دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

۲۶۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «می نویسم» ثبت شده است


خیلی جالبه..وقتی کسی ازت در مورد بهترین و بدترین ویژگی هاش میپرسه در آن ، چیزی به خاطرت نمیرسه..انگار هیچ وقت بهش فکر نکردی ! شاید یکی دو ویژگی اخلاقی پر رنگش به ذهنت بیاد اما برای اینکه بتونی یه توصیف کامل ازش داشته باشی نیاز به چند دقیقه زمان داری..
ما حتی در مورد نزدیک ترین آدم های زندگیمون هم یه جمع بندی ذهنی آگاهانه نداریم اما یه برآیند احساسی وجود داره..چیزی که باعث میشه با دیدن یک نفر بی اختیار لبخند بزنیم و با دیدن یک نفر دیگه رومونو برگردونیم و سعی کنیم بدون دیده شدن از کنارش بگذریم..


آموخته ام  که مردم
حرف های شما را فراموش می کنند
کارهای شما را فراموش می کنند
ولی
 احساسی را که در آنها ایجاد کرده اید
هیچ وقت فراموش نمی کنند..

{ مایا آنجلو }


 زندگی کردن با دو دسته از آدم ها در جامعه ترسناکه..

دسته ی اول کسانی هستند که اطلاعی از اتفاقات و جریان های اجتماعی و سیاسی های اطرافشون ندارن و با هر سطحی از آگاهی ، خودخواسته خودشون رو از تمام خبرها و حرکت ها دور نگه میدارن..

و دسته ی دوم که حتی ترسناک تر از منفعلان گروه اولند آدمهایی هستند که فقط در روزهای خاصی به این چیزها کار دارند ! یعنی بعد از بازتاب گسترده ی یک خبر یا شکل گرفتن یک جریان بزرگ دچار احساسات عجیب و غریبی ( همون جوگیری )  میشن ، شروع به پیگیری موضوع میکنند و حتی گاهی دوست دارند بخشی از اون حرکت باشند .

مشکل اینجاست که آگاهی اونها در سطح همون خبرهای بازتاب شده ست..و نه فکر و مطالعه ای ، چه قبل و چه بعد از اون اتفاق مهم..چنین انسانهایی قطعا در شکار احساسات بی معنی ناتوانند..

اونها با حضورشون به جریان ها و انقلاب ها قدرت میدن..بدون این که بدونند واقعا در حال انجام چه کاری هستند..



فکر میکنم اونقدر کتاب های جدید خوب یا کتاب های قدیمی خونده نشده وجود داره که فرصت چندبار خوانی کتاب ها نباشه..اگر هم چنین فرصتی دست بده به اندازه یک بازه ی زمانی چند ساله طول میکشه .

پس به جز چند کتاب مرجع و یا چند کتاب دوست داشتنی که همیشه ورقشون میزنیم، فایده ی نگهداری بقیه این کتاب ها چیه؟

خیلی ها قدرت خرید بعضی از کتابا رو ندارن یا اصلا از وجود همچین کتاب هایی آگاه نیستن. شما میتونید این کتاب ها رو با یه لبخند  بدستشون برسونید و از همین راه دنیای بهتری از آدمهای کتابخون بسازید.. و میدونید ؟ خودتون هم از طریق برگشت همین فرآیند بدون هیچ هزینه ای صاحب موقت کتابای جدید بشید..


حالا راهش چیه ؟

راه اول : یه نگاه به کتابایی که دارید بندازید و به این فکر کنید که این الان میتونه تو دست های کدوم یکی از عزیزانتون باشه؟ پدر ، مادر ، برادر ، خواهر یا یه دوست و همکلاسی فرقی نمیکنه..با توجه به محتوا بهترین مخاطب کتاب رو پیدا کنید و از اون ها هم بخواهید همین روند رو تکرار کنند یا خودتون کتاب رو پس بگیرید و دوباره انجامش بدید .

