ای برای نابود کردن ذات ابزار ندارد چرا که شاید آلت تناسلی صفحه‌کلید نامیده شود ولی کارکرد آن تغییری نخواهد کرد و انسان می‌تواند از طریق ادراک فردی به ذات واقعی آن چیز پی ببرد، از سوی دیگر شرطی شدن برای حیوان به دلیل عدم وجود شعور عقلانی امری طبیعی است لیکن در انسان این امر هیچ‌گاه تبدیل به ذات وی نمی‌شود مثلاً ممکن است یک سگ را نسبت به شنیدن صدای زنگ در انتظار خوردن غذا شرطی کرد اما اگر چنین آزمایشی بر روی انسان صورت پذیرد وی تنها چند دفعه‌ی اول را پاسخ خواهد داد و از دفعات بعد واکنش دیگری به صدای زنگ نشان می‌دهد، در دندان نیش نیز دختر بزرگ خانواده با مشاهده‌ی واقعیت های بیرون از خانه صداقت شرطی شده نسبت به خانواده‌اش را می‌شکند و با کندن دندان نیش خود به‌نوعی به خانواده و خود کلک می زند تا فرار کند، در آخر نیز شاهد آن هستیم برادر و خواهر کوچک‌تر ذهنیت درستی نسبت به رابطه‌ پیداکرده‌اند و متفاوت با آنچه برادر آموزش‌دیده عمل می‌کنند.

به فیلم می توان از نظرگاه سیاسی هم نگریست. می توان پدر و مادر را در نقش هیات حاکمه دیکتاتوری دید که برای تحت کنترل داشتن زیر دستانشان آن ها را بی اطلاع و ایزوله نگه می دارند، برایشان دشمن تراشی می کنند و داستان هایی دروغین درباره دنیای خارج می بافند. مراسم سالگرد ازدواج را شاید بتوان یک جشن سالگرد انقلاب دانست که در آن سرودهایی برای پاسداشت اتحاد و همبستگی خوانده می شود. از این جهت شاید بتوان فیلم را در تحلیل مدلی از حکومت های ایدئولوژیک قرن بیستم دانست.


http://s6.picofile.com/file/8257527318/148a91a9daa4238e7713e05a1ef7da3f.jpg



فیلم 12 مرد خشمگین اثر فراموش نشدنی سیدنی لومت یکی از شاهکارهای ژانر درام دادگاهی است . تقریبا تمام داستان فیلم در اتاق شور هیئت ژوری می گذرد که 12 مرد دور هم جمع شده اند تا حکم نهایی جوانی را صادر کنند که متهم است پدر خود را با چاقوی ضامن داری به قتل رسانده است .

هیچکس شکی در مورد گناهکار بودنش ندارد مگر یک نفر از اعضای هیئت منصفه و این سر اغازیست بر مجادله ای کلامی که در ان هر شخص تحت تاثیر پیش زمینه  اجتماعی ، فرهنگی و اقتصادی که دارد و با توجه به تجربیات ، احساسات و تعصبات مختلف خود سعی در قانع نمودن عضو شماره 8 یا اقای دیویس با بازی هنری فاندا دارند..


http://s6.picofile.com/file/8256436968/2102fa001bdbe666c06b9449337b3b34.jpg


+ فیلم هایی ارزش دیدن دارند که  حتی بعد از نشون دادن The Endدر ذهن و زندگی خاتمه پیدا نکنند..12 Angry Men  یکی از اون  هاست..دیدن با دقت این فیلم میتونه نقطه ی عطفی در زندگی هر انسانی باشه که جایی برای فکر کردن در برنامه ی روزانه ش داره ..

ما تقریبا همیشه تصور میکنیم که حقیقتو میدونیم  و جای شک ِ منطقی و امکان اشتباه در افکار و عقاید به وضوح در تصمیم گیری هامون خالیه...

عجیب تر اینکه بیشتر افراد  یک جامعه  دارای فرضیات یکسان هستند ( فرضیه هایی که خود جامعه  در اختیارشون قرار داده ) و خیلی کم پیش میاد انسان هایی در این بدیهیات بقیه ی افراد شک کنند..بدیهیاتی فرضی که در واقع اصلا هم بدیهی نیستند ! مثال و شاهدی عینی بر این حرف ها رو میتونیم در این فیلم تماشا کنیم..

از طرفی هرکدوم از دوازده نفری که دور این میز برای صدور یک حکم نشسته اند نماینده ی قشر خاصی از جامعه و نمایان گر نوع متفاوتی از نگاه به زندگی هستند..بعضی ها فرسنگ ها دور از درک و حقیقت..بعضی ها بی تفاوت ، بعضی ها خشمگین و کینه جو..بعضی ها مستدل و منطقی اما صرفا نظاره گر..بعضی ها دنباله رو و تابع و مقلد...و اندک افرادی به دور از خودخواهی ها ، کج فهمی ها ، تعصبات و علایق شخصی تنها در جست و جوی حقیقت .


http://s7.picofile.com/file/8256436942/4834433fa437fedcb8bb47ef66b0953c.jpg

 
این تنها ایستادن به هیچ وجه آسون نیست..هیچ کس دوست نداره تنها باشه و در برابر اکثریت قرار بگیره ..اکثریتی که اغلب گوسفند وار به دنبال بقیه در مسیر نشون داده شده حرکت میکنند.. با تمام این حرف ها قهرمان این فیلم حداقل این شانسو داره تا  با استفاده از حقی که قانون در اختیارش قرار داده ( 12 رای موافق برای اجرای یک حکم ) ، مخالفتشو اعلام کنه و علارقم قرار گرفتن در اقلیت منتظر پاسخ گویی اکثریت نا آگاه یا فاقد صلاحیت بمونه ..اون به تدریج این فرصت پیدا میکنه تا اون ها رو با خودش همراه و هم عقیده کنه ..نه از راه زور و حیله که از طریق شک  ِ معقول ، جست و جو ، ریز شدن در جزئیات و  پرسیدن سوال... و جواب هایی که اون ها با درک خودشون بهش میرسند..

فیلم دوازده مرد خشمگین نشون میده که یک فرد تنها اما شجاع می تونه اجرای عدالت و رسیدن به حقیقت تضمین کنه (البته در یک سیستم دموکراتیک یا لیبرال نه یک حکومت توتالیتر) 

و در پایان این که این نوع سیستم کیفری ممکنه بی نقص نباشه اما درنهایت کارآمده  و فیلم هم درواقع نمونۀ کوچکی از همین فرآیند دادرسی مردمی ( دموکراتیک ) که رکن  اون توافق عمومیه و در آخر کار منجر به  یک تصمیم عاقلانه میشه..