راه دوم : اهدا کردن به کتاب خونه ی عمومی شهرتونه . فرآیند ساده ای داره ، میبرید و با لبخند هدیه اش میکنید :)

راه سوم : و جذاب ترین راه..وارد کردن کتابتون تو چرخه کاما...


http://bayanbox.ir/view/3439469871338396745/photo-2017-01-07-22-54-38.jpg


+اگه دوست داشتید حتما همین الان انجامش بدید..برید و یه نگاه به کتابخونتون بندازید و اولین قدمو بردارید..بعد داستان خودتونو بنویسید ..یا همین پستو تو وبلاگ یا شبکه های اجتماعی دیگه کپی کنید یا لینک بدید..چیزی که در همه ی مراحل زندگی مهمه اینه که تو مرحله ی خوش اومدن متوقف نشیم !

پیگیری کنید که غیر از خودتون حتما یک نفر دیگه هم انجامش بده..بیاید قدم خودمون رو برداریم


ایده ی مسخره ای وجود داره که اولین بار تو فیلم آسمان زرد کم عمق به گوشم خورد.. نابودی هر‌چیزی در اوج زیبایی..دیشب که کف اتاق دراز کشیده بودم و اندی ویلیامز گوش میدادم دیگه مسخره به نظر نمیرسید...



اولای ترم : چه جوری نمره کامل بگیرم ؟

بعد از میانترم : چطوری پاسش کنم ؟


آخرای ترم : به نظرت با 9.9 میندازه یا هرچی گرفتی ؟



شاهکارهای کمی وجود دارند که ارزش تجربه کردن تقریبا برای همه ی انسان ها رو داشته باشند..

در عوض فیلم ها ، سریال ها و کتاب های معمولی زیادی وجود دارند که نه اونقدر خوبند که بخوای به کسی پیشنهادشون کنی ، نه اونقدر بدند که بخوای دیگرانو از تجربه کردنش منصرفشون کنی !

به خاطر همین من در مواجه شدن با این سوال که بخونم ؟ یا ببینم ؟ شرایط سختی رو تجربه میکنم..در این موقع من باید یه تاریخچه از علاقه مندی ها و یه اطلاع کلی از سلیقه و نحوه ی صرف کردن وقت و انرژی پرسش کننده داشته باشم تا بتونم جواب مناسبی بدم...

برای خود من داستان به این صورته که چون نمیدونم چقدر زنده ام مسلما  سعی میکنم بهترین چیزهایی که ازشون اطلاع دارمو هرچه زودتر تجربه میکنم..هرچند گاهی واقعا انتخاب های بدین .اما من باید تجربشون میکردم ( یا وقت بیشتری برای پرس و جو میذاشتم ) تا از این قضیه مطمئن بشم..

به نظر من هر کسی تنها زمانی میتونه حرفه ای بشه که به اندازه ی تجربه های خوب و شگفت انگیز ، تجربه های بدی هم داشته باشه ، تا بتونه تفاوت ها رو ببینه و توانایی مقایسه کردن رو بدست بیاره .

مسئله مهم اینه که از این تجربه های نسبتا بد هم دست خالی بیرون نیایم .نگیم افتضاحه و بیخیال بشیم . من وقتی اثری رو انتخاب میکنم تا پایان به نویسنده یا کارگردان این فرصتو میدم تا حرفشو بزنه . آره..بعضی وقت ها نا امید میشم اما بعضی وقت ها هم هست که میبینم واقعا ارزششو داشته..

حرف اینه که منفعل نباشیم و تو هر تجربه ای بگردیم برای یک چیز لذت بخش یا مفید و آموزنده..شاید تنها چیزی که من از تماشای یه فیلم بدست بیارم یادگرفتن یه اصطلاح انگلیسی باشه ..یا لذت بردن از یک سکانس و جلوه های بصری فیلم..کیف کردن از صدای یه بازیگر یا لباس ها و خنده هاش ...

بعضی وقتها حتی مهم نیست که دست خالی بیرون بیایم ! مهم اینه که دست نکشیم از جستجوکردن..


یا به قول آقای شعبانعلی : آموختن، جستجوی رگه‌های طلاست. ما به جستجوی سرزمین الماس نیامده‌ایم. ما به جستجوی رگه‌هایی از طلا، در معدنی از سنگ و گل می‌گردیم. هر حرفی، هر محفلی، هر کتابی و هر انسانی، یک پیام  برای ما دارد. آن پیام در قالب بحث و شعر و داستان و به هزار لباس، بیان می‌شود. اما پیام یکی است...و رسیدن به این پیام نیاز به جستجو و کندوکاو دارد..دنیا در هیچ جا برای هیچکس، شمش طلای طبیعی پنهان نکرده است..



یادش بخیر. امتحان اندیشه اسلامی 1 اصلا نخونده بودم. تو هر سوال میدیدم چی از نظر خودم درست و منطقیه، دقیقا برعکسشو تو برگه مینوشتم. سرآخر 19.5شدم.

مثل اینکه از بخت بد به اندازه نیم نمره روی یک موضوع توافق داشتیم. میخوام بگم یه جاهاییشم واقعا منطقیه :)



عشق یه واژه ی ذهنیه و در نظر هرکسی میتونه معنای متفاوتی داشته باشه..
از نگاه من یکی از نشونه های عشق یا معشوق اینه که وادار به قد کشیدنت میکنه..این رشد از اون جهت مهمه تا خودت رو شایسته ی همراهی و حضور در کنارش ببینی..
این به معنای این نیست که در این بین کسی بالاتر (معشوق ) و کسی پایینتر ( عاشق) از دیگری قرار داره..اصلا شکل ایده آل رابطه اینه که هر دو به شکلی در مورد دیگری این احساس رو داشته باشند..به هرحال زندگی جنبه های مختلفی داره و ممکنه هرکسی در هرکدوم از این مسیرها چند گامی جلوتر از دیگری باشه..
نکته ی مهم تر اینه که معشوق نباید ساکن باشه یا جایگاه ثابتی داشته باشه تا بعد از مدتی تلاش دست یافتنی بشه..با رسیدن..با احساس راحتی و امنیت..نیاز به تلاش کردن و بهتر شدن در ما میمیره..معمولا در همون نقطه ست که  ما از همدیگه جدا میشیم یا کفش هامون رو در میاریم و شروع به ساختن خونه میکنیم..در همون جاست که این حرکت و رابطه ی پویا شروع به مردن میکنه..
معشوقه ای مناسب حال ماست که هر روز به شکلی با پیش رفتن خودش ما رو هم در جهت های مختلف زندگی به تلاش کردن وادار کنه..این یک درخواست از جانب اون نیست..این خواسته و نیاز خود ماست وقتی میخوایم باز هم خودمون رو شایسته ی حضور در کنار اون ببینیم..



حس خوبی به کسانی که موقع حرف زدن باهام فینگیلیش تایپ میکنند ندارم..احساس میکنم برای خودشون ، من و واژه ها احترامی قائل نیستند..

اگه برای تندتر نوشتن هست خب چه عجله ای هست و چه کار مهم تری  ؟

و اگه برای راحت تر نوشتنه ، نباید راحتی طرف مقابل در خوندن رو هم در نظر گرفت ؟



اونقدر آدم متوهم تو زندگیم دیدم که مطمئن بشم خوشحال بودن ، آرامش داشتن و حتی احساس خوشبختی، نشونه هیچی نیست...



هر آدمی در برهه ای از زندگیش میخواد با خداحافظی کردن ، رفتن ، یا پاک کردن ..توجه دیگران ( یا یک نفرو ) به نبودنش جلب کنه ( یا حالا به هر مقصود دیگه ای )

مسئله اینه که وقتی بودنت برای کسی ( اونجور که میخوای ) مهم نیست ، رفتنت هیچ چیزی رو عوض نمیکنه..



رفته بودیم بازدید کارخونه ی ذوب فولاد..از اون بالا ، صفحات حضور غیاب و نمرات میانترمو پرتاب کردیم تو کوره ی مذاب..ولی استاد نپرید که بگیردشون..اینا همش مال فیلماست..



فکر میکردم باید متناسب با توانایی ها و داشته هات ، مقدار مشخصی اعتماد به نفس داشته باشی..

ولی حقیقت اینه که با این سیر منطقی تو  این دنیا به هیچ جا و هیچ چیز نمیرسی..هرطوری که هستی باید یه پک کامل اعتماد به نفس دانلود کنی و روی خودت نصب کنی یا هرجا  میری همراه خودت ببری..

و گرنه ؟


داشتم به این سوال فکر میکردم و به این نتیجه رسیدم که سوال خوبی نیست..چون جوابی براش وجود نداره..منظورم اینه که نمیتونی با فکر کردن به جوابی براش برسی چون در تئوری واقعا هیچ چیزی ارزش تلاش کردنو نداره..

جوابی وجود نداره تا اینکه درست لحظه ای برسه که نیازمندش بشی..مثل لحظه ای که گرسنه و سردته ، جایی برای موندن نداری و جیب هات هم خالی از اوراق بهاداره..

یا یه مثال واقعی تر که در زندگی روزمره بیشتر باهاش سر و کار داریم .. لحظه ای که صدای اره برقی رو میشنوی ، روتو برمیگردونی و با یه مرد خشمگین نقابدار رو به رو میشی که داره به سرعت به سمتت میاد..


http://uc.niksalehi.com/up3/images/7a8myha4cwbywtrgvc5v.jpg


یا لحظه ای که یه دختر چشمتو میگیره و حاضری هر بکنی تا کنار اون قرار بگیری..  احتمالا تو اون لحظه چرایی دوست داشتن و حساب و کتاب این که می ارزه یا نه مطرح نمیشه..

یا لحظه ای که تو آب فرو رفتی و برای نفس کشیدن تقلا میکنی..میپرسی که نفس کشیدن ارزششو داره یا نه ؟

اگه تو این لحظه در حال پرسیدن این سوالی..احتمالا با شکم سیر تو یه جای امن نشستی..یعنی قاتلی با یه اره برقی پشت سرت نیست..یعنی در جریان آزادی از هوا قرار گرفتی و لزومی نداره برای نفس کشیدن تلاشی بکنی..

در واقع این کارها و چیزها نیستند که ارزش تلاش دارند..فقط بحث موقعیت هاست..موقعیت هایی که توشون قرار میگیری .. که یا تو رو ساکن نگه میدارن یا مجبور به تلاش کردنت میکنند..

شاید فقط تو لحظات و موقعیت هاست که تلاش معنی پیدا میکنه..لحظه ی گرسنگی..لحظه ای  که تن پوشی برای رو به رو شدن با سرما نداری..لحظه ی دوست داشتن و خواستن..

چیزی که ارزش تلاش کردنو داره از جنس فکر نیست..یعنی نمیتونی یه گوشه بشینی و با خودت بگی ، بذار ببینم چی ارزش تلاش کردنو داره ...آها این..و بری دنبالش..فکر نمیکنم همچین چیزی اصلا وجود داشته باشه..

تنها زمانی متوجه میشی که کاری ارزش انجام دادنو داره که در حال انجامش باشی ..یا اونقدر جوشش ( شوق برای خلق کردن )  وجود داشته باشه که نتونی دست بکشی ازش..و اگه داری از خودت میپرسی ، یعنی...

موقعیتی که تو رو به تلاش کردن وادار نکنه ، جایگاه خوبی نیست و بهتره ازش عبور کنی .. اما چطور ؟

شاید بیرون پریدن از قایق امن اما کسل کنندت..حتی وقتی خوب شنا بلد نیستی . کی جراتشو داره..


{Follow Your Heart }



+What are you reading?
-Lolita
+I didn't assign that book.
- I'm skipping ahead.
+And?
- It's interesting.

- Interesting!
- Illegal word!
- Dad, Kielyr said "interesting"!

+Interesting is a non-word.You know you're supposed to avoid it. Be specific.
- It's disturbing.
+More specific.
-Can I just read?
+After you give us your analysis thus far.
-There's this old man who loves this girl,and she's only 12 years old...
+that's the plot.
-Because it's written from his perspective, you sort of understand and sympathize with him, which is kind of amazing because he's essentially a child molester.
But his love for her is beautiful.But it's also sort of a trick because it's so wrong.
You know, he's old, and he basically rapes her. So it makes me feel...ohh..I hate him.
And somehow I feel sorry for him at the same time.
+Well done.

Captain Fantastic (2016)


http://bayanbox.ir/view/3882169600587725361/Captain.Fantastic.2016.480p.BluRay.PaHe.Film2Movie-BiZ-045660-2016-11-27-22-44-14.jpg


این دیالوگ به یه مشکل همیشگی من اشاره میکنه..دقیق و واضح نبودن..یکی از نشونه هاش وقتی ظاهر میشه که میخوام یه کتاب ، فیلم یا آهنگی که ازش خوشم اومده معرفی کنم واژه ای برای توصیف ندارم جز جالب !( استفاده کردن از  خوب ، عالی ، محشر و ... هم تفاوتی ایجاد نمیکنه )
دلایل زیادی وجود داره که توانایی توصیف رو از ما میگیره ..اما این در نهایت چه نتایجی رو به شکل میده ؟ فکر میکنم سطحی دیدن ، شنیدن ، خوندن و حرف زدن..و در نهایت فراموش کردن چیزهایی که فکر میکنیم فهمیدیم .
وقتی دقیق نباشی نمیتونی چیزهاییو که دیدی ، حرف هایی که خوندی و تمام احساساتی که اینها در تو برانگیخته به درستی برای خودت تحلیل کنی(چه برسه برای دیگران) و در نتیجه خیلی ساده ازشون عبور میکنی و میری سراغ آثار بعدی..بدون اینکه قبلی ها تاثیر و تغییر مثبت قابل ارائه ای در تو ایجاد کرده باشن..توصیف و توضیح دادن برای دیگران میتونه یه تمرین باشه برای اینکه متوجه بشیم چه مقدار فهمیدیم و اینکه
اون موضوع هنوز چقدر برای خودمون جای کار داره..
دقیق بودن و توصیف کردن با کلمات مناسب..همه ی اینا باعث بهتر تماشا کردن دنیا ،
که همون هدف نهاییه ، میشه ..فقط وقتی بهتر ببینی میتونی دقیق تر توصیف کنی ..


http://bayanbox.ir/view/2336314823956713638/Howls.Movn.Cstl.720p-Iran-Film-164422-2016-11-05-20-11-15.jpg


+Howl's Moving Castle بهترین کاریه که از میازاکی دیدم ..دارم فکر میکنم چقدر خوبه که امضات همیشه پای کارت باشه ، یعنی بدون هیچ اسمی همه بفهمن این کار توئه..حرف های مهم و دغدغه هاتم بدون این که هیچ رنگی از شعار بگیره بشه فریم فریم انیمیشن هایی که میسازی..

سکانس پرواز کردن و قدم زدن تو آسمون محشره..شخصیت مورد علاقه ی منم که کالسیفر ، این آتیش کوچولو و پرحرفه :)

+{Now That's Love}



دیدن، شنیدن و حتی خوندن اتفاقی عاشقانه های لوس دیگران برام به شدت حال به هم زن شده..
یه جایی از سریال H.I.M.Y.M هست که لیلی به رابین که تو فاز نمایش احساسات رمانتیک دونفری نیست میگه " باشه، من می‌دونم که این چیزا از بیرون احمقانه به نظر می‌رسه ، اما وقتی خودت واردش می‌شی تبدیل به یکی از بهترین چیزای جهان می‌شه! "
ولی فکر میکنم همونطور که برای ناظر بیرونی درست در همون لحظه جلف و احمقانه بودن اون ها واضح و مشخصه برای اون دونفر هم فقط کمی زمان لازمه تا متوجه مسخره بودن تمام این چیزها بشن..کمی زمان و البته کمی دور شدن..



دور ِ دور ِ دور که میشی همه چیز کوچک و سطحی و پیش پا افتاده به نظر میرسه..تمام پیروزی ها و شکست ها ، خوشحالی ها و ناراحتی ها ، دلدادگی ها و دل کندن ها ، خوشی و ناخوشی ها ،دوستی ها و دوری ها ، موفقیت ها و خرد شدن ها ، دستاوردها و آرزوها  ، همه به یک اندازه معنی خودشونو از دست میدن..همه ، به یک اندازه ناچیز و بی ارزش میشن..



گاهی خبری میخونم که در اون راجع به کارهای خوب یا بد شخصیتی صحبت شده..ممکنه من صحت اون خبرو نپذیرم ( و یا با خودم بگم این خبر تنها یک جنبه از قضیه بوده که روایت شده )  اما کاملا حس میکنم در احساس من نسبت به اون آدم تغییری ایجاد شده یا اگر تا به حال  باهاش آشنا نبودم یه احساس اولیه به وجود اومده...احساسی که قابل دفاع یا بیان کردن نیست..

تصور میکنم در تمام جنبه های زندگی این اتفاق می افته . گاهی احساساتی در ما متولد میشن که هیچ پشتوانه ی منطقی  و قابل قبولی ندارند اما کاملا در تصمیمات آینده ی ما تاثیرگذارند..

فکر میکنم کاری که لازمه برای داشتن یه زندگی سالم انجام بدیم جست و جوی این احساسات و پیدا کردن یه دلیل درست و حسابی و قابل دفاع برای داشتنشون و یا خط کشیدن و حذف کردن کامل اون هاست..این اولین تمرینیه که میخوام انجام بدم ...



چندهفته پیش تو یکی از پادکست های گمانه ، خبری با این مضمون شنیدم که بی ادبی مثل یه بیماری مسریه..یعنی اگه تو یه جمع از کلمات زشت استفاده بشه، احتمال اینکه سایر آدم های اون محیط هم اینکارو تکرار کنند بسیار زیاده . مثل هر بیماری مسری دیگه ای میشه با ایزوله کردن محیط یعنی ساکت کردن یا بیرون روندن آدم های بی ادب یا ترک کردن محل توسط خود شخص باهاش مقابله کرد.

قصدم توصیه به مودب بودن ( یا نبودن ) نیست چون فکر میکنم هرکس راه خودشو پیدا میکنه ..چیزی که الان به نظرم مهم تره اینه که چطور دقت کنیم تا ( اگه خواستیم ) مودب باقی بمونیم..


تاثیر تدریجی حضور در محیط های مجازی آلوده

معمولا اگه ما در دنیای واقعی با چنین محیط هایی رو به رو بشیم خیلی سریع معذب میشیم و ترکشون میکنیم اما تو دنیای مجازی ممکنه به هردلیلی ( میتونه فقط چند لحظه خندیدن باشه ) به حضورمون ادامه میدیم .

حضور در فضاهایی  که در اونها کلمات زشت به راحتی استفاده میشه ، هرچند تنها به صورت اتفاقی در دید ما قرار بگیره ، باعث میشه کم کم ذهن بهشون عادت کنه و آماده ی استفاده کردن از اون ها بشه..و یک روز به خودتون میاید و میبیند که در لحظات عصبانیت و ناراحتی دارید چه واژه هایی رو به کار میبرید !


چرا بهتره که مودب باشیم ؟

من خوش شانس بودم که در محیط مناسبی بزرگ شدم و تا زمان ورود به مدرسه کوچک ترین آشنایی با واژه های زشت نداشتم..در مدرسه هم این مسئله اونقدرها پر رنگ نبود که تاثیری در دایره ی لغات و شخصیتم بذاره . بعدها هم این شکل از بودن رو مناسب خودم دونستم..

یکی از دلایلم برای این توجه و دقت اینه که همچین شرایطی روتجربه نکنم ( در برخورد با عزیزانم و هر انسان دیگه ای ). برای من بیشتر از خوب یا بد بودن این مسئله ، خوشایند یا ناخوشایند بودنش مطرحه..

بیشتر آدمهایی که میبینیم در شرایط مختلف شخصیت های متفاوتی دارند و در هر محیطی با توجه به جو همونجا  صحبت و رفتار میکنند . هرچند خیلی ها این شیوه رفتار رو جزئی از آداب معاشرت میدونند اما از نگاه من این چیزی جز دورویی ، تظاهر  و نقاب زدن نیست .  در مورد خانم ها نمیدونم اما من در تمام طول زندگیم ، فقط سه مرد مودب (در شرایط های متفاوت ) دیدم . بقیه تنها تظاهر به مودب بودن در جمع های رسمی و خانوادگی میکنند و کافیه ( در یک جمع مردانه قرار بگیرند ) یا به اندازه کافی عصبانیشون کنید تا ببینید چه چیزهایی در چنته دارند..من از این دو رویی و تظاهر حتی بیشتر از بد دهنی متنفرم...


استفاده از چه کلمات یا چه نوع استفاده ای از کلمات بی ادبی محسوب میشه ؟

1.استفاده از کلمات زشت : در هر جامعه و فرهنگ و زبانی یک سری از کلمات و عبارت ها به هر دلیلی تبدیل به واژه هایی  ناخوشاید ، زشت ، رکیک و ممنوعه شده اند .  از نگاه من کلمه ی زشتی وجود نداره ( اگر برای مسخره کردن ، تحقیر ، توهین به کار نرفته باشه ) و این بار منفی و ناخوشاید رو ما به کلمات دادیم ولی به هرحال این وضعیت وجود داره و من هم  استفاده نکردن از این کلمات رو رفتار خوشایند میدونم..

2. استفاده ی ِ زشت از کلمات : اگر واژه ای که تعریف خاصی در دنیای بیرون داره ( و لزوما معنای زشت یا بار منفی ای هم نداره ) با لحنی بد یا با تمسخر ، تحقیر ، توهین و  ... به کار بره .

مثال :حرام زاده. حرام یا حلال زاده بودن کسی دست خودش نیست ، پس حرام زاده بودن چیز بدی نیست همونطور که حلال زاده بودن به خودی ِ خود ویژگی مثبتی برای خود شخص محسوب نمیشه..پس از حرام زاده میشه برای توصیف کسی استفاده کرد ( با بار معنایی خنثی در شرایط خاص ) اما درست لحظه ای که برای خوار کردن کسی  به کار برده بشه تبدیل میشه به ناسزا و بی ادبی...در واقع همین واقعیت رو در صورت لزوم میشه به شیوه ی بسیار بهتری بیان کرد .تمام حرف هم همینه . تا جاییکه میشه مناسب صحبت و رفتار کنیم تا بی دلیل باعث آزردگی و معذب شدن کسی نباشیم .


چطور بفهمم الان در چه وضعیتی قرار دارم ؟

برای تست کردن اینکه تا به حال چه مقدار ذهنتون آلوده شده میتونید آهنگ زیر رو گوش کنید . اگه نمیتونید قافیه ها رو به سادگی در بیارید بهتره پاکش کنید و بار دوم بهش گوش نکنید ، اما اگه قافیه ها به نظرتون آشنا میان (و مودب بودن رو ترجیح میدید) بهتره فکری به حال پاکسازی ذهن و محیط هایی که در حال حاضر درشون هستید بکنید :)


{ Kiosk -Bi Tarbiat }


یادداشت هفتگی (2) - فراسوی نیک و بد : Pin 

یادداشت هفتگی (4) - لق نزدن : Pin